شناسهٔ خبر: 11020 - سرویس مسائل علوم‌انسانی
نسخه قابل چاپ

گفتاری در آسیب‌شناسی آموزش فلسفه‌ی اسلامی در ایران؛

غار افلاطون یا کوچه پس‌کوچه‌های شهر

افلاطون برخلاف غرب که در مورد هر فیلسوف قرائت‌های مختلف وجود داشته و تدریس می‌شود، در کشور ما به سبب فقر مطالعات روش‌شناسی هنوز قرائت‌های مختلف از یک فیلسوف یا مکتب فلسفی جا باز نکرده است و اساتید و دانشگاه‌های مشهور ایران اختلاف‌نظر چندانی با هم ندارند و این‌گونه نیست که مثلاً گروه دانشگاه تهران یک قرائت، گروه تربیت مدرس یک قرائت و گروه دانشگاه فردوسی یا قم یک قرائت از ابن‌سینا یا ملاصدرا داشته باشند.

 

فرهنگ امروز/عباسعلی منصوری: این یک واقعیت است که در جامعه‌ی دانشگاهی و در نظام علمی گاه برای اموری که علل آن بسیار روشن و واضح است، ذره‌بین در دست گرفته و به دنبال علت‌های دور و بسیار ریز می‌گردیم و علل آشکار و اصلی را رها می‌کنیم.

 

کاربردی و به روز نبودن مباحث فلسفهی ‌اسلامی یکی از علل اصلی وضعیت نابسامان فعلی فلسفهی ‌اسلامی است. کاربردی کردن فلسفهی ‌اسلامی ارتباط وثیقی با سبک خاص علم‌ورزی اساتید و دانشجویان فلسفهی ‌اسلامی دارد. چگونه می‌توان از کسی که اطلاعی از چالش‌ها، سؤالات و مشکلات فکری ایران امروز ندارد، طلب نظریه و پاسخ کرد؟ چگونه میسر است از کسی که دغدغه‌های شخصی او بر دغدغه‌های اجتماعی‌اش غلبه‌ی قابل توجه دارد، انتظار پرداختن جدی به مسائل اجتماعی را داشت؟ چگونه ممکن است از کسی که متخصص تاریخ اندیشه‌ها است، انتظار ارائه‌ی اندیشههای نوین داشت؟ چگونه میسر است از کسی که تمام تلاشش فهم اندیشه‌های دیگران است انتظار ارائه‌ی اندیشههای مستقل داشت؟

آنچه که در این مقاله بررسی می‌شود، فضای فکری و زیستبوم اساتید و دانشجویان رشتهی فلسفهی ‌اسلامی و تأثیر آن در روند فلسفهآموزی و فلسفهورزی ایشان و آینده‌ی فلسفهی ‌اسلامی است.

البته بحث از تأثیرات زیستبوم دانشجویان و اساتید بر عملکرد علمی ایشان، مختص به رشتهی فلسفه نیست و این بحث را می‌توان در مورد تمام رشتههای علوم انسانی (و حتی علوم فنی، پزشکی و ...) مطرح کرد؛ اما به عللی که کم‌وبیش در این نوشتار بدان‌ها اشاره خواهد شد، این بحث در مورد گرایش‌های رشتهی الهیات پررنگ‌تر است.

مراد ما از زیستبوم در اینجا مطلق زیستبوم یعنی سبک زندگی شخصی و خانوادگی فرد نیست، هرچند زیستبوم بدین معنا نیز تأثیرات فراوان بر دیدگاه‌های علمی افراد -خصوصاً در رشتههای علوم انسانی- دارد. حداقل تأثیر آن ایجاد دغدغه‌ها و سؤال‌های خاص برای افراد، مؤثر بودن در حب و بغض‌های علمی محققان و میزان باز یا بسته بودن فرد در مباحث علمی است، بلکه مراد ما از زیستبوم در اینجا زیستبوم علمی و حرفه‌ای افراد است؛ یعنی حلقه‌ی دوستان علمی، جلسات، نشست‌ها و سخنرانی‌هایی که شخص در آن‌ها شرکت می‌کند، حوزه‌ها و مطالعه‌های فراتخصصی که فرد دارد، میزان آشنایی فرد با مباحث و علومی که پیوند تنگاتنگ با رشتهی تخصص او دارند، میزان تماس فرد با اشخاص و منابع فکری و معرفتی که مانند او نمی‌اندیشند و ...

