شناسهٔ خبر: 60575 - سرویس اندیشه
نسخه قابل چاپ

ناکامی نسخه‌های وارداتی ترقی

 تمدن غربی و پیشرفت‌های آن اگرچه به دلیل ظهور و بروز فکری و تغییر اندیشگی در بین اروپاییان موجبات ترقی مادی و رشد صنعتی برای آن‌ها شد، ولی دنباله‌روی و اتکای ماهوی و فکری بی‌بنیاد از آن‌ها در فرهنگ ایرانی موجبات ضعف و سستی در اقتدار داخلی و نظامی و نیز توان دیپلماسی و به‌طورکلی استقلال کشور را به دنبال داشت. جهت‌گیری روشنفکران در ترویج تفکر بی‌بنیاد با فرهنگ خودی همسو با سیاست‌های غربیان بود.

فرهنگ امروز/ بهزاد جامه بزرگ

کشور ایران در تاریخ سیاسی یک قرن اخیر لطمات جدی از وجود به‌اصطلاح منورالفکرهایی خورده است که با تقلید کورکورانه از غرب استقلال کشور و هویت ملی ایرانیان را به ورطه نابودی و انحراف کشانده و با طرد سابقه فکری و تمدنی ایران، مردم را به زیر سلطه استعمار بردند. روشنفکران معتقد بودند که جامعه ما ذهنیت خرافاتی و تاریخ گذشته دارد و با لفظ تحقیرآمیز عقب‌مانده، بر ضرورت تغییر آن دست گذاشتند؛ تغییری که به باور منورالفکران راه آن از مسیر غرب پیشرو و تجربه تاریخی آنان در کسب پیشرفت و ترقی می‌گذشت و می‌توانست ایرانیان را به الگوهای موفق غربی نزدیک کند، غافل از اینکه پیشرفت غربی در دامن رشد اندیشگی غرب و تحول ساختاری و فکری آن به وجود آمده و به بالندگی رسیده بود. روشنفکری اروپایی بر پایه علوم انسانی غربی و به کمک اندیشمندان عصر روشنگری حامل آموزه‌های اومانیستی و سکولاری بودند که انتقال این تفکر به جامعه ما در ضدیت کامل با فرهنگ و جامعه ایرانی قرار داشت. اما روشنفکران در اولین مواجهات خود با فرنگ شیفته و خودباخته آن شدند و به جای فهم ریشه‌های ترقی غربی و درک تغییرات ماهوی آن فرهنگ و تفکر، ازقضا نخستین مبلغان ارزش‌های غربی در سکولاریزه کردن جامعه ایرانی شدند.

 خودباختگی در مقابل غرب و سطحی‌نگری به اندیشه‌های غربی و تأثیر آن در شکل‌گیری غرب مدرن، روشنفکران را در مقابل فرهنگ سنتی ایران قرار داد و این جریان با تقلید کورکورانه و مطلق از غرب به مخالفت با اسلام برخاستند و ریشه عقب‌ماندگی و توسعه‌نیافتگی ایران را در تعلقات دینی و اندیشه اسلامی در سطوح مختلف حاکمیت و جامعه دانستند. روشنفکران فرنگی شدن از فرق سر تا نوک پا را ترویج می‌کردند و با رد هرگونه سابقه فکری و تمدنی در بین ایرانیان، راه سعادت را در دنباله‌روی از تفکر غربی و سبک زندگی غربی معرفی می‌کردند. به‌این‌ترتیب، اولین چیزی که روشنفکران عصر پهلوی هدف قرار دادند، به جای اینکه استبداد و جهات سیاسی باشد، دین و اعتقادات مردم و سنت‌های اصیل بومی و حمله به آن‌ها بود. در واقع تولد روشنفکری در ایران بر اساس تقلید از مدل اروپایی بود نه بر اساس اقتضائات فرهنگی و دینی ایران‌زمین. دیری نپایید که روشنفکران اروپارفته از اولین مخالفان و معترضان فرهنگ و دین و مذهب در ایران شدند و به‌رغم داشتن داعیه خود مبنی بر اصلاح جامعه و فرهنگ، نتوانستند ذره‌ای جامعه ایران را به‌درستی به‌سوی اصلاح و بهینه شدن سوق دهند. عدم درک درست این جریان از تبعات گژاندیشی خود، کشور را از قرار گرفتن در مسیر درست پیشرفت و ترقی بازگذاشت.

