1. میگویند علوم انسانی علومی است که رفتارهای فردی و جمعی، ارادی و غیرارادی و آگاهانه و ناآگاهانهی انسان را در قالب نظمهای تجربهپذیر میریزد.
به فرض پذیرش این تعریف، آیا میتوان در حوزهی علوم انسانی از دانش محض صحبت به میان آورد؟ یعنی دانشی که عام، تعمیمپذیر و خارج از مقولهی ارزش باشد؟ عدهای به همین اعتبار گفتهاند امروزه علوم انسانی از حیطهی ارزشها فراتر رفته و وارد مقولهی دانش محض شده است. یعنی هستها و بایدهای علوم انسانی دانشی قطعی است و یافتههای آن در همهی جوامع، با هر بینش و گرایشی، اثرات مشابهی دارد.
2. گفتهاند که وجه تفاوت هر جامعهای بر پایهی تمایزهای فرهنگی آن جامعه استوار است و جهتگیریهای فرهنگی هر جامعهای در علوم انسانی آن جامعه متبلور است.
آیا علوم انسانی در ایران (نه علوم انسانی ایران) رابطهی تولیدی با زمینههای فرهنگی و تاریخی کشور دارد یا صرفاً یک سلسله آموزههای فانتزی در نظام آموزشی کشور است؟
3. میگویند علوم انسانی در ایران از عقلانیت خودبنیاد و نظامهای ارزشی حاکم بر این عقلانیت (که عقلانیتی غربی است) نشئت گرفته است.
آیا عقلانیتی که صورتبندیهای خاص خود را دارد و محصولاتی که تولید میکند متعلق به همین صورتبندی است، میتواند جامعهی تراز انقلاب اسلامی و انسان جمهوری اسلامی را تولید کند؟
برای پاسخ به این پرسشها مقدماتی لازم است.
مقدمهی اول
الف) صحبت کردن از علوم انسانی در ایران یک چیز است و بومی کردن آن چیزی دیگر.
ب) ما سه برداشت از علوم انسانی داریم: یکی علوم انسانی بماهو علوم انسانی؛ یعنی علوم انسانیای که در ذهن ماست: علوم انسانی آرمانی. این علوم انسانی در خارج وجود ندارد، ولی ما پیوسته از اهمیت و ارزش آن سخن میگوییم و تأثیرات آن را در پیشرفت کشور متذکر میشویم. به جرئت میتوان ادعا کرد که اغلب مسئولان نظام آموزشی کشور، وقتی از علوم انسانی سخن میگویند، از این علوم انسانی ذهنی حرف میزنند!
دیگری علوم انسانی ایرانی است؛ یعنی علومی که محصول فکر، فرهنگ و تاریخ ایران است. ذخایر و سرمایههای گرانقدری که اغلب در جامعهی امروزی ما ناشناخته و مورد انکار است و ما آنها را به موزهی تاریخ سپردهایم و اگر هم در مجامع رسمی، سخنی از آنها به میان میآید، در حد بزرگداشت و فاتحهخوانی است! ما رابطهی تولیدی این علوم انسانی را با دنیای خود قطع کردهایم و وقتی سخنی از این ذخایر به میان میآوریم، مملو از ادبیات حسرتمآبانه است. گویی دست یا دستهایی این گنجهای گرانبها را از ما ربودهاند و ما نمیتوانیم از این میراث بزرگ در زندگی خود بهره گیریم. از این علوم انسانی، در نظام آموزشی و پژوهشی کشور به اکراه، در حد تشریفات استفاده میشود.
