شناسهٔ خبر: 49721 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

تلخ؛ همچون «کن»/ گزارش روز سوم جشنواره

فیلم که تمام شد همه ما ایرانی‌های شاد و مغرور که برای دیدن فیلم هم‌وطنمان آمده بودیم، ناراحت سالن را ترک می‌کردیم.

فرهنگ امروز/ لادن موسوی، خبرنگار «شرق» در کن: جمعه ٢٩ اردیبهشت روز سینمای ایران در کن بود. از طرفی دو فیلم از دو کارگردان ایرانی  نمایش داشتند و از طرفی به‌طور استثنائی و به‌دلیل حضور پررنگ سینماگران، دست‌اندرکاران و خبرنگاران ایرانی در کن، سفارت ایران صندوق رأی را با خود به سالنی مخصوص در هتل معروف کارلتون آورده بود تا ما ایرانیان حاضر در جشنواره کن هم بتوانیم در انتخابات شرکت کنیم.
ساعت دوازده و نیم به وقت فرانسه این سالن که تا به این لحظه هر چند دقیقه‌ پذیرای عده‌ای از هم‌وطنان بود، پر از شور و ولوله شد.
اصغر فرهادی و همسرش پریسا بخت‌آور، فاطمه معتمدآریا، مهدی کرم‌پور، محمدمهدی عسگرپور، کمال تبریزی، سیدغلامرضا موسوی، سیف‌الله صمدیان و همچنین دست‌اندرکاران فارابی، فیلمیران و دیگر پخش‌کنندگان فیلم که در بازار غرفه‌های سینمای ایران را در دست دارند، همگی با خنده و شادی به داخل سالن آمدند و با خود شور و حال و شادی مردم ایران را به اینجا هم انتقال دادند. همگی درحالی‌که با هم خوش و بش می‌کردند، پاسپورت‌هایشان را تحویل می‌دادند و با انگشت‌های جوهری‌شان با هم عکس می‌گرفتند.
سالن رأی ایران در هتل کارلتون در مدتی کمتر از یک ساعت پر از حضور و سروصدای سینماگران ایرانی بود که زیر نور دوربین‌های ما خبرنگاران با امید و آرزو، رأی‌های خود را به صندوق انداختند.
اما بعد از این من شروع به دویدن به سمت کاخ جشنواره کردم تا از نمایش اولین فیلم ایرانی در جشنواره امسال جا نمانم. در حین دویدن به این فکر افتادم که ورزش دو هم جزء یکی از برنامه‌های کاری هر سال ما خبرنگاران در مدت جشنواره است.
پنج دقیقه مانده به شروع فیلم به سالن رسیدم و نفس نفس زنان در صندلی‌ام جا گرفتم تا «آنها» (They) اولین فیلم بلند آناهیتا قزوینی‌زاده را که در بخش خارج از مسابقه است اما مانند همه فیلم‌های اول حاضر در جشنواره در بخش دوربین طلایی به رقابت می‌پردازد، ببینم.
داستان فیلم درباره جی (J) ١٤ ساله است که با پدر و مادرش در حومه شهر شیکاگو زندگی می‌کند. جی در حال کلنجار درونی با خود درباره هویت جنسی‌اش است و برای وقت‌داشتن برای تصمیم‌گیری دراین باره، قرص‌هایی برای آرام‌کردن رشد هورمونی‌اش مصرف می‌کند. درحالی‌که پدر و مادرش در شهر نیستند، خواهرش لورن و آراز نامزد ایرانی‌اش به خانه می‌آیند تا او تنها نماند...
آناهیتا قزوینی‌زاده که در سال ٢٠١٣ فیلم کوتاهش سوزن، جایزه اول سینه فونداسیون کن را (جایزه‌ای برای فیلم‌های کوتاه ساخته‌شده در دانشگاه یا مدارس سینمایی) از آن خود کرده بود، امسال اولین فیلم بلندش را در کن نمایش داد.
فیلم، قصه خوبی دارد و به‌جرئت می‌توان گفت ایده‌های میزانسن بسیار خوبی در سراسر فیلم وجود دارد که ما را به یاد کارگردانی قوی آناهیتا در فیلم کوتاهش انداخت. اما میزانسن در سراسر فیلم یک‌دست نیست. فیلم اول با دوربینی ساکن آغاز می‌شود و کادربندی فیلم انگار نیم‌نگاهی به کادرهای هانکه (Michael Haneke) دارد، اما بعد از گذشت چند دقیقه دوربین کاملا به دوربین روی دست تغییر پیدا می‌کند و کادربندی‌ها و فضاسازی‌ها نیز همچنین.
