شناسهٔ خبر: 5963 - سرویس علم دینی
نسخه قابل چاپ

محسن مهاجرنیا/ پیرامون تحول در علوم انسانی؛

روش‌های اصلاح وضع فعلی علوم انسانی در ایران

محسن مهاجرنیا مفهوم بومی کردن علوم در ایران به معنای شکل‌گیری علوم در فضای فرهنگی انقلاب اسلامی و پیشینه‌ی تاریخی ایران اسلامی است؛ به گونه‌ای که مسائل مطرح در این علم، ناظر به نیازها و گرفتاری‌هایی باشد که پاسخ به آن‌ها دغدغه‌ی خاطر نظریه‌پردازان جامعه‌ی اسلامی است.

 

 

واقعیت این است که تحولات گسترده و بنیادین ناشی از انقلاب اسلامی، در همه‌ی عرصه‌ها، نیازمند بازخوانی و بازسازی است. انقلاب اسلامی توجه ویژه‌ای به علوم انسانی معطوف کرد و بعد از پیروزی انقلاب، در عرصه‌ی تحول در علوم انسانی با عناوینی چون اصلاح دانشگا‌ه‌ها، اسلامی شدن دانشگاه‌ها، اسلامی شدن علوم، بومی کردن علوم، تحول علوم و بازنگری در علوم انسانی مواجه شدیم و نظریات چندی در باب اسلامی‌سازی علوم انسانی مطرح شد. مع‌الوصف با همه‌ی دغدغه‌ها و تأکیدات و پیگیری‌هایی که به عمل آمد، این مهم در عمل محقق نشد. تأکیدات اخیر مقام معظم رهبری بر ضرورت بازنگری در علوم انسانی و تهیه‌ی نقشه‌ی جامع علوم انسانی، مجدداً این مهم را به عنوان مسئله‌ی اساسی مطرح ساخت؛ زیرا از یک طرف مهندسی و مدیریت تمدن اسلامی، جز به مدد علوم انسانی امکان‌پذیر نیست و از طرف دیگر، علوم انسانی رسمیت‌یافته در دانشگاه‌ها فاقد مبانی اسلامی است. همچنین علوم انسانی تولدیافته در حوزه‌های علمیه، مجموعه‌ی توصیفات کلی، فردی و غیرکاربردی با گرایش اسلامی است که کفایت لازم برای مهندسی تمدن اسلامی را ندارد. بنابراین در حوزه‌ی این علوم، نیازمند تحول جدی هستیم. قبل از ورود به بحث، لازم است معنای دو مفهوم علوم انسانی و تحول مشخص شود.

 
نگاهی به مفهوم علوم انسانی
 
مقصود از علوم انسانی شاخه‌ای از علوم است که در مقابل علوم طبیعی، از زوایای گوناگون پیرامون انسان و روابط انسانی تأمل می‌کند و به نوعی، زیربنای همه‌ی علوم تجربی و فنی است و مقدمه‌ی‌ فهم نیازهای مادی و معنوی بشری تلقی می‌شود. به نظر می‌رسد قلمرو مفهومی علوم انسانی از چند منظر قابل تحدید و تعریف است. یکی از این مناظر، روشی است که روش این علوم را همانند روش علوم تجربی می‌داند که در این صورت، علوم انسانی شامل علومی مانند روان‌شناسی، علوم سیاسی، جامعه‌شناسی و علوم تربیتی می‌شود و دانش‌هایی نظیر حقوق، اخلاق، فلسفه و سایر علوم انتزاعی از دایره‌ی این علوم خارج می‌شوند، زیرا روش آن‌ها تجربی نیست. طرفداران این دیدگاه، علوم انسانی را به مثابه‌ی انسان‌شناسی تجربی نه انسان‌شناسی به معنای عام تلقی می‌کنند.
 