سومین برداشت از علوم انسانی در ایران ملغمهای از تمامی آن چیزی است که در نظام آموزشی و پژوهشی و بازار چاپ و نشر ایران، اعم از داخلی و خارجی، ترجمه و تألیف و غیره وجود دارد و در تقسیمبندیهای رسمی، از آن تحت عنوان علوم انسانی جدید یاد میشود. علومی که برای ترجمه و تولید آن هیچ استانداردی وجود ندارد! در ایران منورالفکرها از قدیم به ما گفتهاند که حتی اگر میخواهید آفتابه هم تولید کنید، باید نشان استاندارد داشته باشد؛ اما برای تولید محصولات عرصهی روانشناسی، فلسفه، ادبیات، علوم تربیتی، دین، سیاست، اقتصاد، علوم اجتماعی و غیره هیچ استانداردی را مشخص نکردهاند! چرا؟ چگونه تولید آفتابه و پفکنمکی نیاز به استاندارد دارد، ولی غذای روح و روان و اندیشهی انسان نیاز به استاندارد ندارد؟
اینکه گفته میشود علوم انسانی در ایران نازا و ناکارآمد است و باید آن را بومی کرد، ناظر به کدام یک از معانی و برداشتهای علوم انسانی است؟
مقدمهی دوم
بحث کردن پیرامون علوم انسانی بماهو علوم انسانی، بیفایده است، چون چنین بحثی نظری است و شک در نظر، در مشرب اسلامی نه تنها مذموم نیست، بلکه ممدوح نیز هست. معضل ما شک به علوم انسانی در حوزهی نظر نیست، بلکه شک در علوم انسانی در حوزهی عمل است.
این دو مرتبه را اگر متوجه نشویم، درکی از دیدگاه کسانی که میگویند علوم انسانی در ایران عقیم و ناکارآمد است نخواهیم داشت.
علوم انسانی به مفهوم رجوع به ذخایر و سرمایههای ایرانی نیز که فیالبداهه، چون از حوزهی تولید در نظام آموزشی ما خارج شده است، نمیتواند موضوع مجادله باشد.
پس موضوع بحث ما علوم انسانی موجود در ایران است؛ یعنی همان علومی که به آن علوم انسانی جدید میگویند. اگر پذیرفتیم باید از علوم انسانی موجود در ایران بحث کنیم، نه از آن علوم انسانی که در ذهن من و شما و دیگران است، با دو سؤال اساسی روبهرو خواهیم شد:
اول) آیا علوم انسانی موجود در ایران مولود سرمایههای فرهنگی و دینی و ملی ماست و ناظر به حل مسائل مبتلابه این جامعه است یا نه؟
اگر پاسخ مثبت است، پس چرا از بومی شدن این علوم سخن میگوییم؟ مگر مراد از بومی شدن این نیست که علوم انسانی با تکیه بر ذخایر و سرمایههای فکری، فرهنگی، تاریخی و دینی ایران، تولید شده باشد؟
دوم) اگر علوم انسانی موجود، مولود مبادی و مبانی فرهنگی ما نیست، باز هم صحبت کردن از بومی شدن علوم انسانی بیمعناست، زیرا چگونه میتوان علومی را که از جنبههای مبادی اولیه و اصول موضوعه، معرفتشناسی، هستیشناسی، انسانشناسی و غیره بیگانه با فرهنگ ماست بومی کرد؟ پس وقتی ما از بومی شدن علوم انسانی ایران صحبت میکنیم، از چه چیزی حرف میزنیم؟
مقدمهی سوم
الف) علوم انسانی بومی ایران چه معنایی دارد؟
ب) پیشفرضهای این علوم انسانی چیست؟
عدهای معتقدند که علوم انسانی در ایران همین فعالیتها و دروس رسمی در نظام آموزشی و پژوهشی است که زیر عنوان مجموعهای از رشتهها و دروس مثل الهیات، علوم اجتماعی، علوم سیاسی، اقتصاد، علوم تربیتی، روانشناسی و غیره آموزش داده میشود. بنابراین باید به دنبال تبیین این فعالیتهای رسمی و بومی کردن اینها باشیم.
