اخباريان، عالمان و فقيهانى نصگرا و خردستيز بودند كه در دامان تفكّر شيعى پديد آمدند. اين گروه، با انديشه عقلگرايانه اصوليان و متكلّمان به ستيزه برخاستند و در سرزنش عقل و نكوهش عالمان عقلگرا عنان بيان و بنان را رها ساختند. در اين فصل برآنيم تا ضمن بيان تاريخچه اخبارىگرى و منشأ پيدايش اين طرز تفكّر و پاره اى ديگر از مسائل مربوط به عقل و جايگاه آن نزد اخباريان، صحّت و سقم ادلّه آنان را در طرد و انكار حجّيّت عقل و عدم شناسايى دليل عقلى كه يكى از منابع معرفت دينى است، بررسى كنيم.
تاريخچه اخبارىگرى
اخبارىگرى و قشرى مسلكى از چه زمانى در ميان فقيهان شيعه پيدا شد؟ آيا در زمان حضور امامان يا دست كم در دهههاى نخست پس از عصر غيبت چنين گرايشى وجود داشته است يا آن گونه كه برخى از بزرگان معتقدند،[۱] ملا ّمحمدامين استرآبادى، مبدع و مبتكر اين انديشه بوده است؟ براى ارائه پاسخى مستدل و قابل دفاع، لازم است اندكى در باب تاريخ فقه شيعه و گرايش هاى گوناگون فقهى در مكتب اهل بيت (عليهم السلام) بينديشيم تا روشن شود كه از چه زمانى ظاهرگرايى افراطى ميان فقيهان و عالمان شيعى پديد آمد و چه مراحل و اطوارى را پشت سر گذاشت.
شايد چنين تصوّر شود كه مباحث استدلالى و عقلانى درباره آموزه هاى دينى و مسائل علم اصول فقه، پس از عصر غيبت و به علل و انگيزه هاى گوناگون درون مذهبى و بيرون مذهبى مطرح شد و پيش از آن، به دليل حضور امامان معصوم و امكان دستيابى به آنان، به علم كلام و اجتهاد نيازى نبود؛ زيرا شيعيان مى توانستند به آسانى از مطمئن ترين راه، يعنى پرسش از امامان، معارف و احكام دينى خويش را به دست آورند؛ بنابراين، كلام و فقه شيعه تا اواخر قرن سوم هجرى، يعنى پايان عصر حضور امامان، بيشتر به صورت نقل حديث بوده و كلام عقلانى و فقه استدلالى، جايگاه چندانى ميان شيعيان نداشته است؛[۲] امّا نگاهى گذرا به روايات منقول از امامان (عليهم السلام) و كتابهاى رجالى و تاريخى، به خوبى نشان مى دهد كه نه تنها شيوه عقلى و فقه اجتهادى در زمان حضور امامان رواج داشته، بلكه خود امامان (عليهم السلام) نيز از راههاى گوناگون، شاگردان خويش را به مباحث تعقّلى و استدلالى تشويق مىكرده اند. در حوزه مباحث كلامى و اعتقادى، متكلّمانى چون هشام بن حكم، مؤمن الطاق (محمد بن نعمان) و هشام بن سالم، پيوسته از سوى آن بزرگواران تشويق مىشدند. امامان در مسائل فقهى نيز در شكوفا كردن نيروى استدلال و اجتهاد شاگردان خويش مى كوشيد.
ارجاع شيعيان به فقيهانى مانند يونس بن عبدالرحمن[۳]، زرارة بن اعين[۴] و
محمد بن مسلم[۵]، از عنايت امامان (عليهم السلام) به اين موضوع حكايت دارد.[۶] يكى از شاگردان امام صادق (عليه السلام)كه انگشتش در اثر برخورد با زمين صدمه ديده، و بر آن دستمالى پيچيده بود، از حضرت درباره حكم وضويش پرسيد و امام صادق (عليه السلام) در پاسخ فرمود:
تعرف هذا و اشباهه من كتاب الله عزوجل. قال الله تعالى: «و ما جعل عليكم فى الدين من حرج» امسح عليه.[۷]
حكم اين مسأله و امثال آن از قرآن كريم دانسته مى شود ] و نيازى به پرسش ندارد [. خداوند در قرآن مى فرمايد: «در دين، كار سنگين و سختى بر شما قرار نداد»؛ بنابراين بر همان دستمال، دست بكش.
حديث مشهور «علينا القاء الاصول اليكم و عليكم التفريع»[۸] كه با عبارت هاى گوناگونى بيان شده، يكى از محكمترين ادلّه مدّعاى ما است؛ زيرا امامان (عليهم السلام) با صراحت، وظيفه خود را بيان اصول و مبانى كلّى احكام و اعتقادات دانسته و فهم جزئيات و تطبيق احكام كلّى بر موارد خاص را برعهده شاگردان خود نهاده اند. افزون بر اين ها، از روايات و شواهد تاريخى به خوبى فهميده مى شود كه در زمان امامان معصوم (عليهم السلام) گرايش هاى بسيار متنوّع و متفاوتى در باب امور اعتقادى و فقهى ميان شيعيان وجود داشته است.[۹] عدّه اى از شيعيان، ناخشنودى خود را از انديشه ها و آراى هشام بن حكم، به امام صادق و امام كاظم (عليهما السلام) ابراز مىكردند و امام نيز به فراخور حال مخاطب و وضعيّت مجلس، پاسخى بيان مىفرمود.[۱۰] پاره اى ديگر از شيعيان با نوشتن نامه به امامان (عليهم السلام) از نظريّات ضدّ و نقيض برخى از پيروان اهل بيت درباره توحيد و صفات بارى تعالى، شكايت مى كردند.[۱۱] على بن مهزيار، در نامه اى به ابى جعفر ثانى (عليه السلام) از صحّت نماز خواندن به امامت طرفداران يونس بن عبدالرحمن پرسيد.[۱۲] امام رضا (عليه السلام) از بَزَنْطى درباره اختلافش با هشام بن حكم در مسائل خداشناسى پرسيد و به طور تلويحى هشام را تأييد كرد.[۱۳] عبدالرحمن بن حجاج، يكى از شاگردان امام صادق (عليه السلام)، هشام بن حكم را كافر مى دانست.[۱۴] هشام بن حكم در ردّ مؤمن الطاق كتاب مىنوشت.[۱۵]در عين حال، هم هشام و هم مؤمن الطاق[۱۶] مورد تأييد امام صادق (عليه السلام) بودند.[۱۷]
به هر حال، گويا تفكّر حديث محورى كه بيشتر به نقل احاديث و پرهيز از تعقّل و اجتهاد تأكيد داشت، داراى طرفداران فراوانترى بود؛ امّا احاديث و شواهد تاريخى پيش گفته، اين حقيقت را نشان مىدهند كه گرايش به اجتهاد و عقلگرايى نيز ميان شاگردان امامان وجود داشته است و امامان نيز مىكوشيدند تا از افراط و تفريط جلوگيرى، و شيوه اى معتدل را براى همگان پايه گذارى كنند. در عين حال، پس از غيبت كبرا، جريان موسوم به اخبارىگرى توانست بر شيوه عقلگرايى و مدافع اجتهاد غلبه يابد.
