شناسهٔ خبر: 6129 - سرویس باشگاه ترجمه
نسخه قابل چاپ

استیو فولر؛

سكولاريزاسيون علم و قراردادي تازه در سياست‌گذاري علوم (2)

علوم اجتماعی در اوايل قرن بيستم، نخبه‌گرايي علمي از جانب تمهيدات و آماده‌سازی‌های نظامي و اخيراً توسط رقابت‌های اقتصادي مورد توجه قرار گرفته است. نیمه‌ی نخست قرن بيست و يكم به علم فرصتي خواهد داد تا ميراث ازدست‌رفته‌ی اين قرن را بازيابي كند تا از اين طريق بتواند پاسخگوي تمام نيازها و تقاضاهاي جامعه‌ی علمي باشد.

نویسنده: استيو فولر

ترجمه‌: مرتضي قدمگاهي

 

قرارداد نوين اصيل براي سياست ملي علوم؛

 راهي كه نبايد برويم

ريسك بزرگي خواهد بود چنانچه امروزه كسي، معتقد به تحريف اولویت‌های پژوهشي، مراحل تأمين بودجه و سازوكار عملكرد فعالیت‌های امنيت ملي در گذشته باشد. هرچند حذف آن تحريفات، چه معنايي می‌تواند داشته باشد؟ نخست آنكه گستره‌ی كامل آن را مشخص خواهد ساخت. آخرين باري كه چنين كاري انجام گرفت، درست بعد از جنگ جهاني دوم در خلال مباحثات تأسيس بنياد علوم ملی آمریکا (NSF) بود. هرچند افراد كمي می‌دانند كه چه تعداد سياست علوم جنگي اتفاق افتاد كه در واقع، به وسيله‌ی نسخه‌ی نوظهور NSF به حالت تعادل رسيده بود. از اين رو ما بايد راهي كه در آن مباحثات موجود اتفاق نيفتاد را به دقت بررسي كنيم، راهي كه می‌توانست منجر به سیاست‌های «قرارداد نوين»1 شود، اما ناگهان به يكباره منحرف شد و آمريكا وارد جنگ شد.

پيش از اينكه دو جنگ جهاني سبب شود تا دولت علاقه‌ی شديدي به تحقيقات علمي پيدا كند، دانشمندان آكادميك، اصولاً معلماني بودند كه بيشتر دغدغه‌ی باز كردن ذهن دانشجویان‌شان را داشتند تا دغدغه‌ی فراتر بردن مرزهاي دانش. در مقابل، كار نوآورانه در آزمايشگاه‌هاي صنعتي و شرکت‌های بزرگ صورت می‌گرفت كه در هر دوي آن‌ها كارهاي ميان‌رشته‌ای انجام می‌شده است كه هيچ جاي روشني در برنامه‌ی درسي دانشگاه‌ها نداشته‌اند. در گذشته، نوآوری‌های علمي اين مطلب را نشان می‌دادند كه نو بودن، بايستي كم و بیش خصايص درك عملي بي‌واسطه‌اي داشته باشد.

 تا زمان هيروشيما در واقع متوسط تصور آمریکایی‌ها از «دانشمندان كارآمد» توماس اديسون خودآموخته يا يك شيميدان صنعتي با روپوش سفيد بود، نه تصوري از يك فرد دانشگاهي. موفقيت پروژه‌ی بمب اتم تمام اين تصورات را تغيير داد، با نشان دادن آشكار اين مطلب كه دانشمندان برجسته‌ی علمي زماني كه منابع فوق‌العاده با كمترين نظارت سياسي بر آن‌ها در اختيارشان قرار گيرد، چه كارهايي را می‌توانند انجام دهند. ضرورت جنگ اين تركيب هزينه‌هاي سنگين و پنهان‌كاری سطح بالا را به راحتی توضيح داد. با اين وجود، پس از جنگ «ونوار بوش»2 و ديگر معماران سياست علمي بعد از جنگ آمريكا با ترسيم اين شرايط با نام «تحقيقات بنيادين» بنیان‌های مفروض سرمايه‌گذاري علمي را مجدداً به راه انداختند. آنچه كه تا پيش از اين، تحت عنوان شرايط «بي‌سابقه» پژوهش از آن ياد می‌شد، اكنون به عنوان ارائه‌دهنده‌ی بنيان «استقلال» كه مقدس‌ترین فضائل علمي را با خود به همراه داشت، شناخته می‌شد.

با وجود اين، درست نيست این گونه نتيجه بگيريم كه بوش، به سادگي از اين فرصت استفاده كرده است. در واقع مفهوم تحقيقات بنيادين از تصوير «حكومت امنی» كه ظهور يافته بود جدا نبود، دولت امني كه وظیفه‌اش آمادگي براي جنگ بود؛ زيرا «تحقيقات كاربردی» توسط صنعت، پشتيباني و حمايت می‌شد كه هرچه بيشتر مشتري‌محور و بازارمحور بود. بوش و دستيارانش به اين نتيجه رسيدند كه عوامل تجارت و كسب و كار، تنها زماني در امر تحقيق سرمايه‌گذاري می‌کنند كه احتمالاً بازار مورد نظرشان را گسترده‌تر كند؛ زیرا محصولات، فراتر از زمان خود به اندازه‌ی محصولاتي كه مشتريان به آن علاقه نشان نمی‌دهند، نه تنها سودآور نيست كه زيان‌بار خواهد بود.

 بنابراين صنعت، انگیزه‌ی كمي در پيشرفت انقلابي بزرگ در پژوهش و تحقيق دارد. در مقابل، دولت امنيت ملي از طريق طراحي سلاح‌های «هوشمندتر» كه با قابليت «تخريب مطمئنانه و متقابل» به نظر براي اتمام جنگ كافي می‌رسید، درصدد تسلط و چيرگي بر ظرفیت‌های نظامي بلوك شرق كمونيست بود. اين جست‌وجو براي آنچه ممكن است «افزايش قدرت نظامی» ناميده شود، دقيقاً نقطه‌ی مقابل انطباق و هماهنگي با ذهنيت بازار تجارت بود، ليكن براي معناي «غايت» که نمايشگر طرز فكر تحقيقات بنيادين است، بسيار مناسب بود. از اين گذشته، به نظر می‌رسد بر اساس عملكرد دانشمندان آكادميك در طي جنگ جهاني دوم بوده است كه بسياري از قدرت‌های غربي براي تأسيسات دفاعي خود به دانشمندان‌شان اجازه‌ی كار، با حداقل نظارت را داده‌اند. بدين طريق ارتش به حامي اصلي خارجي تحقيقات بنيادين در دوران پس از جنگ سرد تبدیل شد، علاوه بر آنكه 20 % تمام دانشمندان جهان از دهه‌ی 1970 به بعد در تحقيقات دفاعي كار می‌کنند ( 30 % در آمريكا و انگلستان).