 

اینکه چرا مباحث فلسفهی‌ اسلامی کاربردی نیست و اینکه چقدر باید به اصلاح فلسفهی ‌اسلامی امیدوار بود، ارتباط عمیقی با نحوه‌ی زیستبوم اساتید و دانشجویان فلسفه دارد؛ زیرا در دنیای امروز این دانشگاه‌ها و مراکز آموزشی هستند که مرجع اصلاح و کارآمد کردن علوم هستند. در دنیای کنونی اندیشه‌ها و نهضت‌های علمی از مراکز آموزشی نشئت می‌گیرند و دیگر مانند گذشته نباید انتظار داشت که افرادی خارج از سیستم آموزشی، منشأ تحول در علوم باشند، چه آنکه علم‌ورزی در دنیای کنونی تبدیل به حرفه شده و ارتباط وثیقی با مراکز آموزشی دارد و به ندرت افرادی یافت می‌شوند که مستقل از دانشگاه و مراکز آموزشی به‌صورت تخصصی به علم و اندیشه‌ورزی بپردازند درحالی‌که شغل و حرفه‌ای جدا از آن زمینه‌ی علمی دارند.

  • بوم دانشجویان و اساتید فلسفه بیشتر شبیه غار تمثیلی افلاطون است تا کوچه پس‌کوچه‌های شهر. این زیستبوم، زیستبوم خاصی است که کمترین امید اصلاح و پویایی در آن می‌رود. تا مادامی‌که این زیستبوم به شیوه‌ی فعلی باقی باشد، نباید انتظار تحرک جدی در اردوگاه فلسفهی ‌اسلامی را داشت. زیستبوم فعلی گروه‌های فلسفهی اسلامی کمترین تناسب با دنیای امروزی را دارد و یادآور مدرسه‌های 100 سال پیش است. این زیستبوم مبتنی بر خوش‌باوری و یقین‌گرایی مفرط، بسته‌گرایی و دوری از تعامل، خودحق‌بینی و نشنیدن صدای مخالف است.

آنچه که در پی می‌آید توصیفی اجمالی از زیستبوم دانشجویان و اساتید فلسفهی اسلامی است. از آنجایی که ویژگی بارز این زیستبوم، بسته بودن و بی‌اطلاعی آن از مباحث و حوزههای پیرامونش است، در این نوشتار به بیان مصداق‌هایی از این بی‌اطلاعی و انحصارگرایی اکتفا می‌کنیم:

 

بی‌اطلاعی از فلسفههای مضاف

دانشجویان فلسفهی اسلامی از فلسفههای مضاف (همچون: فلسفهی دین، فلسفهی اخلاق، فلسفهی علم، فلسفهی تاریخ و ...)کمترین آگاهی را دارند. بسیاری از دانشجویان و حتی اساتید فلسفهی اسلامی هنوز به اهمیت و ضرورت فلسفههای مضاف نرسیدند و این فلسفه‌ها را رشتههای تزئینی و غیرمرتبط با جامعه‌ی ایرانی می‌انگارند. بسیار پیش می‌آید که دانشجویان رشتههای دیگر انسانی یا غیرانسانی از دانشجویان مقطع تحصیلات تکمیلی فلسفهی اسلامی در باب فلسفههای مضاف می‌پرسند و دانشجویان نمی‌توانند حداقل اطلاعات لازم در این باب را ارائه دهند و صادقانه و مفیدترین سخنی که می‌توانند بگویند این است که رشتهی من فلسفهی اسلامی است و اطلاع دقیقی از این فلسفههای مضاف ندارم.

این در حالی است که آشنایی دانشجویان و اساتید فلسفهی اسلامی با فلسفههای مضاف، برای آینده‌ی فلسفهی اسلامی بسیار راه‌گشا و مفید خواهد بود؛ زیرا اولاً، در دنیای امروز اساساً نگاه سنتی به فلسفه به معنای عام آن برداشته شده است و جای خود را به حوزههای تخصصی و فلسفههای مضاف داده است. در دنیای امروز که مملو از رشتههای تخصصی است و پیوند بین علوم و حرکت به سوی مطالعات بین‌رشتهای رو به افزایش است، دیگر کسی نمی‌تواند فیلسوف به معنای سنتی آن باشد و نظریه‌ای بدهد که مورد مطالعه‌ی دیگران قرار گیرد؛ زیرا در دنیای امروز سخن و نظریه‌ای جای خود را باز می‌کند که از زبان یک متخصص بیان شده باشد.