از كتابهاى تاريخى و رجال شناسى به روشنى فهميده مى شود كه اخبارىگرى در اواخر قرن سوم هجرى، ميان فقيهان و عالمان شيعى رايج بوده و حتّى در همان زمان، بعضى از شهرهاى شيعه نشين مانند قم، به طور كامل تحت نفوذ صاحبان اين انديشه قرار داشته است; به گونه اى كه عالمان اهل حديث و نصگراى قم، با نوبختيان كه متكلّمانى عقلگرا بودند، به شدّت مبارزه كردند. اين تفكّر، به مدّت يك قرن، يعنى تا اواخر قرن چهارم هجرى، تمام مراكز علمى و فقهى شيعيان را تحت سيطره خود درآورد و به جرأت مىتوان گفت كه اكثريّت قاطع عالمان شيعى در آن دوران، جزو پيروان اين مكتب بودند؛ البتّه فقيهان و محدّثان پيرو اين مكتب، خود به دو دسته افراطى و معتدل تقسيم مىشدند. عدّه اى مانند ابوالحسين ناثى[۱۸] (متوفّاى ۳۶۶ ق) هرگونه ارزيابى اسناد روايات را مردود دانسته، همه احاديث را حق و واجب الاتّباع مى پنداشتند[۱۹] و برخى ديگر مانند مرحوم كلينى، هرچند محوريّت را به روايات مى دادند و حتى گاهى در بيان احكام شرعى از نص عبارات امامان استفاده مىكردند، بررسى سندى را جايز شمرده، براى تشخيصِ روايات موثّق از غيرموثّق، ملاك خاصّى داشتند تا آن كه شيخ مفيد (۴۱۳ ـ ۳۳۸ ق) و پس از او سيد رضى (۴۳۶ ـ ۳۵۵ ق) و شيخ طوسى (متوفّاى ۴۶۰ ق) با نگارش كتابها و رسالههاى متعدّد در باب الاهيّات و اصول فقه و ردّ آراى نصمحورانه محدّثان، حركت عقلگرايانه اى در قلمرو اعتقاد و فقه شيعى پديد آوردند و به تعبير بهتر، عقلگرايى برخى از متكلّمان و فقيهان عصر حضور امامان را احيا كردند و رفته رفته زمينه انحطاط و زوال تفكّر اخبارى را فراهم آوردند تا جايى كه اين مكتب از قرن پنجم به بعد، به طور تقريبى از صحنه انديشههاى اعتقادى و فقهى برچيده شد و تا قرنهاى متمادى هرگز نتوانست به صورت مكتب عرض اندام كند.
شيخ مفيد در بسيارى از نوشتههاى خود به اين گروه نصگرا و دشمن عقل و اجتهاد، حملههاى تندى كرد و در طعن و نكوهش آنان فراوان سخن گفت.[۲۰] در كتاب المسائل السرويه، در پاسخ كسى كه از حجّيّت قول آنان پرسيده بود، مىگويد:
اصحاب حديث، ريز و درشت احاديث را نقل كرده، به نقل احاديث صحيح بسنده نمىكنند. آنان اهل تحقيق و تأمّل و تفكّر درباره روايات نيستند. احاديث آنان، معجونى از صحيح و سقيم است كه جز با تأمّل در اصول و تكيه بر تفكّرى حقنما قابل تميز و تشخيص نيست.[۲۱]
وى به اين اندازه بسنده نكرده، در ردّ اين مسلك كتابى با عنوان مقابس الانوار فى الردّ على اهل الاخبار[۲۲] به رشته تحرير درآورد.
در آن زمان كه هنوز كاربرد اصطلاح «اخبارى» براى اين گروه رايج نشده بود، شيخ مفيد با عبارتها و اصطلاحات مشابه از آنان ياد مىكند. فقط در كتاب اوائل المقالات، به مناسبتهاى گوناگون، عناوينى از اين قبيل را در معرّفى آنان به كار مىبرد: «اهل النّقل»،[۲۳]«المتعلّقين بظاهر الروايات»،[۲۴] «اصحاب النّقل»،[۲۵] «اصحاب الآثار»،[۲۶] «حملة الآثار»،[۲۷]«حشويه»،[۲۸] «ثقلة الآثار»،[۲۹] «اصحاب الحديث»،[۳۰] «حملة الاخبار»،[۳۱] «رواة الحديث و الآثار»،[۳۲]و «ثقلة الاخبار».[۳۳] در مقابل، از گروه ديگرى با نام ها و صفاتى مانند «علماء الشّيعه»،[۳۴] «فقهاء الشّيعه»،[۳۵] «نقاد الآثار»،[۳۶] «متكلّمى الاماميّه»،[۳۷] «فقهاء الاماميّه»،[۳۸] «محقّقوا النّظر من الاماميّه»،[۳۹] و «اهل الفقه و الاعتبار»[۴۰] نام برد.
اصطلاح «اخبارى» در برابر «اصولى» و «كلامى» به ظاهر براى نخستين بار در اوايل قرن ششم هجرى به وسيله شهرستانى در كتاب الملل و النحل[۴۱] به كار گرفته شد و در پى او، عبدالجليل قزوينى در كتاب النقض اين دو اصطلاح را در برابر يك ديگر به كار گرفت.[۴۲]
به هر حال، انديشه اخبارى، پس از حملههاى تند و شديد شيخ مفيد و سيد رضى، رو به زوال و انحطاط نهاد و هر چند در گوشه و كنار، افرادى پيدا مىشدند كه هنوز به همان مسلك و انديشه معتقد بودند،[۴۳] هيچ گاه به صورت مكتب معارض و قابل طرح، نمايان نشد و تأثير چندانى در روند رو به رشد علم اصول و كلام شيعه نداشت تا آن كه در اوايل قرن يازدهم هجرى بار ديگر ملا ّمحمدامين استرآبادى (متوفّاى ۱۰۳۳ يا ۱۰۳۶ ق)، با بيانى تازه و شيوهاى نو آن را زنده كرد؛ البتّه از اوايل قرن دهم، زمينههاى احياى آن به وسيله فقيهانى چون ابن ابى جمهور احسانى و ميرزا محمد استرآبادى فراهم شده بود. در واقع ملا ّمحمدامين استرآبادى، با بهرهگيرى از آثار پيشينيان، به ويژه با راهنمايىهاى استاد محبوب خود، ميرزا محمد استرآبادى، به احياى اين انديشه پرداخت.
استرآبادى در ابتدا، از جمله مجتهدان و اصوليان بود و حتّى از بزرگانى چون صاحب مدارك و صاحب معالم، دو اصولى نامدار آن دوران، اجازه اجتهاد گرفت.[۴۴] و هر دوى آنان، وى را به سبب برخوردارى از فضايل اخلاقى و كمالات علمى ستوده اند؛ امّا بعدها، در اثر عوامل پيدا و پنهان، به مخالفت با اصوليان و مجتهدان برخاست و در سرزنش عقل و عقلگرايى سخن گفت و نصگرايى پارهاى از فقيهان دهههاى نخستِ پس از عصر غيبت را به صورت شفّافتر و حتّى افراطىترى زنده كرد. خود وى، علّت مخالفتش با مسلك اصوليان را چنين بيان مىكند كه
در سحرگاه شب جمعهاى در مكّه معظّمه، پس از اداى نماز شب، در عالم رؤيا ديدم كه كسى اين آيه قرآن را برايم تلاوت مىكند: «و من يؤت الحكمة فقد اوتى خيراً كثيراً». صبح آن روز كه براى مطالعه، كتاب كافى را باز كردم، به حديثى از امام صادق (عليه السلام) برخوردم كه در تفسير آن آيه شريف مىفرمايد: «منظور از حكمت، احاديث اهل بيت است.[۴۵]
به اين ترتيب به احياى روش گذشتگان تصميم گرفته، آستين مخالفت با عقل و عقلگرايى اصوليان را بالا زد و در اين راه، از هيچ ناسزايى به اصوليان كوتاهى نكرد!
