فرهنگ امروز/مریم سادات جوادیون: کتاب آشنایی با فلسفهی علم تألیف دکتر حسین شیخ رضایی و دکتر امیراحسان کرباسیزاده است که توسط انتشارات هرمس منتشر شده است. مؤلفین این کتاب، هر دو دانشآموختهی کارشناسی ارشد فلسفهی علم دانشگاه صنعتی شریف هستند و هر دو مدرک دکترایشان را در فلسفه و از دانشگاههای انگلستان -دورهام و بریستول- اخذ کردهاند و هر دو اکنون استادیار و عضو هیئت علمی گروه مطالعات علم مؤسسهی پژوهشی حکمت و فلسفهی ایران میباشند.
این کتاب یکی از مجلدات مجموعهی «آشنایی با فلسفهی تحلیلی» است که همچون دیگر مجلدات این مجموعه -«آشنایی با فلسفهی ذهن»، «آشنایی با فلسفهی زبان» و «معرفتشناسی» - به هدف رفع کمبود متون معتبر فلسفی نگارش یافته و بیشتر به صورت درسنامهای است که بتواند نیاز دانشجویان و علاقهمندان به این حوزه را برطرف کند. البته همان طور که در مقدمهی کتاب نیز آمده است، نویسندگان تلاش کردهاند از طرح نظرات شخصیشان در طرح مباحث فلسفی تا جای ممکن اجتناب کنند، اما چنانکه میدانیم انقطاع کامل نویسنده از پیشفرضهایش تقریباً غیرممکن و یا بسیار دشوار است، چنانکهنگارندهی این متن نیز از این قاعده مستثنی نمیباشد.
«آشنایی با فلسفهی علم» از 7 فصل اصلی تشکیل شده است که «فلسفهی علم، علم و شبهعلم»، عنوان فصل نخست این کتاب و «استقرا و تأیید»، «روششناسی علم»، «واقعگرایی و ابزارگرایی علمی»، «تبیین علمی»، «قوانین طبیعت» و «اخلاق علم» به ترتیب عناوین فصول دیگر آن هستند. به نظر میرسد بهتر آن است تا ضمن مروری بر فصول هفتگانهی کتاب، ارزیابی اختصاصی هر فصل و سپس ارزیابی کلی دربارهی آن صورت گیرد تا خوانندگان با محتوای فصول و فضای کلی کتاب نیز آشنا شوند.
مرور و نقدی بر فصلهای کتاب
در فصل نخست با عنوان «فلسفهی علم، علم و شبهعلم»، به منظور آشنایی اجمالی خوانندگان با اصطلاح «فلسفهی علم»، توضیح کوتاهی دربارهی «فلسفه»و «علم» داده شده است و سپس تعریف مورد تأیید و یا مورد پذیرش نویسندگان که به نوعی موضع آنها را نیز مشخص میکند، آمده است؛ به عنوان مثال با اینکه پرسش از چیستی فلسفه، همان طور که در کتاب نیز صریحاً به آن اشاره شده است، خود فعالیتی فلسفی است، در این کتاب «فلسفه نه با موضوع و نه با روش، بلکه با نوع مسائلی که با آن سروکار دارد»، تعریف شده و هدف آن پرداختن به پرسشهای باز بیان شده است؛ پرسشهایی که علیالاصول روشی مورد توافق همگان برای پاسخ قطعی به آنها وجود ندارد.
توضیحی که دربارهی «فلسفه» داده میشود تا حدودی قابل قبول است و با توجه به حجم محدود کتاب به نظر میرسد در این کتاب بیش از آن گنجایش توضیح و تفصیل وجود نداشته باشد، اما در توضیح چیستی علم به نظر میرسد نیاز به توضیح بیشتری میبود. واژهی «علم» در این کتاب جایگزین واژهی «science» در ادبیات انگلیسی شده و تعریف آن به همان درک ابتداییای که خوانندگان از علم دارند واگذار شده است. با این وجود علم به طور مختصر، نهادی اجتماعی تعریف شده است که «وظیفهی آن تولید احکام و نظریههای درست، منطبق با واقع یا به لحاظ تجربی و عملی کارآمد و قابل اتکا دربارهی جهان است». به نظر میرسد این تعریف، تعریفی امن و یا ابطالناپذیر باشد؛ به این معنا که انواع رویکردها و تعاریف مختلف دربارهی علم را پوشش داده است و توانسته نظرات واقعگرایان و پوزیتیویستهای منطقی و حتی برساختگرایان اجتماعی[1] و عملگرایان[2] را یکجا متحد سازد.