از منظر دیگر، برخی از متفکران معنای علوم انسانی را بسیار گسترده می‌دانند؛ به طوری که شامل علومی مانند اقتصاد، جامعه‌شناسی، انسان‌شناسی، جغرافیا، قوم‌شناسی، زبان‌شناسی، تاریخ و سیاست می‌شود. سومین منظر این است که گاهی علوم انسانی معادل علوم اجتماعی تلقی شده است؛ با این توجیه که تمایز ماهوی میان علوم اجتماعی و علوم انسانی وجود ندارد، زیرا پدیده‌های اجتماعی به همه‌ی خصوصیات انسانی حتی فرآیندهای روانی‌فیزیولوژیک وابسته‌اند و در مقابل، همه‌ی علوم انسانی از جهت معینی اجتماعی‌ است. در برخی از دانشگاه‌های غرب، عبارت علوم انسانی معمولاً شامل هسته‌ای علمی مرکب از روان‌شناسی، جامعه‌شناسی و انسان‌شناسی می‌شود و گاهی زبان‌شناسی و تاریخ را به آن می‌افزایند.
 
علوم انسانی در ایران
 
ضرورت درونی‌سازی ارزش‌های انقلاب اسلامی در ساختارهای آموزشی و پژوهشی کشور در قالب انقلاب فرهنگی و در راستای تمدن‌سازی اسلامی‌ایرانی در باب علوم انسانی، که در ساخت تمدن بومی و اسلامی نقش دارند، تا کنون در قالب مفاهیم اساسی زیر مطرح شده‌اند:
- انقلاب فرهنگی   
 
- اسلامی شدن (یا اسلامی‌سازی) علوم
 
- بومی کردن علم
 
- بازنگری (یا اصلاح) در علوم انسانی
 
- تحول در علوم انسانی      
 
این مفاهیم هر کدام به بُعدی از ابعاد تغییر در علوم انسانی اشاره دارند. اسلامی شدن ناظر به این واقعیت است که علوم انسانی باید مطابق با همه‌ی ارزش‌های انقلاب اسلامی، هویتی اسلامی و منبعث از دین داشته باشد؛ در حالی که اسلامی‌سازی به نوعی بومی‌سازی ارزشی اشاره دارد. مفهوم بومی‌سازی عنوان عامی است که مقصود از آن، استفاده از همه‌ی علوم انسانی موجود در دنیای امروز و استخدام آن‌ها بر حسب شرایط اقلیمی و ارزشی و ضرورت‌های زندگی ملی است. شاید به دلیل موانعی که در باب بومی‌سازی وجود دارد، مفهوم بازنگری و اصلاح علوم انسانی ایجاد شده است که مقصود از آن این است که چون علوم غربی همواره منطبق با فرهنگ و تمدن اسلامی و ایرانی نیستند، با اصلاح و بازنگری، منطبق بر نیازهای بومی شوند.
 
با طی این مراحل و یأس از اصلاح علوم انسانی در آغاز انقلاب اسلامی توسط امام خمینی (رحمت الله علیه)، مفهوم زیبای «انقلاب فرهنگی» متداول شد و مقصود از آن، دگرگون ساختن علوم انسانی موجود و تولید و بازآفرینی علوم انسانی جدید بود. متأسفانه، به رغم تلاش‌های فراوان، این ایده هرگز محقق نشد تا آنکه در دوره‌ی جدید مفهوم «تحول در علوم انسانی»، با تأکید مقام معظم رهبری، مطرح گردید که مراد از آن، اعم از همه‌‌ی مفاهیم قبلی است؛ به این معنا که برخی از علوم باید بومی‌سازی شوند و برخی باید دگرگون شوند و به جای آن‌ها، دانش اسلامی تولید شود. در برخی از علوم، باید مبانی آن‌ها اسلامی گردد و به اصطلاح اسلامی‌سازی و منطبق با نیاز جامعه‌ی اسلامی استخدام شوند.
 
