فرهنگ امروز/ سیامك دلزنده:
فصلنامه حرفه هنرمند را مجلهای وزین و دارای برنامه درازمدت میدانم و باور دارم که در سالهایی که از انتشار آن میگذرد توانسته است بخشی از کمبودهای جدی بحثهای آکادمیک پیرامون هنر تجسمی در داخل کشور را جبران کند. سالهاست که یکی از خوانندگان جدی این مجله وزین بودهام و همچنان خواهم بود. از همان شماره اول که توسط شهریار توکلی و بردیا سعدینژاد بنیان گذاشته شد در جریان ظهور دوران سازش در فضای تجسمی کشور بودم و تا امروز که حدود چهارده سال از انتشار پیوسته آن میگذرد مطالب آن را تعقیب کردهام و حتی در مواردی مطالبی برای مجله نوشتهام و خرسند و مفتخرم که - اگرچه تنها در چند شماره- اما، بههرحال یکی از نویسندگان غیرثابت این فصلنامه وزین بودهام. مجلهای که اصولاً «غیر» را به حلقه نویسندگان خود راه نمیدهد؛ و احتمالاً به این علت که بیش از جناحبندیها و محفلگراییهای رایج در کشور، پای وسواس گردانندگان آن در گزینش مقالهها نیز در میان است.
اما، اخیراً کتابی بهنام «در جستجوی زمان نو» توسط نشر حرفه هنرمند منتشر شده که شامل گزیدهای از مقالههای چاپشده در شمارههای مختلف این نشریه است که بهوسیله ایمان افسریان -که علاوهبر اینکه دبیر بخش «حرفه: نقاش» مجله و درواقع مهمترین فرد در هیأتتحریریه است، ضمناً شریک شهریار توکلی در «نشر حرفه هنرمند» نیز هست- گردآوری شده است. مستقل از نیات ایمان افسریان و نشر حرفه هنرمند از انتشار این مقالات به صورت کتاب، چند پرسش اساسی به میان میآید:
١ـ آیا افسریان و نشر حرفه هنرمند از تکتک نویسندگان مقالات برای انتشار آنها بهصورت کتاب اجازه گرفتهاند؟ و آیا حقالتحریر خاصی بابت این کار به آنها پرداخت شده است؟
٢ـ با توجه به اینکه مقالات در زمانهای مختلف - در یک بازه زمانی بیشوکم چهاردهساله- نوشته شدهاند، پرسش اساسی دیگر این است که آیا مقالات به همان صورتی که در مجله چاپ شده بودند در اینجا منتشر شدهاند یا اینکه مورد بازبینی نویسندگان قرار گرفتهاند؟
٣ـ مسأله مهم دیگر به حوزه اخلاق حرفهای برمیگردد و آن اینکه آیا در تمام این سالها هیچگونه شکایتی در رابطه با مقالات گزیدهشده برای کتاب به دفتر مجله ارسال شده است؟ و در صورتی که چنین باشد به لحاظ اخلاقی آیا موظف به کسب اجازه از شاکی برای چاپ مقالههای مورد ظن نبودهاند؟
در رابطه با همین مورد آخر است که ناگزیر از طرح دعوی علیه چاپ مقالهای از وحید حکیم با عنوان «بهسوی هنری تقریباً هیچ» در کتاب «در جستجوی زمان نو» به مباشرت و گردآوری ایمان افسریان هستم.
شرح ماجرا: در میانه پاییز سال ١٣٩٠، طی تماسی از طرف آقای ایمان افسریان و متعاقب آن ملاقات با ایشان در دفتر مجله دعوت به همکاری و نوشتن دو مقاله برای این فصلنامه شدم: مقاله نخست در رابطه با پرونده «هنر بعد از ٧٧» و مقاله دوم برای شماره ویژه نوروز با موضوع «همخانوادهها» بود. از این دعوت به همکاری خوشحال بودم و با علاقه شروع به نوشتن کردم. پیشتر برای شماره ٣٥ و با موضوع «عکاسی دیجیتال» هم مقالهای داده بودم که با اندکی تلخیص توسط مجله منتشر شده بود. همزمان با این دعوت مجدد به همکاری، مقاله دیگری از من با عنوان «شهر هزار گالری» در وبسایت مجله نیز منتشر شد.
