شناسهٔ خبر: 24209 - سرویس مبانی علوم‌انسانی
نسخه قابل چاپ

گفتاری از حسینعلی نوذری؛

کم‌رنگ شدن روایت سیاسی در تاریخ‌نگاری فرهنگی

حسینعلی نوذری اگر بخواهیم تاریخ فرهنگی را در حوزههای تاریخ‌نگاری، روش‌شناسی مطالعات تاریخی، فلسفه‌ي تاریخ و مطالعات نظری تاریخی بررسی کنیم، باید یک بستر و کانتکس زمانی و مکانی برای آن در نظر بگیریم. در بستر مکان، این مورد هم مانند هر مورد دیگری در حوزه‌های علوم انسانی، سرشت و خصلت غربی دارد.

اشاره/معصومه آقاجانپور: تاریخ فرهنگی از جمله گرایشها و رویکردهای نسبتاً جدید در مطالعات تاریخی است که در میان پژوهشگران ایرانی تا حدودی ناشناخته است و متأسفانه تمایز روشنی میان آن با مقولات دیگری نظیر «تاریخ فرهنگ» و «تاریخ اجتماعی» وجود ندارد. در حالی که تاریخ فرهنگی، روش نوینی است که مورخ توجه خود را از «مواضع عینی به بازنمایی‌های فکری» تغییر میدهد. گروه «تاریخ فرهنگی پژوهشکده‌ي مطالعات فرهنگی روایت» با هدف معرفی این رویکرد و رفع برداشت‌های نادرست از این مفهوم، سلسله نشستهایی را طرحریزی کرد. اولین نشست این گروه با عنوان «چرا تاریخ فرهنگی»، با سخنرانی دکتر حسینعلی نوذری برگزار شد. دکتر نوذری در این نشست، آگاهانه به چرایی این مفهوم نپرداخت و مفهوم فرهنگ، کانتکسهای زمانی و مکانی تاریخ فرهنگی و عناصر مهم در این حوزه را از خلال منابع بررسی کرد.

 

عبور از چرایی تاریخ فرهنگی

در تاریخ‌ فرهنگی آنچه نقش تعیین‌کننده را ایفا می‌کند، مفاهیمی است که تاکنون در حوزه‌ي تاریخ‌نگاری، یا محل توجه و اعتنا قرار نداشتند یا نقش ثانویه و فرعی برای آن‌ها در نظر گرفته شده بود؛ یعنی نقش ذهنیات، مناسبات روحی، مناسبات روان‌شناسانه در پیوند با عنصر فرهنگ. دو نکته باید در ابتدای بحث گفته شود. اول اینکه ان‌‌قُلت‌‌های اساسی در خاستگاه‌های طرح این بحث، یعنی در فرانسه و همین‌طور در آمریکای شمالی، در خصوص علل بایسته و شایسته‌ي پرداختن به تاریخ فرهنگی وجود دارد. اینکه چرا تاریخ فرهنگی به چنین عرصه‌ي بی‌دروپیکر و بسیار فراخ‌دامن، یعنی فرهنگ، پا نهاده است؟ نکته‌ي دیگر اینکه شیوه‌های کلاسیک تاریخ‌نگاری، مگر قدرت، توانمندی و قابلیت‌هاي خودشان را تمام و کمال عرضه کردند؟ و آیا در جریان این عرضه، توانمندی‌های رویکردهای کلاسیک تاریخ‌نگاری، کاستی‌ها و نواقص خودش را نشان داده که حالا ما در پی یافتن بدیلی با عنوان «تاریخ فرهنگی» باشیم؟ طرح تاریخ فرهنگی گویا توهم یا پندار پایان تاریخ‌نگاری‌های کلاسیک بود. آیا به‌واقع چنین است که تاریخ‌نگاری‌های کلاسیک و ارتدوکسی که از اسطقس بسیار محکم برخوردار بودند، به زوال و کاهندگی افتادهاند که ما حال در پی رویکردهایی مانند تاریخ فرهنگی هستیم؟ ما نباید این داعیه را داشته باشیم که می‌خواهیم تاریخ فرهنگی را به‌عنوان یک الگوی برتر مطرح کنیم. ما باید این معنا را ترویج بدهیم که تاریخ فرهنگی هم در کنار سایر الگوها، یک رویکرد به تاریخ‌نگاری است. نکته‌ي دیگر اینکه کسانی هم هستند که مدعی‌اند اساساً تاریخ فرهنگی محلی از اعراب ندارد. این هم به‌زعم من، یک مقداری خود را به غفلت زدن است؛ چراکه تاریخ فرهنگی امروزه نقش تأثیرگذاری را در تغییر و تحولات گفتمان تاریخی از نیمه‌ي دوم قرن بیستم به این طرف، ایفا کرده است. پس نباید به‌طور دربست، تاریخ فرهنگی را به‌عنوان مدعی همه‌ي عرصه‌ي تاریخ‌نگاری بدانیم، نه اینکه مدعی باشیم تاریخ فرهنگی چیزی در چنته برای عرضه ندارد. بنابراین من در اینجا به چرایی تاریخ فرهنگی نمیپردازم.