به نظر مىرسد كه تشويقها و تحريكهاى واپسين و پرتأثيرترين استادش،[۴۶] ميرزا محمد استرآبادى نيز در اين راه بىتأثير نبوده است. استرآبادى در رساله دانشنامه قطب شاهى كه به زبان فارسى نوشته است، مىگويد:
ايشان ]ميرزا محمد استرآبادى[ بعد از آن كه جميع احاديث را به فقير تعليم دادند، اشاره كردند كه «احياى طريقه اخباريين بكن، و شبهاتى كه معارضه با آن طريق دارد، رفع آن شبهات بكن؛ چرا كه اين معنا در خاطر مىگذشت؛ ليكن ربّ العزّة تقدير كرده بود كه اين معنا بر قلم تو جارى شود!». پس فقير...، چندين سال در مدينه منوّره سر به گريبان فكر فرو مىبردم و تضرّع به درگاه ربّ العزّة مىكردم و توسّل به ارواح اهل عصمت مىجستم، و مجدّداً نظر به احاديث و كتب عامّه و كتب خاصّه مىكردم. از روى كمال تعمّق و تأمّل. تا آن كه به توفيق ربّ العزّة و بركات سيد المرسلين و ائمّه طاهرين، صلوات الله عليه و عليهم، به اشاره لازم الطّاعة امتثال نمودم و به تأليف فؤاد مدينه موفّق شدم. به مطالعه شريف ايشان مشرّف شد. پس تحسين اين تأليف كردند و ثنا بر مولّفش گفتند.[۴۷]
استرآبادى، سخنان خود را برضدّ اجتهاد و تعقّل، چنان كوبنده، صريح و جسورانه بيان كرد كه توانست در اندك مدّتى، عالمان فراوانى را به اين انديشه متقاعد كند تا آن جا كه اين گرايش به سرعت در برخى از شهرهاى علمى بين النّهرين رواج يافت[۴۸] و كم كم همه مراكز علمى شيعه در ايران و عراق را تحت نفوذ خود درآورد، و گرايش اصولى را به زوال و انحطاط كشاند.[۴۹] عالمان بزرگ و صاحب نامى مانند محمدتقى مجلسى (متوفّاى ۱۰۷۰ ق)، ملاّمحسن فيض كاشانى (متوفّاى ۱۰۹۱ ق)[۵۰]، شيخ حر عاملى (متوفّاى ۱۰۱۴ ق)[۵۱]، محمد باقر مجلسى (متوفّاى ۱۱۱۰ ق)، سيدنعمت الله جزايرى (متوفّاى ۱۱۱۲ ق) و شيخ يوسف بحرانى (متوفّاى ۱۱۸۶ ق) از جمله فقيهان و عالمانىاند كه كم و بيش گرايش اخبارى داشتند؛[۵۲] البتّه مسلك اخباريان از همان ابتدا و در زمان استرآبادى، مورد مخالفت برخى از عالمان و فيلسوفان دورانديش و روشن بين قرار گرفت. گويا صدرالمتألّهين (۱۰۵۰ ـ ۹۷۹ ق) نخستين كسى بود كه پرچم مخالفت با اين انديشه متحجّرانه را برافراشت. وى در جاهاى متعدّدى از نوشتههايش، خطر اخبارىگرى و ظاهرپرستى را گوشزد كرد. در مقدّمه كتاب الحكمة المتعاليه[۵۳]، و همچنين در ديباچه مفاتيح الغيب[۵۴] و شرح اصول الكافى[۵۵]، از كوتهفكرى و تنگنظرى اين جماعت مىنالد و آنان را به حنابله و جماعت اهل حديثِ اهل سنّت تشبيه مىكند كه «خفّاش صفت» ديدگان خويش را بر مشاهده انوار و اسرار حكمت و معرفت بسته، تعمّق و تأمّل در آيات قرآنى و احاديث اهل بيت را بدعت و ضلالت به شمار مىآوردند:
چگونه ممكن است، كسى كه به تقليد كوركورانه از روايات و اخبار قناعت، و شيوههاى برهانى و عقلى را انكار مى كند، به حقيقت دست يابد؟ آيا نمىداند كه يگانه مستند شريعت، سخن پيامبر اسلام است و اثبات صدق سخن او نيز بدون استناد به ادلّه و براهين عقلى امكان پذير نيست؟...[۵۶]
بدبختانه موج اخبارىگرى همچنان رو به گسترش بود و مدّت دو قرن بر تمام معارف شيعى سايه افكند تا آن كه به مدد مجاهدت بزرگانى چون وحيد بهبهانى و شيخ مرتضى انصارى، كاستىها و سستىهاى آن بر همگان آشكار، و زمينه زوال و نابودى آن فراهم شد.
منشأ اخبارىگرى
بى ترديد، رشد و شكوفايى انديشه خِرَدستيز اخباريان در دامان معارف خردنواز و انديشه پرور تشيّع، يكى از اسرارآميزترين جريانهاى فكرى و فرهنگى است. مروّجان اصلى عقلگرايى و احياگران آيات توحيدى و اعتقادى قرآن كريم، اهل بيت (عليهم السلام) بودند. بهترين و شيواترين ستايشها را امامان از عقل كرده و آن را هم عرض و هم طراز پيامبران الاهى قرار دادند. مگر معتزليان كه همگان آنان را با عنوان «انديشهوران عقلگرا» مىشناسند، خود را مرهون هدايتها و راهنمايىهاى اهل بيت (عليهم السلام)، به ويژه خطبههاى توحيدى و اعتقادى اميرمؤمنان (عليه السلام) نمىدانند؟[۵۷] حال چهگونه ممكن است عدّهاى از پيروان مكتب اهل بيت (عليهم السلام) به انگيزه احياى سنّت و فرهنگ آنان، به مخالفت با خِرَد و خِرَدورزى برخاسته، براى عقل در استنباط معارف دينى جايگاهى قائل نباشند؟
ناهمگونى اين مسلك با فكر و فرهنگ اهل بيت (عليهم السلام)، سبب شده است تا پاره اى از متفكّران و انديشهوران به ارائه نظريّهها و حدسهايى در باب منشأ و ريشه خِرَدستيزى اخباريان بپردازند و هر يك، علل و عواملى را براى پيدايش و گسترش اين طرز تفكّر در امان مكتب اهل بيت (عليهم السلام)، بيان كند. اغلب كوشيدهاند تا ريشهاى برون مذهبى يا برون دينى را براى آن بجويند. در اين قسمت، كوشش ما بر اين است تا برخى از مهمترين نظريّهها را در اين موضوع برشمرده، ميزان درستى هر يك را با توجّه به منابع تاريخى و گفتهها و نوشتههاى خود اخباريان بررسى كنيم.
