شناسهٔ خبر: 7288 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

اصلی ترین مشکل تحول در علوم انسانی:

کریم مجتهدی: وابستگی محض ما به علوم انسانی غرب

تحول در علوم انسانی که ضرورت آن چند سالی خودنمایی می‌کند، از بحث‌های روز و جنجالی صاحب‌نظران و استادان علوم انسانی کشور است.اما با وجود طرح این مساله هنوز هم منتقدان این علوم نتوانسته اند، رهیافتی مشترک برای تغییر در آن بیابند.

به گزارش «فرهنگ امروز » به نقل از روزنامه قدس، تحول در علوم انسانی که ضرورت آن چند سالی خودنمایی می‌کند، از بحث‌های روز و جنجالی صاحب‌نظران و استادان علوم انسانی کشور است.اما با وجود طرح این مساله هنوز هم منتقدان این علوم نتوانسته اند، رهیافتی مشترک برای تغییر در آن بیابند.شاید مشکل اساسی همان وابستگی محض به علوم انسانی غرب و ندانستن چگونگی رها شدن از آن است.در گفت و گو با دکتر کریم مجتهدی، استاد فلسفه دانشگاه تهران کوشیده ایم، از منظری متفاوت به جایگاه علوم انسانی سنتی و جدید و داشته‌های خود نگاهی بیندازیم؛

آقای دکتر چرا به تحول در علوم انسانی نیاز داریم؟

اولاً وقتی از علوم انسانی صحبت می‌کنیم، مقصود ریشه ها و تمامی اشکال های اصلی، معقول و سنتی آن - که بسیار قدیمی می باشد - است، اما ظاهراً می‌گویند، این علوم در قرن هجدهم شکل گرفته و نام علوم انسانی از قرن 19 و 20 به وجود آمده و جدید است ؛ یعنی در واقع این علوم از علوم تجربی نیز قدیمی ترند.مثلاً تاریخ قدمت فوق العاده ای دارد و در سوابق تاریخ نگاری در یونان باستان و وجود وقایع نگاران مصر باستان و ایران این موضوع را ثابت می‌کند، یا علم النفس و یا روان‌شناسی ریشه ای قدیمی دارد.

علوم انسانی به صورتی که رایج شده و امروزه از آن بحث می‌شود به عنوان رشته ای تلقی می‌شود که بتازگی به وجود آمده و ریشه ندارد و بویژه از قرن 18 دوره منورالفکری غرب شکل گرفته و یکی از مصادیق آن جامعه شناسی آگوست کنت یا روانکاوی فروید است. ما در حال حاضر از صورت جدیدی از علوم انسانی جدید بحث می‌کنیم که خاص غرب و از مقتضیات و ضروریات اجتماعی و اقتصادی جامعه غربی ناشی شده و وقتی به عینه به کشورهایی مثل کشور ما منتقل شده‌اند، وسایل و آلات جدیدی بوده اند که به داده‌های آماری نیاز داشته اند.

ما خود قبل از اینکه با مفهوم علوم انسانی آشنا شویم، محققان بزرگی در ایران داشته‌ایم، مثلا تاریخ جوینی را نوشته ایم اما آنها را پوشش نمی دهیم یا علمی از ابن سینا و یا فارابی باقی مانده که از قدیم داشته ایم و برایمان اهمیت داشته است. آنچه مسلم است، این است که علوم انسانی به نحوی که در ایران مورد استفاده قرار گرفته است، باید مورد آسیب شناسی قرار گیرد.در ایران از علوم انسانی به عنوان ادوات و در مخالفت با فرهنگ بومی خود استفاده کرده ایم. روان‌شناسی جدید متکی به انکار نفس و انکار جوهریت نفس است.روش تحقیق در رفتار انسان مطابق با نیازهای اقتصادی و اجتماعی غرب بوده است و در واقع ما نیازمند شناخت آنها هستیم، نه آنکه خود این شناخت را در اختیار داشته باشیم و از نتایج آن برخوردار باشیم. باور کنیم که مورخان ما قبل از وقایع نگاران غربی هستند.

پس چرا با وجود جایگاه تاریخی ما که به آن اشاره کردید، باز هم تابع محض علوم انسانی آنها بوده‌ایم؟

ما به تجدد خواهی نیاز داریم و چاره ای جز این نداریم. باید سعی کنیم خود را با شرایط زمانه وفق دهیم، اما این تجدد خواهی به درستی انجام نگرفته و به صورت کاذب تحقق یافته است.

پس علوم سنتی ما کارایی لازم را دارند؟

باید به روز شوند و در مورد آنها تجدید نظر صورت گیرد.

چطور؟

اول اینکه روی آنها مطالعه شود.شما تعدادی از دانشگاهیان را بیاورید و ببینید از علم النفس ابن سینا چه می‌دانند.شرط اول این است که مطالعه کنند و متخصص داشته باشیم. متخصصان ما باید امکانات این علوم سنتی را فراهم کنند. وقتی چنین متخصصی را ندارید، چگونه می‌توانید آنها را به روز کنید.یکی از وظایف دانشگاه تلاش برای دست یافتن به ریشه‌های علمی این مملکت است. شما اصلاً اجازه مطالعه روی ریشه‌های علمی کشور را نمی دهید، با این وضعیت چگونه می‌خواهید از آن بهره برداری کنید؟

تنها در حوزه علوم انسانی اینگونه رفتار کرده ایم یا در سایر علوم نیز به این غفلت دچار شده ایم؟

روح حاکم به سوی نوعی سطحی انگاری حرکت می‌کند، آن هم نه تنها در خصوص علوم انسانی بلکه در مورد علوم طبیعی نیز اینگونه است. به گونه ای تظاهر به علم می‌کنیم و در مورد علوم جدید فکر نمی‌کنیم، چون درباره ریشه‌های علمی خود هم فکر نکرده ایم.من همه چیز را منفی نمی دانم، ولی معتقدم باید بصیرت داشت و ریشه ها را به درستی شناخت. من نمی گویم هر چه متعلق به ما و گذشته ماست درست است، اما معتقدم بدون شناخت امکانات بومی و ملی خود مان، از فهم علوم غربی هم عاجز مانده ایم.