 

فرهنگ یا غول معنایی بی‌شاخ‌ودم

مشکل دیگر، نبودِ تعریف جامع و واحد از واژه‌ي فرهنگ است. دونالد رابرت کلی، از مورخان برجسته و پیشتاز آمریکا، در اثری با عنوان «تاریخ فرهنگی قدیم» به شرح و بسط مفهوم فرهنگ میپردازد. کِلی می‌گوید معضل تاریخ فرهنگی، چه جدید و چه قدیم، روی سر مفهوم خود فرهنگ است. در زبان انگلیسی و دیگر زبانها، واژه‌ي «Kultur» یا «culture» یکی از پیچیده‌ترین و بغرنج‌ترین مفاهیم یا واژه‌های موجود است. مفهوم فرهنگ به دلیل این پیچیدگی معنایی‌ای که دارد، کار تاریخ فرهنگی را با یک پارادوکس عجیب و معضل جدی روبه‌رو ساخته است، چون مفهوم فرهنگ یک غول معنایی بی‌شاخ‌ودم یا به تعبیر دقیق‌تر، یک عرصه‌ي معنایی بی‌دروپیکر است. به‌تناوب هم تحسین‌برانگیز است، هم توهین‌آمیز، هم آرمان‌گراست هم مادی‌گرا، هم والاست و هم پست، هم بسیار خرد است، هم بسیار فراگیر و جهانی، هم جامع است و هم مانع.

 

کانتکسهای زمانی و مکانی در تاریخ فرهنگی

اگر بخواهیم تاریخ فرهنگی را در حوزههای تاریخ‌نگاری، روش‌شناسی مطالعات تاریخی، فلسفه‌ي تاریخ و مطالعات نظری تاریخی بررسی کنیم، باید یک بستر و کانتکس زمانی و مکانی برای آن در نظر بگیریم. در بستر مکان، این مورد هم مانند هر مورد دیگری در حوزه‌های علوم انسانی، سرشت و خصلت غربی دارد. در خصوص کانتکس زمانی، بعضی‌ها قائل به تقسیم‌بندی تاریخ فرهنگی به وجه قدیم و جدید هستند. البته وجه قدیم آن هم مربوط به اواخر قرن هجدهم و آغاز قرن نوزدهم است.

 

هنر در تاریخ فرهنگی

درباره‌ي تاریخ فرهنگی قدیم، پژوهش‌ها و تألیفات اساسی صورت گرفته که می‌توان به یاکوب بورکهارت، از پیشتازان نظریه‌پردازی تاریخ فرهنگی، اشاره کرد که مؤلف کتاب «تاریخ رنسانس در ایتالیا» است. همچنین پژوهش‌های ارنست گامبریچ، در حوزه‌ي هنر، از حلقه‌های تاریخ فرهنگی در بریتانیا به‌شمار می‌آید. زمانی که در سال 1934، گامبریچ به لندن مهاجرت می‌کند، مکتبی در تاریخ‌نگاری فرهنگی تحت عنوان «مکتب بیرمنگام» شکل می‌گیرد که از حوزه‌های تاریخ فرهنگی جدید است. وی در واقع انتقال‌دهنده یا پل رابطی بین نسل قدیم تاریخ فرهنگی با نسل جدید آن است.