 اين مسئله اين ديدگاه را پيش روی‌مان قرار می‌دهد كه آنچه كه استدلال بازارمحور ناميده می‌شود كه من در اين مقاله به آن پرداختم، بدين معناست كه فراهم کردن ابزار تحقيقات، می‌بایست هم‌پا با میزان تقاضا كاهش يابد. همان گونه كه در اينجا مشاهده می‌کنیم، ازدياد كنوني محققان پيامد طبيعي تحقيق در راستاي كسب دانش نيست، بلكه در اثر بالا رفتن آمار دانشگاه‌ها است كه از زمان جنگ سرد به وجود آمده است.

هرچند بزرگ‌ترین ميراث بوش، اين ايده بود كه بودجه‌ی تحقيقات می‌بایست بر اساس قضاوتي كه از كيفيت كار محقق برمي‌آيد تقسيم شود تا آنكه تقسيمي برآمده از رأي ديگر محققان متفق‌القول باشد. چه بسا بررسي خود اين صاحب‌نظران براي ايجاد تيمي كه ساختن بمب اتم به آن‌ها سپرده شده بود، بي‌بهره باشند. تهديد مشترك از جانب قدرت‌های محوري سبب شد فیزیک‌دانان متفق، تفاوت نظري خود را كنار گذاشته و بر جمع‌آوري همکاران‌شان متمركز شوند كه به احتمال زياد به دليل ياري رساندن به تكميل كار در کوتاه‌ترین زمان ممكن بوده است. اين استفاده‌ی تازه‌اي بود از آرای متفقين كه بوش و ديگران گمان می‌کردند مربوط به مسائل تخصيص منابع در زمان صلح است. غالباً از اطمينان آرای متفقين براي ارزيابي تحقيقات به منظور انتشار حرف‌های آن استفاده می‌شده است. هرچند اعتماد به دانشمندان براي تخصيص منابع در دسترس تحقيق، به خصوص زماني كه آن‌ها بر روي يك هدف مشترك متمركز نيستند، به مثابه‌ی گشودن مجدد باب نوعي مشاركت است كه اتحاد علمي را به خطر می‌اندازد.

 قضاوت‌های خودمحورانه كه دانشمندان همواره سعي دارند در زماني كه کفه‌ی امتيازات و مزاياي كار تحقيقاتي سنگيني می‌کند از ابراز آن خودداري كنند، مسلماً دوباره هنگام ارزيابي چشم‌انداز ديگر كارهاي در دست اقدام پديدار می‌شود و در نتیجه نتايج قضاوت را به خطر می‌اندازد. به روايت تاريخ، اغلب افراد خارج از علم كه در ابتدا كارشان به آساني توسط هم‌سنخان‌شان پس از اتمام كار، به رسميت شناخته شده بودند، خصوصاً داروين و انيشتين، اصولاً به دليل نبود موفقيتي در گذشته و پتانسيل تهديد برنامه‌هاي تحقيقي تدوين‌شده، از بررسي تأمين بودجه‌ی هم‌سنخان خود، چشم‌پوشي می‌کردند.3

اين اقدامات در جهت گسترش شيوه‌هاي سياست علم در زمان جنگ به زمان صلح نمی‌تواند از گزند چالش‌ها در چند سال پايان جنگ جهاني دوم و آغاز جنگ سرد در امان بوده باشد. با وجود اين، ناكامي و شكست اين چالش‌ها كه احساس می‌شود با انتقادي از فرآيند بررسي تأمين بودجه‌ی گروه هم‌سنخان ادامه داشته باشد، از طريق اخلاقي كردن شرور و بدی‌های «مختص دانستن»، بدتر از آن، «کسب منفعت» براي تصويب‌كنندگان برنامه، پاسخ داده شده است. اين شرايط تكذيب يا تحقير بازگشت به دنياي باشكوه سياست علمي است كه ارزش بازبيني امروزي در نقش برانگیزاننده‌ی يك تخيل را دارد. حتي پيش از پايان جنگ، بسياري از دانشگاه‌هاي ايالتي آمريكا نگران بودند كه فرآيند بررسي بودجه توسط هم‌سنخان در زمان صلح، تفاوت منابع موجود ميان مؤسسات طراز اول و درجه دوم را برجسته می‌کند كه از سوي سرمايه‌گذاري واحدهاي عظيم «تحقيقات و توسعه»4 در پيش از جنگ مطرح شده بود. آنچنان كه معلوم شد، اين نگراني درباره‌ی طراز اول بودن، كاملاً شايسته و بجا بوده است. در سال‌های اخير، 50 % بودجه‌ی فدرال علوم در ايالات‌متحده متعلق به 33 مؤسسه از ميان 2000 مؤسسه‌ی آموزش عالي بوده است. تقريباً همان 33 مؤسسه، بيشترين سهم اسپانسرهاي شركتي را نيز دريافت کرده‌اند.

 يكي از راه‌های تقدم و پيشي گرفتن در اين شرايط پيروي از توصيه‌هاي «چانسي ليک»5 رئيس دانشگاه تگزاس است و راه ديگر، ايجاد يك سيستم كنترل و توازن است (مانند مدلي كه در قانون اساسي آمريكا وجود دارد) تا مانع از آن شود كه دانشمندان -دانشمندان حرفه‌اي- در هیئت تحریریه‌ی مجلات مهم، به مانند بدنه‌ی تأمين بودجه‌ی خصوصي و عمومي خدمت كنند.6 در نتيجه بخش وسیع‌تری از دانشمندان به نظارت دروني و اداره‌ی رشته‌هاي تخصصي خود وارد می‌شوند كه اين امر به نوبه‌ی خود يك احساس گسترده‌تر علمی «نظارت و بررسی» را به وجود می‌آورد. اين روش كار هیئت‌منصفه، بررسی‌های مشابه را از طريق مواجهه با اصلي كه به اصطلاح مزيت مضاعف ناميده می‌شود، دموكراتيزه می‌کند، ساختار پاداش به‌هم‌پیوسته‌ی علم كه ثروتمندان را ثروتمندتر و فقرا را فقيرتر می‌کند.

