شناسهٔ خبر: 44858 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

کامو روباه است یا خارپشت/ سنجش وفاداری کامو به ایده داستایفسکی با نگاهي به «تسخیرشدگان» آلبر کامو

آلبر کامو «تسخیرشدگان» را مهم‌ترین رمان سیاسی و آن را یکی از چهار، پنج رمانی می‌داند که فراتر از همه آثار ادبی قرار دارد. کامو در ١٩٥٩ متنی نمایشی با عنوان «تسخیرشدگان» می‌نویسد که اقتباسی از رمان «تسخیرشدگان» (شیاطین) داستایفسکی است.

فرهنگ امروز/ نادر شهریوری (صدقی):

آلبر کامو «تسخیرشدگان» را مهم‌ترین رمان سیاسی و آن را یکی از چهار، پنج رمانی می‌داند که فراتر از همه آثار ادبی قرار دارد. کامو در ١٩٥٩ متنی نمایشی با عنوان «تسخیرشدگان» می‌نویسد که اقتباسی از رمان «تسخیرشدگان» (شیاطین) داستایفسکی است. کامو در این نمایش به مضامین اصلی اندیشه‌های داستایفسکی می‌پردازد. او در نمایش‌نامه خود «از جان‌هایی پاره‌پاره و مرده سخن می گوید که نمی‌توانند عشق بورزند و از این ناتوانی رنج می‌برند»,١ علاوه‌بر این کامو در یادداشت‌هایش به‌دفعات از داستایفسکی و قهرمان‌های داستانی‌اش سخن می‌گوید. کامو در مهم‌ترین مقاله‌های فلسفی‌اش که آنها را در کتاب «افسانه سیزیف» گرد آورده به تحلیل شخصیت‌های تسخیرشده می‌پردازد. کامو در این کتاب مقاله‌ای را به کیريلوف اختصاص می‌دهد و به تحلیل مهم‌ترین شخصیت‌های تسخیرشده یعنی اِستاو روگین می‌پردازد. حتی مضامینی که کامو در بعضی از رمان‌هایش مانند «سقوط» به آن می‌پردازد، مضامینی مسیحی و به‌تعبیری داستایفسکی‌گونه است: «وجدان معذب» و در پی آن «اعتراف»، محوری‌ترین ایده رمان «سقوط» است. ژان باتیست کلمانس تنها شخصیت رمان «سقوط» به‌خاطر امتناع از یک جهش، جهشی از روی پل که می‌توانست جان زنی جوان را نجات دهد خود را گناهکار و معذب می‌داند، گو اینکه زن جوان هیچ آشنایی قبلی با کلمانس ندارد اما «حس گناه» در کلمانس تثبیت شده است. ژان باتیست کلمانس لب به «اعتراف» می‌گشاید. درست از جنس اعترافاتی که مرد زیرزمینی داستایفسکی می‌کند. اعترافات کلمانس که تمامی رمان «سقوط» را شامل می‌شود او را همواره به نقطه آغاز، به «منشأ» بازمی‌گرداند، تا با یادآوری امتناع از جهشی که می‌توانست جان زن جوانی را نجات دهد فی‌الواقع خود را سرزنش و یا به‌تعبیر دقیق‌تر خود را «ویران» کند. حس گناه می‌تواند ناشی از ایده مسیحی «هبوط» باشد. «بیگانه» مشهورترین رمان آلبر کامو است. عنوان «بیگانه» و حتی مضامین آن باز بی‌ارتباط با حال ‌وهوا و زندگی و رفتار پرنس میشکین، شخصیت اصلی رمان «ابله» نیست. در هر دو رمان با آدم‌هایی روبه‌رو می‌شویم که گویی در این دنیا زندگی نمی‌کنند و از دنیای دیگر آمده‌اند،‌آنان در عالم تصورات خود زندانی‌اند و به همین‌دلیل با جهان و مناسبات آن «بیگانه»اند. با‌این‌حال بیگانه‌بودن‌شان از وجوهی متفاوت رخ می‌دهد. پرنس میشکین «روحی» است که از فراسوی آسمان‌ها فرود آمده است و «بیگانه»‌بودنش وجهی متافیزیکی پیدا می‌کند. او بیشتر شبیه به روحی می‌ماند که کالبد گرفته و مورسو - مورسوی کامو- از قضا کالبدی است که روحی ندارد و از این نظر از هر متافیزیکی بَری است: آنچه انگیزه مورسو برای قتل