اگرچه این اثر بنا به هدفی که دارد تقریباً محدود به ذکر عناوین مهم و توضیح مختصری دربارهی آنها شده است، اما گاهی به نظر میرسد بعضی مطالب مورد اغماض قرار گرفته است؛ بهعنوان مثال، هیچ کجای کتاب اشارهای به نگاه فلاسفهی اسلامی و فلسفهی متقدمین نشده است. در همین بحث تعریف علم و فلسفه و نسبت میان آنها، به نظر میرسد بهتر بود اشارهای میشد که در آثار حکمای اسلامی و حتی حکمای قبل از اسلام، فلسفه به معنای عام آن مترادف با واژهی «علم» بوده و فلسفه به معنای خاص -که همان فلسفهی اولی یا متافیزیک است- ذیل آن مفهوم کلی قرار میگرفته است و ریاضیات و طبیعیات که تقریباً امروزه به آن علم یا science اطلاق میشوند قسیم فلسفه به معنای خاص و قسم فلسفه به معنای عام آن بوده است. همچنین به نظر میرسد شایسته بود که به معنای گستردهی «علم» نیز اشارهای میشد تا مخاطب بداند که در سنت خودمان «علم» منحصر به علم تجربی، که در این کتاب محور بحث قرار گرفته است، نیست.
بعد از توضیح جداگانهی واژگان «فلسفه» و «علم»، زیرعنوان سوم این فصل «چشماندازی به فلسفهی علم» است که نخست اصطلاح ترکیبی «فلسفهی علم» تعریف شده است -و به نظر هم میرسد اگر بنا به تعریف این رشتهی آکادمیک در یک جمله باشد این تعریف، تعریف قابل قبولی است: «فلسفهی علم آن زیرشاخهای از فلسفه است که به سؤالات باز دربارهی علوم تجربی میپردازد» - و سپس «سه دیدگاه کلاسیک دربارهی ماهیت علم» یعنی تجربهگرایی[3] ،عقلگرایی[4] و جمعیگرایی[5] با ذکر مثالهایی از تاریخ علم بیان شده است.
توضیح و نقد بیشتر تجربهگرایی به فصول دیگر موکول، و منتخبی از نقدهای فراوانی که بر عقلگرایی و جمعیگرایی وارد شده، در همین بخش به طور مختصر آمده است. علاوه بر بحث در باب ماهیت علم، «برخی مسائل جدید در فلسفهی علم» نیز وجود دارد: تأمل بر روی شأن معرفتی باورهای علمی؛ بررسی موجه بودن باورهای علمی و قابل اعتماد بودن آنها از لحاظ معرفتی؛ توجیه نظریات و گزینش عقلانی میان نظریات علمی رقیب؛ پرسشهای مربوط به هستیشناسی یا متافیزیک؛ پرسشهای اخلاقی برخاسته از علم و... موضوعاتی هستند که در این کتاب به طور خاص به هریک از آنها پرداخته شده است. در واقع، نویسندگان در این فصل -و به طور خاص در این زیرعنوان- تلاش دارند شمایی کلی از مباحث کتاب را در ذهن خواننده ترسیم کنند، به همین منظور در هر قسمت به توضیح مختصری اکتفا میکنند و مدام خواننده را به فصول دیگر ارجاع میدهند.
افزون بر این، «علم و مسئلهی تحدید» نیز یکی دیگر از مسائل مناقشهبرانگیز در فلسفهی علم است که به درستی قسمت قابل توجهی از این فصل را به خود اختصاص داده است که با نمونههایی از شبهعلمهای تاریخی و بررسی برخی ملاکهای پیشنهادی برای تحدید علم، به پارهای از نقدها و ایرادات وارد بر آنها پرداخته شده است، اما نکتهی قابل توجهی که در پایان این فصل وجود دارد معطوف به «جدال آفرینشگرایی و تکامل» است. با وجود اینکه این جدال همچنان در میان فلاسفه و حتی دانشمندان باقی است، اما به نظر میرسد رویکرد مؤلفین محترم بیشتر به سمت واقعی دانستن نظریهی تکامل متمایل است. بخش وسیعی از این قسمت به توضیح و نقد آفرینشگرایی منحصر شده است، درحالیکه تنها همین جملات در توضیح و نقد نظریهی تکامل آمده است: «میدانیم که شواهد فسیلی در حمایت از نظریهی تکامل ناقصند، اما آیا وجود خلأ و شکاف در شواهد را باید دلیل بر ابطال نظریه دانست؟ از طرف دیگر، وجود شواهد فسیلی در بعضی دورانها مؤیدی برای نظریهی تکامل است». این نقلقول و استفهام انکاری سؤال موجود در آن، حاکی از عدم بیطرفی مؤلفین در این زمینه است.
همچنین در این قسمت، داستان دادگاهی تاریخی نقل شده است که در آن بر اساس معیارهای یک فیلسوف (مایکل روز)[6] درباره نظریات علمی، این نظریه نامعقول دانسته شده و از جامعهی علمی طرد گشته بود. البته نویسندگان نیز مشکلات نهفته در دل آن معیارها را تذکر میدهند اما سرانجام آنها را مفید دانسته و برای تمیز علم از شبه علم کافی فرض میگیرند.
