فرهنگ امروز/ آماندا دی مارکو ترجمۀ مژگان جعفری:
اگر پس از مرگ سوزان سونتاگ در سال ۲۰۰۴، مطالبی که راجعبه او نوشته شده بود را میخواندید، عمدۀ چیزهایی که در آنها مییافتید راجعبه خصایل شخصیتی او بود؛ نخوت سونتاگ، تفرعن او، فقدان حس پذیرندگی در او. مقالهها آنقدر به خصایل شخصیتی او میپرداختند که دیگر جایی برای پرداختن به کارهای او نمیماند. بهتدریج این نحوۀ اشتغال به سونتاگ به چیزی ورای یک سرگرمی بدل شد؛ به پناهگاهی که افراد به آن میخزیدند تا برای بررسیهای سطحیشان از آثار او دستاویزی داشته باشند. حالا دانیل شرایبر بیوگرافیای نوشته است که این نقص عمده را ندارد. کتاب که نخست به آلمانی منتشر شده است و بعد دیوید دولنمایر آن را به انگلیسی ترجمه کرده، نخستین بیوگرافیای است که بعد از مرگ سوزان سونتاگ در مورد او چاپ میشود. عنوان کتاب در زبان آلمانی چنین است: «خرد و دلربایی» (عنوانی ساده که شاید برای کسانی مناسب باشد که بیشتر با دلربایی سونتاگ آشنایند تا با خردمندی او). با این حال، کتاب در مجموع فرصتی است برای تجدیدنظر در طریقۀ مواجهۀ ما با آخرین روشنفکر تراز اول حوزۀ عمومی.
چیزی که کتاب شرایبر را برجسته میکند، فقط عدم تعلقش به جماعتی که مشغلهای جز بررسی شخصیت سونتاگ ندارند، نیست. گسترۀ علایق و ملاحظات سونتاگ در خصوص تحولات فرهنگی قرن بیستم بهقدری وسیع است که نوشتن یک زندگینامۀ فکری در خصوص او بهشدت ضروری بود. نوشتههای سونتاگ بسیار گونهگوناند. آثار سونتاگ در خصوص فیلم و فرهنگ پاپ و همینطور نوشتههایش در خصوص عکاسی حالا بهنوعی طبیعت ثانوی برای ما بدل شدهاند. بسیاری از نوشتههایش هنوز قوۀ حساسیتمان را به چالش میطلبند و گرچه بعضی از نوشتههایش حالا تاریخمصرفگذشته به نظر میرسند، بسیاری از آنها بیزمان و ابدی مینمایند. تحولات سونتاگ بهقدری سریع و پیوسته بودند که منجر به پدید آمدن ناسازگاری در چهرۀ عمومی او میشدند، این ناسازگاریها ارزیابی میراث وی را پیچیدهتر میکنند. کتاب شرایبر مسیری که سونتاگ پیموده را با بیتکلفی بررسی میکند، اما این بیتکلفی به درجۀ سرگرمکنندگی نمیرسد. مزیتهای کتاب شکستهایش هم هستند. لحن کتاب مردد و خوددار است؛ لحنی که بهشدت مراقب است اغراق و زیادهروی نکند و بدینترتیب به دام افراطی خاص درغلتیده است: افراط در افراط نکردن. بیوگرافی برحسب ترتیب زمانی مرتب شده است و زندگی سونتاگ را برحسب مراحل عمده تقسیمبندی کرده است. این تقسیمبندیها بسیار مهماند، زیرا علایق و آثار سونتاگ در طول زمان متحول میشدند. از طرفی دورۀ زمانیای که او در زیر نگاه جامعه زیست، آنقدر طولانی بود که عملاً امکان نداشت که برای سالها هویت عمومیِ واحد و یکدستی را حفظ کند. با این حال، شرایبر کوشیده است از خلال این دورهها، چهرهای پیوسته از او به دست دهد. سونتاگ که خود تمایل عجیبی به بزرگ جلوه دادن و اغراق در خصوص زندگی خود و