شناسهٔ خبر: 39218 - سرویس اندیشه
نسخه قابل چاپ

گزارشی از سمینار «نسیان طبقاتی در ایران امروز»/ بخش دوم؛

مناسبات طبقانی سرمایه‌داری بدون تولید سرمایه‌دارانه

مالجو قدرت طبقاتی بورژوازی در رابطه‎ای که با طبقات مردمی برقرار می‎کند، باعث شکل‎گیری موفقیت‎آمیز سه حلقه اصلی زنجیره انباشت سرمایه در اقتصاد ایران شده است. انباشت به مدد سلب مالکیت از توده‎ها،...کالایی‎سازی نیروی کار، مطیع‌کردن آنها و کالایی‎سازی طبیعت، سه شرط لازم برای تکمیل منطق سرمایه است. این سه شرط هستند که در هر جغرافیا و تاریخی که شکل بگیرند، مناسبات طبقاتی سرمایه‎دارانه نیز به همراه آن شکل می‎گیرد.

فرهنگ امروز/ معصومه آقاجانپور؛ موسسه مطالعات سیاسی و اقتصادی پرسش، درصدد برآمده سمینارهایی را با حضور برخی صاحبنظران و پژوهشگران در حوزه اقتصاد سیاسی برگزار کند. نشست نخست این سمینار که به موضوع انباشت سرمایه اختصاص داشت، با حضور حسن مرتضوی، پرویز صداقت و محمد مالجو برگزار شد. دومین سمینار از این مجموعه سمینارها در روز پنجشنبه نهم مهرماه با عنوان نسیان طبقاتی با حضور كمال اطهاری و محمد مالجو برگزار شد. گزارش زیر سخنان محمد مالجو در این نشست است.

 

آیا جامعه ایران پس از جنگ جامعه‌ای طبقاتی است؟


آیا احاله نقشِ پیشگام به بورژوازی برای مبادرت به انقلاب تولیدی در ایران می‌تواند مؤدی تحول اقتصادی سیاسی باشد؟ این پرسش اگر اهمیت دارد به گمان من به این دلیل است که سپردن نقش پیشگام به بورژوازی برای بازکردن گره تولیدی در اقتصاد ایران، امروز، اصلیترین برنامه اقتصاد سیاسی دولت یازدهم و نیز از مسیری دیگر، رکن رکین پروژه اقتصاد سیاسی منتقدان سوسیال‌دموکرات و نهادگرای سیاستهای اقتصادی دولت یازدهم نیز هست. برای پاسخ به این پرسش، تلاش میکنم ضعف و بستر طبقاتی در سالهای پس از جنگ هشت‌ساله را متناسب با درک خود ترسیم کنم. از دل این بستر طبقاتی آن قدر که من برای پاسخ به این سوال نیاز دارم خصایلی را استخراج کنم که مبتنی بر آن خصایل استدلال کرده باشم شانس موفقیت پؤوژه ای را که بورژوازی را در مقام پیشگام می گذارد در شرایط کنونی چندان زیاد نیست. دایره اعتبار استدلالی که عرضه میکنم، اگر اعتباری داشته باشد، اولا منحصر به سالهای پس از جنگ هشت‌ساله در ایران است و ثانیا از اکنون تا آینده به‌هیچ‌وجه بیرون از این دو بازه زمانی، ضرورتا مدعی صحت این استدلال نیستم. 
بخش اعظم بحث را به پاسخ به این پرسش اختصاص خواهم داد که آیا در ایران پس از جنگ، ما طبقه داریم، آیا جامعهای طبقاتی هستیم؟ اگر آری، این طبقات، آن‌قدر که به پرسش مطرح‌شده برمی‌گردد، با هم چه رابطهای دارند. این بحث را در سه سطح ساختاری، شیوههای زندگی و کنش جمعی مطرح خواهم کرد. البته به هرکدام بسیار مختصر می پردازم بنابراین به بحث تجربی و یا درکی که از تجربه های شخصی خود دارم نخواهم پرداخت.