نکتهی جالب توجه دیگر اینکه هرجا از آفرینشگرایی صحبت شده است از «مدعیات» و یا «ادعاهای» آفرینشگرایان یاد میشود و به نظر میرسد حتی از بهکار بردن واژهی «نظریه» برای آن هم پرهیز شده است، و یا در جایی دیگر گفته شده است که مسیحیان بنیادگرا «آفرینشگرایی را علمی جلوه دادند تا بتوانند از آن بهعنوان بدیلی در برابر نظریهی داروین استفاده کنند» و واضح است که صحبت از «علمی جلوه دادن» چیزی تلویحاً به معنای غیرعلمی دانستن آن است؛ لذا به نظر میرسد بهتر بود مؤلفین محترم همانند غالب بخشهای دیگر کتاب، بیطرفی خود را نیز در این زمینه حفظ میکردند و یا حداقل به طور یکسانی به شرح و نقد این دو نظریه -که در بعضی رویکردهای فلسفی سعی در ایجاد وحدت میان آنها هم شده است- میداشتند و یا تصریح میکردند که هرآنچه علمی –یعنی به بیان این کتاب مورد تأیید علم تجربی- باشد الزاماً امری واقعی نیست.
فصل دوم کتاب به نخستین پاسخ به این سؤال که نظریههای علمی با چه سازوکاری کشف و توجیه میشوند، منحصر شده است؛«استقرا و تأیید». همان طور که در کتاب هم ذکر شده است داستان استقرا ماجرایی طولانی است که در اینجا مختصری به روش استقراگرایان و اینکه استقرا چیست و در برابر آن استنتاج قیاسی چگونه است و نیز استدلال-های مخالفان استقرا -از جمله هیوم- توجه شده است. طبق استدلال هیوم، استقرا فرایندی دوری است؛ زیرا ریشه در علیت دارد و تعمیم انتظامهای علّی، اصل یکنواختی طبیعت را پیشفرض گرفته است که خود نیز ریشه در استقرا دارد. البته به این موضوع نیز اشاره شده است که خود هیوم نیز با توسل به ملاحظات روانشناختی -و نه فلسفی- سعی در معتبر ساختن استقرا داشت.
پس از «تحلیل هیوم از سازوکار روانی استقرا» و آرای شکاکانهی او در این زمینه، دو تلقی از استقرا تفکیک میشود، «استقرا در مقام کشف و استقرا در مقام توجیه» و در ادامهی سخن، بیشتر ِبحثهای مربوط به استقرا، به کاربرد استقرا در مقام توجیه محدود شده است. تعین ناقص[7] نیز مفهومی است که با مثالهایی ساده و روزمره بیان میشود و همچنین با توصیف آرای پیتر لیپتن [8] به این نکتهی عمومی و مفهومی وی اشاره میشود که: «توصیف استقرا علیالاصول گرفتار مشکل تعیّن ناقص است».
بخشهای بعدی این فصل به چند نمونه از گزارشهای شایعی که برای توصیف فرآیند استقرا پیشنهاد شده است و مرور برخی نقدهای وارد بر آنها میگذرد، از جمله: «استقرای محافظهکارانه» که در آن بنا بر نوعی پیوستگی و تداوم میان موارد دیده شده و دیده نشده وجود دارد؛ «تأیید استقرایی با شواهد مثبت» که در آن استقرا و شواهد مثبت دلیلی برای موجه و قابل قبول بودن احکام فراهم میکند؛[9] «الگوی فرضیهای، قیاسی »[10] که در آن برای تأیید یک حکم کلی ابتدا باید از دل آن پیشبینی مشخص و قابل آزمونی به دست آورد و سپس اگر آزمون پیشبینی درست از آب درآمد بهمنزلهی تأیید فرضیهی اصلی خواهد بود؛ پیوند «استقراء و درجهی باور» که در آن استقرا با حساب احتمالات پیوند زده میشود و رویکرد بیزگرایانه[11] به کار میآید؛ «استقرا و استنباط بهترین تبیین »[12] که در آن بر مبنای شواهد موجود به حکمی کلی گذار میکنیم و از میان تمام فرضیات بهترین تبیین برایمان انتخاب درست محسوب میشود و توصیف آخر از استقرا «گزارش همپل از استقرا» است و خاتمه بخش این فصل نیز «معمای جدید استقرا» است که به مشکل جدیدی که نلسون گودمن[13] برای استقرا مطرح میکند، پرداخته است. نگاه او «خواستار فراروی از صورتهای منطقی است [که] نشاندهندهی مشکلات تحلیل صوری تجربهگرایان از استقرا و قوانین طبیعت است» و مطالعهی بیشتر دربارهی آن به فصول دیگر و نیز به منابع دیگر ارجاع داده شده است.