 تمدن غربی و پیشرفت‌های آن اگرچه به دلیل ظهور و بروز فکری و تغییر اندیشگی در بین اروپاییان موجبات ترقی مادی و رشد صنعتی برای آن‌ها شد، ولی دنباله‌روی و اتکای ماهوی و فکری بی‌بنیاد از آن‌ها در فرهنگ ایرانی موجبات ضعف و سستی در اقتدار داخلی و نظامی و نیز توان دیپلماسی و به‌طورکلی استقلال کشور را به دنبال داشت. جهت‌گیری روشنفکران در ترویج تفکر بی‌بنیاد با فرهنگ خودی همسو با سیاست‌های غربیان بود. دولت‌های غربی که پیش از این به شکل استعمار نظامی قدم در خاک کشورهای هدف می‌گذاشتند، بی‌فکری ایرانیان در حل مسئله عقب‌ماندگی را ابزاری جدید برای نفوذ خود برگزیدند. روشنفکران نیز با عینک کوری خود غربیان را در رسیدن به هدف یاری کردند و به جای شناخت آسیب‌های فرهنگی و فکری ایرانیان و تلاش برای یافتن راه صحیح برون‌رفت از آن، فرهنگ، اخلاق، سیاست، اقتصاد و همه ارکان جامعه را به دامن غرب جدید با اندیشه مبتنی بر سکولاریسم و اومانیسم انداختند که در تقابل و تضاد صددرصدی با سنت‌های فکری و دینی ایرانیان بود.

اگر هدایت و نقش‌آفرینی در عرصه تفکر و تغییر و تحول در نوع نگاه به مسائل کشور و رویکرد فکری مردم را بزرگ‌ترین و مهم‌ترین وظیفه روشنفکران بدانیم، بازنگری در اقدامات و افاضات روشنفکران ایرانی از دوره قاجار به بعد خیانتی بزرگ را نشان می‌دهد. روشنفکران در ایفای درست نقشی که به عهده داشتند به بیراهه رفتند و خانه فکر و فرهنگ ایران را بر روی آب بنا کردند. این جریان با تبدیل شدن به مقلدی صرف در مقابل اروپاییان و در ایستایی تفکر خود موجبات وابستگی ایران به غرب را یکی از طریق انتقال منابع ایران به قیمت ناچیز و در قالب قراردادهای که به‌درستی می‌توان نام استعماری بر آن نهاد و دیگر با تبدیل ایران به بازار انحصاری کالاهای تولیدشده در صنایع غربی و پر کردن جیب نظام سرمایه‌داری جدید در غرب فراهم کردند. روشنفکران با این کار ایران را به ویترین تکنولوژی و ابزارهای صنعتی و پیشرفته غربی تبدیل کردند و با افتخار به نوسازی و مدرن‌سازی ایران بر عملکرد نادرست خود صحه گذاشتند، غافل از اینکه در پرتو این نوسازی و پیشرفت ظاهری اصالت و هویت فرهنگی و عزت و غرور ملی را از بین بردند. شاید اعتنا به این مسئله در تعریف جهانی‌شدن و یک‌سانی همه کشورها برای دستیابی به پیشرفت و ترقی و رشد صنعتی بی‌معنی باشد، ولی برای یک ملت اصیل همه‌چیز در زندگی مادی خلاصه نمی‌شود که رفع موانع توسعه‌یافتگی اتوپیایی را در آن محقق کند.

 ایرانیان برخوردار از سابقه تمدنی و فرهنگی کهنی هستند که ریشه‌های فکری و شخصیتی آنان را شکل داده که بی‌توجهی و بی‌اعتنایی به آن همچون لباسی بی‌قواره است که به تنشان زار می‌زند: «روشنفکران ما کسانی بودند که به اروپا می‌رفتند یا نوشته‌های آن‌ها را می‌خواندند؛ لذا با پیشرفتهای آن‌ها آشنا می‌شدند و خود را در مقابل آن‌ها ناتوان و حقیر می‌دیدند. این حرف تکرارشده‌ای است از طرف روشنفکرهای صدر مشروطه که ما فقط و فقط باید دنبال غربی‌ها راه بیفتیم و به هرچه آن‌ها می‌گویند در همه شئون زندگیمان عمل کنیم. این حرفی که از تقی‌زاده و دیگران نقل شده و واقعیت هم دارد. اینها می‌گفتند ما باید صددرصد به نسخه آن‌ها عمل کنیم تا پیش برویم؛ یعنی مجال ابتکار، ابداع، خلاقیت و نگاه بومی به مسائل علمی و صنعتی مطلقاً در محاسبه اینها نمی‌گنجید. این را از این طرف حساب کنید؛ حالا طرف مقابلی که ما توصیه می‌شدیم به اینکه از او تبعیت کنیم، چیست؟ همان انقلاب صنعتی و انقلاب علمی و پیشرفت علمی‌ای است که نگاهش فقط محدود به چارچوب کشور خود نمی‌شود، بلکه به دنیا به چشم یک ذخیره و یک انبار بزرگ که باید از آن استفاده کند و ببلعد تا اینکه بتواند حجم خودش را بیشتر کند و خود را توسعه دهد، نگاه می‌کند.[1]»