سطح ساختاری: تنوع دسترسی اعضای گوناگون جامعه به منابع سه‌گانه قدرت، که در ادامه خواهم گفت چه ها هستند، باعث خواهد شد در سطح ساختاری میان اعضای جامعه تمایزهایی وجود داشته باشد. عده‌ای یک جور باشند، یک عده جور دیگر و عدهای دیگر به شکلی متفاوت با این دو. این تمایزها را با مفهوم طبقه تسخیر میکنیم. سه منبع قدرت کلیدی داریم: اول ابزار تولید و شکلهای گوناگون تجلی سرمایه مادی، دوم دانش و مهارت انسانی قابل‌مبادله در بازار که به خطا در بسیاری از موارد به آن سرمایه انسانی اطلاق می‌شود، سوم اقتدار سازمانی در بدنه نهادهای غیربازاری مانند دولت، اصناف، سندیکاها و احزاب. آدمهای مختلف در جامعه به ترکیبهای گوناگونی از این سه منبع قدرت دسترسی دارند. همین تنوع دسترسی افراد جامعه به این منابع سه‌گانه قدرت است که ساختار طبقاتی را میسازد. ساختار طبقاتی در ایران، به این صورت است که ما در سطح ساختاری (با تاکید) شاهد طبقه سرمایهدار و بورژوازی هستیم که به شکلهای گوناگون سرمایه مادی دسترسی دارد. همچنین شاهد حضور طبقاتی آنچه طبقه متوسط مینامند، هستیم؛ یعنی کسانی که فاقد سرمایه مادی هستند، اما واجد دانش و مهارت انسانی قابل‌مبادله در بازار کار هستند یا اقتدار سازمانی با درجات گوناگون یا ترکیبی از هر دو را دارند. سوم طبقه کارگر است. مجموعه کسانی که فاقد سرمایه مادی هستند به گونه ای که برای امرار معاش ناگزیر از فروش نیروی کار خود هستند. نیروی کاری که در قیاس با نیروی کار اعضای طبقه متوسط از مهارت و دانش قابل مبادله در بازار کمتر برخوردار است. طبقه چهارم خرده‌بورژوازی است؛ یعنی کسانی که آن‌قدر سرمایه دارند که مجبور نباشند به استخدام سرمایهداری درآیند؛ اما آن‌قدر سرمایه ندارند که مانند سرمایهداران در ابعاد وسیع، نیروی کار به استخدام دربیاورند  و غالبا بر نیروی کار خانوادگی یا معدودی نیروی کار غیرخانواده متکی هستند. برای جور شدن قافیه در سطح ساختاری از طبقه پنجمی هم می توانیم یاد بکنیم؛ تهی دستان شهری. آنها اولا فاقد هر سه نوع منبع قدرت هستند، ثانیا نیروی کار و توانایی عرضه کار دارند؛ اما تقاضا برای نیروی کار آنها به علل گوناگون به حد کافی وجود ندارد یا اصلا توانایی عرضه نیروی کار ندارند و ثالثا از حمایت اجتماعی نهادهای غیربازاری مانند دولت، محله، و هر نوع چتر حمایتی که بالای سرشان باشد به درجات گوناگون بیبهره هستند. اگر این سه شرط را داشته باشند، میتوانند جزء تهیدستان شهری قلمدادشان کنیم. در هریک از این طبقات، البته اقشار گوناگونی را میبینیم و اعضای هیچ‌کدام از این طبقات همگن نیستند؛ بلکه در دل هر طبقه تفاوتهایی به دلیل درجه برخورداری از منابع قدرت وجود دارد. سوای تفاوتهای طبقاتی انواع شکاف‌های دیگر هم وجود دارد که باعث تنوع اعضای هر طبقه میشود. شکاف های قومیتی، نژادی، ملیتی، جغرافیایی، سبک زندگی و .... همین تنوع دسترسی اعضای گوناگون جامعه به منابع سه‌گانه قدرت است که حکم میکند ایران پس از جنگ نیز به‌لحاظ ساختاری، جامعهای طبقاتی باشد. همین تنوع در دسترسی به منابع سهگانه قدرت و از این رو تفاوتهای طبقاتی در سطح ساختاری، تمایز شیوه زندگی میان طبقات گوناگون اجتماعی در سپهرهای مختلف حیات اجتماعی مانند خانواده، محل کار، شهر و فضای عمومی را پدید میآورد. اینجا ما با دومین سطح از مفهوم طبقه روبه رو هستیم: سطح شیوه‌های زندگی که در اندازه و ترکیب سبد مصرفی، در الگوهای متنوع ازدواج و فراغت و دوستی و به طور کلی همه رفتارهای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی طبقات مختلف در سطح خرد تجلی پیدا میکند. شیوه زندگی آدمهای مختلف برحسب اینکه به چه طبقهای تعلق دارند، بایکدیگر متفاوت است. این تفاوت را طبقه توضیح می دهد. البته اینکه شیوه زندگی آدمهای مختلف و طبقات مختلف با هم فرق دارد، فقط تحت تأثیر طبقه نیست. عوامل دیگری هم مانند تفاوتهای نژادی، قومیتی، جنسیتی، سبک زندگی  و جغرافیایی و امثالهم باعث میشود شیوه زندگی (نه سبک زندگی شیوه فراتر از سبک است) این دسته از آدم ها با هم متفاوت باشد. همه اینها در سطح خرد و زندگی روزمره هستند بخش عمده آن در نابرابری های اجتماعی تجلی پیدا می کند.  طبقه در سطح شیوههای زندگی، در تمام سالهای پس از جنگ، عامل تأثیرگذاری بوده است؛ بنابراین ما اگر در سطح تحلیل شیوههای زندگی به دنبال پاسخ سؤال باشیم، طبقه داریم؛ اما آیا این طبقات گوناگون که به واسطه تفاوت در میزان دسترسی به منابع قدرت و به سبب تفاوت در شیوه های متفاوت زندگی از هم متمایز هستند و به این اعتبار، منافع متمایزی از یکدیگر نیز دارند، صرف نظر از اینکه به این منافع متمایز یا گاه متعارض آگاهی داشته باشند یا خیر آیا این طبقات واجد آن توان جمعی هم هستند که مهر منافع خود را بر تحولات کلان در جامعه هم بزنند؟ ایا توان طبقاتی هم دارند؟ این پرسش کلیدی است که باید در سطح کنش جمعی به آن پاسخ داد. من به این سؤال درباره طبقه کارگر و سرمایهدار یا بورژوازی پاسخ می‌دهم. 