در شماره ٤٠ فصلنامه که در زمستان سال ١٣٩٠ به چاپ رسید، مقاله من با عنوان «تکثیر کیچ، تکرار هیچ» درون پرونده «هنر بعد از ٧٧» منتشر شد. از اولین کسانی که به این مقاله واکنش نشان دادند وحید حکیم بود که از دوستان ایمان افسریان و از نویسندگان ثابت مجله است. حکیم را انسانی محترم، مؤدب و نقاشی با قابلیت میشناختم و همچنان نیز اینگونه میشناسم. در ملاقاتی که بهطور تصادفی در حیاط «گالری آن» دست داد، وحید حکیم با شور و حرارت به صحبت درباره مقاله من پرداخت و نکاتی را گوشزد کرد و به بخشهایی از آن انتقاداتی هم داشت. که در هر صورت برای من جالب بود که کسی با این دقت مقاله را خوانده و از آن حرف میزند. به ایشان گفتم مقاله دیگری هم با موضوعی تقریباً مشابه برای آخر سال مجله تندیس نوشتهام که بهنوعی مکمل بحث همین مقاله است. این مقاله هم با عنوان «از وهم هجو تا فعل حجم» در شماره ٢٢٠ مجله تندیس در اسفند ١٣٩٠ منتشر شد. بعد از آن یکی دو بار دیگر وحید حکیم را در گالریگردیها دیدم و ایشان همچنان علاقهمند به صحبت درباره موضوع مقاله مورد بحث بودند. در بهار سال ١٣٩١ کتابی با عنوان «تهران آرت» به زبان انگلیسی توسط بنیاد لاجوردی منتشر شد که در کنار چند مقاله تحلیلی در ابتدای کتاب، یک کاتالوگ تصویری از آثار تعدادی از هنرمندان معاصر نیز به چاپ رسیده بود. برای هریک از هنرمندان متن کوتاهی توسط گروهی از نویسندگان نوشته شده بود. از آن جمله شش مورد از متنهای کوتاه را من نوشته بودم. تصور میکنم در خردادماه سال ٩١ بود که وحید حکیم با من تماس گرفتند و درباره این کتاب هم کنجکاویهایی داشتند. از جمله اینکه اظهار داشتند که چون زبان انگلیسیشان در حدی نیست که بتوانند این نوشتهها را راحت بخوانند از من خواهش کردند در صورتیکه متن فارسی یادداشتهای من در کتاب «تهران آرت» موجود است برای ایشان بفرستم تا برای نوشتن مقاله خودشان برای پرونده «هنر بعد از ٧٧» از آنها استفاده کنند. من نیز بهواسطه احترام و اعتمادی که به ایشان داشتم لحظهای در ایمیلکردن متنهای فارسی مورد نظر تردید نکردم. در تابستان ٩١ مدت دو ماه خارج از کشور بودم و در بازگشت بیصبرانه به تهیه شماره تابستان فصلنامه حرفه هنرمند اقدام کردم. با گشودن صفحات مجله و با دیدن عنوان مقاله وحید حکیم تمام بدنم یخ کرد: دقت کنید عنوان مقاله من در دو شماره قبل همین مجله و در همین پرونده خاص «تکثیر کیچ، تکرار هیچ» بود و عنوان مقاله وحید حکیم، «بهسوی هنری تقریباً هیچ»! بلافاصله شروع به خواندن متن کردم و در مرحله بعد، با دیدن تصاویری که برای مقاله انتخاب کرده بودند، یک بار دیگر جا خوردم. پس از خواندن کامل متن و حیرت از شباهتها میان رویکرد ایشان در اینجا با مقاله خودم و بعد انتخاب مثالهایی که دستکم پنج مورد از آنها (از هشت تصویر مقاله) پیشتر در مقالهها و نوشتههای من استفاده شده بودند واقعاً عصبانی و متأسف شدم. بعد به پینویسها و منابع ایشان رجوع کردم و باز با کمال تعجب دیدم که نامی از من و نوشتههای من که پایه اصلی کار حکیم و درواقع جهتدهنده به مقاله او بوده، به میان نیامده است.