 

روان‌شناسی در تاریخ فرهنگی

کارل لمپرشت، در مقاله‌ي مستوفایی تحت عنوان «روان‌شناسی اعصار فرهنگ در نگاه کلی و عام»، حوزه‌ي روان‌شناسی را یکی از حوزههایی دانست که برای بسط مفهوم تاریخ فرهنگی، میتوان از آن استفاده کرد. علت تأکید بر روان‌شناسی نزد اصحاب قرائت تاریخ فرهنگی، این است که تا پیش از قرن هجدهم، به‌جای مفهوم «culture» از مفهوم «ghost» یا از مفهوم «spirit» یا مفاهیم «mental» و «mind» استفاده می‌شد.

 

نماد در تاریخ فرهنگی

همان‌طور که می‌دانید، مفهوم بازنمایی از حوزه‌ي مطالعات هنرهای تجسمی وارد حوزه‌ي مطالعات تاریخی شده و اساساً تا پیش از چرخش بین‌رشته‌ای، ما کمتر شاهد این بده‌بستان‌های مفهومی بودیم. روژه شارتیه، در کتاب «cultural history» و مقاله‌ای تحت عنوان «متون، نماد‌ها و فرانسوی بودن»، بیان میدارد که نمادها در واقع در پیوند با مفهوم بازنمایی قرار میگیرد. یکی از کارویژه‌های اساسی هنرهای تجسمی، تلاش برای بازنمایی یا عرضه‌ي مجدد امر واقعِ درگذشته به حال بود. «event» نزد هنرمند، ابژه به حساب می‌آمد. اصحاب هنر در این معنا، این داعیه‌‌ي انحصاری را داشتند که تنها هنرهای تجسمی هستند که می‌توانند بازنمایی کامل از گذشته را داشته باشند. تاریخ فرهنگی هم مدعی این است که تمام تلاشش آن است که بتواند اموري كه در حوزه‌های مختلف، نه فقط در میدان‌های جنگ یا در حوزه‌ي تاریخ کلان یا در حوزه‌های تاریخ سیاسی و غیره رخ داده‌اند، به عرصه‌ي وجودی بکشاند. اما مناقشه بین اصحاب تاریخ این است که آیا سمبل‌ها می‌توانند نقش بازنمایانه‌ي امر واقع را به‌طور تمام و کمال ایفا بکنند یا خیر. روژه شارتیه هم در این مقاله، همین مسئله را بررسی میکند و می‌گوید ما تا چه اندازه می‌توانیم برای نمادها، که در طول تاریخ بشر، نقش کلیدی در حیات فردی و اجتماعی و به‌ویژه در حیات ذهنی انسان‌ها ایفا کرده‌اند، نقش قائل شویم.

 

زبان در تاریخ فرهنگی

منبع بعدی، کتابی از ویلیام اچ. سیول است که نقش زبان و کاربست آن را در تاریخ فرهنگی مورد بررسی قرار می‌دهد و اشاره می‌کند مورخ فرهنگی، به موضوع زبان، هم به‌عنوان یک موضوع تاریخ‌نگاری می‌نگرد و هم به‌عنوان ابزاری که تاریخ‌نگاری تحت تأثیر آن دستخوش تغییر و تحولات شده است. زبان با توجه به پراکندگی‌ها، تنوع و دگرگونی، می‌تواند هم منشأ تغییر و تحول در تاریخ‌نگاری باشد و هم خودش موضوع و دستاورد تاریخ‌نگاری قرار بگیرد. از آنجایی که نوعی رابطه‌ي متقابل بین ذهنیت و زبان و بین اندیشه و گفتار وجود دارد، زبان اهمیت خود را نشان میدهد.