سرمشقهایش داشت، احتمالاً بیوگرافیای که شرایبر نوشته است را کلافهکننده مییافت. او حتی در زمانی که به شهرت بینالمللی رسیده بود، هنوز با احترامی مبالغهآمیز با سرمشقهایش مواجه میشد. به یک معنا، او هرگز شور و هیجانی که یک دختر کالیفرنیایی برای ستارهها دارد را از دست نداد؛ دختری که قهرمانان فرهنگیاش را میپرستد. وقتی که در اوج شهرت، کارگردان موج نوی فرانسوی، روبر برسون را در سر صحنۀ یک فیلم دید، در خطابی احساساتی او را «استاد بزرگوار» نامید. دیدار میان سونتاگ و قهرمانش توماس مان هم دیداری مشهور است؛ سونتاگ نوجوان از این دیدار ناامید شد؛ چراکه مان با او بهنحوی برابر رفتار نکرد (با او مثل یک طرفدار یا یک دختر هم رفتار نکرد). چیزی چاپلوسانه در خصوص روابط سونتاگ با «خدواندگارانش» وجود دارد؛ گویی او واقعاً آنها را «میپرستید». با این حال، شرایبر با نگاهی عاری از قضاوت و با نقدی بهشدت کنترلشده، حتی نسبت به جنبههای نامطبوع سونتاگ نیز همدلی نشان داده است.
یکی از جامعترین و بهترین مرورهایی که بر آثار سونتاگ نوشته شده، مروری کوتاه است که الیوت وینبرگر نوشته است. او میگوید: «بیشتر خوانندهها احتمالاً چیز خاصی راجعبه زندگی سونتاگ نمیدانند؛ همانطور که راجعبه زندگی باقی منتقدها نمیدانند.» با این حال، وینبرگر نیز بر خصایل شخصیتی سونتاگ دست میگذارد و او را به بدجنسی متهم میکند. وینبرگر از طرفی سونتاگ را بهخاطر بدبینیاش نسبت به هنر و ذوق معاصر و این عقیدهاش که «ما دیگر آثار بزرگی خلق نمیکنیم، حتی بچههایمان قرار نیست آثار بزرگی خلق کنند.» متهم میکند. با این حال، علیرغم ابهامی که پیرامون زندگی سونتاگ وجود داشت، سونتاگ بهحق مشهور بود؛ حتی ورای حلقههای ادبی یک تمثال بود و از بسیاری جهات، آخرین روشنفکر حقیقی حوزۀ عمومی بود. اگر بخواهیم مسیر زندگی او را با یک ضرباهنگ سریع خلاصه کنیم، چیزی شبیه به این میشود:
تولد در سال ۱۹۳۳، مرگ پدر در سال ۱۹۳۸، بزرگسالی زودرس، ملاقات با معبودش توماس مان در چهاردهسالگی، ثبتنام در دانشگاه شیکاگو در شانزدهسالگی، فارغالتحصیل شدن طی دو سال، ازدواج در هفدهسالگی با استادش، تولد پسرش در نوزدهسالگی، تماس نزدیک با فرهنگ فرانسوی، انتشار کتاب «علیه تفسیر» شامل مقالات آتشینی مثل «یادداشتهایی دربارۀ اردوگاه» و مقالات ملایمتری مثل «برضد تفسیر» و «در باب سبک»، نوشتن «نژاد سفید، سرطان تاریخ بشر است»، سفر به هانوی در ویتنام، فیلمسازی، ابتلا به سرطان، نوشتن «دربارۀ عکاسی»؛ نوشتنِ «بیماری بهمثابۀ استعاره»؛ ترسیم پرترههای درخشان از روشنفکرانی که تحسین میکرد یا نوشتن راجعبه آنها، نوشتن در خصوص کمونیسم بهمثابۀ «فاشیسم با چهرۀ انسانی»، آغاز رابطه با آنی لیبویتز، اجرای «در انتظار گودو» در سارایوو، دریافت جایزۀ ملی کتاب، نوشتن «بگذار با هم گریه کنیم، ولی بگذار با هم احمق نباشیم»، سرطان و مرگ در سال ۲۰۰۴.