طرح‌های پيشنهادي راديكال‌تر، بررسي دقيق هم‌سنخان براي تأمين بودجه را به كنار گذاشته است. سياست علوم در زمان صلح، برنامه‌ی جامع رفاهي «قرارداد نوين» را از سر گرفته است. يك طرح در اين روش، توسط «ادوين لند»7 مخترع دوربین‌های «پلارويد»8 در حال توسعه ارائه شد. وي به دولت فدرال درخواست كمك‌هزينه براي دانش‌آموزان رشته‌ی علوم را كرد تا به عنوان پول اوليه برای اختراعات بالقوه‌ی سودآور استفاده شود. ديگران پيشنهاد برنامه‌ی «اقدامات مثبت» را براي مناطق جنوبي و غربي كه به طور سنتي بدون بهره بودند را ارائه دادند. از اين طريق آن‌ها به شكل نامتناسبي بخش بزرگي از بودجه را نسبت به مناطقي كه به طور سنتي از کمک‌های بخش خصوصي بهره‌مند می‌شود، دريافت می‌کنند. حتي صحبت از برنامه‌ی سرويس ملي به ميان آمد كه بورسیه‌ی ويژه‌اي براي دانش‌آموزان باهوش، بدون پشتوانه‌ی مالي جهت نام‌نویسی در دانشگاه‌هاي بزرگ اختصاص دهند، با اين شرط كه آن‌ها پس از اتمام اين دوره با آموزش فني و امكانات پژوهش در مناطق اقتصادي توسعه‌نیافته‌ی كشور كار كنند.

همه‌ی پيشنهادات فوق، شایسته‌ی نگاهي دوباره هستند. به ویژه اين ادعا كه در آن زمان، علم را مكاني مناسب براي سیاست‌های توزيع مجدد ثروت ميدانست؛ زیرا اصولاً به واسطه‌ی نحوه‌ی تقاضاي آن، می‌توانست توسط هر كس و در هر جا انجام گيرد. هر گونه تفاوتي در برنامه‌ی علمي ميان دانشگاه‌ها يا مؤسسات اطراف ممكن بود به تفاوت كيفيت در آموزش و امكانات تحقيق در اختيارشان مربوط باشد، نه به كيفيت كاركنان و كارمندان آن.9 اين تجزيه و تحليل به شكل متقاعدكننده‌اي نشان داد تنها زماني تحقيقات سريع و داراي فناوري پيشرفته كه ويژگي جنگ جهاني دوم بود، يك انحراف شناخته شدند كه در زمان صلح از طريق حساسيت سياست علوم، اصلاح شده و به سرعتي در آمد كه جامعه می‌توانست در آن، پذيراي نوآوری‌های علمي باشد.10 متأسفانه بلافاصله پس از پيروزي متفقين، «جنگ سردی» آغاز شد كه نيازمند صف‌آرايي سريع افراد متخصص آموزش‌ديده بود، سياستي كه به روشني خواستار حضور دانشمندان در مراكز تحقيقاتي اصلي بود.

ایده‌ی كاهش تعمدي سرعت پیشرفت‌های علمي ممكن است امروز غيرقابل تصور به نظر رسد، اما زمانی «قرارداد نوين» که تنها راه خارج شدن از بحران بزرگ بود، به مانند يك گزینه‌ی كاملاً زنده تلقي می‌شد. در آن شرايط علم نيز به عنوان يك هيولاي منضبط و قانون‌مند تلقي می‌شد. از سوي ديگر، دانشمندان در يك فضاي بي‌ثبات مالي وارد می‌شدند؛ زيرا اختراعاتشان گاه خواسته‌ی سرمايه‌گذاران‌شان را برآورده نمی‌ساخت. از طرف ديگر وقتي علم به قول خود عمل می‌کرد، ترس بزرگ‌تری وجود داشت كه نتايج اين علم به انحصار شرکت‌های قدرتمندتر از خود درآيد و جامعه را در چنگال خود گيرد.

 علاوه بر این، پس از آنكه ركود بزرگ به طور كامل مرتفع شد، دانشمندان به خاطر گسترش اشكال جديد اتوماسيون كه از طريق بركنار كردن كارگران موجب كاهش خط توليدي شرکت‌ها شده بود، شديداً مورد بازخواست قرار گرفتند. در نتيجه، يكي از شروط كليدي سياست صنعتي «قرارداد نوين» براي جلوگيري از بي‌كاري مزمن، محدود كردن انواع و شمار چنين نوآوری‌هایی بود كه می‌توانست به محل‌های كار و کارخانه‌ها معرفي شود. برخي از مقررات متعصبانه، به ويژه تا آنجا پيش رفت كه پيشنهاد می‌کرد، بدان‌سان كه به كشاورزان پول داده می‌شد تا قيمت محصولات را بالا نبرند، دانشمندان نيز پول بگيرند تا برخي از تحقيقات خاص برهم‌زننده‌ی اجتماع را انجام ندهند. ایده‌ی متناسب با زمان ما اين است كه به جاي به شمار آوردن ثبت اختراع در نوآوري به عنوان يك حق مالكيت معنوي منحصربه‌فرد، البته از نوع موقت، نوآوري ممكن است لازم باشد که به منظور تضعيف تمايل به سوي ابداع سریع‌تر از آنچه كه جامعه می‌تواند جذب كند، مشمول ماليات شود.

من تاكنون غفلت كردم تا به يك پيشنهاد مهم اشاره كنم كه براي كمك به دولت براي عادي‌سازي رابطه‌ی علم با بقیه‌ی جامعه‌ی مورد علاقه‌ی بسياري از اعضاي جامعه‌ی علمي بود، تشكيل اتحاديه. [اين مسئله] تا جنگ جهاني دوم توجه بسياري را به خود جلب كرد اما [صرفاً] تا كمي بعد از آن.