 این وضعیتی است که مدعیان گفتمان پیشرفت و ترقی در دوره پهلوی که خود را سردمدار مدرن‌سازی کشور می‌دانستند و به آن می‌بالیدند برای ایرانیان رقم زدند. در دوره رضاشاه نسلی از روشنفکران بر سر کار آمدند که همگی در غرب آموزش دیده و برنامه‌های مدرن کردن کشور را نیز مطابق با الگوهای غربی و بر اساس قوانین و قاعده‌های مصوب در همان جامعه را در ایران به اجرا گذاشتند. یحیی عدل، علی امینی، تقی ارانی، یحیی ارمجانی، مهدی آذر، مظفر بقایی، خان‌بابا بیانی، مهدی بازرگان، منوچهر بزرگمهر، منوچهر اقبال، عباس اقبال آشتیانی، محمود به‌آذین، صادق هدایت، علی‌اصغر حکمت، محمود حسابی، محمدباقر هوشیار، امیرعباس هویدا، فریدون کشاورز، یحیی مهدوی، خلیل ملکی، محمد مسعود، احمد متین دفتری، مصطفی مصباح‌زاده، محمدعلی مجتهدی، محمد مقدم، ناصح ناطق، حسن پیرنیا، غلامعلی رعدی آذرخشی، رضا رادمنش، علی رزم‌آرا، صادق رضازاده شفق، عباس ریاضی، عیسی صدیق، غلامحسین صدیقی، یداله سحابی، جهانشاه صالح، کریم سنجابی، عیسی سپهبدی، سید فخرالدین شادمان، علی شایگان، عبدالله شیبانی، علی‌اکبر سیاسی، لطفعلی صورتگر، علی‌اکبر داور و محمدعلی فروغی تعدادی از این فارغ‌التحصیلان ایرانی در غرب بودند که وقتی به کشور بازگشتند در هر حوزه‌ای که وارد کار شدند، ازاین‌جهت که دغدغه پیشرفت و ترقی غیربومی داشتند، از جنس ایرانیت نبودند.

 در دوره پهلوی لژهای فراماسونی نیز بسیار فعال بودند و تربیت روشنفکران بر مبنای تفکر اومانیستی و سکولاریستی و جهت‌دهی به جامعه ایرانی را هدایت و رهبری می‌کردند؛ جامعه‌ای که با وجود القای اندیشه‌های ضد دینی و اسلامی هنوز هم گرایشات اسلامی داشت و با هرگونه اقدام متضاد با آن واکنش نشان می‌داد. برای نمونه، تلاش برای عرفی‌سازی و حذف ماهیت دینی از دستگاه قضا که به مدیریت علی‌اکبر داور انجام شد و کسانی چون احمد کسروی با بیانات و نوشته‌های ضد دینی خود تحقق این سیاست را تسهیل کردند. داور که در سن چهل‌ودوسالگی (شش سال پس از گرفتن درجه‌ کارشناسی از دانشکده‌ حقوق دانشگاه ژنو) به ایران بازگشته بود، دستگاه کهن عدلیه را زیروزبر ساخت و سامان دادگستری نوینی درانداخت که در آن روحانیون که مجریان قضائی بودند کنار گذاشته شدند و قوانین جدید و تغییرات ساختاری و جدی در تشکیلات اداری، مدیریتی و قضایی وزارت عدلیه با حمایت رضاشاه و همسو با خواسته رضاشاه ترمیم و تغییر داده شد.