ناتوانی طبقه کارگر

طبقه کارگر در سالهای پس از جنگ در مبادرت به کنش جمعی برای تحقق منافع طبقاتی خود در سطح رویدادها و تحولات کلان در جامعه، به‌شدت ناتوان شده است. به‌این‌دلیل که توان چانه‎‎زنی فردی و جمعی این طبقه در بازار و محل کار در اثر اجرای پنج سیاست دولتی در سالهای پس از جنگ، به‌شدت کاهش یافته است. ١. موقتیسازی قراردادهای کار از شش‌درصد سال ٦٨ به امروز که ٩٣‌درصد کل نیروی کار  ٢. ظهور شرکتهای پیمانکاری تأمین نیروی انسانی که رابطه حقوقی مستقیم بین کارگر و کارفرما را قطع کرده است. ٣. خروج بخش‌هایی از نیروی کار که در مناطق آزاد کشور شاغل هستند، از شمول کلیت قانون کار که به این اعتبار از چتر حمایتی قانون کار به‌طور کلی نابرخوردار شدند. ٤. خروج کارگاه‌های زیر ١٠ نفر از شمول برخی و مهمترین مواد قانون کار و به این اعتبار نابرخورداری از چتر حمایتی نهاد غیربازاری قانون کار. ٥. تعدیل نیروی انسانی دولت در همه سالهای پس از جنگ تا امروز و به این اعتبار، نابرخوردارکردن کسانی که پیش‌از‌این از چتر حمایتی اشتغال دولتی برخوردار بودند؛ اما اکنون به بازار کار آزاد پرتاپ شدهاند.