می‌شود خورشیدی است که عمود می‌تابد، خورشید وجهی کاملا طبیعی (فیزیکی) دارد، بدین‌سان دو شخصیت تیپیک عالم ادبیات نسبت به محیط اطراف خود بیگانه می‌مانند. مقصود از بیگانه‌بودن نامتعارف‌بودن است، به‌بیانی ساده‌تر رفتار و سخنان آنان گوشی برای شنیدن پیدا نمی‌کند و از این نظر همواره بیگانه می‌مانند، در همه این موارد تأثیرات داستایفسکی بر کامو روشن است. میخائیل باختین، نظریه‌پرداز ادبی روس از سه الگو سخن می‌گوید که به‌طور کلی ساختار رشد شخصیت را شامل می‌شود، ‌یعنی آنکه هر متنی در ذیل یکی از این سه الگو و یا در فصل‌های مشترک آن قرار می‌گیرد. این سه الگو عبارتند از: «من برای خودم»، «دیگری برای من»، «من برای دیگری». باختین سپس به بررسی این هر سه می‌پردازد. از این طریق باختین می‌کوشد تا احساس درکی را که هر انسان از توانایی‌های درونی‌اش توسط ضمیر ناخودآگاه دارد با مفهومی که «دیگری» از شخصیت او دارد مقایسه کند. از نظر باختین بین دو مفهوم «من» و «دیگری»، فاصله وجود دارد اما این فاصله می‌تواند به سرمنشأ «مكالمه» يا حیاتی پویا تبدیل شود.
باختین الگوی «من برای خودم» را منشأ نامطمئنی برای شکل‌گیری هویت تلقی می‌کند. اساسا از نظر باختین فردیت مستقل سرابی بیش نیست، زیرا ما همواره خود را در مناسبات با دیگری درک می‌کنیم و به‌تعبیری بازتاب حضورمان را در دیگران پیدا می‌کنیم. مسئله «انسان‌های دیگر» صرفا ایده‌ای تخیلی و یا احیانا شعارگونه نیست، بلکه مسئله‌ای هستی‌شناسانه برای ایده‌های باختینی است. الگوی «دیگری برای من» از نظر باختین، فروکاستن جهان چندصدایی به جهان تک‌صدایی است. در این شرایط فضا کمتر برای گفت‌وگو مستعد می‌شود. در میان این سه الگو اما آنچه باختین بر آن تأکید می‌کند، الگوی «من برای دیگری» است. ‌در این الگو گفت‌وگو هیچ به پایان نمی‌رسد و اساسا معنا در مکالمه ساخته می‌شود و این مکالمه می‌تواند بی‌پایان باشد و به‌تعبیری هرگز نهایی نشود، مانند شخصیت‌هاي داستایفسکی که اگرچه همواره در «اکنون» هستند اما به آینده رو دارند. باختین زبان داستایفسکی را چندآوایی و مستعد گفت‌وگو و مکالمه بی‌پایان تلقی می‌کند.
از‌قضا فلسفه داستایفسکی نیز مبتنی بر ایده «من ‌برای دیگری» است. از نظر داستایفسکی میانجی «من برای دیگری» به‌واسطه «عشق» رخ می‌دهد. عشق به‌نظر داستایفسکی مرکزی‌ترین ایده مسیحی است. معشوق نه صورتی خیالی که واقعیتی کاملا «ملموس» است: آنکه عشق می‌ورزد، معشوق را می‌شناسد و به وجودش شک ندارد. عشق در فلسفه داستایفسکی فرایندی است که پایان نمی‌پذیرد. نه اینکه معشوق خیالی و وهم باشد و یا آنکه عاشق با رسیدن به معشوق فلسفه وجودی‌اش «پایان‌» پذیرد که بالعکس، «دیگری» پایان نمی‌پذیرد. «دیگری» در حین آنکه در مسیح تجسد یافته و بنابراین ملموس است اما بی‌انتها و جاودانه نیز است، زیرا خدا جاودانه است. در این شرایط عشق مقوله‌ای می‌شود زاینده که اگرچه همواره محقق مي‌شود اما شعله‌اش هرگز خاموشی نمی‌گیرد. تعبیر داستایفسکی از عشق اگرچه تعبیری کاملا ملموس است اما تعبیری یگانه نیز است. عشق به نظر داستایفسکی یعنی تأثیر متقابل بالفعل در زندگی بالفعل. به کامو بازگردیم، کامویی که