شناسهٔ خبر: 60178 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

روایت دیدار با رضا قیصریه؛ حوصله نوشتن ندارم/ از موفقیت «متری شش و نیم»‌ خوشحال شدم

رضا قیصریه، نویسنده و مترجم وضعیتش نسبت به چند سال پیش بهتر است و با اینکه قدرت تکلم خود را به دست آورده؛ اما حوصله نوشتن ندارد.

حوصله نوشتن ندارم/ از موفقیت «متری شش و نیم»‌ خوشحال شدم

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایبنا؛  وضعیت این روزهای رضا قیصریه چندان مناسب نیست اما نسبت به سال‌های گذشته بسیار بهتر است و قدرت تکلم خود را نیز به‌دست آورده است. نویسنده کافه نادری این روزها در 79سالگی به سر می‌برد و همچنان چون گذشته در جریان اوضاع فرهنگی است اما دیگر توان ترجمه و تالیف ندارد.

در راستای تکریم اهل قلم، سیدسعید میرمحمدصادق، معاون فرهنگی موسسه خانه کتاب به همراه محمدرضا اربابی، رییس انجمن صنفی مترجمان استان تهران شامگاه چهارشنبه 13شهریور با قیصریه دیدار کردند و در این دیدار به گفت‌وگو پیرامون کار  و زندگی او پرداختند. 
 
رضا قیصریه صحبت‌هایش را اینگونه آغاز کرد: فرناندا پی وانو، استاد ایتالیایی اهل تورینو است که با همینگوی دوست بود و مدت زیادی با او رفت‌وآمد داشت. او خاطرات خودش از این نویسنده را نوشته است و من این اثر را با نام «همینگوی» ترجمه کرده‌ام. البته چند اثر دیگر هم از همینگوی نیز ترجمه کرده‌ام.
 


او در ادامه با اشاره به موراویا اظهار کرد: آثار موراویا برای من بسیار جذاب بود و به همین دلیل دست به ترجمه این آثار زدم. البته پیش از من سیمین دانشور این کار را انجام داده بودند که در مجله «سخن» منتشر شد. من از ترجمه کارهای این نویسنده خسته نشدم. در حال حاضر چاپ جدید کتاب‌های این نویسنده در انتشارات کتاب خورشید منتشر می‌شود و در بازار موجود است. یک کتاب هم از استفانو بننی، به نام «کافه زیر دریا»‌ ترجمه کردم که زبان طنزی داشت و خیلی جالب بود. این کتاب قشنگ بود اما ترجمه اثر کمی مشکل ایجاد کرد؛ چراکه او از آن دست نویسندگانی بود که بعد از سال 68 و جریانات دانشجویی، دنیا را با دید طنز می‌دیدند.
 
خالق «کافه نادری»‌ در ادامه با اشاره به داستان‌های تالیفی خود گفت: کافه نادری باعث شد که گریزی هم به حوزه تالیف داشته باشم. البته من دو اثر نوشتم، یکی «کافه نادری» و دیگری «هفت داستان».
 
درباره تجدید چاپ کتاب‌هایش از او سوال می‌کنیم که آیا ناشران حق‌التالیف و حق‌الترجمه آثارش را می‌دهند که او در جواب می‌گوید: بله می‌دهند. البته چیزی نمی‌شود؛ چون من زیاد کتاب ندارم. در شرایط فعلی دو سال طول می‌کشد تا یک کتاب تمام شود و به چاپ بعدی برسد و آن هم پولی نمی‌شود. من از هیچ کدام از ناشرانم نارضایتی ندارم چون حقم را پرداخت کرده‌اند.
 
اصغرصمدزاده که مدتی است با رضا قیصریه زندگی می‌کند و به نوعی پرستار اوست این حرف‌ها را قبول ندارد و معتقد است که حق‌التالیف قیصریه درست پرداخت نداشته است. او می‌گوید در پنج سالی که پیش رضا قیصریه زندگی می‌کند، کلا یک میلیون 350 هزار تومان حق التالیف و حق الترجمه دریافت کرده است. قیصریه وسط حرف او می‌آید و می‌گوید: حوصله این گونه پیگیری‌ها را ندارم. به خاطر دارم که رضا براهنی حوصله این کارها را داشت و به سراغ ناشر می‌رفت و پیگیر چاپ کتاب‌هایش بود؛ اما من از همان زمان که پیگیری‌های او را می‌دیدم به خودم می‌گفتم که حوصله چنین کارهایی را ندارم.
 

