شناسهٔ خبر: 48223 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

توسعه نمادین در برابر توسعه ابزاری/ سخنرانی محمدامین قانعی‌راد در سمپوزیوم جامعه‌شناسی و مسائل اجتماعی

توسعه نهادین یک نوع توسعه ابزارگرایانه و با یک نوع نگاه از بالا و اقتدارگرایانه و دارای رویکرد اراده‌گرایانه و خاص‌گرایانه نیست، بلکه توسعه‌ای است که از دل گفت‌وگوهای اجتماعی در بیاید. در همین استان اردبیل باید این را عملیاتی کنید. شما شرایطی فراهم کنید که دانشگاهیان و مسوولان بنشینند و صحبت کنند با  چه کسی؟ با آدم‌های معتاد، با آدم‌های سارق و با آدم‌های دزد.

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از روزنامه اعتماد؛ روز پنجشنبه ٢٣ دیماه ١٣٩٥ دانشگاه محقق اردبیلی شاهد برگزاری «سمپوزیوم جامعه‌شناسی و مسائل اجتماعی» بود. در این سمپوزیوم سید حسین سراج‌زاده، رییس انجمن جامعه‌شناسی ایران، سیامک زند رضوی، عضو هیات‌مدیره انجمن و سیدمحمدامین قانعی‌راد، استاد جامعه‌شناسی مرکز تحقیقات سیاست علمی کشور در جمع دانشگاهیان و مدیران اجرایی استان سخنرانی کردند. متن زیر گزارشی از سخنرانی قانعی‌راد، استاد جامعه‌شناسی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران با عنوان «سهم نهادهای اجتماعی در توسعه جوامع» است. قانعی راد در این سخنرانی مفهوم توسعه نهادین را در برابر توسعه ابزاری مطرح می‌کند. به باور او الگوی توسعه نهادی را می‌توان با بیان مباحث انتزاعی و مفهومی توضیح داد یا نگاه نهادی را در کردار سیاستمداران ایرانی ارزیابی کرد. چند روز پس از رخداد درگذشت آیت‌الله هاشمی‌رفسنجانی و سالروز شهادت امیر کبیر این سخنرانی به ارزیابی عملکرد این دو شخصیت سیاسی توسعه گرا در رابطه با الگوی توسعه نهادی می‌پردازد.

 اهمیت توسعه نهادها
این سمپوزیوم با هدف کمک به توسعه و حل بهتر مسائل اجتماعی تشکیل شد. توسعه‌ نگرش نهادگرایانه و بینش جامعه‌شناسی می‌تواند به مسوولان کمک کند تا در برخورد با مسائل اجتماعی بتوانند به شیوه موفق‌تری عمل کنند. واقعا نمی‌شود که در یک استان بدون استفاده از ظرفیت‌های علمی رشته‌های علوم اجتماعی از جمله جامعه‌شناسی، جمعیت‌شناسی، انسان‌شناسی، مطالعات فرهنگی، ارتباطات، سیاستگذاری و برنامه‌ریزی اجتماعی، علوم سیاسی و سیاستگذاری عمومی از توسعه سخن گفت. دانشگاه محقق اردبیلی فاقد رشته‌های علوم اجتماعی از جمله جامعه‌شناسی است و محروم بودن استان از این رشته‌های معطوف به تفکر توسعه جای تاسف دارد.
توسعه در وهله اول باید معطوف به توسعه نهادها باشد. نهادها ساختارهای اجتماعی اصلی‌ برای سازماندهی، هدایت و اجرای کارهای اساسی یک جامعه هستند. یعنی کارکردهای اساسی در یک جامعه معمولا از طریق نهادهای اجتماعی انجام می‌شوند و نهادها مجموعه‌ای از راه‌حل‌های معیار را برای مجموعه‌ای از مسائل و نیازها به دست می‌دهند. نهادها دربرگیرنده‌ ساختارهای اجتماعی و الگوهای فرهنگی هستند و مهم‌ترین نهادهایی که در جامعه وجود دارد، نهاد اقتصاد، نهاد سیاست، نهاد خانواده، نهاد آموزش، نهاد دین، نهاد رسانه و... هستند. سیاستگذاران باید رویکردی معطوف به توسعه این نهادها داشته باشند و سعی کنند که نهادآموزش، حکومت و... را به نحوی توسعه بدهند که کارهای اساسی جامعه
به گونه مناسب‌تری صورت گیرد. اگر بخواهیم این نهادها را در یک تقسیم‌بندی دوگانه خلاصه کنیم، مجموعه‌ای از نهادهای وابسته به بخش عمومی داریم و مجموعه‌ای از نهادهای وابسته به جامعه. رویکردها باید در سمت توسعه‌ این نهادها باشند.