پیشینه‌ی مباحث تحول در علوم انسانی
 
در جهان غرب، این رویکرد به علوم انسانی سابقه‌ای طولانی دارد و به دهه‌های پایانی سده‌ی هفدهم بر می‌گردد. داستان جدایی این علوم از علوم طبیعی در اوایل سده‌ی نوزدهم اتفاق افتاد. از اواخر قرن هجدهم و اوایل قرن نوزدهم تا نیمه‌ی قرن بیستم، با پیشرفت علوم تجربی و تبلیغات دامنه‌دار پیروان نهضت روشنگری، علوم انسانی از علوم تجربی جدا شد و علوم تجربی، هم در موضوع و هم در روش و هدف، الگوی دانش‌ها به شمار آمد و تمام رفتارهای روحی و عملی بشر به نحوی موضوع تحقیق و پژوهش این علوم قرار ‌گرفت و این خود منشأ بحران علوم انسانی در غرب شد.
 
اما در ایران بعد از انقلاب اسلامی، رویکرد نوینی به تحول در علوم انسانی به وجود آمد و تبدیل به موضوعی شد که در طول 33 سال گذشته، دغدغه‌ی ذهنی بسیاری از متفکران بوده است. هرچند اقداماتی صورت گرفته است؛ اما به دلیل اهمیت موضوع و ضرورت آن، باید به طور مستمر این بحث در مرکز توجه باشد تا به غنای کامل برسد.
 
مهم‌ترین راهکارها و روش‌های اصلاح وضع فعلی علوم انسانی
 
بسیاری از شاخه‌های علوم انسانی موجود متناسب با فضای فرهنگی انقلاب اسلامی و پیشینه‌ی تاریخی ایران اسلامی و ناظر به نیازها و گرفتاری‌های جامعه‌ی اسلامی نیست و برای رفع این معضل، به نظر سه راهکار اساسی وجود دارد:
 
1. تأسیس دانش‌های اسلامی و تولید دانش جدید در جامعه‌ی اسلامی
 
جامعه‌ی ایران جامعه‌ای اسلامی است و قانون اساسی آن، بر مبنای اسلام تنظیم شده است و بدین ترتیب، مبنای رفتار و تعامل و سیاست‌های آن باید اسلامی باشد. بنابراین انسان مسلمان باید بر مبنای آموزه‌های اسلامی رفتار کند و برای این منظور، باید آموزه‌های دینی را به دانشی با سامانه‌ی معرفتی و دیسیپلین خاص تبدیل کرد. علوم انسانی غیر از علوم طبیعی و حتی برخی از علوم تجربی است. در علوم طبیعی و تجربی، می‌توان از دستاورد بشری و از تجربه‌ی انسان‌های دیگر، ولو اینکه در تاریخ و تمدن و مکتب دیگری هم باشند، استفاده کرد؛ اما در علوم انسانی، مبانی و پیش‌فرض‌ها، علایق و آرمان‌ها و حتی زیست انسانی را نمی‌توان در ماهیت و هویت این علوم نادیده گرفت.
 
سیاست هر ملتی مجموعه‌ای از رفتارها، کنش‌ها و واکنش‌هایی است که همان انسان‌ها در زندگی‌شان تجربه کرده‌اند و تجربه‌ی آن‌ها غیر از تجربه‌ی یک ملت دیگر است؛ چه به صورت طولی و تاریخی و چه به صورت عرضی. جهت روشن شدن بحث مثالی از علم سیاست را می‌توان طرح کرد. از چند هزار سال پیش، فیلسوفان یونانی بالاتفاق دمکراسی را بدترین شکل حکومت معرفی کردند و این مسئله بخشی از علوم انسانی آن‌ها بود. به عبارت دیگر، نوع هستی‌شناختی و انسان‌شناختی ارسطویی و افلاطونی با دمکراسی مخالف بود و آن‌ها نمی‌توانستند به این شیوه‌ی مملکت‌داری رأی دهند؛ اما در چرخش‌های تاریخی وارثان غربی آن‌ها، به دلیل تغییر در پیش‌فرض‌ها و رویکرد هستی‌شناختی و انسان‌شناختی خود، همان دمکراسیِ بد را به عنوان بهترین شکل و ساختار برای حکومت و رفتار سیاسی و اجتماعی قبول کردند.
 