در فصل سوم، بحث از «روششناسی علم» است. این فصل، اگرچه طولانیترین فصل کتاب میباشد، اما یکی از بهترین فصلها در انسجام مطالب است؛ زیرا خواننده میتواند بهواسطهی توضیحاتی که نویسندگان در ابتدا و یا انتهای هر بخش دادهاند و نیز بهواسطهی رعایت سیر تاریخی روششناسیهای علم، به خوبی نسبت میان بخشها و زیربخشها را درک کند.
این فصل با «تجربهگرایی افراطی و پوزیتیویسم منطقی» و بیان ایدههای آنها آغاز میشود، سپس با توضیح نقدهای وارد بر آنها و شکست روش پوزیتیویسم و معرفی منتقدان اصلی این نحله یعنی کارل پوپر[14] و تامس کوهن[15]، زمینهی مناسب برای ورود به بحث «ابطالگرایی به عنوان روش علم»، برنامههای پژوهشی لاکاتوش [16] و در نهایت نگرش پارادایمی کوهن فراهم میشود.
نکتهی مثبتی که در این فصل به چشم میخورد توصیف بیزگرایی به عنوان راهحلی در جمع میان نسبیگرایی و عینیگرایی است. در واقع این کتاب، برعکس همان معدود کتب دیگری که در حوزهی فلسفهی علم در ایران موجود است، متوقف بر مباحث نسبیگرایی و جامعهشناسی معرفت نمیشود و راهکار جدید معرفیشده در این حوزه را نیز تقریر میکند. بیزگرایان مدعی هستند «میتوان نسبیگرایی جامعهشناسان معرفت علمی را با عقلانیتی عام که به فرد یا جامعهای خاص تعلق نداشته باشد، پیوند زد» و تغییرات میزان باور در بیزگرایی همان چیزی است که آن را از نسبیگرایی متمایز میسازد. البته توضیح نظریهی احتمالات و تعابیر مختلف از احتمال، اگرچه ممکن است در توصیف بیزگرایی گریزناپذیر باشد، اما اندکی مطلب را تخصصیتر کرده و ممکن است خوانندهای را که آشناییای با نمادها و صورتبندیهای احتمالاتی ندارد، دچار سردرگمی کند؛ لذا به نظر میرسد بهتر میبود همانند اکثر بخشهای دیگر در این بخش نیز روانی و سادگی متن حفظ و یا از شیوهی دیگری به جز استفاده از نمادهای صوری، مطلب را توضیح داده و یا اگر باز هم میسر نبود خوانندهی علاقهمند به منابع دیگر ارجاع داده میشد.
آنچه -و یا آنکه- عدم وجودش در این فصل -و حتی در سرتاسر این کتاب- شدیداً احساس میشود، پل فایرابند[17] است. فایرابند را میتوان معروفترین مخالف روش در بین روششناسان علم دانست که معرفتشناسی نظمگریزانهاش مناقشات زیادی را در علم و فلسفهی علم به وجود آورده است، اما در این کتاب نام او تقریباً تنها در بخش منابع لاتین، آن هم بهعنوان نویسندهی مقالهای دربارهی لاکاتوش به قلم آمده است! گویی فایرابندی که نویسندهی «علیه روش» است، هرگز نمیزیسته است. به نظر میرسد فایرابند آنچنان شخصیت تأثیرگذاری در فلسفهی علم بوده است که بتواند با وجود تمام محدودیتهای این کتاب از لحاظ تعداد کلمات، چند کلمهای را به خود اختصاص دهد تا خواننده چنین تصور نکند که سعی در کم اهمیت جلوه دادن نظرات او و یا فراموش کردن اثراتش شده است.