سید حسن تقی‌زاده نیز از منادیان غرب‌گرایی در تاریخ معاصر ایران بود. نظرات منتشرشده از سوی او و همفکرانش در مجله‌ «کاوه» صورتِ تجسم‌یافته‌ یک غرب‌گرایی شدید و خالصانه است. تقی‌زاده که خود روزگاری را در کسوت روحانیت گذرانده بود، با کنار گذاشتن لباس روحانی و به‌ویژه تحت تأثیر میرزا ملکم‌خان، یک تجددخواه دوآتشه شده بود که اعتقاد داشت: «ما طی هزاران سال گذشته تا امروز هیچ قدم چشمگیری در راه خدمات علمی برای بهروزی بشریت برنداشته‌ایم... کاوه می‌کوشد با سست نمودن بنیادهای این باور کاذب که "ایرانیان برترند" آنان را به اقرار تهیدستی مطلقشان وادارد تا بتوانند متواضعانه در حوزه‌ درس دنیای متمدن و متجدد بنشینند و علم و آداب انسانیت را فراگیرند.[2]»

 تقی‌زاده در دوره رضاشاه از فعالان سیاسی و از حامیان رضاشاه در اجرای برنامه‌های نوسازی کشور شد و از اولین کسانی است که گرایش آمریکایی را نیز ترویج کرد. تقی‌زاده در آذر ۱۳۰۰ شمسی (دسامبر ۱۹۲۱) در نامه‌ای به محمود افشار می‌نویسد: «اگر مطلب عمده که به عقیده اینجانب کشیدن آمریکایی‌ها به ایران و دست دادن آن‌ها در ادارات است سر بگیرد، عن‌قریب کارها به جاده اصلاح می‌افتد. باید آنچه ممکن است کوشش کرد که آمریکا را به ایران کشید، امتیازات داد. مستشارهای مالی و فواید عامه و زراعت و تجارت و طرق و شوارع و تلگراف از آن‌ها آورد، به مدارس آمریکایی تقویت کامل نمود.[3]» نتیجه‌ چنین نگاهی به ایرانی و اروپایی آن بود که تقی‌زاده وصایایی در بیگانه‌پرستی و خودناباوری برای ایرانیان به جای گذاشت. او معتقد بود تنها راه جبران عقب‌ماندگی‌ و رسیدن به ترقی، پیش و بیش از هر چیز عبارت است از: «قبول و ترویج تمدن اروپا بلاشرط و قید و تسلیم مطلق شدن به اروپا و اخذ آداب و عادات و رسوم و تربیت علوم و صنایع و زندگی و کل اوضاع فرنگستان بدون هیچ استثنا و کنار گذاشتن هر نوع خودپسندی و ایرادات بی‌معنی که از معنی غلط وطن‌پرستی ناشی می‌شود ... به سخن دیگر، ایران باید ظاهراً و باطناً و جسماً و روحاً فرنگی‌مآب شود و بس.[4]»

احساس اینکه بدون کمک کشورهای غربی و اروپا نمی‌توان در مسیر پیشرفت قرار گرفت، نقطه‌ضعف بسیاری از روشنفکران این دوره است. مهم‌ترین نتیجه‌ای که وابستگی به غیر ایجاد می‌کند تعطیلی قوه فکر و خلاقیت و رشد و بروز استعدادهای خودی است. نداشتن خودباوری، استقلال شخصیتی و اراده برای انجام هر کاری را سلب می‌کند و انسان را به دنباله‌رویی ناتوان و سست‌بنیاد بدل می‌کند؛ حتی نوسازی‌ای که رضاشاه به شکلی آمرانه و از بالا آن را اجرا کرد با کمک همین دست‌های تربیت‌شده در غرب بود نه بر پایه فرهنگ و تمدن ایرانی. هرچند خود رضاشاه با تبلیغ باستان‌گرایی و اقداماتی چون تبدیل تقویم هجری قمری به شمسی سعی داشت نشان دهد که ایران را به دوران اقتدار سلاطین ایرانی برگردانده است، اما در عمل در دامن بیگانگان و حتی در نوسازی، مجری خواسته‌ها و پیش‌برنده سیاست‌های آن‌ها بود. سیاست‌های فرهنگی رضاخان متناسب با همین ایدئولوژی برنامه‌ریزی شد. تأسیس فرهنگستان‌های گوناگون، پالایش لغات عربی از واژگان فارسی، ترویج تاریخ پیش از اسلام و آیین‌های مذهبی آن عصر، تغییر نام شهرها به نام‌های فارسی سره، در کنار موج مذهب‌ستیزی و انتقاد از آیین‌های اسلامی مانند عزاداری محرم، حجاب و... به‌عنوان سد پیشرفت کشور و جامعه‌ ایرانی، مجموعه‌ این سیاست‌ها را تشکیل داد. بنابراین، ریشه‌ عقب‌ماندگی‌ها در اسلام و مبنای حرکت به‌سوی پیشرفت در باستان‌گرایی و غایت پیشرفت هم اروپا و غرب در نظر گرفته شد.

