شناسهٔ خبر: 63982 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

ژان بودریار از «جنایت بی‌نقص» می‌گوید: ردپای استمرار نیستی

برای بازیابی ردی از نیستی، از ناتمامی، نقصان جنایت، باید چیزی را از واقعیت جهان دور کنیم. برای بازیابی منظومه سِر (راز) باید چیزی را از انباشت واقعیت و زبان دور کنیم.


ردپای استمرار نیستی

فرهنگ امروز/ ترجمه‌ کامران برادران: آنچه در پی می‌آید ترجمه بخشی از کتاب «جنایت بی‌نقص» نوشته ژان بودریار است که در آن این فیلسوف فقید همچو بسیاری از آثارش پرسش از واقعیت و رونوشت‌های آن را در جهان تصاویر مطرح کرده و به بررسی آن می‌پردازد. 

اگر به‌خاطر ظواهر نبود، جهان جنایتی می‌بود بی‌نقص، یعنی جنایتی بدون مجرم، بدون قربانی و بدون انگیزه. حقیقت همواره از آن کناره می‌گرفت و اسرارش هیچ‌گاه فاش نمی‌شود، چراکه نیاز به سرنخ [رد پا] هیچ اثری از خود بر جای نمی‌گذاشت.

اما حقیقت این است که جنایت هیچ‌گاه و بی‌نقص نیست، چراکه جهان با ظواهرش به خود خیانت می‌کند که سرنخی به عدم وجودش هستند، ردپایی از استمرار نیستی. خودِ نیستی ـ استمرار و تداومِ نیستی ـ از خود اثری بر جای می‌گذارند. این‌گونه است که جهان به راز خویش خیانت می‌کند. این‌گونه است که اجازه می‌دهد حس شود و در عین حال خود را در پس ظواهر پنهان می‌کند.
هنرمند نیز همواره نزدیک است به ارتکاب جنایتی بی‌نقص:‌ چیزی نگفتن. اما از آن روی برمی‌گرداند و اثرش ردپای آن نقصان جنایتکارانه است. به گفته [آنری] میشو، هنرمند کسی است که با تمامی توانش در برابر نیاز به برجانگذاشتن ردپا مقاومت می‌کند.

بی‌نقصی جنایت برآمده از این واقعیت است که همواره از قبل محقق شده است: تمام و کمال. سوءاستفاده از جهان آن‌گونه که هست، پیش از آن‌که حتی خود را نمایان کند. بنابراین هیچ‌گاه آشکار نخواهد شد. خبری از قضاوت فرجامین برای مجازات یا بخشش نخواهد بود. پایانی در کار نخواهد بود، چراکه چیزها هماره از پیش روی داده است. نه بخشایش و نه حکم، بلکه آشکارسازی اجتناب‌ناپذیر نتایج. پیش‌روی جنایت آغازین که چه‌بسا بتوان گفت که در شکل استهزاآمیز تقدیم فعلی وانموده‌ها یافت می‌شود. پس از آن، سرنوشت ما معادل است با تحقق این جنایت، آشکارگی بی‌امانش، تداوم شر، استمرار نیستی. ما هیچ‌گاه صحنه آغازین [جنایت] را تجربه نمی‌کنیم، اما هر لحظه امتداد و کفاره‌اش را از سر می‌گذرانیم. این را پایانی نیست و عواقبش بی‌شمارست.
 


همان‌گونه که نمی‌توانیم به کنه ثانیه‌های آغازین «انفجار بزرگ» پی ببریم، قادر نیستم حدود و ثغور آن چند لحظه‌ای را تعیین کنیم که جنایت آغازین در آن روی داده است. این جرمی است متحجرانه، همانند سروصدای «فسیل‌شده و واپسگرایانه»‌ای (fossilized) که دور و اطراف جهان پراکنده شده است. انرژی این جنایت، هماننده انفجار اولیه، است که در سراسر جهان گسترش یافت تا زمانی که چه‌بسا خود را از توان بیندازد. این بینشی اسطوره‌ای از جنایت آغازین، تصوری از دگرگونی منفی جهان در بازی اغوا و ظواهر و فریبندگی تمامی آن. این شکلی است که رمز و راز به خود می‌گیرد.