در فصل چهارم، تحت عنوان «واقعگرایی و ابزارگرایی علمی»، به ابعاد هستیشناسانه علم توجه شده است؛ لذا میتوان گفت فصلی نوین در مباحث کتاب گشوده که جدای از فصول گذشته است. سؤال اصلی در این فصل آن است که «آیا آنچه نظریههای علمی در باب جهان و ساختار آن میگویند فیالواقع و به معنای دقیق کلمه درست است و علم توصیفی درست و مطابق با واقع از جهان عرضه میکند و یا اینکه علم صرفاً ابزاری است برای پیشبینی و نباید ادعاهای آن را دربارهی سازوکارها و هویات غیرقابل مشاهده چندان جدی گرفت»؟
در توضیح این جدال، کار با بررسی «صورتبندی سه موضع واقعگرایانه» آغاز و با نگاهی به آثار دورهی اول فکری رادولف کارنپ[18] ادامه پیدا میکند -آثاری که در آنها تلاش شده به نوعی گفتمان نظری و نامشاهدتی به گفتمان مشاهدتی تقلیل یابد- و در نهایت منجر به ابطال «خیال سادهدلانهی حذف گفتمان نظری» میشود. اکنون سؤال این است که «آیا حذفناپذیری گفتمان نظری دلیلی است که ما به آن تعهد هستیشناختی نیز نداشته باشیم»؟ پاسخ به این سؤال سرآغاز یکی از مهمترین و مناقشهبرانگیزترین استدلالها در حمایت از واقعگرایی علمی شده است، برهان «معجزه که نیست!»[19] در توضیح این برهان از استدلال هیلاری پاتنم [20] که ساختاری از نوع «استنباط بهترین تبیین» دارد، استفاده شده و نسخههای مفصلتر از این برهان نیز ارائه گشته است. از جمله کار فیلسوف علم معاصر ریچارد بوید [21] که کار فلسفی خود را در چارچوب فلسفی کلیتری به نام «معرفتشناسی طبیعی شده »[22] انجام میدهد. در واقع، پاتنم و بوید هر دو بر این باور بودند که «توسل به واقعگرایی بهترین تبیین برای موفقیت علم است».
نویسندگان به خوبی به شرح استدلال بوید پرداختهاند و اشارهی کوتاهی به یکی از انتقادات وارد بر آن داشتهاند. نکتهی قابل توجه در این بخش آن است که در ذیل شرح استدلال بوید، به «نظریه-بار»[23] بودن روشها و مشاهدات در علم اشاره شده است. درحالیکه نظریه-بار بودن مشاهدات و به طور کلی بحث «گرانباری مشاهدات از نظریات»، بحث مفصلی در فلسفهی علم است که در این کتاب تنها در همین بخش و آن هم خیلی کوتاه به آن پرداخته شده است و شاید بهتر میبود در توضیح استقراگرایی -و یا حتی پیش از آن- به این مسئله اشاره میشد.
در پایان این فصل، علاوه بر بیان براهین مدافعان واقعگرایی علمی، برهان «فرا-استقرای بدبینانه»[24] نیز در دفاع از ابزارگرایی علمی مطرح میشود که آن را لری لاودن ،[25] فیلسوف معاصر، صورتبندی کرده است. همان طور که نویسندگان این اثر اشاره کردهاند، نزاع میان واقعگرایی و ابزارگرایی همچنان زنده و پردامنه است و امروزه استدلالهای جدیدی در حمایت از هر دو جناح عرضه شده است که در این اثر مجالی برای پرداختن به آنها وجود نداشته است. لذا فصول آخر کتاب به بررسی دو موضوع دیگر در متافیزیک علم اختصاص یافته است.
در فصل پنجم، صحبت از «تبیین علمی»[26] است و بحث با بیان کلیاتی دربارهی تبیین و تحلیل آرای همپل در این رابطه آغاز میشود. «الگوی استنتاجی-قیاسی »[27] و «الگوی استقرایی-آماری »[28] الگوهایی هستند که همپل برای تبیین ارائه کرده است و در این کتاب هم با زبانی ساده و سرراست توضیح داده شدهاند، سپس «مشکلات الگوی همپل» بررسی شده و بعد از آن نیز این مدل رها و در بخش بعد به مدل دیگری در تبیین علمی که الهام گرفتهشده از علم است، پرداخته میشود؛ «الگوی وحدتبخشی تبیینی»[29]. در توضیح این الگو که فیلیپ کیچر[30] از پیشگامان آن بوده است اندکی نیاز به تمرکزی بیشتر احساس میشود، زیرا توضیح آن نیاز به تعریف اصطلاحاتی جدید داشته است.
«الگوی علّی» خاتمهبخش این فصل است که طرح «پرسشهای تقابلی» را یکی از راههایی توصیف میکند که در انتخاب علتهای تبیینی کمککننده است. پاسخ دیوید لوئیس[31] در چگونگی عرضهی تبیین علی در برابر چنین سؤالاتی به طور مختصر توضیح داده میشود، اما پاسخهای پیتر لیپتن، نقد آن بر لوئیس و توضیح الگوی پیشنهادی وی، به خوانندهی علاقهمند واگذار شده است.
فصل ششم که کوتاهترین فصل این کتاب است، عنوان «قوانین طبیعت» را یدک میکشد. قوانین طبیعت به این منظور به تنهایی عنوان یک فصل مجزا را به خود اختصاص داده است. زیرا «از نظر بسیاری، دو هدف اصلی علم، کشف قوانین طبیعت و تبیین پدیدههای طبیعی است» و از طرف دیگر، «از نظر بسیاری، عنصر نهفته در هر تبیین علمی نیز توسل به قوانین طبیعت است». لذا پرداختن به این موضوع میتواند یاریدهندهی هر دو هدف اصلی علم باشد.