این پنج مورد، کلیدیترین سیاستهایی هستند که توان چانهزنی فردی کارگران را به‌شدت کاهش دادهاند. از دیگر سو، موانع مستمر برای کاهش توان چانهزنی جمعی کارگران هم در تمام سالهای پس از جنگ برقرار بودهاند. فقط سه هویت جمعی کارگران مجاز است: شورای اسلامی کار، انجمن‌های صنفی کارگری و نمایندگان منفرد کارگری که نخست بیکاران و ثانیا کارگران کارگاه‌های زیر ١٠ نفر را که بالای ٥٠ ‌درصد کارگران شاغل را شامل میشوند، دربر نمیگیرند، ثالثا کارگران شرکتهای بزرگ دولتی را نیز عملا نمیتوانند زیر چتر خود بیاورند، رابعا عمیقا به دولت وابستهاند و خامسا به‌شدت به کارفرمایان وابسته هستند. به این اعتبار کارگران فاقد تشکلهای جمعی مستقل برای کوباندن مهر منافع طبقاتی خود بر تحولات کلان جامعه هستند؛ از جمله به‌این‌دلیل که سوای این هویتهای قانونی با هرگونه تلاش برای برقراری هویتهای سندیکایی و نیز به طریق اولی هویتهای ضدسرمایهداری، حقوقی و حقیقی، برخورد مستقیم صورت می گیرد، به‌همین‌دلیل کارگران در سطح ملی، استانی، بین بخش‌های گوناگون اقتصادی و حتی در سطح تبادل بین کارخانهها اعم از محورهای افقی یا عمودی بسیار بیپیوند هستند؛ بنابراین اگر در سطح کنش جمعی به طبقه کارگر نگاه کنیم باید «طبقه» طبقه کارگر را داخل گیومه بگذاریم؛ چراکه طبقه کارگر امروز «طبقه نابوده» است و توان طبقاتی ندارد. نکته کلیدی اینجاست که این طبقه نابودگی طبقه کارگر پدیدهای عمیقا طبقاتی است. محصول شکست در کارزاری طبقاتی که آن‌سوی کارزار طبقات دیگری ایستادهاند که مهمترین آنها بورژوازی است.  می‌توان همین سؤال را درباره بورژوازی مطرح کرد: آیا بورژوازی در ایران به معنای برخورداری از توان کنش جمعی به معنای توانایی برای کوباندن مهر منافع طبقاتی خود بر تحولات کلان جامعه، طبقه است؟ دو پاسخ مرسوم، نادقیق، افراطی و تفریطی به این سؤال داده میشود: یکی اینکه هر اتفاقی در جامعه میافتد کسانی رد پا و رد دستان بورژوازی را در آن جست‌وجو میکنند و بورژوازی را فعال مایشاء تلقی میکنند، قطب دیگر آن اینکه در طرف مقابل کسانی هستند که می‌پرسند آیا ما در ایران بورژوازی و بخش خصوصی داریم؟ در واقع با این سؤال، پاسخ مفروض خود را نیز که منفی است، میدهند: خیر نداریم! هیچ‌یک از این دو پاسخ به گمان من درست نیست؛ اما اینکه آیا بورژوازی توان طبقاتی برای پیگیری منافع طبقاتی خود را در سالهای پس از جنگ داشته است و آیا اکنون این توان را دارد؟ یا خیر؟ پاسخ این پرسش، مثبت است. بورژوازی فعال مایشاء است. از توانایی فراوانی برخوردار است. هرآنچه را اراده کند تحقق میبخشد؛ مثلا به حداقل دستمزد، ایمنی محل کار، امنیت شغلی و هزینه نیروی کار در فرایند تولید نگاه کنید؛ همه مؤلفههایی که شرایط زیستی و کاری کارگران را تشکیل میدهند، در حقیقت آنگونه در تمام سالهای پس از جنگ تعیین شده است که اراده بورژوازی خواستار بوده است؛ بنابراین بورژوازی در ارتباط طبقات محروم و پایینتر، فعال مایشاء بوده است. اگر بخواهیم تحقق اراده بورژوازی در سالیان پس از جنگ را خلاصه کنیم در سه زمینه بسیار مهم و کلیدی، خواستههای این طبقه تحقق یافته است. 1- در انباشت اولیه سرمایه که مستمر و همیشه در تاریخ سرمایهداری و اکنون سرمایه داری، با انباشت به مدد سلب مالکیت از تودهها استمرار پیدا میکند، موفق بوده است. از این رهگذر، داشتههای همگانی را از همگان میگیرد و در چنگ اقلیتی از اعضای جامعه، عمدتا بورژوازی، قرار میدهد. سلب مالکیت از توده ها و انباشت سرمایه به شیوه غیرسرمایه دارانه که شرط لازم برای شکل گیری بعدی انباشت سرمایه دارانه است با موفقیت هرچه تمام تر در تمام سال های پس از جنگ ازجمله اما نه به تنهایی، با نقش افرینی بورژوازی تحقق پیدا کرده است. اینجا رابطه بین فرادست و فرودست را می بینیم. اقلیتی که صاحب داشته ها می شود سهلترین و و دم دست ترین آن، همین خصوصیسازیهایی است که زمانی در دست دولت به نمایندگی همگان بود و امروز از آنِ همگان نیست و مال اقلیتی است.  قلمرو دوم که بورژوازی از توان طبقاتی در ارتباط با رابطه اش با طبقات مردمی، ازجمله طبقه کارگری برخوردار بوده، قلمرو محاسبات کار است. بورژوازی موفق شده است با درجه بالایی از توفیق، کار را کالایی کند. به زبان دیگر، نیروی کار را برای صاحبان کار و اقشار بالادستی، هم ارزان کند و هم مطیع کند. پنج موردی که در‌باره کاهش قدرت چانهزنی کارگران گفته شد، همه عناصر کوچکی از یک پروژه بزرگ بوده که کسانی، ازجمله بورژوازی در رأس سیاست‌گذاری و اجرای آن قرار داشتند.  قلمرو سوم:  بورژوازی موفق شده است متناسب با ظرفیتهای تکنولوژیکی که داریم، ظرفیتهای محیط زیست را هرچه بیشتر کالایی کند. کالاییتر‌کردن ظرفیتهای محیط زیست مانند آبهای زیرزمینی، تالاب‌ها، شیلات، جنگل ها،  معادن، نفت، فضای عمودی شهرها و امثال آن، همه نشان از یک بازی دارد با یک برنده اقلیت که در طبقه سیاسی حاکم از جمله بورژوازی جای دارند و بازنده حداکثری که در طبقات مردمی، ازجمله طبقات کارگری هستند.