پرسش بزرگ فلسفی پیشتر این بود: «چرا به جای هیچ، چیزی وجود دارد؟» امروز، پرسش حقیقی این است: «چرا به جای چیزی، هیچ وجود دارد؟» عدم وجود چیزها برای خودشان، این واقعیت که به وقوع نمی‌پیوندند هرچند که در ظاهر عکس آن را نشان می‌دهند، این واقعیت که در پس ظاهر خود پس می‌نشیند و نتیجتاً هرگز با خود یکی نیست، توهم اساسی و سرنوشت‌ساز جهان است. این دست آخر معمایی بزرگ باقی می‌ماند، چیستانی که ما را آکنده از ترس می‌کند و ما از خود در برابر آن با توهم رسمی حقیقت محافظت می‌کنیم.

با دردِ بیم و وحشت باید جهان را رمزگشایی کنیم و در نتیجه توهم آغازین جهان را بزداییم. نه تاب خلأ را داریم، نه راز و نه ظاهر ناب. چرا باید از آن رمزگشایی کرده و در عوض نگذاریم که توهمش با چنین شکوهی بدرخشد؟ خب، این واقعیت که تاب خصیصه رازآمیزش را نداریم خود یک معما است و بخشی از چیستان است. این بخشی از جهان است که نمی‌توانیم توهم جهان یا ظاهر ناب را تاب آوریم. اگر این‌ها وجود داشتند، در کنار آمدن با حقیقت و شفافیت بنیادین بهتر نمی‌بودیم. حقیقت می‌خواهد خود را عریان کند و سخت در پی برهنگی است. 
 


بی‌تردید، ایراد اصلی به واقعیت، تمایل آن به تسلیم بی‌قیدوشرط به هر فرضیه‌ای است که می‌توان پیش کشید. با این همنوایی حقیرانه‌اش، پرشورترین اذهان نیز دلسرد می‌شوند. می‌توانید در برابر ظالمانه‌ترین عذاب‌ها، وقیحانه‌ترین تحریک‌ها و متناقض‌ترین کنایه‌ها قرارش دهید، همچنین اصلش را (به هر حال، آن‌ها به غیر از مقاربت بی‌اشتیاق و پس انداختن یک عامله چیز آشکاری با چه چیز دیگری کنار می‌آیند؟). با بندگی سرسختانه‌ای سر خم می‌کند. واقعیت مزخرف است و این مایه تعجب نیست، چراکه محصول مجامعتِ حماقت با روح محاسبه است؛ پسمانده‌های توهمی مقدس که به کاسه‌لیسان دانش ارائه شده است.

بنابراین برای بازیابی ردی از نیستی، از ناتمامی، نقصان جنایت، باید چیزی را از واقعیت جهان دور کنیم. برای بازیابی منظومه سِر (راز) باید چیزی را از انباشت واقعیت و زبان دور کنیم. باید کلمات را یک به یک از زبان بگیریم، چیزها را یکی‌یکی از از واقعیت بگیریم و همان را از همان درکشیم. در پس هر پاره‌ای از واقعیت، چیزی باید ناپدید شود تا امتداد نیستی تضمین یابد. با این همه، این کار باید بدون سرفرودآوردن در برابر وسوسه نابودی صورت بگیرد، زیرا که ناپدیدی باید یک ناپدیدی زنده و ردپای جنایت به‌عنوان اثری زنده باقی بماند.

آنچه در مدرنیته با نیروی انباشتن مدام، ‌افزودن و در پی بیشتر رفتن از یاد برده‌ایم این است که نیرو از تفریق ناشی می‌شود و قدرت از غیاب. از آنجا که امروزه دیگر قادر به مقابله سِر نمادین غیاب نیستیم، در وهم متضادش فرو می‌رویم، توهم دلسردکننده از یاد صفحه‌ها و تصاویر.

ایبنا

نظر شما