 دانشمندان آمريكايي در وهله‌ی نخست يك مبارزه‌ی هويتي جمعي را در همان زمان جنگ جهاني اول به دست آوردند. هرچند بعد از شكست آلمان، بنا به مقتضيات بازار، الگوي كاري دانشمندان نيز تغيير كرد كه اقتصاد زمان صلح را به شكل فزاینده‌ای بي‌ثبات ساخت. برخي دانشمندان تحت تأثير ماركس خودشان را جزء كارگران سطح بالاي استعمارشده محسوب كردند كه از طريق اتحاديه می‌توانستند مطمئن شوند كه نتیجه‌ی كارشان جز خوبي چيز ديگري به بار نخواهد آورد. با توجه به اينكه اکثر دانشمندان در آن زمان خودشان از زمینه‌ی سطح پایین‌تر از متوسط جامعه بودند، دعوت به تشكيل اتحاديه، به نظر آن‌ها امور قابل باور و معتبر می‌آمد. با این حال، سوءظن حاصل از همدردي كمونيست پنهان كه فرايند تشكيل اتحاديه را تا زمان شروع جنگ جهاني دوم، كُند كرده بود سبب شد تا ايشان براي بار ديگر به انجام اين كار مبادرت ورزند. تنها اين بار برخي از آن‌ها تصميم گرفتند به سمت مديريت عمليات نظامي بروند، [كه] بارزترين آن پروژه‌ی بمب اتم بود.

 بعد از جنگ اين دانشمندمديران، طراحان مسير سياست علمي بعد از جنگ شدند، مسير رسمي ميان علم و اجتماع. اگرچه تعداد كمي بر اين باور بودند كه اعمال نظرات «وانور بوش» به جاي علايق دانشمندان، فرصت‌های شغلي برآمده از دولت يارانه‌اي و همچنين اقتصاد در حال رشد، جاي هيچ شِكوه و شكايتي باقي نمی‌گذارد.

همه‌ی اين شرايط بعد از پايان جنگ سرد به سرعت تغيير كرد، در نتیجه فضا براي تشكيل اتحاديه بهتر شده بود. يكي از نمونه‌هاي خوب در اين زمينه، فيزيك است، رشته‌اي كه بيشترين فشار بر روي دارندگان مدرك آن به عنوان «سهام‌داران» در قالب سیاست‌های حزب «نوكارگران» در انگليس به وجود آمد. در ژانویه‌ی 1991 شوراي انجمن فيزيك آمريكا، يك موقعيت دولتي براي تخصيص اولویت‌های بودجه را براي نخستين بار در تاريخ 93 ساله‌ی خود كه تحقيقات گسترده‌ی فيزيكي براي كار سطح بالا بر روي شتاب‌دهنده‌هاي ابررسانا بود، اتخاذ كرد. سه سال بعد دو فرد خارج از رشته‌ی فيزيك براي انجمن انتخاب شدند: «کوين آيلسوورث»11 و «زكريا لوين»12. خط‌مشي كاري آنان براي بازسازي آموزش فيزيك براي مطابقت با بازار كار جديد براي «جامعه‌ی فيزيك آمريكا»13 در راستاي كنار گذاشتن سیاست‌هایی بود كه به روشني بازتاب علاقه‌ی تمام اعضاي آن را نشان می‌داد.

 اعطاي دكتراي تخصصي در فيزيك در طي جنگ سرد، سالانه 10 % افزايش می‌یافت، لوين تا آنجا پيش رفت كه خواستار محدود كردن اين رشد تا اندازه‌ی مشخصي و كمك به دانشمندان جواني كه علاقه‌مند به گذار از فيزيك بودند، شد. در مقابل، اين مسئله باعث به وجود آمدن بحث‌هایی پيرامون اينكه آيا برنامه‌ی اعطاي مدرك علمي به اندازه‌ی كافي سنجيده و معتبر است، شد تا از آن طريق دانشمندان جوان را قادر سازند تا در محیط‌های كاري كه به طور فزاینده‌ای ميان‌رشته‌اي و غيرآكادميك است، عملكرد خوبي داشته باشند.14

به علاوه، در عين حالي كه دولت، بودجه‌ی تحقيقات را به بخش خصوصي واگذار می‌کرد، دانشمندان در حال تبديل شدن به نقش «کارت برتر»15 اقتصادي بودند، نقشي كه در دهه‌ی 1920 آن را ايفا می‌کردند. فراز و نشیب‌های صنايع بيوتكنولوژي و فضاي مجازي امروز در بازار بورس جهان، ثابت كرده كه ما بيشتر در انتخاب ميان دو گزينش -كه هر دو بد هستند- گير افتاديم تا سياستي شبيه به «قرارداد نوين» كه صرفاً به منظور دور زدن طراحي شده بود. اما شايد برجسته‌ترین اين پیشرفت‌ها، گسترش و نفوذ اتوماسيون در ميان کارخانه‌ها و حتي تا قلب فوق‌صنعتي مکان‌های علمي باشد. سیستم‌های ماهرانه‌ی كامپيوتري‌شده، دستاوردهاي تجارت«علوم‌مهندسی»، اگرچه آرام آرام اما مطمئناً كار تشخيص پزشكي، تحليل شيميايي و طراحي مهندسي را نيز تنها به منظور ذكر كارهايي كه به طور سنتي نيازمند اشخاص تعليم‌دیده‌ی علمي است، مجذوب خود خواهد كرد.

 با وجود اين، هنوز اين پرسش بي‌پاسخ است كه آيا اين ماشين‌آلات، بخش قابل ملاحظه‌ی دائمي از نيروي كار علمي را می‌گیرند يا آنكه تنها كارگران باقيمانده را «مهارت‌زدايی» می‌کنند. حساسيت احياءشده‌ی اتحاديه در اين زمينه ممكن است دانشمندان را با پرسنل فني و پشتيباني در يك رديف قرار دهد، پرسنلي كه با وجود اعتبارهاي مختلفشان، با اين حال می‌آیند تا تجربيات مشابهي را با سیستم‌های تخصصي كامپيوتري‌شده در محل كار واحدي كسب كنند. ما آلان در موقعيتي هستيم تا آزادانه اين مسائل را بيان و پيشنهاد كنيم كه علم در آستانه‌ی تبديل شدن به يك بخش معمولي از سياست عمومي است.