ثانیاً، راه کاربردی شدن فلسفهی اسلامی از جاده‌ی فلسفههای مضاف می‌گذرد. توضیح آنکه یکی از راه‌ها و روش‌های کاربردی کردن فلسفهی اسلامی فراخ نمودن موضوع و به‌تبع مسائل آن است. تا مادامی‌که موضوع فلسفه صرفاً وجود به ما هو وجود است، نباید انتظار داشت که فلسفه وارد مسائل محسوس جامعه شود و یا ناظر به دردهای زمانه سخن بگوید. فلسفههای مضاف بهترین راه برای فراخ نمودن موضوع فلسفه است. دیگر اینکه فلسفههای مضاف زمینه‌ی کاربردی شدن و سنجش فلسفهی محض را فراهم می‌آورد؛ زیرا در فلسفه‌های محض اصول متافیزیک فلسفه تدوین می‌شود و بعد در فلسفههای مضاف است که سعی می‌شود این اصول به نوعی محدود شود و به عمل و اجرا درآید؛ یعنی در واقع فلسفه‌های مضاف به نوعی فلسفههای کارکردی و اجرایی هستند.[1]  

چند عامل در ناآگاهی دانشجویان فلسفهی اسلامی از فلسفههای مضاف دخیلند:

1- برنامه‌های آموزشی؛ در کمتر گروهی مباحث فلسفههای مضاف به‌صورت واحد درسی ارائه می‌شود. واحدها و درس‌های اختصاصی فلسفهی اسلامی منحصر در درس‌های خاص فلسفهی اسلامی، منطق و کلام هستند. یکی از علل اصلی این امر این است که در گروه‌های فلسفهی اسلامی اساتید و متخصصان فلسفههای مضاف وجود ندارد و اساتید فلسفهی اسلامی چون تخصصی در این مباحث ندارند میلی به تعریف این واحدها و دروس ندارند؛ لذا شایسته و بایسته آن است که در هر گروه فلسفهی اسلامی حداقل یک استاد که تخصصش در فلسفههای مضاف است (البته هر استاد در یکی از شاخه‌های فلسفهی مضاف تخصص دارد، ولی تعریف چنین جایگاهی برای او سبب می‌شود که زمینه‌ی مطالعاتی‌اش را به دیگر حوزههای فلسفهی مضاف تعمیم دهد)، وجود داشته باشد و از مقطع کارشناسی واحدهای فلسفهی مضاف وارد برنامه‌ی درسی دانشجویان شود.

2- ضعف علمی اساتید؛ اطلاعات اساتید فلسفهی اسلامی از فلسفههای مضاف بسیار اندک و بدون انسجام است. در بسیاری از گروه‌ها اطلاعات اساتید از فلسفههای مضاف بیشتر از اطلاعات دانشجویان نیست. تحت این عامل ناآگاهی اساتید فلسفهی اسلامی نه تنها در کلاس‌های درسی بحثی جدی در مورد فلسفههای مضاف نمی‌کنند، بلکه به‌هیچ‌وجه مرجع خوبی برای پاسخ‌گویی به سؤالات عمومی دانشجویان در حوزه‌ی فلسفههای مضاف نیستند.

3- دانشجویان؛ در هیچ رشتهای استاد و واحدهای درسی تمام حرف در آن رشته را نمی‌زنند و این دانشجو است که باید خلأهای آموزشی را با تلاش‌های شخصی خود جبران کند. از آنجایی که فلسفهی اسلامی چندان مسئله‌محور نیست، دانشجویان این رشته کمتر دچار پرسش می‌شوند و به‌تبع کمتر میل به تحقیق و مطالعه در ایشان شکل می‌گیرد. رخوت دانشجویان فلسفهی اسلامی امری مبهم و پوشیده نیست و اساتید به این واقعیت معترفند که دانشجو چه در مقطع کارشناسی چه در مقطع ارشد و دکتری، در گرایش فلسفه‌ی غرب بسیار فعال‌تر و پرشور و نشاط‌تر در کلاس آماده می‌شوند و به بحث‌ها توجه می‌کنند تا دانشجویان فلسفه‌ی اسلامی. دانشجویان فلسفه‌ی اسلامی خیلی کم‌رونق‌تر و کم‌انگیزه‌تر و بی‌روحیه‌تر سر کلاس فلسفهی اسلامی حاضر می‌شوند.[2]

