به گزارش فرهنگ امروز به نقل از سایت انسانشناسی و فرهنگ؛ انسان شناسی نمادین با دو شخصیت برجسته مرتبط است؛ کلیفورد گیرتز و ویکتور ترنر. البته دیوید اشنایدر یکی از صاحب نظران مهم در زمینة توسعه بنیادین این رشته است اما اهمیت او به اندازه ترنر و گیرتز که خود دو شاخة انشعابی از انسان شناسی نمادیاند، نیست. تفاوت اصلی این دو زیر شاخه با توجه به میزان تاثیر گذاری آنها مشخص می گردد. گیرتز بیش از همه مدیون تفکرات جامعه شناختی ماکس وبر بود اما ترنر متاُثر از آراء دورکیم به عملکرد کنشگران دینی توجه داشت... او در حیطه اجتماعی روش هایی را ارزشمند میداند که از طریق آنها نمادها درون جامعه نقش بازی میکنند. به عبارتی او بیشتر علاقه به کشف این مساُله داشت که آیا نمادها درون پروسههای اجتماعی عمل می کنند یا خیر؟
اما گیرتز به روش هایی توجه دارد که از طریق آن ها، نمادها درون فرهنگ اعمال نفوذ میکنند. این که افراد چگونه میبینند، حس میکنند و فکر میکنند و از این طریق جهان پیرامون خود را میشناسند. گیرتز که در دانشگاه هاروارد تحصیلات را به پایان رساند (۱۹۵۰ م) تحت تاثیر افکار فلاسفه بزرگ آن دوره همچون، وینگن شتاین، هایدگر، ریکور و وبر بود. او جنبههای مختلف تفکر فلسفی آنان را به عنوان عناصر کلیدی در مطالعات انسان شناسی خود استفاده کرد. مهم ترین اثر او تفسیر فرهنگ ها است که در سال ۱۹۷۳ م منتشر شد.گیرتز معتقد است در تحلیل یک فرهنگ نباید مشابه علوم تجربی در جستجوی کشف قوانین بود. بلکه تلاش برای رسیدن به معنا، بخش مهمی از تفسیر فرهنگی را در بر می گیرد. فرهنگ با نمادهای عینی بیان میشود که جامعه آن را مورد استفاده قرار میدهد به عبارتی این نمادها فقط در ذهن افراد پنهان نشده، بلکه در جامعه مورد استفاده است. او فرهنگ را چنین تعریف میکند: الگوی مفاهیم که در قالب نماد، درون تاریخ جریان دارد و افراد جامعه میتوانند با استفاده از مفاهیم نمادین با یکدیگر ارتباط برقرار کرده، دانش خود را از جهان توسعه داده، نگرش خود را به زندگی تغییر دهند. جوامع مختلف از این نمادها برای بیان جهان بینی و تبیین نظام ارزشی خود سود میبرند. به عبارت دقیق تر از نظر گیرتز نمادها فقط ابزار انتقال فرهنگ و مفاهیم در بر دارنده آن هاست که به تنهایی و بدون ارتباط آن ها با فرهنگ ارزش دیگری ندارند. توجه اصلی گیرتز بر این مطلب متمرکز است که نمادها چگونه میتوانند طریقة نگرش، احساس و تفکر کنش گران اجتماعی را شکل دهند. در تمامی نوشتههای گیرتز فرهنگ به عنوان یک پدیدة اجتماعی و به عنوان نظام هماهنگ مفاهیم و نمادهای مشترک بین انسان ها خود نمایی میکند.
به این ترتیب گیرتز انسان را موجودی فرض میکند که داخل یک چارچوب فرهنگی قرار گرفته و این چارچوب معنایی همان فرهنگ است. چارچوبی که به صورت یک شبکه فرد را در بر میگیرد. این چارچوب یا شبکه معنایی از یک فرد نسبت به دیگری و از یک گروه به گروه دیگر متفاوت است. چون این شبکه محصول زندگی افراد و گروههایی است که سابقههای گونه گون فرهنگی از یکدیگر داشتهاند. به عبارتی هیچ دو نفری پیدا نمیشود که شبکه واحدی با هم داشته باشد چرا که قابلیت های ذهنی همسانی با یکدیگر ندارند. جز این تفسیر هر شبکه نیز متفاوت است. انسان درون این شبکه قرار گرفته و عمل اجتماعی او بر اساس تفسیر و درک او از این شبکه منجر به نوعی رفتار اجتماعی خاص میشود. برای درک این شبکه با ید به تفسیر آن دست زد. به این طریق انسان شناسی تفسیری از بطن انسان شناسی نمادین خلق شد. گیرتز در مقالة مشهورش به نام دین مشابه یک نظام فرهنگی، تمرکز خود را به شناسایی نماد های دینی می گذارد. از نظر او نمادهای قدسی دارای اهمیت مضاعفی هستند چرا که هم راهنمای عمل انسان محسوب شده و هم موجب باز شناسی نحوه شکل گیری چیزهای مختلف به ما میشوند. دین نیز از همین نمادها تشکیل میشود. او دین را نظامی از نمادهای کنشگر برای تثبیت حالات و عواطف شور انگیزی میداند که آدمی از طریق آن ها به جهان پیرامون خود نظم میبخشد و به این ترتیب موجب واقعی شدن آن ها میشوند. این نمادها از انجایی که نمود علمی پیدا میکنند قابلیت بررسی تجربی را دارند. گیرتز معتقد است نمادهای دینی هم تصویری از واقعیت را نشان میدهند و هم با بر انگیزاندن احوال و عواطف ویژه، خود واقعیت را نیز تحت تاثیر قرار میدهند.[i]
[i] * این مبحث برگرفته از آثار زیر است:(الیاده، دین پژوهی،۱۴۶-۱۴۴ :۱۳۵۷).(فکوهی، ۲۵۶-۲۵۷ :۱۳۸۱)، (Murphy,۲۰۰۲:۲-۴)
نظر شما