در ابتدای این فصل مؤلفین کتاب بر سه نکتهی مقدماتی اشاره داشتهاند و جدای از درست یا نادرست بودن این نکات، ذکر آنها این حسن را دارد که به خوبی موضع اثر برای خوانندگان مشخص میشود؛ به عنوان مثال خواننده بعد از خواندن این نکات متوجه میشود که در این فصل پیشفرض واقعگرایانه نسبت به قوانین طبیعت وجود دارد و یا فرض بر این گذاشته شده است که قوای شناختی انسان در شناخت طبیعت قابل اعتماد هستند و نکتهی آخر اینکه بر تمایز میان قوانین طبیعی و قوانین حقوقی نیز تأکید شده است.
البته به نظر میرسد بهتر میبود به جای استفاده از ترکیب «قوانین حقوقی» از ترکیب «قوانین اعتباری» و یا «اعتباریات» استفاده میشد. این ترکیب در سنت فلسفی خودمان هم کاربرد دارد -و شاید یکی از دلایل نویسندگان برای عدم استفاده از این ترکیب همین باشد که میخواستهاند آن بار معنایی خاص را در بر نداشته باشد که در این صورت از واژهی مناسبی استفاده نکردهاند. زیرا معمولاً آنچه در برابر قوانین طبیعی قرار میگیرد، چیزی فراتر از قوانین حقوقی است و ترکیب قوانین حقوقی با توجه به مثالی که در کتاب به قوانین رانندگی زده شده است، یادآور قوانین حقوقی مدنی است، درحالیکه مطمئناً منظور نویسندگان چیزی بیشتر از چنین قوانینی بوده و به نظر نگارنده واژهی «اعتباری» میتوانسته آن جامعیت را در بر گیرد.
فصل آخر و هفتم کتاب، به «اخلاق علم» اختصاص یافته است. پرداختن به این موضوع در میان مباحث اصلی فلسفهی علم چندان متداول نیست و همان طور که در کتاب هم بیان شده، اخلاق علم، مرز میان فلسفهی علم و فلسفهی اخلاق میباشد، اما به نظر میرسد نویسندگان محترم این کتاب بهدرستی ضرورت پرداختن به آن را در جامعه احساس کردهاند و لذا فصلی کوتاه را به آن اختصاص دادهاند. در واقع، امروزه دیگر آن نگاه سنتی به علم -که بر طبق آن علم عینی و فارغ از ارزش است- طرفداران کمی دارد و از طرفی اخلاق علم، علاوه بر کسانی که آن را ارزشبار و ایدئولوژیک و برآمده از جامعه و تاریخ میدانند، برای گروههای میانهرو نیز اهمیت دارد. زیرا «دانشمند بودن در واقع داشتن نوعی شغل است و مانند هر صاحب شغلی، دانشمند نیز با منابع قدرت، اعتبار و پول در تماس است و همهی اینها زمینههای مناسبی برای انجام اعمال غیراخلاقی آن هم نه در شکل و سطحی فردی، بلکه در مقیاسی نظاممند و جمعی، فراهم میکنند». البته توجه به این نکته مجدداً خالی از لطف نیست که در این کتاب منظور از «علم»، علم تجربی است و نه علمی که حقیقتاً کاشف از واقع باشد.
نکتهای که در همان صفحهی نخست این فصل جلب توجه میکند این قول است که طبق آن «علم، ... به بشر توان فناورانه برای تغییر داده است». نمیتوان گفت این جمله نادرست است، اما این جمله به خوانندگان این گونه القا میکند که علم مقدم بر تکنولوژی است و تکنولوژی به مدد علم پیشرفت کرده است، درحالیکه همواره چنین نیست و در مباحث فلسفهی تکنولوژی، در باب نسبت میان علم و تکنولوژی و تقدم و تأخر آن، مباحث گستردهای مطرح است.
در این فصل، در «تعامل اخلاق و علم»، اخلاق و به تبع آن اخلاق علم، دستهبندی سهگانهای شده است: فرا-اخلاق ،[32] اخلاق هنجاری،[33] اخلاق کاربردی[34] که در این فصل به دو مورد اول به طور جداگانه پرداخته شده، اما به اخلاق کاربردی که به بررسی مسائل خاص و دوراهیهای اخلاقی در رشتههای مختلف میپردازد، پرداخته نشده است. هرچند که وعده داده شده است که مثالهایی در این حوزه زده میشود، اما کتاب با 10 تجویز دیوید رزنیک[35] در اخلاق هنجاری -و حتی بدون توضیح و نقد آنها که هریک به تنهایی جای بحث و بررسی جدی دارد- خاتمه یافته است.