فارغ از اینکه مطالعه‌ی غیردرسی دانشجویان فلسفهی اسلامی به شدت کم است. در این مطالعات اندک، به ندرت به مباحث فلسفههای مضاف می‌پردازند و بسیار کم پیش می‌آید که یکی از متون اصلی فلسفههای مضاف را مطالعه کنند.

مقصود از لزوم توجه دانشجویان فلسفهی اسلامی به فلسفههای مضاف این نیست که ایشان به‌صورت تخصصی به این مباحث بپردازند، بلکه مراد این است که باید حداقل به مسائل، مبانی، روش و غایات این فلسفه‌ها آشنا شوند تا هم بتوانند از این حوزه‌ها سؤال‌های نو بگیرند و هم بتوانند با نقد آن‌ها نقش خود در حوزه‌ی نقد و رهنمون‌گری را انجام دهند؛ یعنی این آشنایی هم سبب بهره گرفتن خود فلسفهی اسلامی می‌شود و هم سبب بهره رساندن به فلسفههای مضاف می‌شود.

در پایان دو نکته‌ی بسیار مهم را یادآور می‌شوم:

نکته‌ی اول اینکه، موکول کردن آشنایی با فلسفههای مضاف به مراحل عالی تحصیل یک خطای بزرگ است؛ زیرا آشنایی با این فلسفه‌ها در دوران کارشناسی و کارشناسی ارشد است که مثمرثمر خواهد بود و سبب ایجاد سؤال، ایده و فضای نقد و گفت‌وگو می‌شود، ضمن اینکه دانشجویی که تا مقطع دکتری با این مباحث به‌صورت جدی درگیر نشود، دیگر حوزه‌ی مطالعاتی و دغدغه‌های فکری او شکل گرفته و سوق دادن او به سمت این مطالعات بسیار دشوار و صوری و بی‌نتیجه خواهد بود.

نکته‌ی دوم اینکه، از آنجایی که در جامعه‌ی ما اطلاعات دینی دانشجویان رو به کاهش است و از طرفی کسانی که به‌صورت تخصصی وارد فلسفههای مضاف می‌شوند اطلاعات چندانی از فلسفه و علوم اسلامی ندارند، بی‌توجهی دانش‌آموختگان فلسفهی اسلامی به فلسفههای مضاف سبب می‌شود در آینده‌ای نه چندان دور فلسفههای مضافی در تضاد با فلسفه و علوم اسلامی شکل بگیرند و امکان مکالمه و دادوستد فلسفهی اسلامی با این فلسفههای مضاف از بین برود.

 

آشنایی بسیار اندک با فلسفهی غرب

اگر بخواهیم کارآمد کردن فلسفهی اسلامی را به‌صورت جدی پیگیری کنیم، توجه جدی به فلسفه‌ی غرب گریزناپذیر است؛ زیرا آشنایی بیشتر با فلسفه‌ی غرب سبب نزدیک شدن به رویکرد عمل‌گرایی و مسئله‌محوری می‌شود، دیگر اینکه قشر تحصیل‌کرده‌ی جامعه‌ی ایران که مخاطبان فلسفه و فیلسوفان معمولاً از این قشر هستند با مباحث فلسفهی غرب کم‌وبیش درگیرند و اگر محققان فلسفه‌ی اسلامی بخواهند با متخصصان علوم انسانی (که به علت وارداتی بودن از فلسفهی غرب به‌صورت مستقیم و غیرمستقیم بی‌نصیب نیستند) مکالمه و دادوستد داشته باشند، ناچارند که با فلسفهی غرب آشنایی نسبتاً خوبی داشته باشند، ضمن اینکه این آشنایی، دانشجو را برای مفاهمه و مکالمه با هم‌عصران خود آماده می‌کند و او را بیشتر در جریان مسائل مشترک جامعه‌ی بشریت در دنیای امروز می‌گذارد و به این ترتیب، او بهتر می‌تواند داشته‌های خود را به محققان غربی انتقال دهد.

