شناسهٔ خبر: 63847 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

معرفی کتاب «انگار لال شده بودم»: یک مردم‌نگاری از کودکان افغانستانی در تهران/ بچه‌هایی که تصوری از آینده شغلی ندارند

کتاب «انگار لال شده بودم» مجموع ۹ جستار از سپیده سالاروند است در تجربه‌ میدانی‌اش از دمخور شدن با کودکان کارگر افغانستانی در تهران.

یک مردم‌نگاری از کودکان افغانستانی در تهران/ بچه‌هایی که تصوری از آینده شغلی ندارند

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایبنا؛ کتاب «انگار لال شده بود» به عنوان پایان‌نامه کارشناسی ارشد مطالعات فرهنگی در دانشگاه علم و فرهنگ انجام شده و به وضعیت کودکان کارگر افغانستانی در تهران، با تمرکز بر دو میدان «خانه کودک ناصرخسرو» (که عمدتا شاگرد مغازه‌های لوازم ماشین فروشی‌های خیابان‌های حوالی بازار را تحت پوشش قرار می‌دهد) و «گود زباله سعید» در جاده تهران – سمنان می‌پردازد. هر فصل که به صورت یک جستار مستقل حول محور یک مضمون نوشته شده، می‌کوشد بر قسمتی از زندگی این کودکان بپردازد.

سپیده سالاروند در مقدمه کتاب بیان کرده است که عنوان مردم‌نگاری‌اش را از صمد بهرنگی می‌گیرد که خود علاوه بر داستان‌هایش آثار مردم‌نگارانه‌ای هم در دهه‌ای 1330 و 1340 تولید کرده است. «انگار لال شده بود» تنها سخن کودک فرودست نیست، بلکه وصف حال معلم، فعال حقوق کودک است.

بوطیقا و سیاست پیچیده سخن گفتن را گایاتری اسپیواک، متفکر پسااستعماری در مقاله مشهور «آیا فرودستان می‌توانند سخن بگویند؟» (1988) به خوبی عیان کرده است. «انگار لال شده بودم» تاملی طولانی بر بوطیقا و سیاست سخن گفتن در جریان چند سال زندگی با کودکان کارگر افغانستانی در تهران، آموختنشان و آموختن در کنارشان، جامعه‌پذیر شدن با آن‌ها و تغییر کردن در این مسیر است.

در این کتاب نویسنده تلاش کرده است با توصیف جزئیات دو میدان تحقیق دیدی کلی به خواننده بدهد. سپس در قسمت جستار بعضی نکات در مورد زندگی بچه‌ها را پر رنگ کرده است؛ نکاتی که تاریخمندند و نویسندگان بزرگ در مورد هرکدام صدها مقاله و کتاب نوشته‌اند اما مولف در این باره نظریه‌پردازی نکرده است. نویسنده در هر جستار تلاش کرده است قسمتی از زندگی کودکان افغان با نقل قول‌ها و مثال زدن از خود بچه‌ها تا حدی منتقل کند.

بعضی حکایت‌ها از نوجوانان افغان بسیار تلخ است تا جایی که نویسنده درباره این نوجوانان می‌گوید: «نوجوان‌ها روزهای زیادی را در منطقه می‌گذرانند بدون اینکه کار زیادی بکنند. با ماشین می‌روند منطقه و بعد توی پارکی می‌خوابند و یا با دیگران اختلاط می‌کنند. بعضی شب‌ها از ترس دعوای کارفرما حتی برنمی‌گردند و توی منطقه می‌مانند. این بچه‌ها معمولا بزرگ‌تری ندارند و خودشان ممکن است بزرگ‌تر برادر کوچک‌تری هم باشند.