بلافاصله با مدیرمسئول مجله، آقای شهریار توکلی که سابقه آشنایی قبلی و دوستی هم با ایشان داشته و دارم تماس گرفتم و ایشان را در جریان قرار دادم. آقای توکلی در اختیار قراردادن صفحهای از شماره بعدی مجله را برای طرح شکایت حق مسلم من دانستند، اما به ادله مختلف سعی کردند من را قانع کنند تا از این شکایت صرفنظر کنم. ازجمله دعوت به صحبت و گفتوگوی مستقیم با آقای حکیم نمودند که البته حاصلی نداشت و آقای حکیم بر این باور خود استوار ماندند که «هیچگونه تأثیری» از نوشتههای من و بهویژه مقاله منتشرشده در شماره ٤٠ حرفه هنرمند نگرفتهاند. به جهت اینکه به حسناخلاق و سلامتنفس شهریار توکلی باور داشتم، و علیرغم عصبانیت شدید از تضییع حقم بهعنوان مؤلف و اتلاف وقتی که صرف گفتگوی بیحاصل با آقای حکیم کرده بودم، خوشبینانه از حق خودم برای شکایت گذشتم و سعی کردم انگیزههای فکری و توان ذهنی خودم را متوجه تحقیق و پژوهش بیشتر کنم و از حاشیههای اینچنینی فاصله بگیرم. در طی این سالها (حدوداً چهار سال) بارها وحید حکیم را در مجامع دیدهام و صمیمانه با ایشان ابراز آشنایی کرده و ایشان نیز متقابلاً صمیمانه پاسخ دادهاند. در تیرماه سال ١٣٩٣، نمایشگاهی از آثار خانم سیما شاهمرادی در گالری هما برگزار شد و من نقدی روی آثار ایشان نوشتم که در شماره ٢٤ تیرماه ١٣٩٣ مجله تندیس منتشر شد. چندماه بعد در شماره پاییز ٩٣ مجله حرفه هنرمند، آقای وحید حکیم هم مجدداً نقدی روی همین نمایشگاه منتشر کردند. البته به دلیل مشغله کاری زیاد و بیعلاقگی به توجه خاص و بیش از حد آقای حکیم به نوشتههای من، نقد ایشان را نخواندم و دلیلی هم برای خواندن آن ندیدم، شاید هم ردپایی از نقد من بر نمایشگاه سیما شاهمرادی در آن نباشد!
امروز بعد از انتشار کتاب «در جستجوی زمان نو» به گردآوری ایمان افسریان و چاپشدن مقاله آقای حکیم در آن، یک بار دیگر متوجه شدم که کوتاهآمدن نابجای من در تابستان سال ٩١، نهتنها حق تضییعشده مرا جبران نکرد، بلکه کمک به گسترش دامنه از آن خودسازی در سطوح دیگر نیز کرده است. من این بار از حق خودم نمیگذرم، چراکه حق تکتک ما نویسندگان حوزه تجسمی در گرو طرح دعوی علیه تضییع حقوق معنوی است و یکایک ما در مقابل تضییع حق مؤلف مسئولیم، حتی حق وحید حکیم.
این مطلب را اختصاراً نوشتم تا در فرصت مقتضی و پس از مشورتهای لازم به لحاظ حقوقی نیز پیگیری کنم. چراکه باور دارم، این مسألهای حرفهای است و میبایست به شیوهای حرفهای به بحث گذاشته شود. مسلماً تا زمان تصویب قانون حق مؤلف (که گویا خیلی هم دور نیست) ناگزیر باید از مجراهای حقوقی دیگر اقدام کنم. اما برای کسانی که مایلند از جزئیات «از آن خودسازی» وحید حکیم مطلع شوند تصاویری از مقالههای خودم و موارد مشابه در نوشته ایشان را پیوست میکنم.