هرچند همه‌ی ما به يكسان در آستانه‌ی ادامه‌ی سياست علمي زمان جنگ سرد هستيم، منتهي از اين طريق كه «رقابت اقتصادی» تبدیل به ميدان نبرد جديد جايگزيني براي فضاي بعد از جنگ سرد شده است. جايگاه انگليس در صف نخست، از طريق زيرمجموعه قرار «دفتر علوم و تكنولوژی»، تحت نظارت «وزارت تجارت و صنعت»، تضمين شده است. جاي تعجب نيست، اين اقدام در راستاي تقاضايي از دولت، به منظور متمركز ساختن بودجه‌ی تحقيقي دانشگاه‌ها براي مجهز ساختن آن‌ها به بهترين نحو انجام گرفته است تا از اين طريق، هياهوي بزرگي را در جهان به راه اندازد. جديدترين و مهم‌ترین اين فراخوان‌ها از سوی «NAPAG»16 گروه نظارت سياست آكادميك ملي، [يعني] يك كنسرسيوم متشكل از معتبرترين جوامع علمي كشور بود. اين مجموعه تعداد دانشگاه‌هاي انگليسي را كه در سطح بین‌المللی در حال رقابت هستند در طيف وسيعي از رشته‌ها، 15 تا از ميان 100 دانشگاه اعلام كرده است. آن‌ها توصيه كردند كه بودجه‌ی تحقيقاتي به رقابتی‌ترین انجمن‌های علمي دانشگاه‌ها تعلق بگيرد، از این رو شديداً از حاميان اصل امتيازات انباشته هستند. با وجود اين، آيا اتخاذ اين سياست مي‌تواند يك استراتژي بي‌نقص باشد؟

از قضا بهترين مباحثه و استدلال عليه رقابتي كردن هدف اولیه‌ی سياست علوم ملي را «رابرت ريک» ارائه كرده است، وزير كار دوران رياست‌جمهوری «بيل كلينتون» كه از سوي ديگر بزرگ‌ترین مشوق مدل رقابتي در جهان بود. ريك اين مدل را نقد كرد؛ زيرا پيش‌فرض او اين بود كه ساكنان يك كشور، لزوماً از موفقیت‌های اقتصادي شرکت‌هایی كه دفاتر اصلی‌شان در داخل كشور هستند بهره‌مند می‌شوند. متوسل شدن به علم يعني تعداد مقالات چاپي يا اختراعات ثبت‌شده توسط شرکت‌های پيشرو كشور و دانشگاه، لزوماً به معناي بهره‌مندی جامعه‌ی علمي يا بخش بزرگي از مردم عادي نيست، اين مسئله به طيف گسترده‌اي از مهارت‌ها و رويكردهاي مردم و همچنين ساختار اشتغال آن جامعه بستگي دارد. مسلماً در ربع قرن اخير ژاپن و آلمان، بهره‌ی بهتر و بيشتري از دانش توليدشده در آمريكا و انگليس برده‌اند تا استفاده‌اي كه خود آمريكا و انگليس از اين توليدات داشته‌اند. بدون ترديد دانشمنداني كه تا پيش از اين «پيشرو و پيشگام علوم» بوده‌اند براي هميشه از آن بهره‌مند خواهند شد، اما اين تنها تقويت «نخبه‌گرايی» است كه موجب به وجود آمدن انواع مدل‌های رقابتي می‌شود. توليدات و دستاوردهاي يك ملت بر پايه رقبايش صورت می‌گیرد اما به قيمت قطبي شدن و دسته‌بندي كردن مردمانش خواهد انجاميد.

اين مسئله می‌تواند هم از سوي تقاضا و هم عرضه‌ی علم مطرح شود. استراتژي تقاضامحور براي توجيه فعالیت‌ها، مشوق‌ها و پاداش‌های دانشمندان (و دانشجويان علوم) براي توانمند کردن آن‌ها به منظور جذاب‌تر جلوه کردنشان براي شرکت‌های داخلي و خارجي است. علي‌رغم تعريف زبانی‌ای كه از اين استراتژي می‌شود، اجراي آن هزینه‌ی سنگيني را به همراه خواهد داشت. اين نكته منجر به «واقع‌گرايی» رويكرد مساعدت آميز NAPAG به تأمين بودجه‌ی تحقيقات می‌شود. هرچند حتي با وجود منابع كافي تحقيق و خواست سياسي، ارائه‌ی گسترده‌ی شغل‌های با انگیزه‌ی مناسب علمي و با تخصص بالا، اشتغال مفيد آن‌ها را تضمين نمی‌کند، در بازاري كه روزبه‌روز در حال تبديل شدن به «بازار خريد مغزها» است. همان گونه كه با توجه به زیرساخت‌های علمي كشورهاي سابقاً جهان دوم و سوم و سرعت بسيار بالايي كه امروزه سریع‌تر از افزايش هزينه‌هاي كارگري در آنجا رشد می‌کند، شرکت‌ها و دانشگاه‌ها مناسب دیده‌اند تا پروژه‌هاي تحقيقي عظيم را به دانشمنداني از اين مناطق بدهند. حتي كشورهاي جهان اول از جهاني شدن جريان «تحقيق و توسعه» (R&D) و نیز امکان به‌کارگیری توانایي‌هاي سطح بالا با هزينه‌هاي كارگري پايين بسيار بهره‌مند شده‌اند. در اینجا آمريكا و انگليس چه بسا بيشتر از ژاپن و آلمان سود برده‌اند.

با وجود اين، استراتژي تقاضامحور براي سياست علمي زمان صلح از پيش‌فرض‌های بسيار نادرستي رنج می‌برد كه به نوبه‌ی خود بازتاب كمبود نظر دانشمندان رتبه و صف‌بندي‌شده در تنظيم سياست علوم ملي است. به ويژه آنكه جامعه‌ی علمي، هرگز در مورد التزام و تعهد به «رقابتي بودنش» به عنوان نتيجه و هدف فعالیت‌هایش در زمينه‌هاي نظامي، صنعتي و يا حتي دانشگاهي هرگز مشاوره نگرفته است. به طور کلی‌تر، در حالي كه هنوز نگرش‌ها و شايستگي افراد غيرعلمي و دانش‌آموزان پيش‌دانشگاهي علوم، موضوع توسعه قرار دارند -به شكل دوره‌اي به روز شده‌اند- داده‌هاي قابل مقايسه براي خود دانشمندان وجود ندارد. در واقع [بايد گفت] ما بيشتر يك سطح مناسب از سواد علمي در ميان غيردانشمندان داريم تا ميان خود دانشمندان. دوسالانه‌ی NSF شاخص‌های علم و مهندسي شامل مقايسات درون كشوريِ اهداف آموزشي، گروه‌بندی‌های اشتغال، سطوح درآمد و الگوهاي حرف‌های دانشمندان است، اما چيزي در مورد نگرش آن‌ها نسبت به كارشان و اينكه آيا اين مسائل توسط سخنگويان حرفه‌اي و سياست‌گذاران آن‌ها به شكل مناسبي مطرح شده باشد، وجود ندارد (به عنوان مخالف رسانه‌ها، نگرش دانشمندان نسبت به هركدام، به طور ساليانه بررسی می‌شود).