عدهای دیگر میگویند علوم انسانی موجود اساساً نسبتی با ایران ندارد، زیرا هیچ پیشفرض و حکمتی برای این بلبشویی که تحت عنوان علوم انسانی در ایران مطرح میشود وجود ندارد.
برای شکلگیری علوم انسانی و صورتبندیهایی که در آن شکل میگیرد باید به دنبال خصیصههایی از یک حکمت خاص بگردیم. وقتی چنین حکمتی در پس علوم انسانی در ایران نیست، چگونه میتوان از چنین علومی انتظار حل مسئله داشت. اگر چنین نیست، خصیصههای این حکمت چیست که میتوان در ذیل آن، دانشهای خاصی را به هم متصل و طبقهبندی کرد و اسم آن را علوم انسانی ایران گذاشت؟
هر دانشی مبتنی بر پیشفرضهایی است. پیشفرضهای این حکمت چیست؟ اگر این حکمت که علوم انسانی موجود بر اساس آن شکل گرفته ایرانی است، پس چرا بین تفکر حکمی ما و سایر سطوح فکری در سیاست، فرهنگ، اجتماع و همهی آن علومی که امروزه تحت عنوان علوم انسانی در کشور طبقهبندی میشود شکاف عمیقی وجود دارد؟
چرا علوم انسانی ایران، ما را به عمیقترین لایههای تفکر، که هر تغییری باید از آنجا آغاز شود، هدایت نمیکند؟
آیا اصولاً در ایران، به تعبیر غربیها، پارادایمی برای علوم انسانی وجود دارد که بر اساس آن پارادایم، بتوان به تولید علم اقدام کرد؟
علوم انسانی در ایران، به دلیل فقدان این پارادایم، معلوم نیست نگهبان چه چیزی است و قرار است چه چیزی را بسط دهد. در حالی که میدانیم علوم انسانی غربی یا به تعبیر هوسرل، علوم انسانی اروپایی، نگهبان مدرنیته است و وظیفهی آن حفظ، تقویت و بسط مدرنیته است.
این حقیقت دارد که بعضی از متفکران ما گفتهاند: «جهان جدید اگر بپذیریم که با علوم انسانی ساخته نشده است، اما اکنون چرخ آن بدون این علوم نمیگردد. جهان جدید با طراحی ساخته نشده است، اما مدرنیزاسیونی که جهان جدید همه جا مبشر آن است، بدون طراحی تحقق نمییابد و این طراحی، کار علوم انسانی است. تجدد چیزی جز قدرت انسان غربی (نه قدرت بشر) نیست و وظیفهی علوم انسانی غربی، تولید، حفظ و بسط این قدرت است.»
مگر غیر از این است که در جهان معاصر، علوم انسانی غربی توجیهگر سیطرهی استعمار، استبداد، استکبار و امپریالیسم است؟
اکنون جدیترین سؤال برای علوم انسانی در ایران این است که خود را توجیهگر چه چیزی میداند؟ آیا علوم انسانی موجود در ایران اصلاً به تاریخ ایران تعلق دارد؟ علوم انسانی در ایران اصلاً تاریخ دارد؟
اگر بر اساس قول متفکران مدرن اروپا، علوم اروپایی (به عنوان بخشی از تاریخ اروپا) قابل تفکیک از این تاریخ نیست، علوم انسانی در ایران چه نسبتی با تاریخ ایران دارد؟
هوسرل از بحران علوم اروپایی حرف میزند. وقتی از فلسفهی مدرن، فلسفهی یونانی، فلسفهی مسیحی، علوم اروپایی و امثال آن میتوان سخن به میان آورد، چرا نباید از علوم انسانی ایرانیاسلامی سخن گفت؟
نتیجه
1. علوم انسانی در ایران با همین درک تراکمی، انباشتی و تلفیقی، یعنی نشاندن پارهای از رشتههای آموزشی کنار هم و اعطای مفهوم علوم انسانی به آنها در نظام آموزشی ایران، بدون توجه به پیشفرضها و مبادی اولیه و اصول موضوعهای که باید همهی علوم داشته باشند، دستاورد مراکز دانشگاهی و محصول برنامهریزی کارگزارانی در نظام آموزشی و دانشگاهی ایران است که از اساس قرار نبود در این مراکز و دانشگاهها تولید دانش اتفاق بیفتد. به عبارت دیگر، علوم انسانی موجود، که کارآمدی و توانایی آن مورد تردید است، محصول ساختاری است که از اساس قرار نبود این ساختار تولیدکننده باشد، بلکه قرار بود مقلد و توجیهکننده و مونتاژگر وضع موجود باشد.