۱. تأثيرپذيرى از حسگرايى غرب
بزرگانى چون مرحوم آيت الله بروجردى،[۵۸] شهيد صدر[۵۹] و تا حدودى شهيد مطهرى،[۶۰]منشأ پيدايش اين انديشه را تأثيرپذيرى از نهضت تجربهگرايى و حسگرايى در مغرب زمين مىدانند با اين توضيح كه پيش قراول و سردمدار اين جريان، ملا ّمحمدامين استرآبادى (متوفّاى ۱۶۲۴ يا ۱۶۲۷ م)، تقريباً معاصر فرانسيس بيكن (متوفّاى ۱۶۲۶ م) بوده است و مىدانيم كه بيكن از جمله نخستين متفكّرانى بود كه انديشه تجربهگرايى و حسگرايى را مطرح كرد و زمينه ظهور فلسفه حسّى و تجربى جان لاك (۱۷۰۴ ـ ۱۶۳۲ م) و هيوم (۱۷۷۶ ـ ۱۷۱۱ م) را فراهم نمود.
شهيد مطهرى در تبيين چگونگى آشنايى استرآبادى با انديشههاى بيكن و امثال او، چنين حدسى را بيان مىكند كه چون وى مدّتها در شهرهاى مكّه و مدينه سكونت داشت و افكار خويش را در آن جا پرورش داد، بعيد نيست كه از طريق حاجيان و زائران بيت الله كه از كشورهاى غربى و اروپايى مىآمدند، با افكار حسگرايانه فرانسيس بيكن آشنا شده باشد و اگر فرض كنيم كه وى پيش از مسافرت به مكّه و زمان حضورش در ايران به اين نتيجه رسيد، باز هم ممكن است از طريق مسافران اروپايى با اين فكر آشنا شده باشد؛ زيرا وى در زمانى مى زيست كه روابط ميان پادشاهان صفوى و دولت هاى اروپايى به طور كامل برقرار بود.[۶۱]
به هر حال، وى نيز مانند حسگرايان، هيچ نقشى را براى عقل در معرفت و شناخت نپذيرفته، حجّيّت و اعتبار ادراكات عقلى را به طور كلّى انكار مىكند. استرآبادى علوم بشرى را در يك تقسيم، به دو قسم مىكند:[۶۲] علومى كه به حس و تجربه منتهى مىشوند و علومى كه از دسترس حس دور بوده، به مباحث ماوراى طبيعى مربوطند؛ مانند حكمت الاهى، علم كلام، اصول فقه، مسائل نظرى فقهى و پارهاى از قواعد منطقى، و فقط قسم اوّل را ارزشمند و معرفت بخش مىداند؛ البتّه علوم رياضى را نيز به دليل آن كه در نهايت به حسّيّات برمىگردند، معرفت بخش و مفيد مىشمرد؛ امّا دسته دوم، يعنى علومى را كه در عقل ريشه داشته، به ماوراى حس و تجربه مربوطند، فاقد هرگونه نتيجه قطعى و يقينى پنداشته، هيچ ارزشى براى آنها قائل نمىشود؛ به همين دليل با فلسفه، علم اصول و علم كلام به شدّت مخالفت مىورزد.
با وجود اشتراكى كه در پيش فرضهاى معرفت شناختى ميان نهضت تجربهگرايى در اروپا و اخبارىگرى در اسلام وجود دارد، تفاوت مهمّ و چشمگيرى نيز ميان اين دو جريان مشاهده مىشود و آن اين كه بى اعتنايى به عقل و اصالت دادن به حسّ و تجربه در اروپا به الحاد و بى دينى كشيده شد؛ امّا همين رأى در اسلام و ميان پيروان انديشه اخبارى به هدف عمل به دين و براى احياى معارف دينى! پديد آمد.[۶۳] تجربهگرايى در اروپا، نهضتى ضدّ دينى بود؛ امّا اخبارىگرى در جهان اسلام، خود را جنبشى به طور كامل دينى و برخاسته از آموزههاى واقعى دين مىدانست. تجربهگرايان به نارسايى متون دينى و ناكارآمدى دين معتقد بودند؛ امّا اخبارىگرى در جهان اسلام با پيش فرض كفايت متون و نصوص دينى و بى نيازى از براهين و استنباطات عقلى پديد آمد. در عين حال، گويا اين رأى هنوز در مرحله فرضيّه و حدس باقى است و هيچ دليل و قرينه مستند و قابل دفاعى براى اثبات آن وجود ندارد؛ البتّه دليلى هم بر ابطال آن نيست؛ بدين سبب هنوز جاى بحثهاى تاريخى براى اثبات يا ابطال آن باقى است. بايد توجّه داشت كه صرف مشابهت در براهين و ادلّه و مقارنت زمانىِ طرح يك انديشه از سوى دو متفكّر، دليل تأثيرپذيرى يكى از ديگرى نيست. اصولا تشابه ادلّه و تقارن زمانها در مسائل عقلى و معرفت شناختى نمىتواند ملاك اقتباس يكى از ديگرى باشد؛ به ويژه باتوجّه به اين كه اخبارىگرى در جهان اسلام از همان قرون نخستين رواج داشته است؛ يعنى حدود هفت قرن پيش از تولّد بيكن، و استرآبادى در واقع «احياگر» انديشه اخبارى بود و نه مبدع و مبتكر آن.
۲. بدبينى به علم اصول
عامل ديگرى كه براى پيدايش انديشه اخبارى برشمرده اند، بدبينى اخباريان به علم اصول فقه و بدگمانى به عالمان اصولى است.[۶۴] آنان چنين پنداشتند كه از نظر تاريخى، علم اصول، نخست ميان اهل سنّت پديد آمد و عالمان شيعى نيز براى آن كه از اين قافله عقب نمانند و در ضمن از سرزنش سنّيان به سبب نداشتن چنين علمى در امان باشند، درصدد جبران اين نقيصه برآمده، به تصنيف و تأليف در علم اصول دست زدند و آن را به رغم نهى امامان معصوم (عليهم السلام)، ميان فقيهان مكتب اهل بيت نيز رواج دادند.[۶۵]
استرآبادى مىگويد: ابن جنيد (متوفّاى ۳۸۱ ق) و ابن ابى عقيل، نخستين كسانى بودند كه در اوايل غيبت كبرا به مطالعه كتاب هاى كلامى و اصولى معتزليان پرداخته، در موارد بسيارى از انديشه هاى آنان متأثّر شدند؛ به طور مثال، ابن جنيد نيز مانند برخى از عالمان عقلگراى اهل سنّت، در مسائل فقهى از قياس استفاده مىكرد؛[۶۶] سپس شيخ مفيد در مجالس درسى خود و نزد شاگردانى مانند سيدمرتضى به ستايش از آنان و تحسين شيوه عقلى شان پرداخت و به اين ترتيب، قواعد كلامى و اصولىِ مبتنى بر تفكّرات عقلى، به وسيله شيخ مفيد، سيدمرتضى و امثال آنان پايه ريزى شده، ميان عالمان بعدى رواج يافت تا آن كه نوبت به علاّمه حلّى رسيد و او در اين راه، سنگ تمام گذاشته، از هيچ كوششى در عقلى كردن كلام و فقه شيعه فروگذار نكرد غافل از اين كه اگر اهل سنّت در عقلانى كردن اعتقادات و اصول فقه موجّه بودند، اين كار هيچ ضرورت و توجيهى براى شيعيان نداشت؛ زيرا پيروان مكتب اهل بيت با وجود برخوردارى از نعمت ولايت امامان، از چنان قواعد و اصطلاحاتى بى نياز بودند.[۶۷]
مسأله ديگرى كه به اين توهّم آنان دامن مى زد، اين بود كه علم اصول پس از عصر غيبت تدوين يافت و زمان امامان (عليهم السلام) به صورت علم مدوّن و مبوّب وجود نداشت. اخباريان با استناد به اين نكته مدّعى شدند همان طور كه اصحاب امامان و فقيهان دهه هاى اوّل پس از غيبت، مانند صدوقين، كلينى و على ابن ابراهيم[۶۸]، بدون به كارگيرى قواعد علم اصول، احكام دين و معارف شرعى را استنباط كرده، در اختيار مردم قرار مىدادند، ما نيز بايد بدون توجّه به اين علم و صرفاً با تكيه بر ظواهر روايات اهل بيت، احكام دين را فهميده، به كار گيريم.