نخستين قدم براي واكنش عرضه‌محور نسبت به مدل رقابتي سياست علمي می‌تواند صرفاً به صورت پرسشنامه‌ی دوره‌اي از صلاحيت و نگرش جامعه‌ی علمي باشد كه دانشجويان سال سوم علوم را نيز شامل بشود. فقدان چنين اطلاعات سيستماتيك، تاكنون حتي موجب شده است كه رهبران جامعه‌ی علمي مستعد به کلیشه‌ی حوزه‌ی خود باشند. نمونه‌ی بارز آن «گریه‌ی هشدار» است كه توسط رئيس سازمان آمريكاييِ علوم پيشرفته در سال 1991 مطرح شد كه از دولت فدرال خواست تا بودجه‌ی غيردفاعي علوم را دو برابر كند. براي تحقق اين مهم، او خود را منحصر و ملزم به بررسي نظرات قواي رسمي و غيررسمي در 50 دانشگاه تحقيقاتي در ايالات‌متحده كرده بود. پيش از آنكه اين اقدام توسط نمايندگان جمهوري‌خواه كنگره منحل شود، دفتر ارزيابي فناوري شروع به شنيدن نظرات دانشمنداني كرد كه نظرشان به واسطه‌ی نشان دادن عدم تطابق داده‌هاي آماري گروه‌ها با نظر دانشمندان كليشه‌اي، از بين رفته بود. دانشجويان فارغ‌التحصیل، زنان، اقلیت‌های قومي و بيشتر از 20 % نيروي كاري علمي كه ميهمان و حق‌التدریسی بودند، به بيان ديگر جزء هیئت علمي نبودند. اگرچه اين داده‌ها تنها سطحي بود، آن‌ها پيش از اين عنوان كرده بودند كه جامعه‌ی علمي، ایده‌ی رقابت را به عنوان يك هدف در زمان صلح، به طور يكنواخت پذيرفته بودند.

بيشتر حمايت غيرمستقيم كه دانشمندان صرف استقبال از «قرارداد نوين» براي سياست علمي می‌کردند از جانب تحقيقات بنياد كارنگي بر روي تأثيرات مدل دانشگاهي تحقيقات انتشارمحور و منبع‌گرا بر روي شرايط كار آكادميك در تمام بخش سوم شامل دانشگاه‌هاي خصوصي و دولتي، هنرهاي آزاد و دانشكده‌هاي محلي انجام شد، می‌بود. همچنين نشان داده شد كه ضرورت براي تبديل شدن به «تحقيقات رقابتی» خصوصاً در علوم كه آن‌ها را از تصوير مورد نظرشان براي بورس تحصيلي در آموزش مربوطه جدا می‌کند، یك منبع نافذ از استرس در زندگي آكادميك است و عدم وجود آن، پژوهشگر را به اثرپذیری‌های میان‌رشته‌ای و از دست دادن تمركز بر بهره‌وری محض سوق می‌دهد. بررسی‌ها نشان داد تا زمانی که هويت آكادميك بيشتر به رشته گره خورده باشد تا نهادي خاص، نهادهايي كه كارهاي آكادميك انجام می‌دهند، بيشتر به شكل بورس مناسب وضع‌شده در رشته‌ی خود در خواهند آمد. بر اين اساس، سازمان‌های معتبر و سازمان‌های حرفه‌اي، می‌بایست تكثر سازوكارها را به منظور عمل ارزيابي ترويج كرده و كار آكادميك را گسترش دهند كه از قطبي شدن دانشكده به ساختار دوبودجه‌اي جلوگيري می‌کند و بي‌گمان «تحقيق» را بر «آموزش» ترجيح و خدمات عمومي را بر «کار فروعقلانی» اولويت دهد. یافته‌هایی مشابه در بستر انگليسي، چنين پيشنهاد می‌دهد كه وزير علم و تكنولوژي بايد زير نظر وزارت آموزش و اشتغال برود.

مسائل معاصر، اغلب در حفظ تمايزاتي باقي مانده كه در نقاط تاريخي گذشته تفاوتي را ايجاد نمی‌کرده است و هیچ‌کس براي پرداختن به آن‌ها نالايق و بي‌كفايت تلقي نمی‌شده است. رويكرد «قرارداد نوين» به سياست علوم ملي، تمايز قابل ملاحظه‌ای ميان دانشمندان و غیردانشمندان –آن گونه كه امروزه وجود دارد- قائل نمی‌شد؛ يعني تضادي كه امروزه ميان تحقيقات و «عموم دانشمندان» و تحقيقات «برخي از خواص» به وجود آمده است. در مقابل، اين ايده وجود داشت كه گسترش مقام اشرافيت علمي نه به سادگي با به خدمت گرفتن تعداد دانشمندان بيشتر، بلكه با ايجاد اطمينان و دادن اين ضمانت، تحقق خواهد يافت كه حوزه‌ی كامل علمي در عرصه‌ی حكومتي و در ميان احزاب سياسي جا باز كرده و خود را عرضه كند. عرصه‌اي كه امروزه در عمل، بعيد می‌نماید با وجود هیئت‌های علمي فدرال «مغرض» و «تنگ‌نظر» دوباره شاهد چنين دعاوي و تقاضاهايي در آن باشيم. گرفتاری‌های عمومي در راه استقلال علمي آن قدرها هم بيگانه نخواهد بود در صورتي كه طيف وسیع‌تری از دانشمندان در رأس چنين هیئت‌هایی قرار گيرند.