2. علوم انسانی در ایران شبیه احزاب سیاسی ایران است و فاقد شخصیت تولیدی در سه زمینهی بنیادی زیر است که اقتدار و قدرت ملی ایران، رابطهی دیالکتیکی با این سه زمینه داشته و دارد:
الف) تولید دانایی
ب) تولید توانایی (تولید ثروت و سرمایه، اعم از سرمایهی اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و...)
پ) تولید نظریه و الگو
3. به همین اعتبار، میتوان با قاطعیت اعلام کرد که علوم انسانی موجود، به دلیل فقدان شأنیت و قدرت تولید، مشخص نیست در ایران نگهبان چه چیزی است و قرار است چه چیزی را حفظ و منتشر نماید.
4. بومی شدن علوم انسانی با افزودن پسوندهای «اسلامی» و «ایرانی» به دست نمیآید. برای تحقق این مهم، باید به ذخایر و سرمایههای بومی، یعنی ذخایر و سرمایههای ایرانیاسلامی رجوع کرد و بر اساس آن تولید نمود.
5. لاجرم باید ابتدا این ذخایر را شناسایی، سپس استخراج و بعد، تصفیه نمود تا تبدیل به سرمایه شوند.
6. هر تولیدی نیاز به سرمایه دارد؛ یا این سرمایه از ذخایر، یعنی داشتههای خود به دست میآید یا باید آن را از جایی وام گرفت یا باید این دو را تلفیق کرد.
7. هر عاقلی میداند کسانی که تمام سرمایهی مورد نیاز خود برای تولید را وام میگیرند، بخش اعظمی از دسترنج خود را باید صرف بازپرداخت این وام و بهرههای آن میکنند. چنین روشی در تولید، علیالخصوص در علوم انسانی، به منزلهی تولید برای دیگران است؛ یعنی نحیف ماندن سرمایه برای تولید ناچیز.
8. ترجمه در علوم انسانی، که از ابتدا سیطرهی خود را بر مراکز دانشگاهی و آموزشی ایران تحمیل کرد، چیزی جز گردآوری نحیف سرمایهای قرضی برای تولید نبود و از ابتدا نیز معلوم بود که
9. حاصلی از این سرمایه نصیب ملت ایران نمیشود.
10. انسانی که علوم انسانی موجود به ما معرفی میکند، تصویر درستی از انسان مورد علاقهی فرهنگ ایرانی ارائه نمیدهد. در انسانشناسی ما، انسانهایی هستند که علوم انسانی موجود شأنی برای آنها قائل نیست. مثلاً علوم انسانی موجود، شأنی برای پیامبران، امامان، اولیا و... قائل نیست. همان طوری که برای بعضی از موجودات دیگر عالم خلقت که ما درک تفصیلی از آنها نداریم شأنی قائل نیست و آنها را به مسخره میگیرد؛ مثل جن، پری و...
11. در فرهنگ ایرانی، معارفی وجود دارد که علوم انسانی موجود شأنی برای آنها قائل نیست؛ مثل کتابهای آسمانی، متون روایی و امثال آنها که در زندگی ما ایرانیها نقش سازندهای دارند.