 

اکثر دانشجویان فلسفهی اسلامی و بسیاری از اساتید هنوز این ضرورت را حس نکرده‌اند، به همین جهت کمترین آگاهی را نسبت به فلسفهی غرب دارند. بسیاری از دانشجویان و حتی اساتید فلسفهی اسلامی هنوز برای فلسفهی غرب محلی از اعراب قائل نیستند و فلسفه را مساوی با فلسفهی اسلامی می‌دانند. معمولاً دانشجویان رشتهی‌ فلسفه‌ی اسلامی، فلسفه‌ی غرب را به‌صورت فرمالیته می‌خوانند؛ یعنی یک جزوه‌ی بسیار مختصر را شب امتحان می‌خوانند و امتحان می‌دهند. کمتر دانشجویی هست که با فلسفه‌ی غرب (خصوصاً دوره‌ی جدید و دوره‌ی معاصر) آشنایی کافی داشته باشد. هرگاه کسی که در یک رشتهی‌ دیگر مشغول به تحصیل است، از ما دانشجویان فلسفه‌ی اسلامی می‌پرسد که شما تا چه حد فلسفه‌ی غرب می‌خوانید؟ یا به نظر شما، نقاط قوت و ضعف فلسفه‌ی اسلامی و غرب در قیاس با یکدیگر چگونه است؟ معمولاً جوابی جز این نمی‌شنود که رشتهی‌‌ من فلسفه‌ی اسلامی است و از فلسفه‌ی غرب زیاد اطلاعی ندارم. اگر هم آدم منصف و محققی نباشد، بدون دلیل و مبنا می‌گوید فلسفهی اسلامی از حیث ارزش و اعتلا قابل مقایسه با فلسفه‌ی غرب نیست.

آشنایی دانشجویان فلسفهی اسلامی با فلسفهی غرب در حد چند واحد درسی است که آن هم به بدترین شیوه‌ی ممکن تدریس می‌شوند و هیچ‌گاه ثمره‌ای که باید داشته باشند را ندارند؛ زیرا اولاً، بخشی از این واحدها تاریخ فلسفهی غرب است نه مطالعه‌ی مستقیم آرا و متون، حتی در این تاریخ فلسفهی غرب، نصفی از وقت و واحدها صرف خواندن دوره‌ی باستان و قرون‌وسطی می‌شود و دوره‌ی جدید و معاصر عملاً در حد 2 یا 4 واحد تدریس می‌شود.

ثانیاً، بسیاری از اساتید فلسفهی غرب که در گروه‌های فلسفهی اسلامی تدریس می‌کنند دو مشکل قابل توجه دارند، مشکل اول آنکه، بسیاری از این اساتید در رشتهی خود ضعیف بوده و جزء اساتید بنام و حرفه‌ای فلسفهی غرب نیستند؛ لذا کمتر می‌توانند دانشجویان را با مباحث و مسائل درگیر کنند. مشکل دوم آنکه، چون مخاطبان ایشان اطلاع چندانی از فلسفهی غرب نداشته و با علاقه مباحث را پیگیری نمی‌کنند، ذوق تدریس در این اساتید را می‌کاهند و سبب می‌شوند که این اساتید به حداقل‌ها اکتفا کنند و در طی ترم‌های متوالی تلاش چندانی برای به روز کردن و ارتقا بخشیدن محتوای درس‌هایشان نکنند.

هرچند جزوه‌‌محور و استادمحور بودن شاید برای این دروس مناسب‌تر باشد، ولی با وصفی که گذشت، بهتر این است که توسط بزرگان و محققان این حوزه، یک متن آموزشی جامع (که نیاز به گذراندن سطوح مقدماتی نداشته باشد) برای دانشجویان فلسفه‌ی اسلامی نگاشته شود.