 
رضا قیصریه از آن دست مترجمان ناشرپسند است. بیش از خودش نگران ناشران است، به این موضوع توجه ندارد که اگر کاغذ گران شده، کتاب هم چند برابر شده است و برای ناشر فرقی نمی‌کند. او با ناراحتی می‌گوید: دلم برای ناشر می‌سوزد، این روزها شنیده‌ام که کاغذ خیلی گران شده است و ناشر گناه دارد.
 
اصغر صمدزاده به کتابی ایتالیایی اشاره می‌کند و می‌گوید: کتاب «در ستایش 77 سالگی» با نام «گفت‌وگو در تهران» به زبان ایتالیایی در ایتالیا چاپ شده و خنده‌دار آنجایی است که ناشری ایرانی زنگ زد و گفت که دو میلیون و 500 هزار تومان به ما بدهید تا این کتاب را در ایران چاپ کنیم. یعنی پول که نمی‌دهند، هیچ؛ به دنبال این هستند که پول هم بگیرند.
 
از او درباره آثار منتشر نشده سوال می‌پرسیم که در پاسخ می‌گوید: کتاب در حال انتشار چیزی ندارم. فقط «پیکاسو» مانده است که آن نیز آماده انتشار است و به زودی از سوی نشر نیلا منتشر می‌شود.
 
رضا قیصریه سال 93 سکته مغزی کرد و از آن سال بازنشسته شد؛ او این روزها کمتر بیرون می‌رود و بیشتر افراد به دیدنش می‌آیند. او درباره وضعیت این روزهایش گفت: درآمدم از حقوق بازنشستگی دانشگاه آزاد است. من به خاطر مریضی بازنشسته شدم. از روزی که به خانه آمدم، شاگردانم به من سر می‌زنند؛ اما آنها هم دغدغه‌های خاص خودشان را دارند و گرفتار هستند و من نیز انتظاری از آنها ندارم.
 
از او می‌پرسیم که چرا در این سال‌ها ازدواج نکرده است. سری تکان می‌دهد و می‌گوید: یک دفعه در ایتالیا ازدواج کردم؛ اما زمانی که خواستم به ایران برگردم، همسرم گفت که به ایران نمی‌آید و سر همین موضوع جدا شدیم. چند وقت پیش شنیدم که یکی از فرزندان همسرم سابقم به زودی قرار است که ازدواج کند.

کتاب‌های زیادی روی میز کنار مبل وجود دارد. اما آن طور که خودش می‌گوید مطالعه‌اش کم شده است. او در این رابطه اظهار کرد: حوصله نوشتن ندارم اما یک کارهایی درباره ادبیات ایتالیا در دستم است که باید کتاب شود تا افرادی که به ایتالیا می‌روند و اطلاعات زیادی ندارند از این کتاب استفاده کنند. محتوای این کتاب، جزوه‌هایی است که من در دانشگاه درس می‌دادم. علاوه بر نوشتن، این روزها زمان مطالعه‌ام نیز کم شده است. هم حوصله خواندن ندارم هم چشمم اذیت می‌شوند و هم کار چشمگیری نمی‌بینم. این روزها در ایتالیا نیز مثل خیلی از نقاط دنیا نویسندگان گردن‌کلفت نمی‌بینیم.
 
وی ادامه می‌دهد: متاسفانه همه چیز سطحی شده است و آن نگاه عمیق به فرهنگ وجود ندارد. جریان جهانی، جریان فکری و خود مردم عوض شده‌اند. به نظرم آن آدم‌هایی که در آن دوران در ایتالیا فعالیت می‌کردند و به نوعی نسل طلایی بودند، تمام شده‌اند. شما به سینمای ایتالیا هم نگاه کنید، متوجه این اتفاق می‌شوید.
 
او با اشاره به سینمای ایتالیا و سینمای ایران می‌گوید: آخرین باری که به ایتالیا رفتم، دیدم که در آنجا خاطر کیارستمی را خیلی می‌خواهند. چند روز پیش هم شنیدم که یک فیلم ایرانی به نام «متری شش و نیم» در جشنواره فیلم ونیز گل کرده است و خیلی خوشحال شدم.