 در اوايل قرن بيستم، نخبه‌گرايي علمي از جانب تمهيدات و آماده‌سازی‌های نظامي و اخيراً توسط رقابت‌های اقتصادي مورد توجه قرار گرفته است. نیمه‌ی نخست قرن بيست و يكم به علم فرصتي خواهد داد تا ميراث ازدست‌رفته‌ی اين قرن را بازيابي كند تا از اين طريق بتواند پاسخگوي تمام نيازها و تقاضاهاي جامعه‌ی علمي باشد.

 

نتيجه‌گيري

 اما آيا علم می‌تواند واقعاً عرفی‌سازي (سكولاريزه) شود؟

مخالفان مدل سكولاريزاسيون بلافاصله استدلال خواهند كرد كه علم ثابت كرده است توانايي تغيير جهان مادي را بسيار متفاوت از نوع سازمان‌یافته‌ی ديني آن دارد و اين تفاوت وضعيت متعالي علم را براي تمتع و بهره‌مندی هرچه بيشتر تضمين می‌کند. اگر اين استدلال، به طور ملموسي به نظرمان قانع‌كننده می‌آید، تنها بدين خاطر است كه ما علاقه‌مندیم در مقام مقايسه، ميان ویژگی‌های «علم» و «دين» تمايز قائل شويم. [وگرنه] آزمايشگاه به تنهايي به عنوان محل اصلي كشفيات علمي، قابليت دگرگون‌سازي و تغيير بيشتر از آنچه كه يك كليساي جامع می‌تواند به طور منظم مردم را در كنار يكديگر جمع كند، ندارد. آزمايشگاه صرفاً به محض آنكه ما بدنه‌ی ديگر آزمایشگاه‌ها را بدان متصل كنيم، تبديل به اهرم ارشميدسيِ حركت‌دهنده‌ی جهان می‌شود، همان گونه كه نفوذ اقتصادي و سياسي نيازمند تبديل حوادث نامتعارف آزمايشگاهي به توليد انبوه دانشِ فني درست‌بنيان می‌باشد. در واقع عالم مسيحيت به بهترين نحو ممكن با آن‌هایی كه امروزه خودشان را در قالب ساكنان «جامعه‌ی اطلاعاتی» در نظر می‌گیرند، مقايسه شده است.

مقایسه‌ی شايسته ميان دين و علم بايد با دنياي دين آغاز شود. نخست با شبکه‌ی منابع مادي و معنويِ قابل مقايسه با شبکه‌ی علم. علاوه بر آن، بايد مراقب باشيم تا اسير فهم اين مسئله نشويم كه شاه‌كارهاي فناورانه فرهنگ‌های مسيحي و مسلمان، آن‌چنان‌كه گفته می‌شود، به ويژه آن‌هایی كه صرفاً پس از انقلاب علمي كاملاً شناخته شدند، حاصل اصول علمی «تلويحاً استادانه‌ی» آن‌ها است. چنانچه به همين گونه مطالب را كنار يكديگر قرار دهيم، ديگر معنايي نخواهد داشت (يا كمتر معني می‌دهد كه) بگوييم دستاوردهاي علمي معاصر در فيزيك و شيمي آیات تجلي كلام خداوند است. در واقع، ‌چنان‌كه در بالا ذكر شد، قهرمانان انقلاب صنعتي تمايل داشتند به جاي آنكه مهارتشان را در زمینه‌ی علم از ديگر طرق موجود نشان دهند، می‌کوشیدند مهارت خود را از طريق تسلط در حوزه‌ی دين اثبات كنند. علاوه بر اين، جريان اين نوع خودنمایی‌ها همچنان به طور آشكاري، در رونق محيط علمي بنيادگرايي اسلامي ادامه دارد.

در سطحي عمیق‌تر [می‌توان گفت] ایده‌ی سنجش كارآرايي علم و دين به نوعي می‌تواند ناصواب باشد؛ زیرا بسياري از افراد، نهادها و متخصصان دانش در هر دو زمينه فعاليت می‌کرده‌اند. به نظر می‌رسد تفاوت ميان عمل آنچه كه «دينی» خوانده می‌شود و آنچه كه «علمی» خوانده می‌شود در علل دنبال كردن خود «عمل» و نيز شرايطي است كه اين دنباله‌روي در آن اتفاق می‌افتد. ضمن احترام به اين قبيل مسائل، فهم ما از دين بسيار بهتر از فهم‌مان از علم است. مدل عرفي‌سازي (سكولاريزه كردن) ما را قادر می‌سازد تا از تاريخ دين به نفع آینده‌ی علم بهره ببريم. ما را قادر می‌سازد تا مبادرت به روشنگري دوم بكنيم، اقدامي كه پس از آن علم، يقيناً از حمايت عمومي بهره‌مند خواهد شد، همچون جهان مسيحيت كه وضعيت مقدس و حمايت و سلطه‌ی دولت از آن رخت بربسته است.

دانشجويان اغلب از شنيدن اين مطلب كه يك قرن پيش از انقلاب علمي، احتمالاً شديدترين دوره‌ی «شكار جادوگران» در تاریخ آمريكا بوده است، اظهار شگفتي می‌کنند. ممكن است شخصي با خود اين گونه گمان كند كه آزار و ايذای توده‌ی مردم در هنگام اقتدار مذهبي به اوج خود رسيد، نه بعد از آنكه توسط فرقه‌گرايي و نزاع‌های آغازين دوره‌ی سكولاريزاسيون، به طور چشمگيري تضعيف شده بود. با وجود اين، جامعه‌شناسان امروزه دوره‌ی «شكار جادوگران» را در ذيل يك «هراس اخلاقی» طبقه‌بندي می‌کنند. روزگاري كه در آن، برخي گروه‌ها بلاگردان يك «بحران اجتماعی» شدند، اگرچه به نظر نمی‌رسد، به دليل ماهيت ساختار جهان در آن دوره، كسي داراي جايگاه و پايگاهي بوده باشد. به همان ميزان كه جادوگران در قرن شانزدهم مرجعيت ديني داشتند، جامعه‌شناسان امروزه مرجعيت علمي هستند. با افزايش نااميدي، مشاوران حوزه‌ی سياست علمي می‌کوشند «علم» را همچون يك راه حل جهاني به تصوير بكشند كه نيروهاي جادويي آن توسط توده‌ی ناآگاه اجتماع، آموزگاران نامناسب دبیرستان‌ها و جامعه‌شناسان شكاك، رو به فتور و كاستي گذاشته است.