اين كه بدبينى به علم اصول فقه و عدم آشنايى با تاريخ پيدايش آن، يكى از عوامل مبارزه اخباريان متأخّر با عقل و عقلگرايى بوده، سخنى درست است و همان طور كه ديديم، مورد تصريح خود آنان نيز هست؛ امّا بايد توجّه داشت كه اوّلا مخالفت آنان با عقل، به علم اصول فقه منحصر نيست؛ بلكه دست كم برخى از آنان مانند استرآبادى، عقل را به طور كلّى جزو منابع معرفتى ندانسته اند؛ بدين جهت، هيچ جايگاهى براى آن در مسائل دينى، اعمّ از فقه، كلام و اعتقادات، قائل نبودند؛ بنابراين، هر چند اين عامل مى تواند يكى از علل پيدايش اين تفكّر باشد، علّت اصلى آن نيست. به عبارت ديگر، اين مسأله را فقط مى توان علّت مخالفت اخباريان متأخّر با كاربرد عقل در اصول فقه دانست؛ امّا براى منشأ مخالفت آنان با كاربرد عقل در مسائل اعتقادى و كلامى بايد ريشه ديگرى را جست. ثانياً اين كه اخباريان و عدّه اى ديگر از سطحى نگران[۶۹]، ريشه علم اصول را در عالمان اهل سنّت مىجويند، سخت در اشتباهند؛ چرا كه اسناد تاريخى و روايى، به طور كامل عكس اين ادّعا را اثبات مى كند.[۷۰] اهل سنّت نه مبتكر مسائل اين علم بودند و نه نخستين مؤلّفان آن. حقيقت آن است كه مبانى اين علم را نخستين بار امام باقر و امام صادق (عليهما السلام) با استفاده از آيات قرآن مطرح كرده، به شاگردان خويش آموختند و آنان نيز با اقتباس از سخنان امامان و به مدد تشويق هاى آن بزرگواران، نخستين كتاب ها را در اين رشته، تأليف كردند. هشام بن حكم، كتاب الالفاظ و مباحثها[۷۱]را درباره يكى از مهمترين مباحث علم اصول، و يونس بن عبدالرحمن، كتاب اختلاف الحديث و مسائله[۷۲] را كه به مبحث تعارض روايات و مسأله تعادل و تراجيح مربوط است، نوشتند.
شاهدى ديگر بر اين مدّعا، كتابهايى است كه روايات اهل بيت را درباره مسائل علم اصول جمع آورى كردهاند؛ مانند كتاب اصول آل الرسول كه به تصريح مؤلّفش بر چهار هزار حديث درباره مسائل اصول فقه مشتمل است،[۷۳] و كتاب الاصول الاصليه و القواعد المستنبطة من الآيات و الاخبار المرويه كه ۱۳۴ آيه و ۱۹۰۳ حديث را درباره مهمترين مسائل علم اصول در بردارد.[۷۴]
۳. پيروى از اهل سنّت
عدّه اى ديگر، برخلاف نظريّه پيشين كه ريشه ضدّيّت اخباريان با عقلگرايى اصوليان را در مخالفتشان با اهل سنّت مىدانست، معتقدند: مسلك اخبارى، خود، در تفكّرات و اعتقادات اهل سنّت ريشه دارد.[۷۵] همان طور كه ظاهرگرايان و حنابله به منظور حفظ حرمت سنّت پيامبر به مبارزه با انديشه سنّتستيزانه معتزليان و فقيهانى مانند ابوحنيفه پرداختند، اخباريان نيز كه شيوه مجتهدان و عالمان اصولى را در اهمّيّت دادن به عقل و حجّت دانستن آن، معارض و مخالف با متون دينى و سبب قداست زدايى از احاديث اهل بيت مىپنداشتند، به پيروى از اهل حديث و ظاهريان، به اقدامى مشابه دست زدند.
بى ترديد، مبارزه با روش عقلگرايانه مجتهدان و احياى احاديث امامان، يكى از انگيزههاى نيرومند اخباريان بوده است و اين امر را در نوشتههاى آنان به خوبى مى توان مشاهده كرد. همان طور كه پيشتر ديديم، ملا ّمحمدامين استرآبادى تصريح كرد كه به منظور احياى احاديث امامان، سال ها در جوار مدينة النّبى و مكّه معظّمه سردر گريبان تفكّر و تامّل فرو برد و با تضرّع به درگاه خداى متعالى و استمداد از ارواح پاك معصومان به اين اقدام دست زد؛ امّا اين نظريّه كه منشأ خِرَدستيزى آنان را در تقليد از ظاهرگرايان و اهل حديث مى داند، فاقد قراين و شواهد كافى بوده است و دليلى بر اين الگوگيرى وجود ندارد و تا آن جا كه ما آگاهى داريم، هيچ يك از اخباريان به اين الگوبردارى اشاره اى نكرده است. بايد دانست كه اخباريان براى مبارزه با عقلگرايى مجتهدان به معارف و اطلاعات برون مذهبى نيازى نداشتند؛ زيرا همان طور كه روايات فراوانى در مكرمت و عظمت خِرَد و خِرَدورزى از امامان در دست داريم، احاديث بسيارى نيز در سرزنش و منقصت عقل و تعقّل وجود دارد و اندك غفلتى از روح حاكم بر انديشهها و اعتقادات تشيّع كافى بود تا جانب روايات دسته دوم ترجيح داده شود. چنان كه هم اكنون خواهيم گفت، كجفهمى اخباريان از احاديث مربوط به نكوهش استفاده از رأى و قياس در استنباط احكام شرعى، مهم ترين علّت خِرَدستيزى آنان بود.
۴. كج فهمى احاديث امامان
امامان معصوم (عليهم السلام) در احاديث بسيارى، اصحاب و شاگردان خود را از عمل به قياس در امر دين و فتوا دادن از روى رأى شخصى برحذر داشته، و كيفرهاى دردناكى براى سرپيچى از اين سفارش بيان كردهاند. اين احاديث به رغم معناى روشنى كه دارند، دستاويزى براى توجيه مسلك خِرَدستيزانه اخباريان شدهاند. از ميان تمام علل و عواملى كه براى منشأ گرايش خردستيزانه اخباريان برشمردهاند، استناد به اين دسته از احاديث، بيش از همه مورد توجّه خود اخباريان بوده است.[۷۶] در اين جا، برخى از اين احاديث را برشمرده؛ سپس برداشت اخباريان را از آنها بررسى خواهيم كرد.