 نهادهای دولتی و نهادهای اجتماعی
 در بخش دولتی نهادهای متعددی را داریم مانند نهادهای سیاستی، مدیریتی و اجرایی مثل بهزیستی، استانداری، سازمان‌های مربوط به کار و رفاه اجتماعی، تا قوه قضاییه و نهاد دادگاه و نهاد پلیس و نهاد ارتش. در کنار اینها مجموعه‌ای از نهادها هستند که به جامعه تعلق دارند و  نهادهای اجتماعی به معنای خاص به آنها گفته می‌شود. برای مثال نهاد خانواده، سازمان‌های غیردولتی و نهادهای جامعه مدنی. مدرسه هم که نهادی است که معمولا در ادبیات جامعه‌شناسی به عنوان نهاد دولتی از آن یاد نمی‌شود و نهادی است که به بخش اجتماعی تعلق دارد. رسانه نیز یک نهاد میانجی است که می‌تواند این دو بخش را به همدیگر متصل و نزدیک کند.

 توسعه تنها محدود به نهادها نیست
یکی از مسائل مهمی که در جامعه‌شناسی نسبت به توسعه وجود دارد و باید تاکید ویژه‌ای نسبت به آن شود این است که صرفا توسعه را به معنای توسعه نهادهای بخش عمومی نباید تلقی کرد. صرف اینکه برنامه‌هایی برای گسترش کارکرد نهادهای بخش عمومی داشته باشیم، در واقع اهمیت ندادن به یک دوگانه مهمی هست که در جوامع معاصر مدرن وجود دارد و آن دوگانه‌ دولت ملت است. و این یعنی بها دادن یکسویه و یک‌جهته و یکجانبه نسبت به دولت و غفلت کردن از شکل دادن به یک جامعه مقتدر و شکل دادن به یک جامعه‌ مدنی.
معمولا بر مبنای یک نگاه سنتی ما اقتدار دولت را در برابر اقتدار ملت قرار می‌دهیم و گمان می‌کنیم که در هر جایی که ما برنامه‌ریزی می‌کنیم باید معطوف به این باشد که دولت و حاکمیت قوی‌تر داشته باشیم. نادیده می‌گیریم که یک دولت قوی نیاز به جامعه قوی هم دارد و در غیر این صورت موفق نخواهد شد که به اهداف خودش برسد. جنبش‌ها و فرآیندهایی که معطوف به تولید و ایجاد دولت قوی بوده ولی به مقوله جامعه قوی توجه نکرده‌اند، معمولا به شکست منتهی شده‌اند. ما در سطح منطقه یک چنین پروژه‌هایی را داریم که عمدتا معطوف به ایجاد دولت مقتدر بودند نمونه‌هایی مانند لیبی، سوریه و عراق بعثی وجود داشتند و به نحوی معطوف به ایجاد دولت مقتدر بودند. دولتی که مقتدر باشد و بتواند کارها را به پیش ببرد و از طرف مردم هم صدایی درنیاید و هیچ اظهارنظری نشود. اتکا بر این است که مسوولان دولت صلاح مردم را می‌دانند و دولتیان خودشان باید نیازها را تشخیص دهند و مسائل را مرتفع ‌کنند. کار چنین دولت‌هایی در بهترین حالت این است که مدیران بنشینند و برنامه‌ریزی کنند و ببینند چه مشکلاتی در جامعه وجود دارد و راه‌حل ارایه کنند. در زمان صدام‌حسین یکی از دوستان سفر کربلا رفته بود؛ می‌گفت در عراق نظم خوبی وجود دارد و همه از حکومت حساب می‌برند. برایش جالب