ارزیابی کلی
به نظر میرسد عمدهترین هدف این کتاب تسهیل آموزش فلسفهی علم و آشنایی با موضوعات کلی آن برای علاقهمندان و دانشجویان رشتههای دیگر است. با توجه به اینکه اکثر کتابهای همردیف این کتاب همچون کتاب چیستی علم، نوشتهی آلن. اف چالمرز و یا فلسفهی علم، تألیف جیمز لیدیمن و یا فلسفهی علم در قرن بیستم، نوشتهی دانالد گلیس و بعضی کتب دیگر، همگی کتابهایی هستند که به زبان فارسی برگردانده شدهاند. کتاب آشنایی با فلسفهی علم اگرچه در موضوع خود منحصربهفرد نیست، اما این امتیاز را دارد که قلم نویسندگان در اختیار خوانندگان است و خواننده کمتر با دشواری ناشی از ترجمهی واژگان، درگیر میشود. علاوه بر این، آشنایی نویسندگان با فضای فکری و آموزشی غالب فلسفهی علم در ایران موجب شده است که در این حجم محدود تقریباً به مباحث عمده و مطرح در این حوزه پرداخته شود -البته به جز یکی دو مورد که در ارزیابی اختصاصی فصول به آنها اشاره شد.
نکتهی مهمی که در ساختار این کتاب به چشم میخورد عدم ارجاع به منابع در درون متن است که جایگزین آن، معرفی منابع تفصیلی و تکمیلی برای مطالعهی بیشتر در پایان هر فصل و همچنین در انتهای کتاب صورت گرفته است. در این کتاب علاوه بر فهرست منابع مفصلی که در انتهای کتاب -هم به زبان فارسی و هم انگلیسی- آمده است، در پایان هر فصل نیز فهرستی از منابع اصلی وجود دارد که افراد بتوانند برای مطالعهی بیشتر به آنها مراجعه کنند. این ویژگی، از طرفی مفید است. زیرا خواننده -بدون آنکه درگیر اسامی کتابها و مقالات شود- کلیتی از مباحث را دریافت میکند، اما از سوی دیگر، این ویژگی کتاب برای کسانی که قصد مطالعهی تخصصی در این حوزه را داشته و این کتاب را سرنخی برای مطالعات بعدیشان در نظر گرفته باشند، اندکی دشواری فراهم میکند. زیرا خواننده مجبور میشود برای اینکه مطلب مورد نظر خود را از منبع اصلیاش بیابد، چندین منبع را برای موضوع خاصی مطالعه کند -منابعی که در آنها چند کتاب به طور موضوعی دستهبندی شدهاند و در مواردی هم به فصول خاصی از آنها ارجاع داده شده است- و لذا خواننده ناچار است در بدترین حالت چند کتاب را به طور کامل و در خوشبینانهترین حالت، فصلهایی از یک کتاب را مطالعه و یا تورق نماید.
اگرچه در متن کتاب ارجاع به منابع وجود ندارد، اما در اکثر موارد در متن کتاب نام کتابها و یا مقالات مهم و معروف به همراه نام فلاسفهای که دست به نگارش آنها زدهاند، آمده است و این مورد میتواند به آشنایی خواننده با آثار برتر این حوزه یاری رساند، اما در این میان به نظر میرسد بعضی کتابها از قلم افتادهاند؛ به عنوان مثال در متن کتاب، نام مقالات همپل و پاتنم و یا نام کتاب گودمن آمده است، اما نام هیچیک از کتابهای پوپر -بهعنوان نمونهی منطق اکتشافات علمی- موجود نیست با اینکه نظریات او بخش قابل توجهی از مباحث فلسفهی علم -و بهتبع آن از مباحث کتاب- را به خود اختصاص داده است.
کتاب آشنایی با فلسفهی علم اگرچه کتابی است که به طور عمیق وارد مباحث نمیشود، یعنی نه چنین هدفی دارد و نه چنین مجالی، اما به طور کلی میتواند دیدی کلی و همهجانبه برای خواننده فراهم کند و از آنجا که هماهنگی خوبی میان عناوین و محتوای فصلها و بخشهای مختلف وجود دارد حتی خوانندهای که با مباحث فلسفهی علم آشنا باشد، میتواند با نگاه به فهرست مطالب به محتوای کتاب پی ببرد.
از نظر نکات ویرایشی و ویراستاری، کتاب در وضعیت مطلوبی به سر میبرد و تنها در موارد کمی در آن اشتباهات تایپی دیده میشود، اما به طور کامل بری از آن نیست؛ به عنوان مثال، در صفحهی 150 واژهی «معنای» دو بار پشت سر هم تکرار شده است و یا صفحهی 28 به جای واژهی «گذاشته شد» و یا «گذاشت» به اشتباه واژهی «گذراند» تایپ شده است و یا صفحهی 29 به جای «طوفانهای سهمگین»، «طوفانهای سنگین» تایپ شده است و...