پیوست: جزئیاتی از تشابهها، از آن خودسازیهای معنوی بدون ذکر مأخذ، و استفاده از عکسهای مرتبط با نوشتههای من در مقاله وحید حکیم:
١ـ شباهت در عنوان مقاله که شرح آن در بالا داده شده است.
٢ـ وحید حکیم همان رویکردی را که در برگردان عنوان مقاله به آن رسیده به کل متن تسری داده است، یعنی پیداکردن جملاتی که عیناً نقل مستقیم از نوشتههای من نباشند؛ او خیلی خوب متن اصلی را میخواند و بعد با زبان خودش -که فارسی محکم و مستدلی است- همان مطلب را رندانه از آن خود میکند. بهعنوان مثال:
تکهای از متن مقالهای از من با عنوان «از وهم هجو تا فعل حجم» ، تندیس، ٢٢ اسفند ١٣٩٠، ص٦:
... اما صرفنظر از جایگاه كیچ در هنر معاصر كه پیامی را به صورت فشرده و در قالب مادیت یك شیء پیشپاافتاده یا تصویر آن ارائه میكند، محصول عمدهی كارخانهی كیچسازی هنر ایران انواع اقتباس از نمادهای عامیانه تا شكلهایی با سابقهی فرهنگی كهن است؛ خط فارسی، شمایلهای عُرفی و مذهبی، تزئینات گل و مرغ و آیینهكاریهای چلوكبابیها و حتا تصاویر شهری چهرههای نامی، ورزشكاران و غیره، كه در ذات خود كیچ نیستند اما نظام تبلیغاتی پیرامونشان و پروپاگاندای داخلی و خارجی این قابلیت را در آنها القاء میكند. و درست در همینجاست كه پای «بازار هنر» به میان میآید، بهویژه بازار منطقهای خاورمیانه كه به نوعی سفارشدهندهی اصلی آثار هنری در ایران است. اما اینكه تقاضای اصلی این بازار، كه ظاهراً نوعی زبان تصویری است كه بر پایهی نمادهای كلیشهشده از خاورمیانه، «چادر آرت»، «زیباشناسی زورخانه» و «خطنویسی فارسی و عربی» شكل گرفته چگونه به سمت هُنرِكیچ در این مقیاس وسیع جهش مییابد خود جای تعمق بسیار دارد [...] هنر كیچ هنری چندلایه است كه همزمان هم گزارههای جدی و طنز و هم هَجوِ خود را در قالب اثر ارائه میكند. اگر خوشنویسی و نقاشیـخط متقاضی بسیار دارند میتوان نمونههای سادهتر و سبكتر آن را درون یك قاب كلاسیك كنگرهدار با تزئینات اسلیمی و شاخ و برگ فرنگی قرار داد تا به سادگی وارد بازار شود. این عمل در عین اینكه كلیشهی «خط پولساز فارسی» را زیر سؤال میبرد همین خط -اصل جنس- را با كیفیت پایینتر به صورت یك كالای هنری با ارزش افزودهی اقتصادی روانهی بازار میكند. نمایشگاه آثار هومن مرتضوی در گالری هما نمونه كامل چنین رویكردی است.
حال همین مطلب را به بیان وحید حکیم در مقاله ایشان بخوانید (حرفه هنرمند ٤٢، ص٦٤):
برخی از هنرمندان این مجال با ادعای نمایش نقش اسفبار انسان در جامعه امروز، هنر خویش را به هنر آرمانهای متعالی نسبت میدهند، آرمانهایی که به اقتضای «روح زمانه» در کیچ و استهزاء فرو میشوند تا فریاد اعتراض سر دهند [...] کسی که علیه انتظامهای نمادین ایدئولوژیک و کیشهای مبتنی بر پول و قدرت برمیآشوبد، چگونه میتواند در همان نظم نمادین کالای خود را به سکه بدل سازد و سرخوشانه به پژواک چکش حراجیها گوش سپارد؟ برای مثال خط پولساز پارسی و کار آدم معروف از همان راهی عاقبت به خیر میشود که مورد استهزاء و لاجرم اعتراض هنرمند است...
