شناسهٔ خبر: 37947 - سرویس اندیشه
نسخه قابل چاپ

یادداشتی در باب «ترامتنیت» از «بهمن نامورمطلق»؛

«ذهنیت عینیت‌یافته» در متن‎ها

نامور مطلق بر پایه‌ی نظریه‌ی بینامتنیت انسان تنها موجود بینامتنی است؛ حتی می‌توان گفت مهم‌ترین تمایز انسان نسبت به موجودات دیگر ویژگی بینامتنی اوست. فقط انسان است که می‌تواند متن‌های گذشته را با استفاده از روش‌هایی همچون تقلید یا تغییر، توسعه و تکثیر کند. در حقیقت، توسعه‌ی انسانی با توسعه متنی صورت گرفت و جوامع گوناگون به اندازه‌ی متن‌هایی که تولید می‌کنند توسعه یافته‌اند.

فرهنگ امروز/ بهمن نامورمطلق*: بینامتنیت یکی از نظریه‌هایی بود که به واسازی دوگانه‌ی عینیت و ذهنیت پرداخت؛ اگر پدیدارشناسی با ترکیب آن‌ها کوشید تا دوگانه‌ی یادشده را به یک واحد عینی-ذهنی تقلیل دهد، در عوض بینامتنیت در تلاش بود تا با اضافه کردن متنیت آن را به سه‌گانه‌ی ذهنیت، متنیت و عینیت تبدیل نماید. در این طرح، متنیت وضعیت برزخی پیدا می‌کند، زیرا از این منظر متن یعنی «ذهنیت عینیت‌یافته»؛ با چنین تعریفی هرآنچه انسان بیافریند متن تلقی می‌شود. اگر انسان عینیت طبیعی را فقط دست‌کاری کند و حتی اگر این دست‌کاری محدود باشد، باز متن شکل گرفته است. به بیان اسطوره‌ای، انسان نقش میداسی دارد. میداس پادشاهی بود که خدمت بزرگی به ایزدان یونانی کرد؛ آن‌ها نیز از وی خواستند تا آرزویی کند و با تحقق آن وی را پاداش دهند. میداس آرزو کرد تا دست به هرچه می‌زند تبدیل به طلا شود. انسان و فقط انسان چنین ویژگی دارد و دست به هر چیزی که بزند آن را به متن تبدیل می‌کند. کشف این جهان متن و استقلال آن به‌عنوان جهان سوم یا برزخی موجب شد تا توجه بسیاری از محققان برجسته به‌سوی آن جلب شود.

ساختارگرایان به دنبال صورتگرایان توجه بی‌سابقه‌ای به متن و متنیت کردند و توانستند برای مطالعه‌ی آن روش‌های ساختارگرایانه تحلیل متن را وضع کنند؛ با چنین روش‌هایی متن‌ها بدون دخالت مؤلفان و شرایط خلق شروع به سخن کردند، به‌عبارت‌دیگر، برای نخستین بار خود متن‌ها بی‌واسطه و بی‌دخالت عناصر دیگر سخن گفتند و صدادار شدند. ساختارگرایی بسته که بر پایه‌ی آرای سوسور استوار گردید، توسط برخی از پیروان وی مانند یلسلف و بنونیست یا لوی استروس گسترش پیدا کرد؛ مطالعه‌ی آن‌ها بر روی یک پیکره استوار شده بود و می‌کوشیدند تا دلالت‌های متن را با روش‌های ساختارگرایانه مانند روابط هم‌نشینی و جانشینی مورد مطالعه قرار دهند.

مطالعه‌ی متن‌ها به طور مستقل و با روش‌های ساختارگرایی بسته گرچه دستاوردهای فراوان و تازه‌ای داشت اما به‌مرور ضعف‌های خود را نیز نشان داد؛ برخی از رمزگان با چنین روشی رمزگشایی نمی‌شدند و محدودیت‌هایی را برای محققان ایجاد کرد. رفته رفته نظریه‌های متنیت مورد بازنگری قرار گرفتند و مباحثی مبنی بر ارتباط میان متن‌ها مطرح شد؛ با چنین مباحثی بود که ساختارگرایی وارد دومین مرحله‌ی تاریخ خود یعنی ساختارگرایی باز شد، در این دوره متن نه به‌عنوان یک واحد بسته و کاملاً مستقل بلکه به‌عنوان واحدی باز و گشوده به روی دیگر متن‌ها معرفی گردید. برخی از نظریه‌پردازان به‌ویژه یولیا کریستوا با بهره‌گیری از مکاتب اروپای شرقی و اندیشمندان آن به خصوص میخائیل باختین نظریه‌ی بینامتنیت را طرح کردند. بنابراین بینامتنیت متعلق به دوره‌ی دوم پارادایم ساختارگرایی یعنی ساختارگرایی باز است و بر وابستگی میان‌متنی تأکید دارد. اصل اساسی بینامتنیت این است که هیچ متنی بدون پیش‌متن شکل نمی‌گیرد، به‌عبارت‌دیگر، هر متنی بر پایه‌ی پیش‌متن یا پیش‌متن‌هایی استوار گردیده است.