در حال حاضر، بسیار روشن است که غرب امروز نمی‌تواند با علوم سیاسی قدیم خود و یونان باستان زندگی کند؛ همان طور که قدما نمی‌توانستند بر مبنای علوم سیاسی و تجربه‌ی دوره‌ی مدرن زندگی کنند و این تجربه در همه‌ی دنیا مرسوم است. در ایران، امروز دیگر رویکرد سیاسی پادشاهی، فره ایزدی، ظل‌اللهی و موروثی بودن حکومت پادشاهی مورد قبول نیست؛ در حالی که در گذشته‌ی تاریخ ما، این موارد جزء مسلمات سیاست بوده است و گذشتگان ما نمی‌توانستند، به عنوان مثال، نظام مردم‌سالاری دینی را بپذیرند.
 
از طرف دیگر، باید توجه داشت که علوم انسانی خصلت بین‌المللی و جهانی با پذیرش تکثرات موجود را ندارد. به عنوان نمونه، آیا غرب می‌تواند حکومت خود را بر اساس مردم‌سالاری دینی بنا کند؟ آیا تجربه‌ی سیاسی موجود در اکثر کشورهای اسلامی، مانند حکومت‌های به سبک خلافت و سلطنت تاریخی و تمدنی اسلامی، قابل انتقال به غرب هست؟ به طور قطع پاسخ منفی است؛ زیرا با پیش‌فرض‌ها، مبانی، اصول و نوع انسان‌شناختی آن‌ها متفاوت است.
 
به طور متقابل، کشورهای اسلامی نیز نمی‌توانند تجربه‌ی رفتار سیاسی غرب را مبنای رفتار خود قرار دهند، زیرا با مبانی آن‌ها متفاوت است. بنابراین برای اداره‌ی زندگی بومی و منطبق با زیست محلی و باورداشت‌های ملی در هر کشوری، نیاز به علوم انسانی خاص آنجا وجود دارد و باید این علوم تولید شوند. پس باید همه‌ی دانش‌های انسانی مورد نیاز خود را بر اساس پیش‌فرض‌های خود تولید کنیم. به عبارت دیگر، مهم‌ترین راهکار در حل بحران موجود در علوم انسانی در جهان اسلام و ایران، ورود به عرصه‌ی تولید دانش دینی و بسط، توسعه و تعمیق علوم اسلامی موجود است که البته از طریق نهضت نظریه‌پردازی و نوآوری امکان‌پذیر خواهد بود.
 
2. اسلامی‌سازی علوم انسانی
 
دومین راهکار اصلاح علوم انسانی اسلامی‌سازی این علوم است. بر این اساس، باید گفت برخی از علوم یا موضوعات و مسائل علمی به گونه‌ای است که قابل بازنگری و بازسازی است و با دست‌کاری در مبانی یا مبادی آن، می‌توان آن را به گونه‌ی دیگری بازتولید کرد. در این زمینه، دیدگاه‌های مختلفی در بین متفکران مسلمان شکل گرفته است که باید به آن‌ها توجه شود.
 
3. بومی‌سازی علوم انسانی
 
سومین راهکار اصلاح و تحول در علوم انسانی بومی‌سازی این علوم است. بومی‌سازی بدان معنی است که هر جامعه‌ای متناسب با بوم و نیاز خویش، دانش را به استخدام دربیاورد. پس به طور طبیعی، جامعه‌ی اسلامی متناسب با نیاز و پیش‌فرض‌های خودش، باید دانش بشری را بومی نماید. گاهی ممکن است بومی‌سازی اعم از اسلامی‌سازی تلقی شود، زیرا فرض بر این گذاشته می‌شود که همه‌ی نیازها و ضرورت‌ها ناشی از دین نیست و مجموعه‌ای از نیازهای علمی وجود دارد که تنها علمی است که البته این مسئله قابل تأمل است. برخی دیگر نیز بازنگری و تحول در علوم انسانی را عمدتاً از مجرای بومی‌سازی علوم دنبال می‌کنند و اسلامی‌سازی را زیرمجموعه‌ی بومی‌سازی می‌دانند. طرح‌کنندگان بومی‌سازی علم این مفهوم را در مقابل خودباختگی ذهنی طرح کرده‌اند.
 