در پاره اى از روايات، عمل به قياس، به شدّت نكوهش شده و حتّى سبب نابودى دين و هلاكت ابدى دانسته شده است:
السنة اذا قيست محق الدين.[۷۷]
سنت كه به قياس درآيد، دين به نابودى گرايد.
من عمل بالمقائيس فقد هلك.[۷۸]
هركس به قياس عمل كند، به طور قطع نابود مى شود.
من وضع دينه على القياس لم يزل الدهر فى الارتماس.[۷۹]
كسى كه قياس را پايه دينش قرار دهد، پيوسته سر در زير آب گمراهى دارد.
در احاديث ديگرى، از عمل به رأى و فتوا دادن از روى نظر و تعقّل به شدّت نهى شده است:
اياك و خصلتين فيهما هلاك من هلك: اياك ان تفتى الناس برأيك اوتدين بما لاتعلم.[۸۰]
از دو خصلت بپرهيزد كه سبب نابودى تمام كسانى است كه نابود شدهاند: هرگز از روى رأى خودت فتوا مده، و از چيزى كه نمى دانى، پيروى مكن.
من افتى الناس برأيه فقد دان بما لا يعلم[۸۱]... .
كسى كه از روى رأى خودش فتوا دهد، از چيزى كه نمىداند پيروى مىكند.
در بعضى ديگر از روايات، دين و كتاب الاهى، دورترين امور از دسترس عقل بشرى معرّفى شدهاند:
ليس ابعد من عقول الرجال من القرآن[۸۲]... .
قرآن، دورترين چيز از دسترس فهم عقول بشرى است.
انّ دين الله لا يصاب بالعقول الناقصة و الآراء الباطلة و المقائيس الفاسدة و لايصاب الا بالتسليم، فمن سلّم لنا سلم و من اهتدى بنا هدى و من دان بالقياس و الرأى هلك[۸۳]... .
به درستى كه دين خدا فقط از راه تسليم و اطاعت ]در برابر اوليا [ به دست مىآيد و نه به وسيله خِردهاى خُرد و انديشههاى سست و قياس هاى فاسد؛ پس كسى كه خود را تسليم ما كرد، سالم ماند و كسى كه از ما هدايت جست، به مقصود رسيد و كسى كه از قياس و رأى خود پيروى كرد، نابود شد.
اخباريان، اين دسته از احاديث را درباره نكوهش عقل و استدلال عقلانى پنداشته،[۸۴] و قياس منطقى و عقلى (برهان) را نيز بخشى از قياس نكوهيده دانسته اند. بررسى تك تك اين احاديث و بيان معنا و مفهوم هر يك از آن ها مجال و مقال گستردهترى را مىطلبد. در اين جا صرفاً به بيان چند نكته بسنده مىكنيم:
اوّلا بايد توجّه داشت كه سخنان امامان (عليهم السلام) درباره عقل، به موارد يادشده منحصر نيست؛ بلكه در احاديث ديگرى كه به مراتب از احاديث ياد شده بيشتر هستند، چنان ستايشهايى از عقل و تعقّل شده است كه همتاى آن را در هيچ جاى ديگرى نمى توان يافت. در جاى مناسب، به اين دسته از احاديث نيز اشارهاى خواهيم كرد.
ثانياً باتوجّه به روح حاكم بر فرهنگ اهل بيت، و همچنين با دقّت و تأمّل در شأن صدور احاديث ياد شده، به روشنى فهميده مى شود كه اين دسته از احاديث درباره نكوهش تمسّك به قياس فقهى ]تمثيل منطقى[ در استنباط حكم شرعى است. اغلب اين احاديث، در مقام ردّ شيوه اجتهادى افرادى مانند ابوحنيفه وارد شدهاند كه مهمترين منبع استنباط احكام را قياس مىدانست.[۸۵]
ثالثاً احاديثى كه استفاده از رأى و نظر شخصى در امر دين را نكوهيده و همگان را به اطاعت از اولياى دين فراخواندهاند، به هيچ رو درصدد بى ارزش دانستن تفكّر عقلى و ابطال دادههاى عقلانى نيستند. در واقع، راه كسانى را نادرست مىشمارند كه حدس و گمان خود را عقل، و آن را وسيلهاى براى استخراج احكام دينى مىپندارند. به عبارت ديگر، اگر تفسير و تعقّل و افتايى با «معيارهاى مفاهمه عرب» و «اصول و علوم متعارفه عقلى» و «خطوط كلّى قرآن و سنّت» مطابق باشد، نه تنها نكوهيده نيست كه ستوده و مطلوب نيز هست.[۸۶]
علاّمه طباطبايى، درباره اين دسته از روايات مى گويد:
فالحق ان المراد من جميع هذه الاخبار النهى عن اتباع العقليات فيما لايقدر الباحث على تمييز المقدمات الحقه من المموّهة الباطلة.[۸۷]
حق آن است كه منظور از همه اين روايات، نهى از پيروى از استدلال هاى عقلى است كه مستدِل توانايى تشخيص مقدّمات درست از مقدّمات حق نماىِ نادرست را نداشته باشد.
رابعاً معناى احاديثى كه فهم قرآن را دور از دسترس عقول بشرى مىدانند، نهى از تفسير عالمانه و منع از حجّيّت ظواهر قرآن نيست؛[۸۸] بلكه در واقع از استقلال خواهى در فهم قرآن و ادّعاى كشف همه رازها و رمزهاى آن بر حذر مىدارند. اين كه امامان (عليهم السلام) يكى از مهمترين معيارهاى شناخت احاديث حقيقى را از خبرهاى جعلى، عرضه روايات بر قرآن دانسته و فرمودهاند:
حديث مخالف قرآن را بر سينه ديوار بزنيد، افزون بر اين كه بر حجّيّت ظواهر قرآن و امكان فهم مطالب آن دلالت دارد، نشانه آن است كه «قبل از حديث بايد محتواى قرآن به خوبى به صورت ميزان سنجش صحّت و سقم حديث استوار باشد تا حديث بر آن معروض، شود و اگر اعتبار محتواى قرآن نيز به حديث باشد ]چنان كه اخباريان مىپندارند[ محذور دور در پيش است.[۸۹]
[۱]. جعفر الخليلى: موسوعة العتبات المقدّسه، ج ۷، ص ۶۵; مرتضى مطهرى: تعليم و تربيت در اسلام، ص ۳۰۶.
[۲]. احمد صدر و ديگران: دائرة المعارف تشيّع، ج ۲، (اخباريان)، ص ۷.
[۳]. عبدالعزيز بن مهتدى، يكى از وكلاى امام رضا، از حضرت مى پرسد: انى لا القاك فى كل وقت; فعن من آخذ معالم دينى؟ قال(عليه السلام) : خذ من يونس بن عبدالرحمن. (محمد بن الحسن الطوسى: اختيار معرفة الرّجال، ص ۴۸۳، ش ۹۱۰)
[۴]. محمد بن الحسن الطوسى: اختيار معرفة الرّجال، ص ۱۳۶، ش ۲۱۶.
[۵]. محمد بن الحسن الطوسى: اختيار معرفة الرّجال، ص ۱۶۲، ش ۲۷۳.
[۶]. ر.ك: روح الله الموسوى الخمينى ]الامام[: الاجتهاد و التقليد، ص ۱۲۸.