 با درك ساده‌ی اين مسئله كه 5 دليل سنتي براي حمايت از علم وجود دارد كه -حتي در قالب يك استراتژي مطلوب يا كسب نتايج ارجح- هيچ سنخيت و سازگاری‌ای با يكديگر ندارند، می‌توان ميزاني از چاشني عقلانيت را به اين بحث تزريق كرد و مسير «سكولاريزاسيون» يا «عرفي‌سازی» را روشن‌تر کرد: شمار بالاي نشريات معتبر، مشاغل شخصي ارزشمند و مفيد، رشد اقتصادي، امنيت ملي و افزايش رفاه بشر.

 

سپاس و قدرداني

مقاله‌ی حاضر حاصل سخنراني افتتاحیه‌ی بنده در سمت استاد جامعه‌شناسي و سياست اجتماعي است (پذيرفته‌شده در 30 نوامبر 1995 ) و شرح مقتضي (معرفي) آن در شماره‌ی 23 مي 1996 در نشریه‌ی طبيعت به چاپ رسيده است. مباحث مطرح‌شده از طريق گفت‌وگوي مكرر با همسرم، سوجاتا رامان، شكل و نظم يافته است كه اين حاصل را به او تقديم می‌کنم.

 

 

 

پی‌نوشت‌ها:

 

Franklin Roosevelt. 1

New Deal. 2

Vannevar Bush. 3

4. مايكل فارادي يكي از نمونه‌هاي بسيار خوب در اين زمينه است. به اين دليل كه پيش‌زمینه‌ی او عاري از هرگونه امتياز خاصي است. وي در نهاد آزمايشگاهي شيمي در «هامفري ديوی» به عنوان دستيار، داوطلب شد و از طريق دوره‌ی كارآموزي توانست در اين مؤسسه رشد و جاي پاي خود را محكم کند. به همين خاطر است كه وي به يك «راديكال سازمانی» تبديل شده است.

R&D (reseach and development)). 5

Chauncey Leake. 6

7. کنگره‌ی آمريكا كميته‌هاي سنا در امور نظامي، مشاوران قانون‌گذاري علمي، کنگره‌ی هفتاد و نهم، اولين جلسه، نوامبر 1945، ص 225 در يك حالت طبيعي كه اين شرايط بر اساس آن به وجود آيد، اظهارات فرانك جووت، رئيس انجمن ملي علم مرا به اشتباه انداخت كه بر آن بود كه دولت، همه‌ی تحقيقات را توانست در سطحي بسيار گسترده و آن هم پيش از جنگ جهاني دوم، در دست بگيرد. پس از آن حوزه‌ی عمومي می‌بایست با برنامه‌هاي تحقيقاتي علمي به مثابه‌ی يك مركز خيريه برخورد كند كه به مخزني از ماليات دولتي تبديل شود.

Edwin Land. 8

Polaroid. 9

10. حتي اگر دموكراتيزه كردن علم نياز به توضيح اين مطلب داشته باشد كه از چه طريقي می‌توان اين روند را دستاوردهاي بزرگ علمي ممكن ساخت، شايد بتوان گفت كه از طريق مردمان عادي كه با فعالیت‌های روزمره‌ی «ناقص و كند» خود با داروين و انيشتين هم‌انديش شده‌اند، هم اماكن‌پذير خواهد بود، اما در عوض اگر فقط به روشنفكران اجازه دهيم كه حامل و باني همه چيز علمي شوند، شايد بتوانيم در يك سطح گسترده، بنيادي و كوتاه‌مدت به چنين روندي دست يابيم. شايد چنين كاري شرايط بنيادگرايانه را به پيش كشد، اما سرعت آن در همگوني با استانداردهاي مستدل و غيرمستدل قابل قبول‌تر است.

   11. با وجود اينكه اين گروه با ادعاهايي تمسخرآميز خود را به انديشمندان ژرف‌انديش و باسابقه ربط می‌دهند، اما به اين قضيه اذعان دارند كه علم در طول ساليان اخير، هرچند اندك و پنهان، اما توانسته است كه جنبش (براي جنگ) و تغيير (پس از جنگ) را رهبري كند. در زمینه‌ی تأمين بودجه‌ی علمي آمريكا، چرخه‌اي از تغييرات از سال 1927، آمريكا را وارد جنگ جهاني اول كرد.

Kevin Aylesworth. 12

Zachary Levine. 13

ASP.(American Physical Society). 14

15. يكي از بدترين بدفهمی‌ها در اين زمينه آن است كه تصور می‌شود: عمق مسئله‌ی گسترش مباحث ميان‌رشته‌اي بدين معني است كه آموزش آن نيازمند به فراگيري چندين شغل و سروكله است. يكي از بحث‌های عامیانه‌ی اخير براي تربيت و آموزش حكومتي علم، «ذخیره‌ی جمعي دانش تاكتيكی» كه از كارهاي علمي دانشمندان، حول محور افراد جامعه زدن با مدد از رشته‌هاي ديگر و با مداخله‌ی دولت و صنعت صورت پذيرفته است. با اين حال، واقعيت اين است كه چنين دانشي از محيطي پژوهشي برخاسته كه كفايت لازم را براي آموزش افراد عادي فراهم آورده است و تأثير آن بسيار فراگيرتر و محسوس‌تر از آن چيزي است كه بخواهيم آن را «ذخیره‌ی جمعي دانش تاكتيكی» بناميم. يقيناً يك پارادايم و برنامه‌ی تجربي براي ترويج زمينه‌هاي ميان‌رشته‌اي در ميان دانشجويان پزشكي و دانشجويان جامعه‌شناسي نضج بيشتري دارد. اين گروه از دانشجويان در طول برنامه‌ی «آموزش شراكتی» كه در نيمسال آخر تحصيلي آنان ارائه می‌شود، می‌آموزند تا مشكلات و مسائل را با هم انديشي و نشست‌های گروهي حل و فصل كنند و پيرامون آن به تبادل نظر بپردازند. اين دانشجويان با آنكه هنوز دانشجو هستند، اما هويت حرفه‌اي آنان طوري شكل می‌گیرد كه بتوانند با انديشه و كار گروهي مأنوس شوند و آن را پايه‌اي براي آینده‌ی خود سازند.

wild card. 16

National Academies PolicyAdvisory Group. 17

 

منبع

نظر شما