12. علوم انسانی موجود برای مذهب و همچنین تاریخ، جامعه و نظام برآمده از آن، شأنی قائل نیست.
13. در معرفتشناسی ایرانی، عقلانیتی وجود دارد که علوم انسانی درکی از این عقلانیت ندارد و چون درکی از آن ندارد، این عقلانیت را انکار میکند؛ مثل عقلانیت توحیدی و عقل بیرونی. علوم انسانی موجود تنها به عقل انسانی (که ما از آن تعبیر به عقل درونی میکنیم) به شکل ناقص نظر دارد و عقل بیرون از انسان را، که مددکار انسان در حیات اجتماعی است و در شریعت تجلی دارد، نفی میکند؛ در حالی که در دستگاه معرفتشناسی ما ایرانیها، هر دو عقل معتبر هستند.
14. در فرهنگ ایرانی مفاهیمی وجود دارد که علوم انسانی موجود درک نحیفی از این مفاهیم دارد؛ مثل عقل، عدالت، آزادی، فضیلت و... این درک، استعداد برقراری رابطه با این مفاهیم عمیق و دقیق را ندارد. مثلاً علوم انسانی موجود، لشکرکشی کشورهایی را که داعیهی دمکراسی و حقوق بشر را دارند و به همین بهانه انسانها را میکشند، عین فضیلت، آزادی و حقوق بشر میداند و به توجیه آن میپردازد؛ در حالی که فهم ما ایرانیها از آزادی، عدالت و حقوق بشر بسیار عمیق و دقیق است.
15. علوم انسانی موجود بهرهکشی تجاری از زنان برای تبلیغ کالاها و همچنین به نمایش گذاشتن تفاوتهای جنسی را عین آزادی میداند؛ در حالی که در فرهنگ ملت ایران، این مسئله عین بردگی است.
16. مهمترین مسئلهای که وجاهت علوم انسانی موجود در ایران را مورد تردید قرار میدهد این است که ما در جامعهی خود دانشهایی داریم که در اعتقادات ما ریشهدار و عمیق هستند. این دانشها بسیار فربه هستند و سرمایههای فرهنگی، اجتماعی و معرفتی ما به حساب میآیند و ریشه در تاریخ و فرهنگ ما دارند و قرنها مشکلات ما را برطرف کردهاند. علوم انسانی موجود، با این دانشها نمیتواند رابطهی تولیدی برقرار نماید و از ابتدا به ملت ایران فشار آورده است که این دانشها را دور بریزند. دانش فقه، کلام، تفسیر، حکمت و سایر معارف ما جایی در علوم انسانی موجود ندارد.
17. انسانشناسی، هستیشناسی و حتی روششناسی علوم انسانی موجود، در ایران بسیار نحیفتر از انسانشناسی و هستیشناسی فرهنگ ایرانیاسلامی است. همین مسئله اعتماد ما را نسبت به علوم انسانی جدید کمتر کرده است. انسانشناسی، جامعهشناسی، معرفتشناسی و هستیشناسی علوم انسانی رسمی و موجود در ایران، توانایی پاسخگویی به پرسشهای بنیادین مردم ما را در این عرصهها و زمینههای کاربردی ندارند و چون از ابتدا استعداد و توانایی پاسخگویی به این پرسشها را نداشتهاند، اقدام به تحریف، تخریب و نفی فرهنگ ایرانی و تحقیر ملت ایران کردهاند. ملت ایران به راحتی نمیتواند عملکرد علوم انسانی موجود و اصحاب آن را به فراموشی بسپارد.