بسیار تأثیربرگرفته از داستایفسکی است اما تأثیرپذیری‌اش لزوما به‌معنای هم‌رأيی با داستایفسکی نیست. فی‌المثل به‌نظر نمی‌آید که «عشق» در جهان‌بینی کامو دارای همان جایگاهی باشد که در جهان داستایفسکی است. اساسا «پوچی» که کامو در فلسفه خود به آن بُعدی رهایی‌گونه می‌بخشد برآمده از تلاشی یک‌سویه از طرف «من» و بی‌پاسخی از طرف «دیگری» است. به‌نظر کامو پوچی به‌طور کلی زاده مواجهه میان انسان و سکوت نامعقول جهان است. در این صورت تلاش آدمی برای دریافت پاسخی درخور برای «تمنای معنای زندگی» بی‌نتیجه می‌ماند و حداکثر تلاشی سیزیف‌وار می‌شود: «خدایان سیزیف را محکوم کرده بودند که پیوسته تخته‌‌سنگی را تا قله کوهی بغلتاند و از آنجا، آن تخته‌سنگ با تمامی وزن خود تا پایین می‌افتد، خدایان به‌حق اندیشه بودند که از برای گرفتن انتقام، تنبیهی دهشتناک‌تر از کار بیهوده و بی‌امید نیست.»٢ با این حال سیزيف شخصیت مورد علاقه کامو است. کامو به آن لحظه‌ای می‌اندیشد که سیزیف سنگ را به قله می‌برد و به فروغلتیدن صخره‌ای می‌نگرد که وی باید آن را دوباره به قله بازگرداند. در آنجا سیزیف مکث می‌کند. این مکث مورد توجه کامو قرار می‌گیرد. به‌نظر کامو سیزیف در آن لحظه خدایان محکوم‌کننده‌اش را تحقیر می‌کند. علاوه‌بر آن کامو از «مکثِ» سیزیف، یکی از بینادی‌ترین ایده‌های خود را نیز نتیجه می‌گیرد: «سرنوشتی نیست که آدمی به یاری تحقیر بر آن چیره نشود» در حالی‌ که به‌نظر داستایفسکی «سرنوشتی نیست که آدمی به یاری عشق بر آن چیره نشود.»
به نظر ژرمن بره، «تسخیرشدگانِ» کامو کتابی است که اهمیتی حياتي دارد، تا بدان حد که او آن را «چرخه تازه‌ای» در آثار کامو تلقی می‌کند. «تسخیرشدگان نوعی تخلیه نهایی پیش از حرکت به‌سوی چرخه تازه‌ای است که طراحی کرده بود و با آدم اول آغاز مي‌شد، چرخه‌اي كه موضوع آن نوع خاصي از عشق بود و تصادف اتومبیل در جاده پاریس آن را ناتمام گذاشت»,٣ و اگر کامو تصادف نمی‌کرد این چرخه ممکن بود منتهی به فصل تازه‌ای در نوشته‌های کامو بشود.
واقعیت آن است که «تسخیرشدگان» کامو به اساسی‌ترین مضامین کتاب «تسخیرشدگان» داستایفسکی وفادار می‌ماند. کامو در  این کتاب سه چهره اصلی نمایش خود: استاو روگین و دو شاگردش کیریلوف و شاتوف را مورد کنکاش قرار می‌دهد و آنان را در «برهوت» و «انزوای روح» که نتیجه ناتوانی در عشق‌ورزیدن است به‌نمایش می‌گذارد. او در نوشته خود همان ایده مرکزی داستایفسکی را پی می‌گیرد: دوزخیان روی زمین و در رأس آنها استاو روگین همان کسانی‌اند که ناتوان در عشق‌ورزیدن هستند. دوزخ از نظر داستایفسکی یعنی ناتوانی در عشق‌ورزیدن. هنگامی که ژرمن بره از «نوع خاصی از عشق» سخن می‌گوید، فی‌الواقع اشاره به همان ایده‌ای دارد که باختین آن را در متن‌های ادبی داستایفسکی تحت‌نام الگوی «من برای دیگری» می‌یابد. در «تسخیرشدگان» کامو، همچون «تسخیرشدگان» داستایفسکی «عشقِ قائم به ذات» توهمی بیش نیست. عشق، بدون وجود دیگری معنا ندارد. همچنان که گفته شد همه چیز در داستایفسکی به میانجي عشق رخ می دهد، فی‌الواقع عشق همه چیز است. در حالی که کامو در یاداشت‌هایش (سپتامبر ١٩٤٣) می‌نويسد «هیچ‌چیز را نمی‌توان به