 

ناتوانی بورژوازی

 این سه قلمرو، رابطه ایست طبقاتی بین  بورژوازی با طبقه حاکم از یک‌سو و رابطه با طبقههای مردمی از دیگرسو است بورژوازی در این زمینه ها متناسب با امکانات تاریخی و تکنولوژیکی فعال مایشاء بوده است. توانایی طبقاتی اش در حد اعلا بوده است. اراده ای نبوده که بکند و تحقق پیدا نکند همین بورژوازی که در ارتباط با طبقات مردمی به حد اعلا در تحمیل اراده اش توانا بود عمیقا ناتوان است از تحمیل اراده اش به گروه های پرنفوذ در طبقه سیاسی حاکم و از این رو ایجاد آن نوع نظم سیاسی که لازمه شکوفایی بورژوازی و به این اعتبار تحقق منافع طبقاتی بورژوازی در واحد ملی منطقه ای و جهانی است بورژوازی عمیقا ناتوان است آنگاه که با فرادستان خود در ارتباط است بورژوازی در پهنه سیاسی عمیقا در سالهای پس از جنگ ناتوان بوده است. در ایجاد حکمرانی خوب، برقراری حاکمیت قانون برقراری سیاست خارجی بدون تنش و با ثبات تحقق برابری و... ناتوان بوده است. در پهنه اقتصادی هم همینگونه بود بورژوازی ناتوان بود در ایجاد آن نوع اصلاحات در پهنه اقتصادی که تحقق منافع طبقاتی او در گرو آن است. بورژوازی در اصلاح بازار سرمایه برای تجهیز منابع مالی، کاهش ریسک سرمایهگذاری، اصلاح قوانین واردات و صادرات، اصلاح مقررات سرمایهگذاری، فرایند اخذ جواز و اصلاح سیستم بانکی و سیستمهای اخذ مالیاتی و امثال آن، ناتوان بود. و در همه این زمینه ها باید تغییراتی انجام شود تا منافع طبقه بورژوازی محقق شود؛ اما این طبقه ناتوان بوده. چرا؟ چون حتی دولتهای متعهد به اصلاح (از منظر منافع بورژوازی) در این قلمروها نمیتوانستند خیلی دست به اصلاح بزنند.به محض اینکه خواهان اصلاح در این پهنه اقتصادی بودند در پهنه سیاسی گروه های پرنفوذ در طبقه سیاسی حاکم چهارپایه ای را که زیر پای اینها بوده را بیرون می کشیدند و استمرار قدرت های سیاسی دولت های خواهان چنین اصلاحاتی در معرض خطر قرار می گرفت. ضعف بورژوازی در رابطه با هستههای پرنفوذ طبقه سیاسی حاکم، باعث نوعی توازن قوا درون‌طبقه بورژوازی و طبقه سیاسی حاکم شده که اولا مسبب غلبه سرمایه نامولد بر سرمایه مولد است و ثانیا باعث چیرگی سرمایه تجاری که یکی از شعبات سرمایه نامولد است بر تولید داخلی شده و ثالثا باعث تمایل قوی برای خروج سرمایه از مرزهای ملی به زیان انباشت سرمایه درون مرزهای ملی شده است. این سه خصلت درواقع توصیف‌کننده ضعف شدید تولید سرمایهدارانه در سطح ملی است.