محصول کار پژوهشگاه‌های ما در حوزه علوم انسانی چقدر کاربردی است؟

به آن اندازه که لازم است کاربردی نشده اند، برای آنکه از نظر نظری هم معمولاً درست کار نکرده ایم.اولویت دادن به عمل جدی گرفته نمی شود.علمی که نتیجه عملی نداشته باشد، باطل است.علم باید به عمل منجر شود.اصلاً به این موضوع فکر کرده اید، عملی که مبتنی بر علم نباشد، چقدر خطرناک است؛ اگر قبول می‌کنید که علم بدون عمل فایده ندارد و به درد نمی‌خورد، باید قبول کنید که عمل بدون علم چقدر خطرناک است. وقتی آن نظرها به درستی مطالعه نمی‌شود و آن علوم بطور دقیق مورد بررسی قرار نمی گیرد و نتیجه آنی از آن گرفته می‌شود و تنها به صورت سطحی به اسم علم از آن صحبت می‌کنیم، نتیجه اش همین است که می‌بینید. این علم، علم گفتن ها ما را عالم نمی‌کند.همه ما از علم صحبت می‌کنیم ؛ خود من بیش از همه می‌گویم، اما آیا این علم، علم کاری لفظی مان منجر به شناخت علوم می‌شود.ممکن است منجر به کسب مقام و شهرت برای فرد شود، ولی خدمتی را در پی ندارد.ما واقعاً در این خصوص خیلی کار باقی مانده داریم.

موضوع کاربردی کردن چگونه ممکن است؟

وقتی نظر ندارید، چگونه می‌توانید نظر غلطی را کاربردی کنید؟

یعنی می‌گویید نظریه پرداز این علوم را نداریم؟

نظریه پرداز عمیق نداریم.نظریه پردازی که مسایل را واقعاً و نه به صورت شعاری ببیند، نداریم. من معلم فلسفه هستم.دانشجوی فلسفه به من می‌گوید، من از بدِ حادثه به این کلاس آمده ام، فلسفه به چه درد من می‌خورد. می‌دانید این حرف یعنی چه ؟ یعنی تفکر به چه درد ما می‌خورد. هیچ فکر کرده اید، موجودی انسانی که تفکر را کنار می‌گذارد، چه می‌کند؛ اینکه شایعه‌ای در جامعه پخش شده و مانع آن می‌شود که مسایل پیرامون خود را بطور عمیق و درست ببینیم. اصلاً اصل مطلب طرح مطالب به صورت صحیح است. وقتی مسایل را بطور صحیح مطرح نمی کنیم، چگونه می‌خواهیم آنها را حل کنیم.ما مسایل کاری خود را و نه مسایل فرهنگی خود را طرح می‌کنیم.باید با احترام به علوم انسانی و بدون سطحی نگری و بدون نتیجه گیری عجولانه برای شهرت طلبی مسایل آن را طرح کرد.وقتی مسایل این علوم به درستی طرح شد، درباره آن با یکدیگر صحبت کنیم.به نظر من به یک معنا علوم انسانی به ایران نیامده است.اسم این علوم در ایران است و آن پژوهشی که لازم است بدون تظاهر انجام شود، وجود ندارد.

سرجان ملکم در یادداشت‌هایش می‌نویسد : وقتی در دوره عباس میرزا جنگی با روس ها شکل گرفت در اصفهان به کارگاهی توپ سازی رفتیم.ایرانی اگر توپ داشت، می‌توانست از خود دفاع کند .ما وارد کارگاه که شدیم، دیدیم تعدادی از توپ ها به گوشه ای پرت شده است. به آنها گفتم شما که می‌دانید ما در چه شرایطی کار می‌کنیم، چرا این توپ ها اینگونه است.گفتند افرادی که این توپ ها را سفارش می‌دهند فقط می‌گویند عجله کنید، زودتر کار را تمام کنید. توپ هنوز به قالب نرفته می‌خواهند از آن استفاده کنند. این تعجیل حماقت است،یعنی مسأله را نمی بینند.اینها را یا مطرح می‌کنید یا هیچ. اگر هیچ که تظاهر است .مثل اینکه هر کسی چیزی می‌گوید و من هم چیزی برای خودم می‌گویم، ولی اگر واقعاً خادم این مملکت هستید، این مسایل را مطرح کنید، مسایل را به درستی ببینید و بعد اولویت را به عمل بدهید. کاربرد نادرست خطرناک است و مانع از تحقیق و ادامه کار می‌شود، ولی عملی که مبتنی بر دقت و تفکر است، نتیجه می‌دهد.برای محقق باید مسأله وجدان مطرح باشد. نمی خواهیم که تجارت کنیم. اگر خادم این مملکت هستیم، درست کار کنیم و حتی به ضعف خود اعتراف و آسیب شناسی درست کنیم. اما تعریف آسیب شناسی امروز اینگونه است که کسی می‌خواهد مقام کسی را بگیرد به او فحش و ناسزا می‌دهد. این آسیب شناسی نیست؛ رقابت بچگانه است.آسیب شناسی وقتی درست است که شما به عمق مسأله برسید.

نظر شما