بود که همه‌چیز منظم است و همه‌چیز روی پایه خود می‌چرخد و مردم نمی‌توانند دم بزنند! ولی شما الان عراق را نگاه کنید، عراق چندپاره شده است. به محض اینکه هیبت صدام شکست، چندپارگی در عراق شروع شد، چون جامعه مقتدری وجود نداشت؛ چون مناسبات اجتماعی بین بخش‌های مختلف این جامعه ایجاد نشده بود. هر استانی از عراق برای خودش بود، سنی برای خودش بود، شیعه برای خودش بود و کرد برای خودش. شما می‌بینید که کلیه تلاش‌هایی که فقط به ساخت دولت قدرتمند معطوف شده به شکست و فروپاشی و حتی به ویرانی انجامیده است: ویرانی جامعه، از دست رفتن سرمایه اجتماعی، زوال اخلاق عمومی و البته ویرانی شهرها و آبادی‌ها. بررسی پیامدهای توسعه در منطقه ما به طور خاص نشان می‌دهد که چگونه نگاه توسعه تک‌بعدی و دولت‌گرا اغلب به ایجاد مصیبت انجامیده است. رویکرد نهادگرا می‌کوشد توسعه را از طریق استفاده از ظرفیت‌های نهادین پیوندی یا ساخت نهادهای میانجی در میان فرد وجامعه، دولت ومردم، تکلیف و رضایت، آرمان و واقعیت، گذشته و آینده، سنت و نوآوری، پیشرفت و کیفیت زندگی، امنیت و آزادی، رفاه و عدالت تحقق بخشد.

نسبت توسعه با جامعه‌شناسی
ایامی که در آن هستیم، مقارن با درگذشت آیت‌الله هاشمی‌رفسنجانی است. می‌شود در این روز که صحبت از توسعه و نسبتش با جامعه‌شناسی است یادی از دو مرد تاثیرگذار و مروج توسعه در کشور داشته باشیم که همانا این دو مرد بزرگ امیرکبیر و مرحوم آیت‌الله هاشمی هستند. البته نباید این افراد را به اسطوره‌های تردیدناپذیر یا اسطوره‌های مطلقی تبدیل کرد ولی باید در مورد الگوهای عملی توسعه کشور در دوران معاصر از برخورد با غرب- به ویژه در دوران قاجار- تاکنون تاملاتی داشته باشیم.
الگوی توسعه نهادی را می‌توان با بیان مباحث انتزاعی و مفهومی توضیح داد یا نگاه نهادی را در کردار سیاستمداران ایرانی ارزیابی کرد. آیا الگوهای توسعه نهادی در ایران، صرفنظر از مباحث نظری در عمل شکل گرفته‌اند و سیاستمدارانی وجود داشته‌اند که به نحو وجودی حامل چنین نگاه و نگرشی بوده باشند. من به یک نحوی در شیوه کار امیرکبیر این الگوی نهادی را تشخیص می‌دهم. همچنین می‌توان روایتی سازگار با این الگو از هاشمی‌رفسنجانی ارایه داد؛ به ویژه روایتی اخیر از هاشمی‌رفسنجانی که با تصدیق نقش مردم و اهمیت دادن به افکار عمومی همراه است و برای ابهام‌زدایی از شخصیت او می‌کوشد آن را در یک سیر وسیع‌تر ارزیابی کند. رویکرد نهادین گویا به طور نسبی در مشی و کردار این‌ دو شخصیت سیاسی تاثیرگذار متبلور و متجلی شده و اینها به یک نحوی آن چیزی را حمل می‌کنند که می‌شود در ادبیات علمی با یک‌سری مفاهیم انتزاعی از آن صحبت کرد.