از ما اسم کارگردان را می‌پرسد. کمی درباره سعید روستایی برای او صحبت می‌کنم. کارگردان دهه هفتادی که با دو فیلم توانسته در سینمای ایران بسیار خوب بدرخشد. سعید روستایی را نمی‌شناسد، فیلم او را هم ندیده است اما می‌گوید: دیدم کلی این جوان را تشویق کردند. ایتالیایی‌ها برای هر کسی انقدر دست نمی‌زنند. به نظرم این فرد هم مثل اصغر فرهادی بدرخشد. مطرح شدن در اروپا بسیار مشکل است و اگر این افراد چنین اتفاقی را رقم زده‌اند، بدون شک کار بسیار ارزشمندی تولید کرده‌اند.

به عکسی خانوادگی اشاره می‌کند. فرزند بزرگ خودش است و دو فرزند دیگر برادرانش هستند. خاطره روز عکاسی را خوب به خاطر دارد و می‌گوید: یادم است که برای گرفتن این عکس به یک عکاسی در خیابان لاله‌زار رفتیم. یک مغازه پارچه‌فروشی بود که صاحبی ارمنی داشت. بالای آن یک عکاسی بود که به آنجا رفتیم و این عکس را گرفتیم. خاطرم نیست که زمستان بود یا تابستان اما فکر می‌کنم که با توجه به لباسی که پوشیده‌ایم، زمستان است.
 


درباره کارهایی که دلش می‌خواست انجام دهد و نشد صحبت کرد و گفت: زمانی دوست داشتم، زندگی هوشنگ سارنگ را بنویسم. خیلی هم دنبال این اتفاق رفتم اما هیچکس همکاری نکرد. او یکی از بازیگران بنام تئاتر در آن زمان بود که انصافا خیلی خوب هم بازی می‌کرد؛ اما شنیدم در فقر از دنیا رفت و آخر کارش به جایی رسید که در خیابان گدایی می‌کرد.
 
از رمان «کافه نادری» پرسیدیم که جواب داد: اوایل زیاد به کافه نادری می‌رفتم. کافه مهمی بود و می‌خواستم با نوشتن این کتاب، «کافه نادری» را برای همیشه حفظ کنم. «کافه نادری» محیطی خاص بود و من آمدم و چند اتفاق از آن را تعریف کردم. بیشتر اتفاقات رمان «کافه نادری» تخیلی بود و من داستان کسی را ننوشتم. شاید یکی هم خودش را در میان شخصیت‌های کتاب پیدا کند اما من داستان واقعی کسی را تعریف نکردم. این اواخر زیاد «کافه نادری» نمی‌رفتم. اگر از آنجا رد می‌شدم به داخل می‌رفتم و قهوه می‌خوردم. عید به عید سر می‌زدم.
 

 
از دوستان و رفیقانش پرسیدم که گفت: اهل پاتوق و دورهمی نبودم. من با هیچ کس زیاد رابطه نداشتم. در انتشارات روشنگران که می‌رفتم زیاد آدم می‌دیدم. برای مثال چند بار بهرام بیضایی را دیدم. یک مدت می‌رفتم روبه‌روی دانشگاه و در نشست‌های علی دهباشی شرکت می‌کردم که در آنجا رضا براهنی و صفدر تقی‌زاده را می‌دیدم.
 
در ادامه از نحوه کار کردنش گفت: برای من ترجمه رمان یا نمایشنامه فرقی ندارد. همه چیز به جذابیت اثر برمی‌گردد. من در ترجمه‌ها واژه‌سازی نمی‌کردم؛ چراکه کار من نیست و بسیار مشکل است. بر خلاف چیزی که مطرح می‌شود، فارسی زبان بسیار خوب و قوی است و این ما هستیم که از همه ظرفیت‌های این زبان استفاده نمی‌کنیم. من ترجمه فارسی و انگلیسی یک اثر ایتالیایی را خواندم. به نظرم ترجمه فارسی خیلی بهتر از ترجمه انگلیسی بود. مشکل امروز ما نقد است؛ اگر نه ظرفیت زبان فارسی بالاست و اگر نقد خوب باشد، می‌توانیم شکوفایی ادبیات معاصر را ببینیم.
 
در آخر درباره مترجمان خوب ایتالیایی از او سوال کردیم که اظهار کرد: در میان مترجمان ایتالیایی، بهمن فرزانه مترجم خوبی است. البته من کار دانشجویان خوبم مانند خانم مهرگان و اعظم رسولی را نیز می‌پسندم.

نظر شما