برای فهم اهمیت سونتاگ، بر روی چه بخشی از زندگی او باید تمرکز کنیم؟ شرایبر در مقدمۀ کتاب خود، رویکرد غیرآکادمیک و در عین حال کاملاً روشنفکرانۀ او را کلید جذابیتش میداند. «درباره عکاسی»، که شاید بهترین و اصیلترین کتاب اوست، دانش وسیع و خیرهکنندۀ وی را نشان میدهد؛ دانشی که در نهایت به او اجازه میدهد تمامیت این رسانه را به دلیل سطحی بودن، چشمچرانی، ساده و مد روز بودن تخطئه کند. البته بهجز عکسهای مورد علاقۀ خودش و علیرغم این واقعیت که در همان زمان که این مقاله را مینوشت، خود سوژۀ عکاسی بسیاری از دوستان عکاسش بود. دو مجموعه مقالۀ دیگر او، یعنی «علیه تفسیر» و «تحت تأثیر طالع زحل»، او را در اوج توانایی مقالهنویسیاش نشان میدهند. جملاتش تراشخوردهاند، شور و شوقش نسبت به موضوعات کاملاً هویداست و نحوۀ حرکت ذهنش شگفتانگیز است. در کتاب دیگرش یعنی «بیماری بهمثابۀ استعاره»، سونتاگ دو نحوۀ مواجهۀ متفاوت با دو بیماری سل و سرطان را با یکدیگر مقایسه میکند. این کتاب شاهکاری مملو از استدلال است. با این حال، همانطور که در نقدی بر کتاب در «نیویورکتایمز» مطرح شده بود، رویکرد اخلاقزدهای که سونتاگ ادعا میکند مردم در مواجهه با سرطان (و اندیشیدن به دلایل ابتلا به آن) دارند، آنقدرها هم شایع نیست و این مسئله، جنگ سونتاگ در این کتاب را به جنگ با دشمنی موهوم بدل میکند.
اغلب روایتها و خوانشهایی که از سونتاگ صورت پذیرفته است، یا به شخصیت گستردهاش پرداختهاند و یا به موهای بلندش و کمتر حرفی از آثار وی هست. با این حال، درگیریهای حقیقی با آثارش نیز اغلب به نقطۀ خوبی منتهی نشدهاند؛ یا علیه حرفهای او آتش جدل بهپا میکنند و یا حرفهایش را بهشکل بدتر و ضعیفتری دوباره بازگو میکنند. (البته حرفهای خود او هم اغلب، روایتی فشرده و موجز از حرفهایی است که فیلسوفان قارهای زودتر از او و البته بدتر از او گفتهاند.) بهترین واکنشها به سونتاگ، واکنش آنهایی بود که ناسازگاریهایش را کندوکاو میکردند و البته سونتاگ نیز گاهی با قدرت جدلی پرخاشجویانهاش، آنها را با خاک یکسان میکرد. شرایبر در کتابش اغلب این جدلها را با ترتیبی زمانی روایت کرده، اما دست به تفسیر آنها نزده است و اگرچه او مهمترین واکنشها به آثار سونتاگ را با حواشی و تعلیقاتشان در کتاب خود آورده، اما خوانشهای جدید را ذکر نکرده است.
اگر بخواهید سونتاگ را در اقلیم زندگی شخصیاش بهتر بشناسید، هیچ راه میانبری در کار نیست. بهترین راه برای شناخت او، خواندن آثارش است. زندگی او زندگیای حقیقتاً فکری (و کاملاً نادر) بود. اغلب گفته میشود که پرترههای او از بتهایش را میتوان بهنحوی توصیف او از خودش به حساب آورد. بدینطریق، کتاب «تحت تأثیر طالع زحل» میتواند بهترین بیوگرافی راجعبه سونتاگ باشد. در جایی از این کتاب، سونتاگ در مقالهای در مورد بنیامین مینویسد: «وقتی فرد مالیخولیایی متقاعد شود که ارادهاش ضعیف است، تلاشهای مبالغهآمیزی برای پرورش آن صورت میدهد، اگر این تقلاها موفق باشند، قدرت ارادهای که از آنها ناشی میشود غالباً خود را بهشکل غرق کردن بیاختیار خویشتن در کار نشان خواهد داد.» کتاب برجستۀ دیگر او، یعنی «بیماری بهمثابۀ استعاره»، که مشخصاً مبدأیی بیوگرافیکی داشت، بهنحو بهتآوری فاقد هرگونه اشاره به تجربۀ شخصی او از نبرد با سرطان است.