امیرکبیر در موقعی حاکمیت را در دست می‌گیرد و کار خودش را شروع می‌کند که- در کنار مسائلی همچون خزانه خالی، شورش‌های عمومی، فقدان صنعت بزرگ و ورشکستی صنایع کوچک و دستی و دخالت‌های گسترده دولت ‌های روس و انگلیس در امور داخلی- کشور با یک فساد گسترده روبه‌رو است. این فساد گسترده از یک طرف در بخش دولتی و از طرف دیگر در بخش اجتماعی وجود دارد. این هر دو بخش به یک معنا در زمانی که میرزاتقی‌خان با ناصرالدین میرزا از تبریز به طرف تهران حرکت می‌کنند دو کلان‌نهاد دولت وجامعه نشانه‌های فروپاشی ازخود نشان می‌دهند. از یک طرف هیات حاکمه فاسد و اشراف فاسدی در جامعه وجود داشتند که هر یک سعی می‌کنند به نحوی به استعمار تقرب پیدا کنند. ارتش فاسد، ناتوان و سرکوبگر مردم وجود دارد. ارتشی که موقعی که حرکت می‌کرد، به هر شهری و روستایی می‌رسید، هزینه خودش را به مردم تحمیل می‌کرد و به یک نحوی مردم را به بیگاری می‌کشید و با کوچک‌ترین بهانه‌ای رفتارهای خشونت‌آمیز نسبت به مردم داشت. این وضعیت دولت بود.
وضعیت ملت هم یک نوع زوال اخلاق مدنی و اخلاق عمومی داشت. بحث من این است که دولت و ملت با همدیگر به زوال و فروپاشی می‌روند.

اهمیت تعیین حدود  دولت و مردم
امیرکبیر بسیار تلاش می‌کند که یک دولت منتظم و یک دولت به مفهوم مدرن خودش را پایه‌گذاری کند. او مرد دولت‌ساز است و می‌کوشد مفهوم سلطنت را به تدریج تغییر دهد و به طرف مفهوم دولت نزدیک کند. امیرکبیر در زمینه‌های مختلف برای افزایش اقتدار دولت کار می‌کند و «نظم میرزاتقی خانی» را پایه‌گذاری می‌کند. او یک ارتش حرفه‌ای با لباس متحدالشکل، درجات نظامی و حقوق مشخص را ایجاد می‌کند. اودیوانسالاری جدید را نیز پایه‌گذاری می‌کند. اما امیرکبیر در چنین شرایطی نمی‌گوید که باید فقط دولت قوی داشته باشیم و به فکر ساختن ملت هم هست و به نقش واهمیت مردم هم توجه می‌کند. در اینجا است که امیرکبیر می‌گوید که باید حدود رعیت و حدود شاه را تعیین کرد؛ این نگاه که حاکمیت و دولت باید یک حدودی داشته باشد و در رفتارهای خود از این حدود تخطی نکند نگاه کاملا جدیدی است. او فراتر از حقوق حاکمیت و دولت به حقوق مردم نیز می‌اندیشد و مفهوم «حقوق ثابته» برای نخستین بار مطرح می‌شود: مردم حقوقی دارند و این حقوق هم حقوق ثابتی هست و حقوقی عزل‌نکردنی هست. شما نمی‌توانید این حقوق را از مردم بگیرید. در همین دوره، - امیرکبیر بر گسترش آگاهی‌های اجتماعی و آموزش عمومی تاکید دارد. او روزنامه را به صورت گسترده در کشور رواج می‌دهد و حتی بسیاری از مسوولان و کارکنان دولتی را نیز موظف می‌کند که مشترک روزنامه‌ی وقایع اتفاقیه شوند و به همه‌شان این روزنامه بیاید و آن را بخوانند و سطح آگاهی‌های عمومی افزایش پیدا کند. در شرایطی که آذربایجان مشکلات خودش را دارد و در مشهد فتنه‌سالار وجود دارد، بخش مهمی از جنوب کشور دستخوش شورش‌های متعدد است، امیرکبیر در هنگام حرکت از تبریز به تهران، سربازان را برحذر می‌دارد که مبادا به مردم آسیبی برسانند و هزینه خود را به مردم تحمیل کنند. اینجا ما می‌بینیم که امیرکبیر به یک نحو نقش تقویت‌کننده دولت و تقویت‌کننده ملت را با هم و به موازات هم پیش می‌برد. خوب شما «نظم تقی خانی» را مقایسه کنید با نظم رضاخانی؛ رضاشاه خیلی کارها کرد دیوان سالاری مقتدر و ارتش یک دست ایجاد کرد و به هر حال برنامه‌هایی برای نوسازی داشت ولی هیچ جا در پی تقویت «اقتدار جامعه» و تثبیت حقوق مردم نبود و به همین دلیل است که دولت رضاخان با همه عظمت ظاهری‌اش با یک تلنگر کشورهای دیگر فرو پاشید و تمام قدرتش از دست رفت.