بر پایه‌ی نظریه‌ی بینامتنیت انسان تنها موجود بینامتنی است، حتی می‌توان گفت مهم‌ترین تمایز انسان نسبت به موجودات دیگر ویژگی بینامتنی اوست. فقط انسان است که می‌تواند متن‌های گذشته را با استفاده از روش‌هایی همچون تقلید یا تغییر توسعه و تکثیر کند. در حقیقت، توسعه‌ی انسانی با توسعه متنی صورت گرفت و جوامع گوناگون به اندازه‌ی متن‌هایی که تولید می‌کنند توسعه یافته‌اند، اندازه و قد فرهنگ‌ها به میزان حجم و بلندی متن‌های تولیدشده‌ی آن‌هاست.

 

بینامتنیت که توسط کریستوا مطرح شد به‌سرعت مورد استقبال شخصیت‌های بزرگ و برجسته به خصوص اعضای حلقه‌ی مهم تل کل قرار گرفت؛ علت چنین استقبالی آماده بودن افق انتظار جامعه‌ی علمی و پژوهشی بود. کریستوا توانست سنگ بنای شاخه‌ی مهمی از نشانه‌شناسی را پایه‌گذاری کند. بینامتنیت کریستوایی بر خلق آثار تأکید داشت، وی بر این باور بود که هر خلق اثری بر پایه‌ی آثار گذشته صورت می‌گیرد و هیچ متنی بی‌نیاز و عاری از متن‌های گذشته نیست. پس از وی، رولان بارت به طور جدی مبحث بینامتنیت را مورد توجه قرار داد و نخستین گرایش را مطرح کرد. بینامتنیت بارتی بر پایه‌ی خوانش استوار شده است، به‌عبارت‌دیگر، اگر کریستوا بر خلق بینامتنی تأکید می‌کرد در عوض بارت بر خوانش آن متمرکز گردید. بر اساس نظر بارت هیچ متنی خوانده و دریافت نمی‌شود مگر با استفاده از متن‌های دیگر؛ بنابراین همواره و به طور خودکار در خوانش هر متنی متن‌های پیشین حضور دارند، چنان‌که اگر حضور نداشته باشند آن متن قابل خوانش نخواهد بود.

پس از این نسل که نسل اول بینامتنیت تلقی می‌شود نسل دوم وارد عرصه شدند، لوران ژنی و میکائیل ریفاتر چهره‌های اصلی این نسل به‌حساب می‌آیند، آن‌ها برخلاف نسل اول کوشیدند تا از بینامتنیت در تحلیل روابط میان متن‌های تازه و متن‌های گذشته بهره ببرند. روابط میان متن‌ها به‌ویژه در خلق اثر که نسل اول از آن سر باز می‌زد و حتی با آن به نام نقد منابع مخالفت می‌کرد توسط این نسل با شروطی مورد پذیرش قرار گرفت؛ در این خصوص نظرات جدیدی مطرح شد که امکان مطالعه بینامتنی را افزایش داد.