روحیه‌ی خودباختگی در مواردی مانند ضعف نوآوری و طرح مسائل اصیل، تقلید مطلق و رویارویی غیرنقادانه با علم و متناسب نبودن علم با مسائل جامعه‌ی بومی مطرح می‌شود. از این رو، مفهوم بومی کردن علوم در ایران به معنای شکل‌گیری علوم در فضای فرهنگی انقلاب اسلامی و پیشینه‌ی تاریخی ایران اسلامی است؛ به گونه‌ای که مسائل مطرح در این علم، ناظر به نیازها و گرفتاری‌هایی باشد که پاسخ به آن‌ها دغدغه‌ی خاطر نظریه‌پردازان جامعه‌ی اسلامی است. در نتیجه، حرکت علم جهت حل مسائل جامعه‌ی ایران اسلامی است و تبیین علوم مربوط به آن، ضامن بومی شدن آن علم خواهد بود. بنابراین هرگز نمی‌توان علوم وارداتی را با مسائل بیگانه‌ای که به جوامع دیگری مربوط می‌شود، راه‌حلی مناسب برای برطرف کردن مشکلات خود دانست.
 
با توجه به آنچه گفته شد، استفاده از علوم و دستاوردهای بشری، پس از ارزیابی فرهنگی و ارزشی و تولید دانش‌های جدید، سازگار با مبانی معرفتی و ارزشی و خاستگاه اجتماعی فرهنگ خودی است. بنابراین شناخت مسائل جامعه نقش مهمی در بومی شدن و تطبیق راه‌حل‌ها با فرهنگ و اثر بسزایی در نقش‌آفرینی علم در جامعه دارد. پس باید تأکید کرد که منظور از بومی‌سازی طرد علم موجود نیست، بلکه مقصود آن است که اولاً بتوانیم با ابتکار عمل، دانش متناسب با زندگی امروز را از درون فرهنگ، تمدن و تاریخ اسلامی و بومی خود بازسازی و بازتولید نماییم و ثانیاً از آنجا که تجربه‌های علمی موجود با فرهنگ و نیازهای تمامی بشر تناسب کافی ندارند؛ مفاهیم، فرضیه‌ها و مبانی غربی باید تصحیح و تعدیل شوند و بر مبنای نیازها، ضرورت‌ها و پیش‌فرض‌ها بازسازی و بومی‌سازی شوند.
 
دیدگاه‌های موجود درباره‌ی علوم انسانی‌ اسلامی
 
در میان اهل نظر، در باب امکان و وقوع علم دینی و مفهوم و ماهیت آن، بحث‌های زیاد و نظرات گوناگونی ارائه شده است؛ در حالی که عده‌ای منکر امکان و وجود علم دینی هستند، در مقابل، عده‌ای بر وجود آن اصرار می‌ورزند و گروه اخیر، با رویکردهای مختلف و با نشانه‌هایی که در دین یافته‌اند، به تبیین علم دینی مورد نظر خود اقدام کرده‌اند. آن‌ها معتقدند دین، علاوه بر اینکه مشوّق فراگیرى علوم است، خطوط کلى و قواعد عام علوم را نیز فراهم مى‌کند و مبانى جامع بسیارى از علوم تجربى، صنعتى، نظامى و مانند آن را تعلیم مى‌دهد. همچنین همان طور که با استمداد از قواعد عقلى و قوانین عقلانى، بعضى از نصوص دینى، مورد بحث علم اصول قرار گرفته است تا کلید فهم متون فقهى شود، لازم است با همان ابزار برخى از نصوص دینى دیگر، که به عنوان ابزار شناخت عالم و آدم صادر شده‌اند، محور بحث و فحص قرار گیرد و ابزار مناسب شناخت مجتهدانه‌ی علوم دیگر تبیین شود.
 