زمانی که آیت‌الله هاشمی دولت را تحویل گرفت
هاشمی‌رفسنجانی نیز در شرایط پساجنگ با رویکردی نهادین و البته با تاکید بر سازندگی و نوسازی اقتصادی با مقوله توسعه مواجه شد. برای تصور شرایط پساجنگ، سال ۱۳۶۸ را شما در نظر بگیرید؛ ما با چه کشوری مواجه هستیم؟ کسانی که آن سال را به یاد دارند می‌دانند. بدون اینکه اسطوره‌سازی بخواهیم کنیم، باید واقعیت‌های اجتماعی آن زمان را نگاه کنیم و ببینیم که ما با یک خزانه تقریبا خالی مواجه هستیم و حتی سیلوها هم خالی است. نیروهای مسلح ما به یک ترتیبی خسته شده‌اند و قدرت بسیج اجتماعی خودشان را در آن مقطع خاص از دست داده‌اند. این را خیلی مسوولان آن زمان تایید می‌کنند. بسیاری از شهرهای ما در زمان جنگ ویران شده‌اند؛ یک الگو روشن هم برای اداره کشور نداریم و نمی‌دانیم که چگونه باید کشور را در شرایط پساجنگ اداره کنیم. خوب حالا جنگ تمام شده و باید کشور را اداره کرد. با کدام بوروکراسی، با کدام نظام دیوانسالاری با کدام نیروی تحصیل کرده؟ امروز شما نبینید که همه وارد تحصیلات عالیه شده‌اند. ما یک دیوانسالاری ناتوان و غیرمنضبط داشتیم و مردمی که در شرایط پس از جنگ به سر می‌بردند و محاصره اقتصادی و تهدیدهای نظامی وجود داشت.
ارزش کار هاشمی‌رفسنجانی را باید در همان چارچوب زمانی مورد بررسی قرار داد؛ تقویت دولت، ساختن یک نظام دیوانسالاری منضبط، تقویت سازمان برنامه و بودجه و سازمان امور اداری و استخدامی، برقراری دوره‌های آموزشی ضمن خدمت برای کارکنان دولت؛ صنایع راه می‌افتند و آموزش عالی گسترش پیدا می‌کند. به سرمایه‌های ملی توجه می‌شود. رسانه‌ها و ارتباطات گسترش پیدا می‌کنند. احزاب گسترش پیدا می‌کنند. حزب، چیزی که هنوز که هنوز است ما با آن مشکل داریم! با رونق کتاب، نشر و آگاهی‌های اجتماعی رونق پیدا می‌کند. در فاصله
هشت ساله ١٣٦٨ تا ١٣٧٦ تحولاتی در کشور اتفاق می‌افتد و به تدریج جامعه ایران به سطحی از توسعه اقتصادی دست می‌یابد و برای ورود به مرحله توسعه سیاسی آماده‌ می‌شود. در سال ١٣٧٦ شما با یک جنبش فرهنگی و سیاسی مواجه می‌شوید که نشان دهنده سطحی از بلوغ یک ملت است. هاشمی‌رفسنجانی با میانجی‌گری و پیوندگری خود سعی می‌کند در میان نیروهای اجتماعی توازن برقرارکند و از دو قطبی‌های موجود فراتر رود. می‌خواهم عرض کنم این چیزی است که ما در برنامه‌ریزی‌های توسعه کشور به آن نیاز داریم و نگاه توسعه نهادی در جامعه‌شناسی هم آن را تایید می‌کند. برنامه‌ها و نگاه نهادگرای‌مان باید به سمت و سویی باشد که بتوانیم بر چند پارگی‌ها که در جامعه وجود دارد فایق شویم؛ چند قطبی‌هایی که در ظاهر ساکت است و صدایی از آن شنیده نمی‌شود ولی در زیر پوست کشور در جریان است. تا روز آخر معلوم نشد که هاشمی‌رفسنجانی یک محافظه‌کار است یا یک اصلاح‌طلب! هر دو جناح با او ارتباط و نزدیکی داشتند و از هر دو سو هم نقد و گاه طرد می‌شد. در هر دو سو دوستان و دشمنانی داشت. او یک شخصیت سیاسی بود که سعی می‌کرد نقش میانجیگری را بر عهده داشته باشد و در برهه‌های حساس گروه‌های اجتماعی و سیاسی را به همدیگر نزدیک کند.