عشق استوار کرد»٤ عشقی که داستایفسکی از آن سخن می‌گوید عشقی است که از «خود» می‌گذرد تا زهر را از نیش‌های افعی (اصل فردیت) بگیرد، تا خود را در پیوند با «دیگری» يا «کل» قرار ‌دهد. این آن عشقی است که می‌خواهد به تمامی انسان‌ها وحدت ببخشد تا یکی شوند: «من در دیگری». تنها در این صورت است که در پی آن «دیگری در من» همچون تالی پیوسته آن نیز محقق خواهد شد. مسئولیت مورد‌نظر داستایفسکی که آن نیز اساسا در قبال دیگری معنا می‌یابد نیز به همین‌گونه توجیه پیدا می‌کند. از  نظر داستایفسکی هرکس مسئول همه است و این ایده بنابر روایت مسیحی به این معنا تعبیر می‌شود که «فرد» در گناه «همه» مسئول است و بالعکس. داستایفسکی همواره نویسنده‌ای است که چندان با صراحت و خیالی آسوده نمی‌توان درباره‌اش سخن گفت. او اگرچه از نظر سیاسی متمایل به استبداد تزاری روسیه بود، اما باور او به ایده «دیگری» و به یک تعبیر به ایده «کل»* او را مستعد برداشت‌های سیاسی و فکری متضاد از طیف چپ و راست می‌کند.
آلبر کامو به‌رغم عمر کوتاهش در حوزه‌های مختلف کار کرد و همین‌طور متأثر از ایده‌های متفاوت و گاه متضاد قرار داشت. بخش مهمی از ویژگی‌های کامو به‌خاطر حساسیتش به جریانات پیچیده عاطفی، سیاسی و روشنگری و اساسا زمانه‌ای است که او در آن دوره زندگی کرده است. کامو رمان، نمایش‌نامه و همین‌طور مقالات مختلفی نگاشته بود. به اگزیستانسيالیسم و مارکسیسم تعلق خاطر داشت و در کوران سیاست فعال بود. درباره وی همیشه این سؤال مهم مطرح است که آیا او در فعالیت و نوشته‌های خود مضمونی مشخص پی‌گرفته و فی‌الواقع مطلبی واحد گفته است؟ آیزایا برلین به‌نقل از آرخیلوخوسِ یونانی می‌گوید: «روباه بسیار چیزها می‌داند اما خارپشت یک چیز بزرگ می‌داند.» برلین سپس بسیاری از اندیشمندان و نویسندگان را جزء یکی از دو دسته در نظر می‌گیرد: نویسندگانی مانند دانته، داستایفسکی، ایبسن، پروست را شبیه به خارپشت می‌داند، يعني یک ایده یا یک اصل سازمان‌دهنده، کلی آنهاست و بسیاری دیگر مانند مولیر، پوشکین، بالزاک و جویس را روباه می‌داند. در نویسندگان گروه اخیر بیشتر میل به پراکندگی می‌بیند، آنها به «جوهر انواع فراوانی از تجارب و اشیا به‌موجب ماهیت‌شان می‌چسبند.»٥ در این میان کامو در کدام دسته قرار می‌گیرد؟** حالا کامو روباه است یا خارپشت؟ منظور تا حدودی آن است که  کامو اساسا تا چه حد به ایده‌های داستایفسکی وفادار است؟
پي‌نوشت‌ها:
* ایده «کل» را در فلسفه معمولا به هگل منتسب می‌کنند. خود هگل مستعد تفسیرهای متفاوت و گاه متضاد قرار دارد و جالب آن است داستایفسکی در نامه‌ای از زندان به برادرش می‌نویسد: «برای من کتاب‌های هگل بفرست، همه زندگی من در گروه آنهاست.» (جدال شک و ایمان، ادوارد هلت‌کار، ترجمه خشایار دیهيمی)
** برلین بر این نظر است که روباه با همه حیله‌هایش در برابر یگانه دفاع خارپشت شکست می‌خورد.
١. تسخیرشدگان، آلبر کامو، خشایار دیهیمی
٢. افسانه سیزیف، آلبر کامو، محمدعلی سپانلو و علي صدوقي
٣. فلسفه کامو، ژرمن بره، خشایار دیهیمی
٤. یادداشت‌ها، جلد ٢ ، آلبر کامو، خشایار دیهیمی
٥. متفکران روس، آيزايا برلین، نجف دریابندری

روزنامه شرق

نظر شما