زمینه‌هایی که توسط نسل اول و نسل دوم ایجاد شده بود توسط گروهی دیگر از محققان برجسته دنبال شد، شخصیت‌های مانند ژرار ژنت، هارولد بلوم و آنتوان کمپانیون به پژوهش‌هایی مهم و تأثیرگذار در این عرصه دست زدند. آنتوان کمپانیون به طور جدی و حتی انحصاری بر روی نقل‌قول متمرکز شد و این‌گونه بینامتنیت را به مقدار زیادی گسترده و غنی کرد. نقل‌قول یکی از بدیهی‌ترین و نخستین شکل بینامتنیت است که در نوشتار کمپانیون عمق و گستردگی بی‌سابقه‌ای پیدا می‌کند. هارولد بلوم از یک منظر کاملاً متفاوت به بینامتنیت می‌نگرد، وی با بهره بردن از روان‌شناسی به‌ویژه روان‌شناسی فرویدی به تحلیل روابط بینامتنی و انگیزه‌ی شکل‌گیری متن‌ها می‌پردازد. بلوم نوابغ هنری و ادبی را پیشامدهای حادثه و پیروانشان را پسامدهایی به شمار می‌آورد که به ناچار متن‌های نوابغ را بدخوانی می‌کنند. در حقیقت، اغلب هنرمندان و شاعران برای خلق و درعین‌حال اصالت اثر خویش راهی به‌جز بدخوانی آثار نوابع ندارند. اما ژنت طرح کاملاً متفاوتی را با عنوان ترامتنیت ارائه می‌کند که مناسب است در اینجا توضیح بیشتری داده شود.

 

ترامتنیت

از نظر ژنت ترامتنیت (Transtextualite) به تمام روابطی اطلاق می‌شود که میان یک متن و غیرخودش در جهان متنی برقرار می‌گردد. چنان‌که ملاحظه می‌شود ژنت نیز مانند دیگر نظریه‌پردازان این حوزه همچنان به مبانی ساختارگرایی پایبند است، به‌بیان‌دیگر، حوزه‌ی مطالعاتی وی از جهان متنی خارج نمی‌شود، بااین‌حال طرح ژنت گسترده‌تر از طرح‌های دیگر است، زیرا هرگونه روابط میان متن‌ها را در بر می‌گیرد.

پنج گونه رابطه‌ی ترامتنی را می‌توان از هم تفکیک کرد: بینامتنیت، پیرامتنیت، فرامتنیت، سرمتنیت و بیش‌متنیت.

 

بینامتنیت

هرگاه رابطه‌ی میان دو متن بر اساس هم‌حضوری استوار گردید، رابطه‌ی آن‌ها بینامتنی است؛ چنان‌که ملاحظه می‌شود بینامتنیت نزد ژنت یک گونه از پنج گونه ترامتنیت به‌حساب می‌آید. رابطه‌ی میان متن نخست و متن تازه به گونه‌ای است که اگر متن نخست نبود متن دوم بدون عناصر به عاریت گرفته‌شده خلق نمی‌شد. بینامتنیت شامل دست‌کم چهار زیرگونه هستند که عبارتند از: نقل‌قول، ارجاع، سرقت و تلمیح.

برای مثال وقتی که سعدی می‌گوید: چه خوش گفت فردوسی پاکزاد/ که رحمت بر آن تربت پاک باد/ میازار موری که دانه‌کش است/ که جان دارد و جان شیرین خوش است؛ در اینجا رابطه‌ی میان بوستان سعدی و شاهنامه‌ی فردوسی یک رابطه‌ی بینامتنی است. جایی که شاهنامه در مورد داستان ایرج و برادرانش سخن می‌گوید و در بخشی از آن می‌نویسد: میازار موری که دانه‌کش است/ که جان دارد و جان شیرین خوش است/ مکن خویشتن را ز مردم کشان/ کزین پس نیابی خود از من نشان؛ اگر شاهنامه نبود این بخش از بوستان یا شکل نمی‌گرفت و یا این‌چنین صورت‌بندی نمی‌شد.

 

پیرامتنیت

پیرامتنیت به رابطه‌ی میان یک متن و پاره‌متن‌هایی اطلاق می‌شود که پیرامون آن قرار دارد. پیرامتن‌ها بر اساس کارکرد آستانگی و تبلیغی با متن مرتبط می‌شوند، به‌عبارت‌دیگر، متن‌ها به طور عریان و مستقیم خود را در معرض مخاطب قرار نمی‌دهند، بلکه همواره پیرامتن‌هایی وجود دارند که آن‌ها را در بر می‌گیرند. این پیرامتن‌ها خود به دو دسته‌ی کلی قابل تقسیم هستند: پیرامتن‌های پیوسته و پیرامتن‌های ناپیوسته. از میان پیرامتن‌های پیوسته‌ی یک کتاب می‌توان به‌عنوان متن (اثر)، نام مؤلف، نام ناشر، طرح روی جلد، پیشکش‌نامه و مقدمه اشاره کرد. هر هنری از پیرامتن‌های مخصوص به خود برخوردار است، برای نمونه می‌توان از عنوان‌بندی شروع و عنوان‌بندی پایانی برای فیلم سخن گفت. پیرامتن‌های ناپیوسته به پیرامتن‌هایی اطلاق می‌شود که به دور از متن قرار دارند، کارکردهای این پیرامتن‌ها همانا ایجاد میل و کشش به‌سوی متن اصلی است، به‌عبارت‌دیگر، پیرامتن‌های ناپیوسته با اغواگری و فریبندگی می‌کوشند تا مخاطبان را به‌سوی متن جلب کنند؛ اخبار، مصاحبه‌ها، پوسترهای تبلیغاتی و رونمایی‌ها نمونه‌هایی از پیرامتن‌های ناپیوسته هستند.