[۷]. الاستبصار، ج ۱، باب ۴۶ (باب المسح على الجبائر)، ح ۳.
[۸]. محمدباقر المجلسى: بحارالانوار، ج ۲، ص ۲۴۵، باب ۲۹، روايت ۵۳. در بعضى ديگر از روايات، به اين صورت نقل شده است: انما علينا ان نلقى اليكم الاصول و عليكم ان تفرعوا. (همان، روايت ۵۴ و ج ۱۰۸، ص ۹۱)
[۹]. ر.ك: محمد بن الحسن الطوسى: اختيار معرفة الرّجال، ص ۱۴۵، ش ۲۲۹.
[۱۰]. ر.ك: صدوق: التوحيد، باب ۶، ح ۱، ص ۹۷ و ح ۲، ص ۹۷ و ح ۴، ص ۹۸ و ح ۶، ص ۹۹ و ح ۷، ص ۹۹ و ح ۸، ص ۱۰۰ و ح ۲۰، ص ۱۰۴; همچنين محمدباقر المجلسى: بحارالانوار، ج ۳، باب ۱۳، ح ۴۳.
[۱۱]. محمدباقر المجلسى: بحارالانوار، ج ۳، باب ۱۳، ح ۱۷، ۳۸، ۴۱، ۴۲ و ۴۳.
[۱۲]. همان، ص ۲۹۲، باب ۱۳، ح ۱۳.
[۱۳]. همان، ص ۳۰۷، باب ۱۳، ح ۴۵.
[۱۴]. محمد بن الحسن الطوسى: اختيار معرفة الرّجال، ص ۲۷۹، ش ۵۰۰; ر.ك: احمد صفايى: هشام بن حكم، صص ۸۰ ـ ۷۵.
[۱۵]. احمد بن على النجاشى: الرّجال، ص ۳۳۸; محمد بن الحسن الطوسى: الفهرست، ص ۱۷۵.
[۱۶]. محمد بن الحسن الطوسى: الفهرست، صص ۱۳۲ ـ ۱۳۱، ش ۵۸۳; محمد بن على الاردبيلى: جامع الرواة، ج ۲، صص ۲۰۹ ـ ۲۰۸; محمد بن الحسن الطوسى: اختيار معرفة الرّجال، ص ۲۷۱، ش ۴۹۰; ر.ك: احمد صفايى: هشام بن حكم، پاورقى، صص ۲۶ ـ ۲۵.
[۱۷]. محمد بن الحسن الطوسى: الفهرست، ص ۱۷۵; محمد بن على الاردبيلى: جامع الرواة، ج ۲، صص ۳۱۴ ـ ۳۱۳.
[۱۸]. شيخ طوسى در كتاب الفهرست درباره او مى گويد: كان يتكلم على مذهب اهل الظاهر فى الفقه. (محمدبن الحسن الطوسى: الفهرست، ص ۸۹)
[۱۹]. مصنّفات الشيخ المفيد، ج ۵ (تصحيح الاعتقاد)، ص ۸۸.
[۲۰]. براى نمونه، ر.ك: مصنّفات الشيخ المفيد، ج ۵ (تصحيح الاعتقاد)، ص ۸۸.
[۲۱]. مصنّفات الشيخ المفيد، ج ۷ (المسائل السروية)، ص ۷۳.
[۲۲]. احمد بن على النجاشى: الرّجال، ص ۳۱۴; آقا بزرگ الطهرانى: الذريعة الى تصانيف الشيعة، ج ۲۱، ص ۳۷۵، ش ۵۵۳۴.
[۲۳]. مصنّفات الشيخ المفيد، ج ۴ (اوائل المقالات)، ص ۶۴.
[۲۴]. همان، ص ۶۵.
[۲۵]. همان، ص ۷۰.
[۲۶]. همان.
[۲۷]. همان، ص ۷۲.
[۲۸]. همان، ص ۷۴.
[۲۹]. همان، ص ۷۶.
[۳۰]. همان، ص ۷۷.
[۳۱]. همان.
[۳۲]. مصنّفات الشيخ المفيد، ج ۴، (اوائل المقالات) ص ۸۸.
[۳۳]. همان، ص ۹۴.
[۳۴]. همان، ج ۹ (الرد على اهل العدد...)، ص ۲۵.
[۳۵]. همان، ص ۱۷.
[۳۶]. همان، ص ۱۹.
[۳۷]. همان، ج ۴ (اوائل المقالات)، ص ۷۵، ۷۶، ۷۷، ۷۹ و ۸۲.
[۳۸]. همان، ص ۶۴، ۷۰، ۷۲، ۷۷، ۸۳ و ۸۸.
[۳۹]. همان، ص ۷۴.
[۴۰]. همان، ص ۸۲.
[۴۱]. محمد بن عبدالكريم الشهرستانى: الملل و النحل، ج ۱، ص ۱۵۴.
[۴۲]. محمدعبدالحسن الغراوى: مصادر الاستنباط بين الاصوليين و الاخباريين، صص ۵۵ ـ ۵۱; كاظم موسوى بجنوردى: دائرة المعارف بزرگ اسلامى، ج ۷ (اخباريان).
[۴۳]. به طور مثال اين كه محقّق حلّى (متوفّاى ۶۷۶ ق) افراد را از فرو افتادن در دام آنان برحذر داشته و سخنان آنان را سبب طعن بر عالمان شيعه مى داند، گواه آن است كه در زمان وى، هنوز طرفدارانى داشته است. (ر.ك: جعفربن حسن الحلّى: لمعتبر فى شرح المختصر، ج ۱، ص ۲۱ و ۲۹)
[۴۴]. محمدباقر موسوى خوانسارى: روضات الجنات، ج ۱، ص ۱۲۰.
[۴۵]. محمد امين استرآبادى: فوائد المدينه، صص ۲۷۸ ـ ۲۷۷.
[۴۶]. در فوائد المدينه، صفحه ۱۷، درباره استادش مى گويد: اما اخر مشايخى فى فن الفقه و الحديث و الرجال و هو مولانا العلامة المحقّق و الفيلسوف المدّقق افضل المحدّثين و اعلم المتأخّرين باحوال الرجال و اورعهم الميرزا محمد الاسترآبادى المجاور بحرم الله، المدفون عند خديجه الكبرى. در ادامه مى افزايد كه از اوايل سال ۱۰۱۵ تا ۱۰۲۵ از محضر او استفاده كردم و انديشه هاى خود، مبنى بر احياى سنّت پيشينيان و ابطال مسلك مجتهدان را با وى در ميان مى گذاشتم.
[۴۷]. محمدباقر موسوى خوانسارى: روضات الجنات، ج ۱، صص ۱۲۱ ـ ۱۲۰; كيخسرو اسفنديار بن آذر كيوان: دبستان مذاهب، ج ۱، ص ۲۴۹.
[۴۸]. همان، ج ۱، ص ۱۳۷.
[۴۹]. تاريخ فقه و فقهاء، صص ۲۳۸ ـ ۲۳۶.
[۵۰]. ر.ك: محسن الفيض الكاشانى: الحق المبين فى تحقيق كيفية التفقّه فى الدين، صص ۱۳ ـ ۱۲ (ضميمه كتاب الاصول الاصلية).
[۵۱]. محمد بن الحسن الحر العاملى: وسائل الشيعه، ج ۲۰، ص ۱۰۵.