هرچند پلان‌هایی بسیار زیبا در سراسر فیلم وجود دارند اما تعداد زیاد این ایده‌ها، فیلم و کارگردانی آن را از حالت طبیعی بیرون آورده و برخلاف داستان فیلم که سادگی می‌طلبد، متأسفانه حضور کارگردان به طور مداوم پشت دوربین حس می‌شود و سعی و تلاشش برای خلق صحنه‌هایی زیبا و پیچیده سادگی داستان را از بین می‌برد.
مشکل بزرگ دیگر این فیلم بازی‌های بازیگران آن است که همگی ‌غیر از بازیگر نقش جی، بازی‌هایی غلو شده، ناپخته و باورناپذیر دارند و به فیلم ضربه می‌زنند.
از آناهیتا قزوینی‌زاده انتظار بیشتری برای اولین فیلم بلندش می‌رفت. انگار استرس و نگرانی این انتظارات بر فیلم و کارگردانی و بازیگردانی‌اش تأثیر گذاشته است.
اما داستان زیبای فیلم و پلان‌های هوشمندانه و زیبایی که گهگاه در فیلم می‌بینیم، ساخته شدن فیلم‌های بهتری را در سال‌های آینده از این کارگردان جوان ایرانی نوید می‌دهد. اما فیلم بعدی ایرانی جمعه کن «لرد» محمد رسول‌اف بود. فیلمی که در بخش «نوعی نگاه» جشنواره حضور دارد.
با ورود به سالن حضور پررنگ ایرانی‌ها را می‌شد در جای جای سالن دید. همگی خوشحال بودیم که برای دیدن فیلمی ایرانی در سینما هستیم. اما این خوشحالی خیلی ادامه نداشت...
لرد داستان مرد جوانی به نام رضا است که به همراه زن و پسر ١٢ساله‌اش در روستایی در استان گیلان ساکن شده و به پرورش ماهی قرمز مشغول است. همسر رضا هم مدیر تنها دبیرستان دخترانه منطقه است. اما شرکتی خصوصی چشم به زمین رضا دارد و برای به‌دست‌آوردن آن حاضر به هر کاری هست. فیلم داستان جنگ و کشمکش رضا و خانواده‌اش با این شرکت است.
محمد رسول‌اف انگار دل پُری داشته، چون ساخت چنین فیلم تلخی که در آن همه و همه بد و شرور هستند و غیر از قهرمان داستان و زنش هیچ آدم خوبی وجود ندارد، دلیل دیگری نمی‌تواند داشته باشد... هر چه خوبان همه دارند در این فیلم یک‌جا جمع شده است.
خطوط قرمز  فیلم هم به هم ربطی ندارند، کارگردان برای ربط‌دادنشان به طور مداوم از سکانس‌هایی که رضا را زیر دوش یا در غاری در آب در حال شناست، نشان داده که هر ١٠ دقیقه یک بار می‌بینیم و کمکی به داستان نمی‌کند.
تمام اتفاقات فیلم هم قابل پیش‌بینی هستند، چه آتش‌زدن خانه‌شان، چه مسموم‌شدن ماهی‌ها و...، صحنه‌هایی هم که آدم‌بدها سراغ رضا می‌آیند، به سبک فیلم‌فارسی‌های قبل از انقلاب است و بیشتر کمدی است تا هیجان‌آمیز.
در آخر فیلم هم رضا که اول در سادگی و ببوگلابی‌بودن نفر اول است، تبدیل به ابرقهرمان می‌شود و دیگر کلا هیچ ربطی به قبلش ندارد. در کمتر از یک ماه کلا این آدم دیگر آن آدم نیست!
بازیگران فیلم هم متأسفانه دردی از این فیلم دوا نمی‌کنند و به قول معروف: گل بود، به سبزه نیز آراسته شد... . رضا اخلاقی‌راد از اول تا آخر فیلم انگار ماسکی ناراحت و عصبی به چهره زده. ماسکی آهنی که آن را لحظه‌ای هم از چهره برنمی‌دارد... میمیک صورتش در شادی، ناراحتی، دعوا، عصبانیت و... ثانیه‌ای هم تغییر نمی‌کند. انگار آدم‌آهنی است که از اول فیلم کوک شده تا آخر فیلم به طور عجیب و مصنوعی راه برود، حرف بزند و همین. سودابه بیضایی هم که انگار روی صحنه تئاتر است و در حال بازی در هملت... .
فیلم که تمام شد همه ما ایرانی‌های شاد و مغرور که برای دیدن فیلم هم‌وطنمان آمده بودیم، ناراحت سالن را ترک می‌کردیم.
من اما فکر کردم که ای کاش آنها که این قدر ناراحت‌اند و کینه به دل دارند، بروند و هم خیال خودشان را راحت کنند و هم مخصوصا خیال ما را... .

نظر شما