نکته‌ی دیگر آنکه، دانشجویان فلسفهی اسلامی همین تعداد اندک واحدی هم که می‌خوانند با نگاه حقیقت‌جویانه و خوش‌بینانه نمی‌خوانند، بلکه به دلیل هم‌زبان نبودن با فلسفهی غرب و علل دیگر -که اینجا محل بحث آن‌ها نیست- نگاه بدبینانه بر بسیاری از دانشجویان غالب است؛ یعنی غالباً فلسفهی غرب را برای فهمیدن و دریافتن نمی‌خوانند، بلکه برای «نمره آوردن» یا نهایتاً «رد کردن» می‌خوانند. از نگاه جمعی از ایشان گویا جز فلسفه و فیلسوفان ما كسی در دنیا سخن فلسفی مهمی نگفته است.

 

بی‌اطلاعی از وضعیت نشر، آرای متعارض و اندیشههای معاصرین

محدود و بسته بودن فضای علمی دانشجویان و اساتید فلسفهی اسلامی از یک جهت نیست، بلکه این بسته بودن و بی‌اطلاعی در ابعاد مختلف ظهور و بروز دارد از جمله:

الف) در حوزه‌ی نشر

از آنجایی که متن درسی رشتهی فلسفهی اسلامی کتاب‌های بدایه و نهایه و برخی از آثار ملاصدرا و ابن‌سینا و البته اندکی سهروردی است و اساتید به ندرت کتابی جدید در کنار این متون کلاسیک برای تدریس معرفی می‌کنند، دانشجویان کمتر به خرید کتاب نیاز پیدا می‌کنند و کمترین اطلاعات را درباره‌ی اوضاع نشر در حوزه‌ی فلسفه ندارند. ایشان نه انتشاراتی که در حوزه‌ی فلسفه کتاب منتشر می‌کنند را می‌شناسند و نه از تألیفات محققان معاصر اطلاع دقیقی دارند و نه رغبتی به اطلاع یافتن از تازه‌های نشر دارند. این بی‌اطلاعی از تازه‌های نشر ایشان را همچنان درگیر با سؤال‌های چندصد سال پیش می‌کند و پای ایشان را به مسائل و گفت‌وگوهای جاری در جامعه‌ی امروز باز نمی‌کند.

 

ب) میزان آشنایی با آرای متعارض

 روش فعلی تدریس فلسفهی اسلامی بر محوریت «شخص و متن» استوار است؛ بدین معنا که دانشجو در طول دوران تحصیلش چند متن مشخص (شرح منظومه سبزواری، شرح اشارات خواجه‌ نصیرالدین طوسی، شرح حكمت‌الاشراق قطب‌الدین شیرازی، الشواهدالربوبیه ملاصدرا، الهیات و شفای شیخ‌الرئیس، بخش‌هایی از اسفار ملاصدرا، بدایه‌الحكمه و نهایه‌الحكمه) و آرای چند شخصیت مشهور (معمولاً ابن‌سینا، ملاصدرا و اندکی سهروردی) را می‌خواند؛ اما آرای دیگر فلاسفه و اندیشمندان صاحب‌نظر مورد مطالعه و بررسی قرار نمی‌گیرد. در کمتر دانشگاهی کتابی از کندی، فارابی، عامری، توحیدی، ابن‌رشد، ابن‌طفیل، اخوان‌الصفا، بهمنیار و ... تدریس می‌شود و کمتر استادی هست که از چهره‌های غیرمشهور اطلاعات دقیق و مدون داشته باشد و به‌اصطلاح تخصص اصلی‌اش در این راستا باشد. هیچ‌گاه در کلاس‌های درسی اساتید آرای خاص این فلاسفه که با ابن‌سینا و ملاصدرا در تعارض است را به دانشجویان عرضه نمی‌کنند، چون کسی قبلاً این آرا را به خود این اساتید عرضه نکرده و ایشان خود مطالعه‌ی جداگانه نداشته‌اند. دانشجویان فلسفهی اسلامی فقط با نام این فلاسفه آشنا هستند و نه تنها چیزی در مورد آرای ایشان نمی‌دانند، بلکه حتی اسم کتاب‌ها و تألیفات ایشان را نمی‌دانند.

اطلاعات و سواد اساتید فلسفهی اسلامی چنان محدود و منحصر در چند فیلسوف مشهور است که حتی یک بار کتاب دیگر فلاسفه‌ی مسلمان را برای معرفی به کلاس نمی‌آورند. این عدم آشنایی اساتید در حدی است که وقتی می‌خواهند تاریخ فلسفهی اسلامی را تدریس کنند، ضعف آن‌ها آشکار می‌شود و معمولاً متمایلند که دانشجویان به صورت کنفرانس و گزارش به شرح آرای این فلاسفه‌ی غیرمشهور بپردازند و واقعاً خود نمی‌توانند یک جلسه‌ی مفصل در مورد آرای ابن‌رشد، اخوان‌الصفا یا ... تدریس کنند.