بچه‌ها غالبا از ولایت هرات‌اند، تعداد کمی از شهر هرات و تعداد بیش‌تری از ولسوالی غوریان یا روستاهایی کوچک. هرات هم‌مرز با استان خراسان ایران است و از لحاظ فرهنگی و لهجه هم مردمش به ایرانی‌ها شبیه‌ترند. پیش از سخت‌گیری‌ها در مورد حضور افغانستانی‌ها در ایران مرز اسلام قلعه، که میان این دو استان است، باز بود و رفت‌ و آمد برای ایرانی‌ها و افغانستانی‌ها آسان. به همین دلیل بسیاری از مهاجران اولیه ساکن استان خراسان هستند. حالا اما مدتی است مرز اسلام قلعه را بسته‌اند. نه که مرز کاملا بسته باشد اما دیگر برای مهاجرت غیر قانونی امن نیست. کار قاچاقبر در واقع از نیمروز آغاز می‌شود. از آن‌جا سوار نیسان‌ها می‌شوند و بعد پیاده و باز نیسان یا پژو و همین طور تا آخر.  ترتیبش را خودشان هم یادشان نیست. بسیاری از بچه‌ها می‌گویند سر مرز نیمروز و پاکستان طالبان جلوشان را می‌گیرد و ازشان می‌پرسد کجا می‌روند و وقتی می‌گویند برای کار یا درس می‌آیند ایران رهاشان می‌کنند که بروند. بچه‌ها دل خوشی از «طالب‌ها» ندارند. در بسیاری از روستاها هنوز «طالب‌ها» قدرت دارند و مدرسه‌ها را خراب می‌کنند یا معلم‌ها را می‌کشند.»
 


اما چرا کودکان افغانستانی نمی‌توانند در ایران تحصیل کنند؟
نویسنده کتاب در پاسخ چنین می‌نویسد: «شاید بی‌معناترین سوالی که می‌توان از یک بچه نه ساله که توی خیابان / کارگاه/ مغازه کار می‌کند پرسید سوال از آینده شغلی است. بسیاری از این بچه‌ها درس نمی‌خوانند یا اگر هم درس بخوانند به دلیل زمان کمی که برای درس خواندن دارند، ناممکنی گرفتن مدرک معتبر و شلوغ بودن سمن‌ها، از دو سه کلاس فراتر نمی‌روند. آن‌ها می‌دانند که قرار نیست «اینجینیر، معلم یا داکتر» شوند چون رسیدن به تمام این شغل‌ها نیازمند شرایطی است که ازش محرومند. این بچه‌ها عموما روستایی و کارگرزاده‌اند و می‌دانند که قرار است مثل پدرهایشان بشوند؛ چندماهی در افغانستان کشاورزی کنند و چندماهی در ایران کارگری.

ژیژک معتقد است دولت برای ترمیم سیستم ایدئولوژیک خود از شکاف‌ها استفاده می‌کنند و «ستیز اجتماعی را با چیزی دیگر جایگزین می‌کنند. در مورد ایران نیز پررنگ‌ کردن شکاف بین ایرانی‌ها و افغانستانی‌ها و تاکید بر اینکه آن‌ها منابع مالی را مصرف می‌کنند، شغل ما را می‌گیرند، بچه‌هایشان به جای بچه‌های ما سر کلاس درس نشسته‌اند، خلافکار و دزد و معتاد و متجاوزند ... موجب اتحاد دولت و ملت علیه دیگری‌ای می‌شود که تمام تقصیرها را به گردن دارد. چهره‌ای از افغانستانی‌ها ساخته می‌شود تا «تجسم مانعی باشد که از دستیابی جامعه به عنوان هویتی بسته و کل یکپارچه جلوگیری می‌کند.» (همان) تبلیغات دولتی و رسانه‌ها موجب شورش‌هایی در شهرهایی کوچک علیه افغانستانی‌ها و بیرون کردن آن‌ها از شهرها می‌شود.

کتاب در پایان به زبانی ساده به سرگذشت برخی از کودکان افغانستانی در تهران پرداخته است. کتاب «انگار لال شده بودم» یک مردم‌نگاری از کودکان افغانستانی در تهران نوشته سپیده سالاروند در 252 صفحه از سوی نشر خرد سرخ منتشر شده است.

نظر شما