 

فرامتنیت

هرگاه یک متن برای تفسیر یا نقد متن دیگری خلق شود آن متن را فرامتن می‌نامند. فرامتن‌ها بر اساس متن‌ها شکل می‌گیرند چنان‌که اگر متن‌ها نباشند فرامتن‌های آن‌ها نیز شکل نمی‌گیرند. تفسیرها و نقدها ریشه در متن‌هایی دارند که آن‌ها را تفسیر یا نقد می‌کنند. در تفاوت این دو گونه فرامتن می‌توان گفت تفسیرها تبیین‌کننده‌ی متن‌ها و نقدها ارزیاب آن‌ها هستند. همچنین لازم است اضافه شود که در حوزه‌ی هنر و ادبیات جنس متن‌ها با فرامتن‌ها متفاوت است، زیرا متن‌ها به ساحت خلق تعلق دارند درصورتی‌که فرامتن‌هایشان به ساحت نقد، به‌عبارت‌دیگر، فرامتن‌ها سرشتی متفاوت نسبت به متن‌ها دارند.

 

سرمتنیت

سرمتن به واحدی بزرگ و فراگیر گفته می‌شود که متن‌های همگون را در خود جای دهد، به همین دلیل می‌توان گفت رابطه‌ی متن با سرمتن رابطه‌ای تعلقی و گونه‌شناسانه است، بر همین اساس، گونه‌های ادبی یا هنری سرمتن هستند زیرا واحدهای بزرگی محسوب می‌شوند که متن‌های زیادی را در بر می‌گیرند. رابطه‌ی میان متن‌ها در سرمتنیت رابطه‌ای خویشاوندی است؛ یعنی به‌واسطه‌ی یک واحد بزرگ و مادر به هم پیوند می‌خورند. سبک‌ها و مکاتب ادبی-هنری نیز از نمونه‌های دیگر سرمتنیت به‌حساب می‌آیند.

 

بیش‌متنیت

مهم‌ترین گونه‌ی ترامتنیت یا دست‌کم گونه‌ای که ژنت بر روی آن بیشتر کار کرده است و یک کتاب مفصل نوشته همین بیش‌متنیت است. هرگاه رابطه‌ی دو متن بر اساس برگرفتگی صورت پذیرد بیش‌متنیت شکل می‌گیرد، به عبارت روشن‌تر، این رابطه‌ی وجودی است، یعنی اگر پیش‌متن نباشد بیش‌متن نیز امکان وجودی پیدا نمی‌کند؛ برای مثال رابطه‌ی میان متن اصلی و متن ترجمه رابطه‌ای بیش‌متنی است، چنان‌که اگر متن اصلی نبود متن ترجمه نمی‌توانست شکل بگیرد. بیش‌متنیت مهم‌ترین شکل تکثیر متنی است و به‌طورکلی به دو دسته تقسیم می‌شود: تقلیدی (همان‌گویی) و تغییری (دگرگویی). هریک از این دو دسته، سه زیرشاخه نیز دارند که زیرشاخه‌های دسته‌ی تقلیدی عبارتند از: پاستیش، شارژ (کاریکاتور)، فورژری؛ زیرشاخه‌های دسته‌ی تغییری نیز عبارتند از: پارودی، دگرپوشی و جای‌گشت.

معرفی و بحث و گفت‌وگو در زمینه‌ی دیدگاه‌های ژنت و دیگران، همچنین تحلیل و تطابق آن‌ها با متن‌های گوناگون به‌ویژه متون کهن و معاصر ایرانی از نیازهای امروز در پویایی خلق، خوانش و نقد خواهد بود.

 

* عضو هیات علمی دانشگاه شهید بهشتی

نظر شما