این امر در حوزه‌ی کلام شدیدتر است؛ زیرا متن درسی کلام تقریباً منحصر است به کتاب شرح تجرید علامه حلی، کتاب «باب حادی‌العشر» و شوارق الالهام لاهیجی با شرح فاضل مقداد. در کلاس‌های فلسفهی اسلامی حتی یک بار آثار متکلمان بزرگ و قَدَری همچون ابوبکر باقلانی، قاضی عبدالجبار، ابومنصور ماتریدی، ابوحاتم رازی، کعبی، ابوالحسین خیاط، فاضل قوشچی، میرسیدشریف جرجانی، فضل‌بن‌شاذان، خاندان نوبختی، شیخ صدوق، شیخ مفید و ... مطالعه نمی‌شود.

این وضعیت در مورد کلام جدید هم تأسف‌برانگیز است. آشنایی بسیاری از اساتید و دانشجویان با آرای کلامی جدید در حد شنیدن مشهورات و خواندن مقالات است و کمتر پیش می‌آید که متون اصلی این صاحب‌نظران را مطالعه کرده باشند. به همین جهت بسیاری از اساتید مایلند که در کلاس‌های کلام جدید همان مباحث کلام سنتی را مطرح کنند یا اگر مبنا را مسائل کلام جدید قرار می‌دهند، آن‌چنان گریزهای طولانی به دیدگاه‌های کلاسیک و سنتی می‌زنند که دیگر مجالی برای پرداختن به مباحث جدید و آرای معاصران نمی‌ماند.

آشنایی با الهیات مسیحی معاصر نیز در حد صفر است و در کلاس‌های کلامی هیچ بحثی در مورد الهیات مسیحی معاصر و دیدگاه‌های ایشان در مورد مسائل مورد بحث در کلاس نمی‌شود. این در حالی است که آشنایی با الهیات مسیحی می‌تواند دستاوردهای بسیار خوبی برای متکلمان مسلمان داشته باشد؛ زیرا الهیات مسیحیت، سالیان درازی برای پاسخگویی به جریان‌های مدرن تفکر غربی تلاش کرده است و ما می‌توانیم از موفقیت‌ها و ناکامی آن‌ها درس بگیریم، ضمن اینکه حرکت دنیای کنونی و آینده به سوی تعامل و گفت‌وگوی ادیان است. معارضه و بی‌اطلاعی ادیان از هم، رو به کاهش است. در چنین موقعیتی گفت‌وگو بدون اطلاع از دیدگاه‌های کلامی و الهیاتی سایر ادیان میسر نخواهد بود.

 

ج) میزان آشنایی با آرای معاصرین

برخلاف غرب که در مورد هر فیلسوف قرائت‌های مختلف وجود داشته و تدریس می‌شود، در کشور ما به سبب فقر مطالعات روش‌شناسی هنوز قرائت‌های مختلف از یک فیلسوف یا مکتب فلسفی جا باز نکرده است و اساتید و دانشگاه‌های مشهور ایران اختلاف‌نظر چندانی با هم ندارند و این‌گونه نیست که مثلاً گروه دانشگاه تهران یک قرائت، گروه تربیت مدرس یک قرائت و گروه دانشگاه فردوسی یا قم یک قرائت از ابن‌سینا یا ملاصدرا داشته باشند.

اما با این وجود در میان صاحب‌نظران و محققان فعلی فلسفه حداقل در مورد مسائل خاص و مهم فلسفی، اختلاف‌نظرها و اختلاف قرائت‌هایی وجود دارد. این اختلاف قرائت‌ها در میان محققان معاصر عرب و مستشرقان فلسفهپژوه رنگ و روی بیشتری دارد.