به عبارت دیگر، همان طور که تعداد آموزه‌های محدودی با انضمام قواعد عقلی و عقلایی، زمینه‌ی پیدایش بخش‌های عظیمی از فقه و اصول فقه می‌شود، در سایر علوم انسانى نیز مى‌توان، با تحقیق و عمق‌ورزی و ژرف‌کاوى در روایات و آیات مربوطه، مجموعه‌هاى معرفتى را پیرامون موضوعات دیگر فراهم آورد. استنباطى بودن این گونه فروع مانع دینى بودن آن‌ها نیست؛ زیرا معیار دینى بودن آن‌ها به ذکر تفصیلى در متون دینى نیست، بلکه استنباط از اصول متقن اسلامى در اسلامى بودن استنباطات کفایت مى‌کند. برخی از مدعیات این رویکرد به علم دینی عبارت است از:
 
1. علوم دینی به هر گونه علمى اطلاق می‌شود که براى جامعه‌ی اسلامى مفید و ضروری و در تمدن‌سازی اسلامی کارآمد باشد.
 
 2. برخی با توسعه‌ی معانی علم دینی، آن را بر علوم طبیعی و انسانی نیز منطبق کرده‌اند و معتقدند علوم مدرن را هم از منابع دینی می‌توان استخراج کرد.
 
3. عده‌ای با این تفسیر که قرآن بیانگر هر چیزی است و نیز هیچ تَر و خشکی در عالم وجود ندارد، مگر اینکه در قرآن باشد، بر این باورند که تمام علوم مورد نیاز بشر را می‌توان از قرآن و سنت استخراج کرد.
 
4. برخی بر این باورند که اولاً کلیات و اصول و نیز برخی از جزئیات علوم طبیعی و انسانی، همانند کلیات و اصول دانش‌های کلام و فقه و اخلاق، در متون دینی وجود دارند که با عنصر اجتهاد می‌توان از آن کلیات و اصول، سایر جزئیات و فروعات را استنباط کرد. ثانیاً عقل، همانند نقل دینی، یکی از منابع اثباتی دین به شمار می‌آید. بنابراین عقل، به مثابه‌ی منبع دینی و به معنای عقل قطعی برهانی و عقل اطمینان‌آور تجربی، نزد شارع مقدس حجیت و اعتبار دارد و دستاورد آن را می‌توان دینی نامید.
 
5. برخی دیگر بر این باورند که علوم مورد نیاز واقعی بشر در متون دینی آمده است و قابلیت استخراج هم دارد و بشر نیز می‌تواند آن‌ها را به دست بیاورد؛ چون علوم مدرن و جدید غربی، از نظر دین اسلام مردود شمرده می‌شوند و نیازهای غیرواقعی و کاذب‌اند، باید آن‌ها را دور انداخت و از آن‌ها فاصله گرفت.
 
6. برخی نیز معتقدند که علم منحصر به آنچه از طریق تجربه‌ی حسی ثابت می‌شود نیست، بلکه این مسئله کاملاً امکان‌پذیر است که از راه‌های دیگری غیر از تجربه‌ی حسی نیز اعتقاد یقینی و جزم به حقایق و واقعیت‌های موجود و ویژگی‌های وجودی آن‌ها حاصل شود و اعتقاد یقینی از هر طریقی حاصل شود، علم است؛ خواه از راه تجربه‌ی حسی باشد، خواه از هر طریق دیگری غیر از آن‌.
7. عده‌ای هم معتقدند علوم دینی به علومی اطلاق می‌شود که در فضاى فرهنگ و تمدن جوامع اسلامی نضج و رشد یافته‌اند؛ مانندطب، ریاضیات، نجوم، فقه، کلام، فلسفه‌ی اسلامی و...
 