از دیگر نکات مثبت قابل ذکر در این کتاب، آن است که نویسندگان غالباً از همان اصطلاحاتی که در متون معتبر ترجمهشدهی دیگر در این حوزه وجود دارد، استفاده کردهاند. به عنوان مثال در توضیح برنامهی لاکاتوش مؤلفههای نظریهی وی -راهنمونیهای سلبی و ایجابی- با همان اصطلاحاتی معرفی شدهاند که دکتر سعید زیباکلام در ترجمهی چیستی علم چالمرز به فارسی معادلسازی کرده است. این یکدستی در بازگرداندن اصطلاحات غیرفارسی و استفاده از آنها موجب فهم بیشتر و تمرکز خواننده میشود و بهتر بود این هماهنگی در نام نویسندهی کتاب ساختارهای علمی که در این کتاب «کوون» آمده است، اما در کتب دیگر غالباً «کوهن» نامیده میشود نیز وجود میداشت.
دکتر مهدی نسرین -عضو سابق هیئت علمی مؤسسهی حکمت و فلسفهی ایران- نیز در نقدی که در شهر کتاب در خرداد 1391 بر این کتاب شد، نکاتی را تذکر دادهاند:
از مشکلات صوری کتاب این است که معادلهای انگلیسی این کتاب برای اسامی، یکنواخت نیستند؛ یعنی برخی از فلاسفه تاریخ تولد و وفاتشان به خواننده اعلام میشود (هیوم و کارناپ) و برخی انگار هنوز زنده هستند... در ضمن دو اشتباه دربارهی این دو رخ داده که اشتباه بزرگی است، در صفحهی ۳۶ آنجایی که راجع به مسئلهی استقرا صحبت میشود، آمده: «ما در این قسمت به اختصار، با رجوع به بخشهای چهارم و پنجم رسالهی هیوم، به طرح نظرات او میپردازیم.» درحالیکه، در زیرنویس، ارجاع به کتاب دیگری از هیوم است که در اینجا یک بیدقتی صورت گرفته است. در صفحهی ۸۴ دربارهی کارناپ هم آمده است: «کارناپ در کتاب مشهور خود ساختار منطقی جهان تمایز تحلیلی، ترکیبی را برای فهم علمی جهان لازم میداند» که باز هم به کتاب نادرستی ارجاع داده میشود. اشکالاتی از این دست بسیار کم است، اما در مجموع سه ایراد به نحوهی استدلالهای فلسفهی علم میتوان وارد کرد: گاهی در متن اصطلاحات فنی توضیح داده نشده است، گرچه مواردش کم است، اما وجود دارد؛ برای نمونه در صفحهی ۱۰۲ «روانشناسیگرایی». نکتهی دیگر دربارهی استدلالها این است که گاهی اصطلاحی مطرح شده که جنبههای مختلفی دارد، ولی فقط به یکی از آنها پرداخته شده است. در برخی از موارد هم دقت تحلیلی در توضیحات رعایت نشده است. در این کتاب گاهی احساس میشود که جای مثال کم است و با مثالهای بیشتر میتوان مسئله را حل کرد. احساسم این است که برای تحقق هدف خودآموز عمومی بودن این کتابها، لازم است خوانندگان بیشتر از آنچه طرح شده با مفهوم رایج و عمومی علم درگیر شوند و بعد کتاب را شروع کنند.
*کتاب آشنایی با فلسفهی علم توسط انتشارات هرمس در اردیبهشت ماه 1391 به چاپ رسیده است.
[1] .social Constructivism
[2] . Pragmatists
[3] . empiricism
[4] .rationalism
[5] .collectivism
[6] .Michael Ruse
[7] . underdetermination
[8] .Peter Lipton
[9] .در این بخش نظرات و انتقادات کارل همپل، بزرگترین فیلسوف نو، تجربهگرا، بر این نوع توصیف از استقرا بیان شده است.
[10] . hypothetic-deductive
[11] . Baysianism
[12] . Inference to the Best Explanation (IBE)
[13] .Nelson Goodman
[14] .Karl Popper
[15] .Thomas Kuhn
[16] . Imre Lakatos
[17] .Paul Feyerabend
[18] .Rudolf Carnap
[19] .No Miracles Argument
[20] . Hilary Putnam
[21] .Richard Boyd
[22] . naturalized epistemology
[23] .Theory-laden
[24] . pessimistic meta induction
[25] .Larry Laudan
[26] . scientific explanation
[27] . deductive-nomological(D-N)
[28] . inductive-statistical(I-S)
[29] . explanatory unification
[30] . Philip Kitcher
[31] . David Lewis
[32] .meta-ethics
[33] . normative ethics
[34] .applied ethics
[35] .David Resnik
نظر شما