شناسهٔ خبر: 39180 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

کمال انسانی با راهبری «عقل» و «عشق» / محمد بقایی ماکان

هر کس برای «چیستی معنای زندگی» پاسخی ارائه می‌دهد؛ چندان که می‌توان گفت به عدد آدمیان روی زمین تعریفی برای زندگی و معنای‌ آن وجود دارد. بنابراین تعریف زندگی مانند خود زندگی بسیار گسترده است...

فرهنگ امروز/ محمد بقایی ماکان:

به نظر مولوی «عشق به حقیقت مطلق»، عامل اصلی دستیابی به کمال انسانی است. به عقیده وی، منزلت هر انسانی در زندگی، بسته به مراحلی است که در این طریق (جهد و کوشش با خردورزی) طی می‌کند، این مراحل در واقع قابل تشبیه است با آنچه که شهاب‌الدین سهروردی در «حکمت اشراق» بیان می‌دارد و معتقد است که انسان می‌تواند خود را از ظلمت مطلق تا نورالانوار تعالی دهد

هر کس برای «چیستی معنای زندگی» پاسخی ارائه می‌دهد؛ چندان که می‌توان گفت به عدد آدمیان روی زمین تعریفی برای زندگی و معنای‌ آن وجود دارد. بنابراین تعریف زندگی مانند خود زندگی بسیار گسترده است. اگر در این زمینه به سروده‌های شاعران نیز گریزی بزنیم، در‌می‌یابیم که هر کس از زاویه‌ای به زندگی نگریسته است. برخی می‌گویند: «زندگی در صدف خویش گوهر ساختن است» و دیگری گفته «زندگی یک خیابان دراز است»....

بنابراین افراد مختلف با توجه به میزان «آگاهی»، «نحوه زندگی» و «ارتباطشان با انسان‌های دیگر»، تعریفی از زندگی ارائه می‌کنند. ممکن است گروهی در کلیات زندگی نظری مشترک داشته ‌باشند اما بی‌تردید در جزئیات متفق‌القول نیستند. علت این امر آن است که زندگی معنایی «اعتباری» و «موقتی» دارد و همواره تعریفی تازه می‌یابد. ممکن است تعریفی که اکنون از زندگی در ذهن داریم ساعتی بعد تحت تأثیر شرایط جدید، آگاهی‌ها و دستاوردهای جدید بشری معنای دیگری پیدا کند چرا که برداشت‌های آدمی براساس تحولات زمانه تغییر می‌یابد و ارزش‌های تثبیت‌ شده بازنگری می‌شود. از این مقدمه‌ می‌توان به مقصود مولانا درخصوص فلسفه زندگی پی‌ برد.  به زعم مولانا:

هر زمان مُبدل شود چون نقش جان

نو به نو بیند جهانی در عیان

بنابراین مولانا معنای زندگی را در «حرکت» و «همراه بودن با جریان زمان» می‌بیند. جلال‌الدین محمد بلخی، آدمی را در این «طریق» به مرتبه‌ای که شایسته شأن او است، رهنمون می‌کند. چنین مقامی از نگاه مولانا، چندان رفیع است که می‌توان آن را با «منزلت الهی» برابر گرفت. او یکی از مهمترین عوامل را طی این طریق، «کسب آگاهی و معرفت» می‌داند. دلزدگی او از انسان ناآگاه که ناچار است با بهره‌گرفتن از دستاوردهای فکری دیگران و به تقلید از آنها، زندگی کند چندان است که عمل او را برابر با بندگی می‌داند. به عقیده مولانا ناآگاهی سبب مظلومیت انسان در جامعه جهانی و رخوت می‌شود، حال آنکه آگاهی و خردورزی، نواندیشی و خلاقیت به بار می‌آورد.

زندگی از نگاه مولانا یعنی تغذیه روح، نه پروردن جسم به همین جهت است که می‌گوید:

بر دل خود کم نه، اندیشه معاش

عیش کم ناید تو بر درگاه باش

   این بدن خرگاه آمد روح را

یا مثال کشتیی مر نوح را

از این ابیات پیدا است که این متفکر تا چه میزان به تعالی روح آدمی اهمیت می‌دهد. به همین سبب است که او را «متفکری استعلایی» می‌دانند. به عقیده وی، وقتی روح به تعالی رسید یا به عبارت دیگر شخصیت آدمی کمال یافت، می‌تواند زندگی را به اختیار خویش پیش ببرد و از موانعی که شخصیت‌های نااستوار آن را مانعی برای رسیدن به مقاصد آدمی می‌دانند، درگذرد.