[۵۲]. ر.ك: محمدباقر موسوى خوانسارى: روضات الجنات، ج ۱، ص ۱۳۷.
[۵۳]. صدرالمتألهين محمد الشيرازى: الحكمة المتعالية فى الاسفار العقلية الاربعة، ج ۱، صص ۶ ـ ۵.
[۵۴]. صدرالمتألهين محمد الشيرازى: مفاتيح الغيب، ص ۴.
[۵۵]. صدرالمتألهين محمد الشيرازى: شرح اصول الكافى، صص ۳۸۸ ـ ۳۸۷.
[۵۶]. همان، ص ۳۸۸.
[۵۷]. ابن ابى الحديد: شرح نهج البلاغه، ج ۱، ص ۱۷.
[۵۸]. ر.ك: مرتضى مطهرى: تعليم و تربيت در اسلام، ص ۳۱۱; مرتضى مطهرى: اسلام و مقتضيات زمان، ج۱، ص ۱۵۰.
[۵۹]. محمدباقر الصدر: المجموعة الكاملة لمؤلفات السيد محمدباقر الصدر، ج ۳ (دروس فى علم الاصول)، ص ۵۰.
[۶۰]. او اين رأى آيت الله بروجردى را سخنى «بسيار جالب» وصف مى كند. مرتضى مطهرى: تعليم و تربيت در اسلام، ص ۳۱۰.
[۶۱]. مرتضى مطهرى: اسلام و مقتضيات زمان، ج ۱، ص ۱۵۰.
[۶۲]. محمد امين استر آبادى: فوائد المدينه، صص ۱۳۱ ـ ۱۲۹.
[۶۳]. محمدباقر الصدر: المجموعة الكاملة لمؤلفات السيد محمدباقر الصدر، ج ۳ (دروس فى علم الاصول)، صص ۵۱ ـ ۵۰.
[۶۴]. جعفر الخليلى: موسوعة العتبات المقدّسه، ج ۷، صص ۶۶ ـ ۶۵.
[۶۵]. محمد امين استرآبادى: فوائد المدينه، ص ۲۹. ر.ك: رساله دانشنامه قطب شاهى در كتاب دبستان مذاهب، ج ۱، ص ۲۴۸.
[۶۶]. محمد بن الحسن الطوسى: الفهرست، ص ۱۳۴، ش ۵۹۰. و حتّى عدّه اى او را به دليل استفاده از قياس، به سنّى گرى متّهم كردند. (ر.ك: حسين مدرس طباطبايى: مقدّمه اى بر فقه شيعه، صص ۴۳ ـ ۴۱; كاظم موسوى بجنوردى: دائرة المعارف بزرگ اسلامى، ج ۳ (ابن جنيد اسكافى). نجاشى، رجال شناس معروف، كتاب كشف التمويه و الالباس على اغمار الشيعة امر القياس را از جمله مصنفات او به شمار مى آورد. (احمد بن على النجاشى: الرّجال، ص ۳۰۱)
[۶۷]. محمد امين استرآبادى: فوائد المدينه، ص ۵۶.
[۶۸]. همان، ص ۴۰.
[۶۹]. احمد صدر و ديگران: دائرة المعارف تشيّع، ج ۲ (اخباريه)، ص ۷; جلال الدين السيوطى: الوسائل الى معرفة الاوائل، ص ۱۱۷. او مى گويد: اول من صنف فى اصول الفقه: الامام الشافعى.
[۷۰]. براى توضيح بيش تر، ر.ك: السيد حسن الصدر: تأسيس الشيعه لعلوم الاسلام، صص ۳۱۱ ـ ۳۱۰.
[۷۱]. احمد بن على النجاشى: الرّجال، ص ۳۸۸.
[۷۲]. نجاشى، نام اين كتاب را علل الحديث مى گويد. (احمد بن على النجاشى: الرّجال، ص ۳۴۹)
[۷۳]. آقا بزرگ الطهرانى: الذريعة الى تصانيف الشيعة، ج ۲، ص ۱۷۷، ش ۶۵۱.
[۷۴]. همان، ص ۱۷۸، ش ۶۵۵.
[۷۵]. على دوانى: وحيد بهبهانى، صص ۷۴ ـ ۷۳; محمدباقر موسوى خوانسارى: روضات الجنات، ج ۱، ص۱۳۰. او مى گويد: اين مسلك، در اشاعره ريشه دارد.
[۷۶]. ر.ك: السيد نعمة الله الموسوى الجزائرى: الانوار النعمانيّه، ج ۳، صص ۱۳۳ ـ ۱۱۳; محمد بن الحسن الحرّ العاملى: الفوائد الطوسيّه، صص ۳۵۵ ـ ۳۵۰ و صص ۴۲۸ ـ ۴۱۷; يوسف بن احمد البحرانى: الحدائق الناضرة، ج ۱، صص ۱۳۳ ـ ۱۲۵; يوسف بن احمد البحرانى: الدرر النّجفيه، صص ۱۴۸ ـ ۱۴۵; محمد امين استر آبادى: الفوائد المدينه، ص ۲۹ و صص ۴۷ ـ ۴۴.
[۷۷]. محمدباقر المجلسى: بحارالانوار، ج ۱۰۱، ص ۴۰۵.
[۷۸]. همان، ج ۲، ص ۱۱۸، باب ۱۶، ح ۲۴.
[۷۹]. همان، ص ۳۰۲، باب ۳۴، ح ۳۵.
[۸۰]. همان، ص ۱۱۴، باب ۱۶، ح ۶.
[۸۱]. همان، ص ۲۹۹، باب ۳۴، ح ۲۵.
[۸۲]. همان، ج ۹۲، ص ۱۱۴، باب ۱۰، روايت ۱۴.
[۸۳]. محمد باقر المجلسى: بحارالانوار، ج ۲، ص ۳۰۳، باب ۳۴، ح ۴۱.
[۸۴]. به طور مثال، علاّمه مجلسى در شرح حديثِ «لاتقس ان اول من قاس ابليس لعنه الله...» مى فرمايد:... المراد ان طريق العقل مما يقع فيه الخطأ كثيراً فلايجوز الاتكال عليه فى امور الدين بل يجب الرجوع فى جميع ذلك الى اوصياء سيد المرسلين، صلوات الله عليهم اجمعين، و هذا هو الظاهر فى اكثر اخبار هذا الباب، فالمراد بالقياس هنا، القياس اللغوى ]و نه قياس فقهى[. (محمد باقر المجلسى: بحارالانوار، ج ۲، ص ۴۸۸، باب ۳۴، ذيل ح ۵)
[۸۵]. ر.ك: محمدباقر المجلسى: بحارالانوار، ج ۲، صص ۲۹۶ ـ ۲۸۶، باب ۳۴.
[۸۶]. براى توضيح بيش تر، ر.ك: عبدالله جوادى آملى: تسنيم تفسير قرآن كريم، ج ۱، صص ۱۹۰ ـ ۱۷۵.
[۸۷]. محمدباقر المجلسى: بحارالانوار، ج ۲، ص ۳۱۴ (پاورقى علاّمه طباطبايى).
[۸۸]. عبدالله جوادى آملى: تسنيم تفسير قرآن كريم، ج ۱، ص ۱۷۸.
[۸۹]. عبدالله جوادى آملى: تسنيم تفسير قرآن كريم، ج ۱، ص ۱۸۹.
نظر شما