 

مردمشناسی در تاریخ فرهنگی و کم‌رنگ شدن روایت سیاسی

متأسفانه مسئله‌ي مردم‌شناسی در برخی از قرائت‌های تاریخ فرهنگی، جنبه‌ي بسیار افراطی پیدا کرده است. توجه به جامعه سبب شد تا دو روایت اساسی در میان تاریخ‌نگاران، از اهمیت سابق افول کند. یکی روایت سیاسی است. از قرن هجدهم به بعد، پرداختن به تاریخ سیاسی به‌عنوان یک امر ضروری، خودش را در حوزه‌های تاریخ‌‌نگاری نشان داد. البته روایت سیاسی، نه به این معنا که مورخ لزوماً به‌عنوان تاریخ‌نگار رسمی در خدمت نگارش وقایع رسمی مربوط به حکومت یا قدرت تلقی شود، بلکه روایت سیاسی در واقع به آن معنا که آنچه را که در بستر تاریخ، در میان لایه‌های مختلف اجتماعی در یک سمت و قدرت‌ها در سمتی دیگر، رخ داده است، بیان کند. به این ترتیب، وقتی تاریخ فرهنگی به‌عنوان بستر حضور نمادها تعبير مي‌شود، سمبل‌ها خودبه‌خود این روایت سیاسی را کم‌رنگ می‌کنند. مقوله‌ي دیگر که در تاریخ فرهنگی کم‌رنگ شد، توجه نکردن به مناسبات اقتصادی و مناسبات تولیدی است. کارهای کسانی مثل کلود لوی استروس (مردم‌شناس فرانسوی)، ویکتور ترنر (انسان‌شناس بریتانیایی) و کلیفورد گیرتز (انسان‌شناس آمریکایی) در بسط و گسترش مطالعات مردمشناسی، نقش اساسی ایفا کرد.

 

توتم و نظام‌های توتمی در تاریخ فرهنگی

براساس نظام توتمی که استروس طرح‌ریزی کرد، افراد در بعضی جوامع، در همه‌ي لحظه‌هایشان با یک‌سری از جانوران یا گیاهان، به‌عنوان نمادهایی که حامل یک‌سری ارزش‌ها یا باورهای مشخصی هستند، تعیین هویت می‌شوند. این دیدگاه در آراي کسانی مانند کلیفورد گیرتز یا ایوانز پریچارد نیز مطرح است. به‌زعم پریچارد، این نگاه توتمی به جهان، در واقع قبل از هر چیز، به‌عنوان شیوه‌ای است برای بازنمایی مجدد از جهانی که فرد در آن به سر می‌برد و جهانی که آبا و نیکان فرد در آن به سر می‌بردند.

 

شش عنصر اصلی در تاریخ فرهنگی جدید

علی‌رغم افت‌وخیزها و فرازونشیب‌های فراوان، چندین جریان عمده‌ي فکری مستقل در کنار هم قرار گرفته‌اند. اول سنت آمریکایی مردم‌شناسی فرهنگی با کسانی مثل کلیفورد گیرتز است که نقشی اساسی، هم در غنای تاریخ به معنای عام کلمه و هم غنای تاریخ فرهنگی، ایفا کرد. دوم مارکسیست فرهنگی است که به‌طور وسیع موجب ظهور رشته‌ي جدیدی به نام رشته مطالعات فرهنگی شد. این جریان از سوی کسانی مطرح شد که فرهنگ را بیشتر از دیدگاه طبقه‌ي کارگر تحلیل می‌کردند. سومین نظریه، فرانسوی است که بیشتر به اصحاب ثلاث ساختارگرا و پساساختارگرای فرانسوی، یعنی ژاک دریدا، ژاک لکان و میشل فوکو، برمی‌گردد. چهارم جنبش‌هایی است که از دل مکتب آنال سر برآورد. کارهای نورا یا مقالات روژه شارتیه از این دست هستند. پنجم مکتب فرانکفورت است که والتر بنیامین و فرنس نویمان از پیشتازان آن هستند. سنت آخر، تاریخ هنر است که با قدرت گرفتن نازی‌ها، از طریق انتقال مکتب ماربورگ از هامبورگ به لندن، توسط کسانی مانند ارنست کمبریج، توانست زمینه‌هایی برای معرفی مفاهیم موجود در حوزه‌ي هنر را به‌عنوان دستمایه‌هایی برای تاریخ‌نگاری در تاریخ فرهنگی مطرح کند.

 

برچسب‌ها:

نظر شما