8. دیدگاه دیگر نیز بر این اعتقاد است که علم دینی بر دانشی اطلاق می‌شود که ارزش‌های اسلامی بر آن دانش تأثیر بگذارد. به باور معتقدین این دیدگاه، مهم‌ترین نقشی که اسلام در نظریه‌ها و روش‌های عملی در دانشی مثل مدیریت ایفا می‌کند، از طریق تأثیر ارزش‌های اسلامی بر مدیریت است. لذا از طریق مقایسه‌ی بین دو مدیر، که یکی از آن‌ها عمیقاً به ارزش‌های اسلامی پایبند است، می‌توان به محتوای مدیریت اسلامی پی برد. به اعتقاد ما، اسلام دارای نظام ارزشی عمیق و گسترده و منسجمی است که مدیریت مدیران مسلمان را تحت تأثیر قرار می‌دهد و در روش‌های عملی آن‌ها اثر می‌گذارد و به حرکت آن‌ها جهت می‌دهد. این بزرگ‌ترین نقشی است که اسلام در مدیریت ایفا می‌کند و معنای صحیح «مدیریت اسلامی» نیز همین است.
 
9. ممکن است علم دینی به معنای استخراج گزاره‌های علوم طبیعی و انسانی تلقی نشود، ولی می‌توان با در نظر گرفتن و قرار دادن دین به منزله‌ی داور نهایى، به ارزیابی گزاره‌های علمی پرداخت؛ یعنى عالمان علوم تجربى نتایج کار خود را به داورى دین بسپارند و در صورت عدم تعارض با گزاره‌هاى دینى، آن‌ها را به عنوان علوم دینی پذیرا باشند.
 
10. علوم دینی عبارت از علوم طبیعی و انسانی است که با بهره‌گیری از باورها و آموزه‌های دینی تولید شوند؛ اما نه به این معنا که از متون دینی استخراج یا استنباط شوند، بلکه به این معنا که آموزه‌ها و باورهای دینی در تولید انگیزه‌ها، فرضیه‌ها، اهداف، جهت‌گیری، مبانی متافیزیکی و غیرتجربی علوم طبیعی و انسانی تأثیرگذار باشند. دکتر گلشنی، در مجموعه مباحث علم دینی، بر این باور است که باورهای دینی بر انگیزه‌ها و پیش‌فرض‌های دانشمندان، انتخاب آزمایش و گزینش مشاهدات، نظریه‌پردازی‌های علمی، گزینش ملاک‌های ارزیابی و نقد نظریات علمی، طرح نظریات علمی، تعبیر نظریات علمی و جهت‌دهی کاربرد علم مؤثر است.
 
11. برخی معتقد به دیدگاه روشی هستند و معتقدند که روش‌های علوم، دینی و غیردینی‌اند و روش‌شناسی علوم دینی، دینی و روش‌شناسی علوم سکولار، سکولار است. ادعای آن‌ها این است که دین مدلی از روش‌شناسی کسب معرفت را در اختیار نهاده است که با این مدل می‌توان به علم دینی دست یافت. این روش، که از دین قابل اصطیاد است، در عین حال که دینی است، عینیت بین‌الاذهانی نیز دارد؛ یعنی تجربه‌پذیر و قابل پیش‌بینی است.
 
حال با توجه به دیدگاه‌های مختلف در خصوص علم دینی، به نظر می‌رسد مفهوم علوم انسانی اسلامی را باید در ترکیبی از این دیدگاه‌ها به دست آورد.
 

موانع تحول در علوم انسانی بسیار زیاد است و می‌توان موانع روان‌شناختی، معرفتی و ارزشی را در این راستا برشمرد. باید توجه داشت که مجموعه‌ای از موانع به پیشینه‌های فرهنگی و تاریخی بر می‌گردد، ضمن آنکه بخشی از موانع نیز دارای جنبه‌های فنی است؛ اما باید توجه داشت که علی‌رغم وجود موانع بسیار، مهم این است یک ملت باور کند که باید بر مبنای علوم انسانی منبعث از مبانی و پیش‌فرض‌های خود حرکت نماید و اگر این باور پیدا شد، گام اساسی برداشته شده است و در این مسیر باید در دانشگاه‌های ما این باور اساسی شکل گیرد و بر این اساس، حرکت انجام شود.

 

منبع: خردنامه

نظر شما