اما آنچه در کلاس‌های درسی مورد بحث واقع می‌شود، همان قرائت مشهور و همه‌پسند است. اساتید در مطرح کردن این قرائت‌های مختلف کوتاهی می‌کنند و دانشجویان تلاش چندانی برای آگاهی یافتن از این دیدگاه‌های متعارض نمی‌کنند. آشنایی بسیاری از دانشجویان و برخی اساتید با فیلسوفان و محققان معاصر در حد آشنایی با نام و برخی مشهورات در مورد ایشان است؛ اما اطلاعاتشان در مورد کتاب‌های ایشان، دیدگاه‌ها و نوع نگاه ایشان بسیار اندک است. کمتر دانشجویی پیدا می‌شود که کتاب‌های تازه انتشاریافته‌ی ایشان را مطالعه کرده باشد.

آگاهی از مستشرقان فلسفهپژوه به‌مراتب کمتر است. فکر نمی‌کنم در هیچ‌کدام از دانشگاه‌های ایران قرائت مسلمانان و مستشرقان از فلسفه مورد بررسی و مقایسه قرار گرفته باشد. اساساً اطلاعات ما در مورد مستشرقان فلسفهپژوه بسیار اندک است.

 

د) میزان ارتباط با فضای مجازی

یکی از کارکردهای قوی و بسیار مثبت فضای مجازی، کارکرد آموزشی آن است. دستاوردهای این حوزه از چنان اهمیتی و جایگاهی برخوردار است که دیگر از حد یک انتخاب فراتر رفته و تبدیل به یک ضرورت شده است. امروزه یک دانشجوی تحصیلات تکمیلی نمی‌تواند با فضای مجازی بی‌ارتباط باشد.

دانشجویان فلسفهی اسلامی -و البته دیگر گرایش‌های الهیات- از این ظرفیت، استفاده‌ی لازم را نمی‌برند. تعداد بسیار کمی از دانشجویان با پایگاه‌های فلسفی آشنا هستند و یا خود صاحب وبلاگ هستند.

بسیاری از ایشان نشریات و فصلنامه‌های جاری که در فضای مجازی قابل دسترس هستند را نمی‌شناسند.

 

و) میزان مشارکت در کارهای تشکیلاتی و گروهی

منظورم از کارهای تشکیلاتی، فعالیت‌های سیاسی و اجتماعی نیست، بلکه مقصود کارهای گروهی است که جنبه‌ی علمی آن‌ها غالب است، مانند جلسات و نشست‌های فکری، راه‌اندازی سایت، وبلاگ و کانون‌های آموزشی ...

غالب دانشجویان فلسفهی اسلامی روحیه‌ی کارهای گروهی و مشارکتی را ندارند و معمولاً سر در لاک خود داشته و کارهای فردی را ترجیح می‌دهند. سرویس اندیشه‌ی سایت‌ها به ندرت در دست دانشجویان فلسفهی اسلامی است، به ندرت با سایت‌ها در جهت انتشار مقاله‌های ژورنالیستی و اندیشه‌محور همکاری می‌کنند، به ندرت در مقابل شبهه‌ها موضع‌گیری فعال می‌کنند. دانشجویان فنی در این راستا از ایشان پرتلاش‌تر بوده و کم‌کاری‌های ایشان را جبران می‌کنند.

 

عباسعلی منصوری، دانشجوی دکتری فلسفه و کلام اسلامی دانشگاه تهران

 

پی‌نوشت‌ها:


[1] . صانعی دره‌بیدی، منوچهر، فلسفه‌های مضاف در ایران جایگاهی ندارند، خبرگزاری مهر، ۱۳۹۲/۴/۱۰.

[2] .اسدی، محمودرضا، «ارزیابی وضعیت آموزش و پژوهش فلسفهی اسلامی در ایران» در گفت‌وگو با برنامه‌ی زاویه.

نظرات مخاطبان 0 1

  • ۱۳۹۳-۰۲-۱۶ ۱۳:۲۲سیدمختارموسوی 0 0

    جانا سخن ازحال ذل ما گفتی.
    من امروز به مناسبتی این مقاله خوندم. واقعا لذت بردم . ازدقت نظر و انصاف و خوش فکری شما بهره بردم . ازنکات بدیعی که گفته بودید استفاده کردم. خدا خیرتان دهد.
    با آرزوی موفقیت بیبش از پیش برای شما
    سید مختارموسوی دانشجوی دکتری فلسفه اسلامی دانشگاه علامه 
                                

نظر شما