شناسهٔ خبر: 65033 - سرویس اندیشه
نسخه قابل چاپ

تأملی در یکی از تأملات محسن رنانی| محمد علی عسگری

چندی پیش محسن رنانی در مطلبی که تحت عنوان «به زخم‌های ایران سلام کنیم» در شبکه‌های اجتماعی منتشر شد، از پایان روشنفکری گفت و نوید یک شروع تازه را از جانب زنان داد. یک زایمان بزرگ اجتماعی که در حال وقوع بوده و هیچ قدرتی قادر به جلوگیری از آن نیست. او در این ارتباط از زنان شاخصی نام برد که به گمان وی درحال ایجاد تغییرات و دگرگونی‌های اساسی در جامعه بوده و دارند نه تنها جای روشنفکران که جای مردان را نیز پر می‌کنند.

فرهنگ امروز: دکتر محسن رنانی چندی پیش در مطلبی که تحت عنوان «به زخم‌های ایران سلام کنیم» در شبکه‌های اجتماعی منتشر شد، از پایان روشنفکری گفت و نوید یک شروع تازه را از جانب زنان داد. یک زایمان بزرگ اجتماعی که در حال وقوع بوده و هیچ قدرتی قادر به جلوگیری از آن نیست. او در این ارتباط از زنان شاخصی نام برد که به گمان ایشان درحال ایجاد تغییرات و دگرگونی های اساسی در جامعه بوده و دارند نه تنها جای روشنفکران که جای مردان را نیز پر می کنند. به نظرم دیدگاه آقای رنانی به رغم بعضی خوش بینی ها قابل تامل بود و هرچه در باره آن بحث شود باز هم کم است. کسانی که با نوشته های ایشان آشنا باشند می دانند که همه آنها را از سر دلسوزی نسبت به ایران و ایرانی می نویسد و به شدت علاقمند است در این وانفسای سیاهی و تاریکی یک روزنه نوری پیدا کند. نوشته اخیر ایشان هم تقریبا همین معنا و مفهوم را داشت و این بار چنین روزنه امیدی را در حرکت اجتماعی و گسترده زنان جامعه ما یافته و بر آن انگشت نهاده بود. تلاشی قابل تحسین و قابل ستایش که باید به آن ارج نهاد.

باید پذیرفت که در اعماق جامعه ما اتفاقاتی در حال رخ دادن بوده و گسل های بزرگی در حال جا به جاشدن است و در اکثر این تحرکات نیز محوریت زنان کاملا هویداست. دکتر رنانی در این ارتباط سخن از یک «زایمان » می کند. یک خانه تکانی گسترده و همه جانبه در تمام ارکان جامعه از دین و ایمان گرفته تا اقتصاد و نان و کار و مسکن و سبک زندگی و نحوه رفتار اجتماعی و غیره. تا آنجا که می دانیم کنشگری زنان در جامعه ما بسیار دراز دامن و متنوع است. به عبارتی از نیروهای راست سنتی یا به تعبیری نئو سنتی ها تا نیروهای چپ و لیبرال و سکولار و حتی دین ستیز را در بر می گیرد و کنشگران متعدد و متنوعی که دراعماق جامعه مافعال هستند ممکن است به یکی یا چند تا از این طیف ها تعلق خاطر داشته باشند.

این یک قانون نانوشته است که رویکردها و گرایش های عمیق اجتماعی را گروه هایی در سطح جامعه نمایندگی می کنند. مثلا اگر یک رویکرد سنتی خیلی خشک در اعماق جامعه فعال باشد یک گروه سنتی تند رو در سطح جامعه آن را نمایندگی می کند و از زبان او حرف می زند یا به عنوان یک ابزار سیاسی در خدمت آن رویکرد عمیق اجتماعی در می آید. تحولات حوزه زنان در جامعه ما نیز از این قانون مستثنی نیست و تا بروز و ظهور خارجی پیدا نکند قادر به ایجاد تغییرات اساسی در سطح یک جامعه نخواهد بود. به عبارتی دیگر این انرژی فراگیر و عمیق زنان در جامعه ما نیز باید روزی در قالب یک تشکیلات، حزب یا جبهه و اپوزیسیون مشخص و روشنی ریخته شود تا بتواند به عرصه های عمومی آمده و خواسته ها و مطالبات خود را تحقق بخشد. همچنین باید از انسجامی برخوردار باشد تا بتواند در یک روند جدالی و کشمکش زا بر عناصر و عوامل مخالف خود پیروز گردد تا آن خانه تکانی بنیادین امکان پذیر شود. گاه چنین تشکل یا ساختاری در عرصه جامعه وجود دارد و آن پتانسیل به طور طبیعی و بدون سر و صدا در کانال مناسب خود سرریز می شود و گاه به دلیل فقدان اشتراکات، ناگزیر از ایجاد یک حرکت جدید خواهد بود.