تصنع‌گرایی در برابر نهادگرایی
هاشمی‌رفسنجانی به اهمیت نهادهای توسعه همچون مجلس و سایر نهادهای مشورتی، حزب، دانشگاه، روزنامه و... به خوبی آشنا بود. برای او سیاست به معنای مبارزه و در عین حال مصالحه بود که از طریق فعالیت حزبی و انتخابات رقابتی قابل توجیه است. او پدر معنوی برخی از احزاب شناخته شده کشور بود. از نظر او حزب و نه هیات سینه‌زنی، کانون اصلی فعالیت سیاسی محسوب می‌شد. او در طی سال‌ها متناسب با درک خود از اقتضائات زمانه، الگوی اصلاح نهادین را پیش می‌برد و با توجه به افکار عمومی و وضعیت جریانات سیاسی و اجتماعی به نهادسازی می‌پرداخت.
الگوی درک جامعه‌شناسی از توسعه بطور نسبی با الگوهای کنش برخی از شخصیت‌های سیاسی ما در دوران نوسازی ایران سازگاری داشته است. یعنی برخی از این شخصیت‌های سیاسی دارای نگرش توسعه نهادین بوده‌اند و برخی دیگر در مقابل این توسعه نهادی، دارای رویکرد توسعه ابزاری و نگاه تصنع‌گرایی
(Artificialism) به توسعه بوده‌اند. مهم‌ترین گزاره تصنع‌گرایی این است که با فراهم کردن برخی ابزارها همه امور را با عزم و اراده مسوولان و بدون توجه به زمینه نهادی می‌توان ساخت. دوره احمدی‌نژاد را می‌توان دوره نهاد زدایی از توسعه محسوب کرد که با انحلال سازمان مدیریت و برنامه‌ریزی کشور و ادغام و انحلال برخی از شوراهای عالی، کاهش یکپارچگی نهادی دولت، سلب استقلال نهادی از دانشگاه‌ها، ایجاد محدودیت برای فعالیت سازمان‌های غیردولتی و اتحادیه‌ها و نهادهای مدنی مشخص می‌شود. احمدی‌نژاد برخلاف هاشمی‌رفسنجانی نگاهی تصنع‌گرایانه به مقوله توسعه داشت و مقوله تغییر را با عزم فردی خود و نه با اهداف و ابزاره نهادین پیوند می‌داد. تصنع‌گرایی در برابر نهادگرایی یعنی مدیرانی بنشینند مسائل و نیازهایی را تشخیص دهند و برنامه‌ای را تصویب کنند، اعتباراتی را اختصاص بدهند. خود مدیران به صورت مصنوعی در اتاق در بسته بنشینند و در غیاب مردم و بدون مذاکره با مردم و بدون گفت‌وگو با آنها برای مردم هدفگذاری کنند. بر اساس این رویکرد تصنعی، شما هرگاه منابع لازم را به اهداف تعیین شده خود اختصاص دهید، می‌توانید از تامین اهداف خود مطمئن باشید. گویا ابزارها و به طور خاص منابع مالی ما را به هر هدفی می‌رسانند و مسائل ما را حل می‌کنند. متاسفانه یک چنین رویکرد تعیین اهداف و تامین ابزارها در مدیریت و برنامه‌ریزی در کشور ما رایج است که می‌توان آن را نگرش مدیریتی، نگرش تکنوبروکراتیک یا نگرش مهندسی نسبت به توسعه نامید. تصور مهندس و مدیر با رویکرد تکنوبروکراتیک بر این است که اگر یک سری ابزارها را فراهم کند به هدف مورد نظر خود می‌رسد. در حالی که در این جا شما با دنیای انسانی و با انسان‌هایی مواجه هستید که ارزیابی می‌کنند. اینکه ایده، آرمان، برنامه و هدف شما چه چیزی است این بحث عقل نظری است و این عقل نظری نباید تنها منبع سیاستگذاری و برنامه‌ریزی و تصمیم‌گیری قرار بگیرد و ما باید به طرف نوعی عقل عملی هم حرکت کنیم. به طرف نوعی مصلحت جامعه‌شناختی و ارزیابی اینکه در عمل- و نه فقط با توجه صرف به آرمان‌ها- چه می‌توان کرد؟ اینکه فرآیندهای اجتماعی چگونه حرکت کنند و چگونه پیامدهایی داشته باشند، این بر اساس منطق خودش و براساس کار خودش و بر اساس بازی نهادها و نقش نهادها است که شکل پیدا می‌کند و نه بر اساس اینکه فلان مدیر چه دوست دارد. آرمان‌ها و اهداف فقط یکی از منابع تصمیم‌گیری و سیاستگذاری هستند و علاوه بر آن باید به پرسش‌های دیگری نیز پاسخ گفت: چقدر این برنامه یا هدف دارای مطلوبیت سیاسی است؟ چقدر در افکار عمومی جای دارد و حتی چقدر مطلوبیت فردی برای آن وجود دارد؟ آیا ظرفیت نهادی و ابزارهای نهادی مناسب برای رسیدن به اهداف وجود دارد؟
برای موفقیت و پیروزی برنامه شما باید به افکار عمومی و اندیشه‌های مردم احترام بگذارید و آن برنامه را در تعامل با مردم تدوین کنید. در گفت‌وگوی اجتماعی‌ با آنها باید برنامه بنویسید؛ در گفت‌وگوی اجتماعی است که باید اهداف کار و ابزارهای مناسب را تعیین کنید. در گفت‌وگوی اجتماعی است که باید ابزار مناسب را انتخاب کنید. وقتی شما امیرکبیر را می‌خوانید، به ناصرالدین شاه می‌گوید من قرار گذاشته‌ام با تعدادی از تجار و بازاریان راجع به مسائل اقتصادی با هم قراری بگذاریم. امروز نشستیم، نتیجه نداده و قرار است فردا ادامه بدهیم تا بتوانیم به قراری برسیم. قرار یعنی چه؟ یعنی قرارداد اجتماعی، قرار یعنی استقرار و ثبات. قرار گذاشتن با همدیگر و گفت‌وگوی اجتماعی، ابزاری نهادین برای پیشبرد توسعه است. مگر امیرکبیر نمی‌توانست بنشیند و بخشنامه بنویسد و بعد بدهد بازرگان‌ها اجرا بکنند و جامعه اجرا کند. ولی سعی می‌کند در عمل و گفت‌وگو با گروه‌های ذی‌نفع به چارچوبی برای عمل برسد.

 پایه‌گذاری مجمع تشخیص مهم‌ترین نوآوری هاشمی
مهم‌ترین نوآوری آقای هاشمی‌رفسنجانی پایه‌گذاری مجمع تشخیص مصلحت بود. مجمع تشخیص مصلحت، طبق تعریف، نگاه آرمانگرایانه ندارد. نگاه مصلحت عملی دارد و مبتنی بر عقل عملی است. شورای نگهبان مبتنی بر عقل نظری فقهی است. می‌نشیند می‌بیند آیا قوانین مطابق با اسلام است یا نیست. در مجمع تشخیص مصلحت این عمل صورت نمی‌گیرد، جای این در شورای نگهبان است. اینکه منافع ملت را تامین می‌کند یا نه، این هم علی‌الاصول در مجلس شورای اسلامی صحبت می‌شود. ولی بحث کردن و گفت‌وگو کردن در مورد اینکه انجام این کار وگذراندن این قانون و تصویب این قاعده چقدر مصلحت است، جایش در این مجمع است. مجمع تشخیص مصلحت یک کانون گفت‌وگو بود و امیدواریم که به عنوان یک کانون گفت‌وگوی اجتماعی تداوم پیدا کند و در انحصار یک گروه و در انحصار یک جناح خاص- به ویژه کسانی که اعتقاد به گفت‌وگوی اجتماعی ندارند- در نیاید. امیدواریم که فردی که دارای بلندنظری، سعه‌صدر و دارای نگرش وسیع است بتواند این رسالت توسعه مبتنی بر گفت‌وگوی اجتماعی را در جامعه ایجاد کند.