 نتیجه آنکه قدرت طبقاتی بورژوازی در رابطهای که با طبقات مردمی برقرار میکند، باعث شکلگیری موفقیتآمیز سه حلقه اصلی زنجیره انباشت سرمایه در اقتصاد ایران شده است. انباشت به مدد سلب مالکیت از تودهها،(که شرایطی را فراهم می کند که اقلیت سرمایه داری باشند) کالاییسازی نیروی کار، مطیع‌کردن آنها و کالاییسازی طبیعت، سه شرط لازم برای تکمیل منطق سرمایه است. این سه شرط هستند که در هر جغرافیا و تاریخی که شکل بگیرند، مناسبات طبقاتی سرمایهدارانه نیز به همراه آن شکل میگیرد. جامعه ایران جامعهای است واجد مناسبات طبقاتی سرمایهداری به علت خصلتی که بورژوازی دارد؛ در چیرگی بر طبقات مردمی تواناست، اما ضعف طبقاتی بورژوازی در رابطهای که با هستههای پرنفوذ طبقات سیاسی حاکم برقرار می کند، باعث میشود سه حلقه اصلی دیگر زنجیره انباشت سرمایه در اقتصاد ایران سخت گسیخته باشد؛ یعنی اولا این اقلیت سرمایهدار کمتر مایل است منابع اقتصادی خود ، که روزگاری از آنِ اکثریت بوده، را وارد فعالیتهای اقتصادی تولیدی کند (یعنی سرمایه مولد) (سرمایه مولد اشاره به زمینه هایی است که برای نقش آفرینی نیروی کار فراهم می کند و به این اعتبار مفتخر به عنوان مولد می شود) و عمدتا به سمت سوداگری ببرد (یعنی سرمایه نامولد) (سرمایه که مولد نیست که بخواهد نامولد هم باشد آنچه که مولد است نیروی کار است سرمایه مولد اشاره به تشکیلاتی است که زمینه را برای نقش آفرینی نیروی کار فراهم می کند و به این اعتبار مفتخر به عنوان مولد می شود) ؛ ثانیا باعث میشود در اقتصاد ملی به حد کفایت در حد برقراری زنجیره انباشت سرمایه، تقاضای مؤثر برای تولیدات داخلی وجود نداشته باشد و سرمایه تجاری بر تولید داخلی غلبه داشته و از این رهگذر، تقاضای مؤثر بازارهای داخلی را به تسخیر تولیدکنندگان خارجی درآورد که برای انباشت سرمایه به مثابه سم است؛ ثالثا به دلایل عدیده گرایش به خروج سرمایه از انباشت سرمایه در درون مرزهای ملی پررنگتر است، بنابراین اگر فعالیتی مولد و سودآور نیز باشد در بزنگاههای سیاسی، بیصدا، اما مستمر در حال فرار از مرزهای ملی است. به این اعتبار ضعف بورژوازی در ارتباط با تحمیل اراده خود به گروههای پرنفوذ طبقه سیاسی حاکم باعث میشود که پدیده ضعف شدید تولید سرمایهدارانه در ایران را داشته باشیم. 

 

نظر شما