تا آنجا که می دانیم مهم ترین کانال هایی که وجود دارند و می توانند هرکدام به تناسب حال خود بخشی از این مطالبات را نمایندگی کنند، شناسنامه های معینی دارند. در راس این ها، جریان سکولار سلطنت طلب و خارج نشین قرار دارد که خود را مدافع اساسی ترین مطالبات زنان از جمله؛ آزادی، برابری با مردان، مخالفت با حجاب اجباری، مخالفت با قوانین مرد سالارانه و گشودن عرصه های هنر و موسیقی و فرهنگ به روی زنان معرفی می کند. در پی این جریان، می توان از نیروهای ملی- مذهبی (در دو طیف تند و کند و داخل و خارج ) صحبت کرد که از مجاهدین تا نهضت آزادی را شامل می شود و برخی چهره های شاخصی چون صدیقه وسمقی و نرگس محمدی که دکتر رنانی از آنها یاد کرده از نمونه های بارز و برجسته آن به شمار می آیند. این جریان با جریان قبلی به رغم برخی اشتراکات ظاهری، در اعماق با هم اختلافاتی اساسی دارند و در جاهایی کاملا در نقطه مقابل همدیگر قرار می گیرند. ازاین رو هرگونه چشم انداز یک همکاری مشترک بین آنها بسیار دور از انتظار خواهد بود. از این دو که بگذریم، می شود به برخی جنبش ها و احزاب چپ مارکسیستی در داخل و خارج ویا برخی گروه های ملی گرای مصدقی تبار در داخل و خارج اشاره کرد که به دلیل نقش درجه چندمی که دارند همواره درحاشیه سایر گروه ها دیده می شوند. البته در این میان نباید یک جریان نیرومند دیگر را از یاد برد که شامل نئوسنتی های داخل کشور می شود و در ذیل دو طیف اصول گرایی و اصلاح طلبی حرکت می کنند. اینها پشتوانه نیرومندی بخصوص در بین بخش مهمی از زنان سنتی و نیمه سنتی، توده های شهری و روستایی و به ویژه تحصیل کردگان ما دارند. نقطه اشتراک این جریان با جریان ملی مذهبی پیش گفته، در پروژه اصلاحات سیاسی دوم خرداد بود که متاسفانه به دلایل متعددی شکست خورد و به بن بست رسید.

حال می توانیم از دکتر رنانی بپرسیم زنانی که « نه مقاله می نویسند و نه سخنرانی می کنند بلکه فقط عمل می کنند» آیا قادر خواهند بود روزی از همه این کانال های موجود عبور کرده و با تدوین یک تئوری جدید برای خود یک حرکت سیاسی تازه بیافرینند؟ می دانیم تحرک زنان در جهان که تحت عناوین « فمینیسم » معرفی می شوند برای خود جنبه های تئوریک نیرومندی دارند اما یک جنبش فمینستی در سطح حرکت های اجتماعی باقی می  ماند و هرگز به دنبال تغییرات کلان سیاسی یا ایجاد یک نظام اجتماعی جدید در سطح کشور نیست. این حرکت از حقوق زنان دفاع می کند و قصد دارد تا آنها را برابر با مردان و حتی در مواردی برتر از آنان بنشاند. اما آن جوششی که در ایران جریان دارد و آقای دکتر رنانی نیز بدان اشاره دارند، یک حرکت فمینستی صرف نیست بلکه یک حرکت اجتماعی سیاسی گسترده و فراگیر است که البته دفاع از حقوق زنان را هم در بطن خود دارد. چنین حرکتی برای آنکه مستقل و اثر گذار باشد نیازمند یک تئوری خاص خواهد بود.

مروری بر حرکت های بنیادین اجتماعی یا انقلاب های تاریخ نیز نشان می دهد تا حرکتی از یک پشتوانه تئوریک نیرومند برخوردار نباشد قادر به ایجاد تغییرات درخور توجه نیست. برای مثال انقلاب فرانسه یک پیشینه تئوریک داشت که سالها قبل از جانب افرادی مانند منتسکیو، دیدرو ، ژان ژاک روسو و دیگران شکل گرفته بود. انقلاب اکتبر روسیه همین وضع را داشت و از درون یک سری تئوری هایی سر بر می آورد که ازجانب مارکس و انگلس و بعد لنین و دیگران مطرح شد. حتی انقلاب اسلامی ایران حرکتی بود که از درون یک سری تئوری هایی از قبیل اندیشه های بازرگان و شریعتی و مطهری و دیگران سر می زد. انقلاب مشروطه ایران از درون تئوری هایی سر برآورد که پیش از آن از سوی آیت الله نایینی و آخوند زاده و میرزا یوسف خان مستشار الدوله و دیگران مطرح شده بود. نهضت ملی دکتر مصدق همین طور. حتی جنبش اصلاحات دوم خرداد 76 یک پشتوانه تئوریک داشت که در افکار و اندیشه های امثال دکتر بشیریه و سروش و مجلات کیان تا آدینه و دنیای سخن و غیره پرورانده شده بود. با توجه به این مثال ها باید پرسید حرکت فعلی زنان در جامعه ما بر چه مبنای تئوریکی استوار است؟ این حرکت که طیف های متنوعی از نو سنتی های راست تا سکولارهای دین ستیز را در بر می گیرد از درون چه تئوری ای بیرون آمده است؟