 توسعه نهادین نوعی توسعه ابزارگرایانه
توسعه نهادین یک نوع توسعه ابزارگرایانه و با یک نوع نگاه از بالا و اقتدارگرایانه و دارای رویکرد اراده‌گرایانه و خاص‌گرایانه نیست، بلکه توسعه‌ای است که از دل گفت‌وگوهای اجتماعی در بیاید. در همین استان اردبیل باید این را عملیاتی کنید. شما شرایطی فراهم کنید که دانشگاهیان و مسوولان بنشینند و صحبت کنند با  چه کسی؟ با آدم‌های معتاد، با آدم‌های سارق و با آدم‌های دزد. این نیست که فقط دزد و معتاد را باید زندان کرد، این یک نگاه اقتدارگرایانه است. باید با او گفت‌وگو هم کرد باید او را فهمید و درک کرد که چرا به چنین کنشی دست می‌زند. انسان بالذات یک موجود اخلاقی است. هر جایی که عمل غیراخلاقی انجام می‌دهد، ابتدا یک توجیه اخلاقی برایش دارد. شما می‌بینید طرف دزدی کرده، می‌روید سراغش می‌گویید چرا؟ می‌گوید زنم و بچه‌ام گرسنه بودند و در برابر آنها خجالت می‌کشیدم. باور کنید در بسیاری از موارد این مسوولیت اجتماعی است که توجیهی را فراهم می‌کند که ما بتوانیم به طرف یک‌سری اعمالی برویم. بنابراین فقط مارک مجرم زدن مشکلی را حل نمی‌کند مردم را مجرم ساختن و محدود کردن هیچ مساله‌ای را حل نمی‌کند بلکه مساله را گسترش می‌دهد. لذا ما دانشگاهیان و شما مسوولان اجرایی باید از آن برج عاج و از بالا نگریستن‌مان فرود آمده و بتوانیم با مردم گفت‌وگو کنیم بتوانیم مردم و نهادهای اجتماعی را جدی بگیریم؛ دنبال ابزارها و اهداف نهادی باشیم، نه صرفا تصور بکنیم با یک سازمان با یک بخشنامه و تخصیص پول می‌توانیم مسائل اجتماعی را حل کنیم. مسوولان، دانشگاهیان وجامعه مدنی باید با تشکیل یک‌سری کانون‌های تفکر و کارگروه‌ها و اتاق‌های مشورت بنشینند و درباره مسائل و مشکلات با هم صحبت بکنند و ما می‌توانیم از دل حرف زدن‌ها و تعاملات با یکدیگر توسعه‌ای را شکل بدهیم که امکان استقرار و تداوم داشته باشد؛ الگویی از توسعه که هم دانش جامعه‌شناسی آن را تایید می‌کند و هم مروجان اصلی توسعه در این کشور آرزویش را داشتند.

پیشبرد الگوی اصلاح نهادین و نهادسازی

  هاشمی‌رفسنجانی با میانجی‌گری و پیوندگری خود سعی می‌کند در میان نیروهای اجتماعی توازن برقرارکند و از دو قطبی‌های موجود فراتر رود. تا روز آخر معلوم نشد که هاشمی‌رفسنجانی یک محافظه‌کار است یا یک اصلاح‌طلب! هر دو جناح با او ارتباط و نزدیکی داشتند واز هر دو سو هم نقد و گاه طرد می‌شد. در هر دو سو دوستان و دشمنانی داشت. او یک شخصیت سیاسی بود که سعی می‌کرد نقش میانجی‌گری را بر عهده داشته باشد و در برهه‌های حساس گروه‌های اجتماعی و سیاسی را به همدیگر نزدیک کند.
  هاشمی‌رفسنجانی با اهمیت نهادهای توسعه همچون مجلس و سایر نهادهای مشورتی، حزب، دانشگاه، روزنامه و... به خوبی آشنا بود. برای او سیاست به معنای مبارزه و در عین حال مصالحه بود که از طریق فعالیت حزبی و انتخابات رقابتی قابل توجیه است.  او پدر معنوی برخی از احزاب شناخته شده کشور بود. از نظر او حزب و نه هیات سینه‌زنی، کانون اصلی فعالیت سیاسی محسوب می‌شد. او در طی سال‌ها متناسب با درک خود از اقتضائات زمانه، الگوی اصلاح نهادین را پیش می‌برد و با توجه به افکار عمومی و وضعیت جریانات سیاسی و اجتماعی به نهادسازی می‌پرداخت.

نظر شما