مبارزه با حجاب به‌عنوان یکی از مظاهر فرهنگ اسلامی ایرانیان از مهم‌ترین برنامه‌هایی بود که رضاشاه به کمک یکی از همین روشنفکران و به‌عنوان مانعی در راه ترقی کشور اجرا کرد. علی‌اصغر حکمت، وزیر معارف وقت، به دستور رضاشاه مسئول تأمین مقدمات قانون کشف حجاب شد. حکمت در خاطره‌نگاری این واقعه ضمن آنکه کلیت اقدامات رضاخان در حوزه‌ زنان را با عنوان «برکات و سعادات پرده‌گشایی زنان ایران» مورد ستایش و تحسین قرار می‌دهد، یادآوری می‌کند که روزی شاه پهلوی از او خواست برخلاف تعلل کفیل پیشین وزارت معارف، در اسرع وقت مقدمات کشف حجاب را فراهم کند. حکمت می‌نویسد که در پاسخ به این دستور ملوکانه با ارائه‌ تأییدی حِکمی-فلسفی گفته است: «این رسم نه ‌تنها برخلاف تمدن است، بلکه برخلاف قانون طبیعت است، زیرا که در دنیا هیچ دو جنس ذکور و اناث در نباتات و حیوانات خلق نشده که جنس ماده از جنس نر روی خود را پنهان کند ...[5]» برای همین امر، حکمت در جایگاه کفیل وزارت معارف، مقدمات و مراسمی را تدارک دید تا زنان ایرانی را به مرتبه‌ نباتات و حیوانات ارتقا (تنزل) دهد تا بیش از این خلاف تمدن و طبیعت عمل نکنند. در حقیقت به گفته مقام معظم رهبری در دیدار از نمایشگاه حماسه گوهرشاد، «شخصیت‌های فرهنگی معروف زمان رضاشاه، مثلاً علی‌اصغر حکمت در قضیه‌ کشف حجاب نقش ایفا کردند، نقش استعماری ایفا کردند، یعنی آن پشت جبهه‌ حقیقی رضاشاه، اینها بودند. رضاشاه تفنگ دستش بوده و اینها کسانی بوده‌اند که فکر می‌ساختند و به رضاشاه جهت‌گیری می‌دادند که او تفنگ را کجا به کار ببرد» (حکمت در زمینه کشف حجاب و مبارزه فرهنگی با فرهنگ ایرانی و کسانی چون محمدعلی فروغی در ترویج ایدئولوژی و تفکر باستان‌گرایی و با سیاه‌نمایی نسبت به اسلامیت ایرانیان به‌عنوان عامل اصلی عقب‌ماندگی و پیشرفت). فروغی در مقاله‌ «ایران را چرا باید دوست داشت»، ایران را مساوی با ایران باستان می‌گیرد و حتی آنجایی که از آیین ایرانیان صحبت می‌کند هم آیین‌های پیش از اسلام را مطرح می‌کند: «کیش باستانی ما "ویرانی" و "درندگی" را مانند بیماری و تاریکی از آثار شیطان و اهریمن خوانده و ایجاد وسایل آبادی و روشنایی و تندرستی را مایه‌ تقرب یزدان دانسته است.[6]»

پی‌نوشت‌ها:

 

[1] بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامی در دیدار جمعی از مهندسان و محققان فنی و صنعتی کشور 5/12/83

[2] کاوه، دوره جدید، سال اول، ش ۷، صص ۲ و ۳.

[3] جمشید بهنام «برلنی‌ها» اندیشمندان ایرانی در برلن، نشر فرزان، تهران ۱۳۸۶، ص ۵۴

[4] کاوه، دوره جدید، سال اول، ش۱، صص ۱ و ۲

[5] مجله‌ خاطرات وحید، فروردین ۱۳۵۲، ش ۱۸، گزارش ۱۷ دی ۱۳۱۴، یادداشت‌هایی از عصر پهلوی، علی‌اصغر حکمت

[6] ایران‌نامه، زمستان ۱۳۸۰، ش ۷۷

برچسب‌ها:

نظر شما