شاید در پاسخ گفته شود نیازی به آن تئوری های کلان نیست و این حرکت نیز از همان باورهای رایج نسبت به تجربه موفق کشورهای غربی در زمینه دموکراسی، سکولاریسم و حقوق بشر سرچشمه می گیرد که امروزه به وفور در شبکه های مجازی از آن سخن گفته می شود. اما این یعنی هرج و مرج، یعنی هیچ در هیچ. چون برای مثال مجاهدین همان اندازه از دموکراسی و حقوق بشر سخن می گویند که امثال رضا پهلوی با وجود متعهد بودن به سلطنت موروثی. حتی بین گروه های نو سنتی داخل ایران هم کسی نیست که از دموکراسی و حقوق بشر و یا سکولاریسم سخن نگوید. برخی روحانیون نیز از دموکراسی و سکولاریسم سخن می گویند. در این میان کدام یک می توانند حرکت عمیق زنان ایرانی را نمایندگی کنند؟ روشن است که فقدان یک پشتوانه تئوریک روشن موجب می گردد تا حرکت زنان ایران از یک سو نتواند بروز سیاسی مطلوب خود را پیدا کند و از سوی دیگر قادر نباشد اهدافش را در یک پروسه زمانی مشخص تحقق بخشد. زیرا هرگاه بخواهد پا به عرصه عمومی جامعه بگذارد خود را در زیر چتر یکی از همین گروه های شناسنامه دار داخلی یا خارجی خواهد یافت و طبعا به ناگزیر بخشی از مطالباتش را در این بده بستان از کف خواهد داد. اینجاست که احساس می شود ما و زنان ما به شدت به روشنفکرانی نیاز دارند تا برای آنها تئوری پردازی کنند. به کسانی که بتوانند با نظریات جدید خود از این بن بست ها عبور کرده و راه تازه ای را بگشایند. از این رو برخلاف نظر دکتر رنانی باید گفت اتفاقا زنان ما «باید بسیار بخوانند و بنویسند و سخن بگویند» و گرنه قافیه را به سود دیگران خواهند باخت.

اما فرضیه دکتر رنانی یک وجه دیگر هم دارد و آن اینکه می گوید ما به پایان عصر روشنفکری رسیده ایم و بنابراین تئوری پردازان جدیدی از راه نخواهند رسید. گرچه ممکن است بسیاری این نظر را قبول نداشته باشند اما برخی واقعیت های اجتماعی و فرهنگی ما نیز متاسفانه تا حدودی بر نظر او صحه می گذارد. تقریبا چند سالی می شود که کم تر صدای تازه ای شنیده می شود و غالب روشنفکران ما اعم از دینی و غیر دینی حرف های همدیگر را تکرار می کنند. مساله ای که حتی می شود گفت ابعادی منطقه ای و جهانی دارد و اینجا جای پرداختن به جزییات آن نیست. از سوی دیگر نظام سیاسی حاکم بر جامعه ما نیز هرچه پیش تر می رود خود را بیش از پیش در گردابی از یک سری ابربحران های بی سرانجام می یابد. تغییر اشخاص و افراد یا طیف ها و جریان های اصولگرا و اصلاح طلب نیز تاکنون نتوانسته است راهگشا باشد. از این روست که برخی در چنین اوضاع و احوالی تنها ترین راه برون رفت از این بن بست فراگیر( در دو سطح کلان فرهنگی و سیاسی)  را بازگشت به سالهای نخست انقلاب و ارجاع به تئوری های روشنگر آن دوران می دانند. بخصوص اینکه در ابتدای انقلاب دو اسلام کاملا متفاوت خود را در صحنه معرفی کردند؛ یکی اسلام دموکراتیک و مردمی که پرچم آن را کسانی چون بازرگان و شریعتی و طالقانی به دست گرفته بودند و دیگری اسلام مبتنی بر ولایت مطلقه فقیه که مجموع طیف گسترده ای از نیروهای سنتی و نو انقلابیون روحانی و غیر روحانی را در بر می  گرفت. تجربه چهار دهه نظام جمهوری اسلامی ایران دستاورد روشن و بی مجامله این اسلام نوع دوم در همه ابعاد آن است. بیهوده نیست که برخی خواستار ایجاد اصلاحاتی ساختاری شده و می گویند باید با استفاده از تجربه آن اسلام دموکراتیکی که به دلایلی به محاق رفت « این سرنوشت را از سر نوشت».

منبع:دین آنلاین

نظر شما