چیزی که سنجش میراث سونتاگ را دشوار میکند، قطعاً نه شخصیت اوست و نه زیباییاش، بلکه این واقعیت است که او آرزومند آن بود که نبوغش شکلی جز آنچه به خود گرفته بود، به خود بگیرد و این همان چیزی است که بهطریقی او را به چهرهای تراژیک نیز بدل میکند. هدف سونتاگ در سرتاسر حیاتش این بود که رماننویس شود، اما در عمل مقالههای درخشانی نوشت و حتی در میان مقالاتش هم آنهایی که مورد ستایش عموم واقع شدند و شناخته شدند، آنهایی نبودند که خودش بیشتر دوست میداشت. چه شهرتی!
کتاب شرایبر بر این شهرت و بر شخصی که بهعنوان چهرهای عمومی، سوژۀ این شهرت بود، تمرکز دارد. آنچه از این کتاب درمییابیم، مفهومی از سونتاگ است؛ طرحی است از زندگیای که او در بستر آن زیست. قدرت استثنایی کتاب در آن است که رگهای را وارسی میکند که زندگی عمومی و خصوصی سونتاگ در آن با هم تلاقی میکنند. کتاب با نگاهی بیرونی نوشته شده است، اما نه خیلی بیرونی. مهمتر از تمامی اینها، اینکه این بیوگرافیای است روشن و شفاف، قابل احترام و سنجیده. کتاب شرایبر با کمرویی نوشته شده و در مجموع، ارزیابیای است بهغایت محتاطانه از آثار سونتاگ. عنوان فرعی این بیوگرافی را میتوان گذاشت: علیه تفسیر. ثروتی که این کتاب میتواند برای ما به بار آورد این است که قضاوتهایی که شرایبر با دقت و احتیاط حفظ میکند را هم تعلیق کنیم. تردید یک عطیه است. تردید فضایی است که معمولاً در گفتمان عمومی انکار میشود؛ یعنی در همانجایی که فکرهای ما مجال پرورش مییابند. خواندن این بیوگرافی باعث نمیشود که سونتاگ را بفهمید، بلکه چارچوبی فراهم میکند که از خلال آن میتوانید فهمتان را از او کاملتر کنید. فقط پرترهای که به تردید آمیخته باشد، میتواند غیرجدلی باشد و طبیعت دوپارۀ سونتاگ سبب شود که ما محتاج پرترهای تردیدآلود از او باشیم.
* از سونتاگ آثار زیر به فارسی درآمدهاند:
- بیماری بهمثابۀ استعاره و ایدز و استعارههایش، ترجمۀ احسان کیانیخواه، حرفۀ نویسنده، ۱۳۹۳.
- در عین حال، ترجمۀ رضا فرنام، نشر ثالث، ۱۳۹۳.
- دربارۀ عکاسی که از آن دو ترجمه موجود است. یکی ترجمۀ نگین شیدوش، حرفۀ نویسنده، ۱۳۹۰ و دیگری ترجمۀ مجیداخگر، انتشارات حرفۀ هنرمند و نشر نظر، ۱۳۹۰. (پیش از این دو ترجمه نیز فرزانه طاهری «دربارۀ عکس» را بهصورت پارههایی منفصل در مجلۀ «عکس» ترجمه کرده بود. ترجمۀ وی هرگز بهصورت کتاب منتشر نشد)
- علیه تفسیر. مقالۀ علیه تفسیر از کتابی با همین نام نیز در آبان ۱۳۸۲، در شمارۀ ششم مجلۀ «هفت» منتشر شده است. [مترجم]
نظرات مخاطبان 0 1
۱۳۹۵-۰۸-۲۴ ۱۶:۳۱خواننده 0 1