یک نمونه دیگر از «از آن خودسازی» ایشان مرتبط با همان متنهای فارسی کتاب «تهران آرت» است که بهجز من و مترجم تنها خواننده دیگرشان آقای حکیم بوده است. از متن مربوط به «عشق» اثر لیلا پازوکی، (تهران آرت، ص١٠٢):
... اما در اینجا از یكسو با بازنمایی یك واژه در قالب تبلیغاتی نور و نئون روبهرو هستیم و از طرف دیگر گرفتار تضاد گوهری عشق با تبلیغات. اگر «عشق» لیلا پازوكی بر سردرِ عمارتی و در یك چشمانداز شهری نصب میشد چه تصوری از چنین مكانی به ذهن میآمد و حال كه بر دیوار یك گالری هنری و در فضای داخلی عرضه شده چگونه خوانشی از آن حاصل میشود؟ [...] شاید انتخاب نئون نوعی بار نوستالژیك به اثر تحمیل كند، جنبهای كه شاید شامل حال آن مفهوم والا و ادیبانه واژه عشق نیز باشد. اما از سوی دیگر گونهای تأكید بر قابلیت كیچشدگی هر امر والایی در عصر كالایی شدن ارزشها نیز دارد؛ همچون خوشنویسی فارسی كه روزگاری والاترین هنرها بود، یا خود خاستگاه هنر نور و نئون كه از دل جستجوی آخرین ظرفیتهای هنر انتزاعی و مینیمال سر بر آورده بود...
حکیم پس از مطالعه دقیق این متن، برداشتهای خود را از آن درون مقاله خودش جاسازی میکند (حرفه هنرمند ٤٢، ص٦٥و ٦٦):
به راستی اگر هنر کیچی را که این روزه در نگارخانهها و موزهها میبینیم، در مکان طبیعی خود یعنی کاروانسراها، زورخانهها، حمامها و میدانگاه روستاها ببینیم، قضاوتمان نسبت به آنها تغییر خواهد کرد؟ [...] اعتبار بخشی مکان ارائه اثر هنری به ابژه هنری چیز چندان تازهای نیست. امروزه تنها شاهد فربه شدن آن توسط کاپیتالیسم بازار آزاد هستیم، یعنی همان نظامی که مشروعیت بخشی را با فوریت در دستور کار خود قرار میدهد.
در همین رابطه نمونههای دیگری در نوشتههای من از جمله متنی که درباره «زیباشناسی زورخانه» در رابطه با آثار خسرو حسنزاده نوشتهام - که عکس مربوط به نوشته من، زینتبخش مقاله آقای حکیم نیز شده- و نیز متنی که در رابطه با آثار افشان کتابچی در همین کتاب «تهران آرت» نوشتهام، گاه به اشارهای و گاه به تفصیل مورد استفاده ایشان در مقالهشان بودهاند.
٣ـ انتخاب تصاویر و مثالهایی که بیشترشان در مقالههای من در همین دوره زمانی منتشر شده بودند. بهطور دقیق پنج مورد از هشت مثال تصویری که ایشان برای مقاله خودشان انتخاب کردهاند: سه مورد از تصاویر عیناً از مقالات من گرفته شده و برای دو مورد دیگر، تصاویری مشابه از همان مجموعه آثار هنرمند مورد نظر انتخاب شده.
همه اینها را در کنار صحبتهای سرپایی و تلفنی که آقای حکیم در طول مدت نگارش مقالهشان با من داشتهاند در نظر بگیرید و آنوقت قضاوت کنید. آیا شایسته نبود دستکم به یکی از این منابعی که در زمان نگارش از آن استفاده کردهاند در پایان ارجاع میدادند؟ آیا به لحاظ اخلاقی ضروری نبود از من به خاطر در اختیار قراردادن متن فارسی نوشتههایی که به زبان انگلیسی منتشر شده بود در جایی از مقاله یا در پایان آن تشکر میکردند؟ به همین سادگی میشد این مسأله رفع و رجوع شود، اما علیرغم شکایت چهار سال پیش من به دفتر مجله، ایشان در بازچاپ مقاله ذرهای تردید اخلاقی به خود راه ندادهاند.
روزنامه شرق
نظر شما