18. برای فهم توانایی علوم انسانی موجود در حل مسائل انسانشناسی، جامعهشناسی، معرفتشناسی و هستیشناسی ایرانی، باید ببینیم که آنها در طول این مدت، چقدر توانایی جذب سرمایههای فرهنگی، فکری، تاریخی و اجتماعی ایران را داشتهاند. از این جنبه ممکن نیست علوم انسانی موجود امتیاز خوبی به دست آورد؛ زیرا وقتی مبانی شناخت و راهگشایی مسائل مبتلابه خود را از علوم انسانی موجود طلب کنیم، به سادگی متوجه میشویم که این علوم بسیاری از ساحتهای حیات جامعهی ایرانی را در بر نمیگیرد و ما را با این ذخایر و سرمایهها پیوند نمیزند.
19. راست است که گفتهاند «علوم انسانی جدید با انسانشناسی، جامعهشناسی، معرفتشناسی و هستیشناسی متعارف کار دارد و اگر از چنین انسان و جامعهای عبور کند، قادر به طبقهبندی و تعریف خود نیست و نمیتواند در ردیف علوم متعارف قرار گیرد.»
20. چه خوشمان بیاید یا نیاید و چه قبول داشته باشیم یا نداشته باشیم، علوم انسانی جدید در ایران آلودهی ایدئولوژی، اسطوره و اتوپیاست و عنصر قابل توجهی از باروری در آن وجود ندارد. این علوم انسانی نمیتواند توجه ملت ایران را برای قدرت حضور و تداوم زندگی، در جهانی که میخواهند در آن با زور، استبداد و استعمار، فرهنگها و تمدنها را حذف کنند، جلب کند و واقعیتهای تجربهشده در تاریخ ما را، که بخشی از حیات فرهنگی ما و موضوعی برای آینده است، به ما یادآوری نماید.
دیتر میسگلد میگوید: هر فرهنگی میتواند با فرهنگ دیگر بر پایهی استدلال ارزشهای خودش به گفتوگو بپردازد؛ مشروط بر آنکه نگاهش نسبت به آنچه دیگری میگوید نیز باز باشد و حرفهای آن را بشنود. در چنین شرایطی، یک نقطهنظر مشترک دربارهی مبادلهی کاملاً طبیعی و غیراجباری بین فرهنگهای مختلف میتواند پدید آید.[1] ملت ایران، در طول تاریخ، با فرهنگها و ملتهای دیگر باز و کریمانه روبهرو شده و از مبادلهی طبیعی و غیراجباری فرهنگها هراسی به خود راه نداده است؛ اما در رفتاری که علوم انسانی جدید با ملت ایران در قرن گذشته کرد، دامنهی تخریب و تحقیر آنچنان عمیق، گسترده و ویرانکننده بود که بستر هر اعتمادی را سلب کرد.
سخن آخر
اگر چرخهی دانش و پیشرفت علم در علوم پایه و علوم کاربردی، فرآیندی است که از تولید دانش، تبدیل به فناوری، تولید محصول، ورود به بازار رقابت و تولید ثروت باید نشانی در خود داشته باشد، زمانی میتوانیم از علوم انسانی بومی سخن به میان آوریم که فرآیند تولید دانش، تبدیل دانش به نظریه، تولید الگو، تبدیل الگو به فرهنگ جامعه و تولید ثروت و سرمایهی فرهنگی و اجتماعی را نهادینه نماییم. جدول زیر شاید مثال گویایی برای این فرآیند باشد:
چرخهی دانش و پیشرفت در علوم پایه و علوم کاربردی
|
چرخهی دانش و پیشرفت در علوم انسانی
|
1. تولید دانش
2. تبدیل به فناوری
3. تولید محصول
4. بردن محصول به بازار
5. تولید ثروت
|
1. تولید دانش و معرفت
2. تبدیل به نظریه
3. تولید الگو
4. فرهنگی کردن الگو
5. تولید ثروت و سرمایهی فرهنگی و اجتماعی و...
|
پینوشت:
[1]. دیتر میسگلد، از هرمنوتیک متن کهن تا متن سیاست رهاییبخش، ترجمهی حسین مصباحیان، نشر کوچک، تهران، 1385، ص 20.
منبع: خردنامه
نظر شما