به زعم او، جد و جهد نتیجه طبیعی خردورزی و آگاهی است. بنابراین بی‌جهت نیست که مولوی آنقدر به کوشش، تلاش و پویایی اهمیت می‌دهد تا آنجا که کوشش بی‌حاصل را بر تن‌آسانی و یکجا نشستن ترجیح می‌دهد. از این رو است که می‌گوید:

دوست دارد یار این آشفتگی

کوشش بیهوده به از خفتگی

بر اساس چنین ویژگی‌هایی است که به اعتقاد وی کسی می‌تواند دعوی «بودن» کند و شخصیت خویش را به مرتبه‌ای از شأن انسانی ارتقا دهد که کوشش را در کنار خردورزی به کار گیرد.

حال سؤال این است که انسان چگونه می‌تواند به مقام کمال انسانی دست یابد؟ نظر مولوی بر این است که عشق به حقیقت مطلق، عامل اصلی دستیابی به کمال انسانی است. به عقیده وی، منزلت هر انسانی در زندگی، بسته به مراحلی است که در این طریق (جهد و کوشش با خردورزی) طی می‌کند، این مراحل در واقع قابل تشبیه است با آنچه که شهاب‌الدین سهروردی در «حکمت اشراق» بیان می‌دارد و معتقد است که انسان می‌تواند خود را از ظلمت مطلق تا نورالانوار تعالی دهد و خود را به جایی برساند که در جوار نور مطلق قرار گیرد. بنابراین از دیدگاه او،‌ طریق اشراق، به اندیشه نیک می‌انجامد. چنین اندیشه‌ای ذهن انسان و در نتیجه زندگی او را تبدیل به گلشن می‌کند. به این علت است که می‌گوید:

اگر اندیشه تو مانند گل باشد شخصیت تو مانند گلشن می‌شود و اگر اندیشه‌ات مانند خار باشد شخصیتت در حد «هیمه گلخن» باقی می‌ماند.

گر گل است اندیشه تو، گلشنی

ور بود خاری، تو هیمه گلخنی

از این گذشته، مولوی در مسیر این حقیقت‌طلبی و در کنار تلاش خردورزانه، به دو عنصر «عقل» و «عشق» در زندگی نیز بسیار اهمیت می‌دهد و چنین نیست که یکی را تابع دیگری بخواهد و مانند برخی از متفکران یا عرفا عقل را در مرتبه پایین‌تر قرار دهد. بلکه به اعتقاد وی زندگی مانند گردونه‌ای است که با دو راهوار «عقل» و «عشق» هدایت می‌شود. عدم هر یک از این دو در زندگی سبب اختلال در حرکت این گردونه خواهد ‌شد.

بنابراین از مجموع آنچه که گفته شد می‌توان دریافت که مولانا در فلسفه‌ای که از زندگی تصویر می‌کند، به اندیشه‌ورزی، آگاهی و معنویتِ ناب بسیار اهمیت می‌دهد و آن را طریق دستیابی به غایت قصوی آدمیت یا انسانیت می‌داند. مولانا همچون تولستوی معتقد است که هیچ چیز به زندگی معنا نمی‌بخشد مگر خلاقیت، ابتکار و آفرینش.

در آثار مولوی از توجه ویژه‌ای که به «چگونه زندگی کردن» دارد پی می‌بریم که بسیاری از اندیشه‌های او ریشه در دیدگاه‌های دوران باستان دارد که اتفاقاً در تمامی آنها بر اندیشه‌ورزی و آگاهی تأکید شده‌ است تا آنجا که می‌گوید:

ای برادر تو همه اندیشه‌ای

مابقی خود استخوان و ریشه‌ای

این همان الگویی است که از دیرباز در فرهنگ ایرانی تحت عنوان «اندیشه نیک» مورد توجه بوده ‌است. همچنین تأکید مولانا بر تلاش، کار و عمل صالح به الگوی «کردار نیک» باز می‌گردد و آنجا که می‌گوید باید ذهن را چنان تربیت کرد که سخن، پاکیزه بیان شود با الگوی «گفتار نیک» تلاقی پیدا می‌‌کند.

به عقیده مولانا، اگر هر انسان یا هر جامعه‌ای از آگاهی‌ و اندیشه‌ورزی‌های خود استفاده مطلوب نکند و در پی خلق و ‌آفرینش نباشد به کتابی بی‌حاصل در گوشه قفسه کتابخانه بدل خواهد شد. بنابراین او در پی آن است که انسان را تشویق کند تا آگاهی را به صورت دستاوردی مادی و ذهنی در اختیار همنوعان خود بگذارد. به زعم جلال‌الدین، فقط از این طریق است که یک جامعه پیشرفت می‌کند.

متفکرانی همچون مولانا که طریق زندگی درست را بخوبی به ما نشان داده‌‌اند و بسیاری جوامع با بهره‌گیری از این اندیشه‌ها راه کمال و پیشرفت را طی کرده‌اند ما را بر این امر مصر خواهند کرد که باید هرچه بیشتر به داشته‌های فرهنگی خود تکیه کنیم تا گام‌های پیشرفت را بلند‌تر و استوارتر برداریم.

٭نویسنده کتاب «معنای زندگی از نگاه مولانا و اقبال»

منبع: روزنامه ایران

نظر شما