شناسهٔ خبر: 52331 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

خودت نباش/ به بهانه حضور همزمان بازیگران در چند نمایش

وضعیت، زمانی پیچیده می‌شود که گروه نمایشی تمایل پیدا می‌کند بازیگری را روی صحنه داشته باشد که حضورش با نوعی بمب خبری همراه باشد. برای مثال چهره مدنظر به هیچ عنوان تجربه بازیگری بر صحنه نداشته باشد و حضور ٣٠ شبه‌اش روی صحنه فرصتی برای دیدن زنده آن شخصیت روی صحنه تلقی شود.

فرهنگ امروز/ احسان صارمی:

با گسترش سالن‌های نمایش در تهران و رسیدن آمار اجراهای نمایش به اعداد سه‌رقمی، این فرصت برای بازیگران فراهم شده است که در یک سال، در بیش از یک اجرا روی صحنه هنرنمایی کنند. گروه‌های نمایشی شناخته شده با یافتن فرصت‌های متعدد در سالن‌های خصوصی، به دنبال فروشی مناسب، مهم‌ترین وجه جلب مخاطب خود را بر چیدمان بازیگران متمرکز کرده‌اند. در نتیجه با شاخص شدن و گل کردن یک بازیگر، احتمال حضور مداومش روی صحنه بیشتر و بیشتر می‌شود. به عنوان نمونه حضور نوید محمدزاده در دو نمایش «آخرین نامه» و «خدای کشتار» در تماشاخانه پالیز به دلیل همین تداخل اجرا و چیدمان مورد نظر کارگردان‌ها اتفاق افتاد و مثال‌های متعدد دیگری مانند حضور سعید چنگیزیان در دو نمایش «سه خواهر» و «ماجرای مترانپاژ» را نیز می‌توان به این فهرست افزود.
وضعیت، زمانی پیچیده می‌شود که گروه نمایشی تمایل پیدا می‌کند بازیگری را روی صحنه داشته باشد که حضورش با نوعی بمب خبری همراه باشد. برای مثال چهره مدنظر به هیچ عنوان تجربه بازیگری بر صحنه نداشته باشد و حضور ٣٠ شبه‌اش روی صحنه فرصتی برای دیدن زنده آن شخصیت روی صحنه تلقی شود. برای مثال حضور چند ورزشکار یا بازیگرانی که ارزش شهرت آنان در جایی مثل تلویزیون یا سینما رقم خورده است. نمونه آخر آن حمید صفت در نمایش «لامبورگینی» بود و شاید نمونه متاخرش که هنوز بازخوردی نداشته، حضور الناز شاکردوست در «گم‌وگور» باشد.
با حاکم شدن چنین نگاهی که اساس یک درام بر مبنای حضور بازیگران چیده می‌شود، با اتفاق نامبارکی به نام افزایش سرعت تولید مواجه شده‌ایم. اگر در گذشته نمایشی حداقل پیش‌تولیدی سه‌ماهه را تجربه می‌کرد، این روزها شاید در کمتر از یک ماه آماده می‌شود و عجیب نیست اگر بعضی از فعل مرکب «بسته شدن» برای این وضعیت استفاده کنند. پس بازیگری که بلافاصله از اجرایی، خود را به اجرایی دیگر می‌رساند، چندان فرصت برای شخصیت‌پردازی و شخصیت‌سازی کاراکتر خود ندارد. او مجبور است در همان فرآیند «بسته شدن» کار کند. او کتاب ذهنی دستورالعمل‌ها را باز می‌کند و با تطبیق برخی ویژگی‌های موجود میان کاغذها و داده‌های پسینی به یک تیپ می‌رسد.
فاجعه زمانی رخ می‌دهد که این تیپ مدام در حال تکرار است. برای مثال در نمایش «کوکوی کبوتران حرم» که در آن ١٢ زن روی صحنه هنرنمایی می‌کنند، می‌شود تکرار بازی‌های برخی از بازیگرانش را درک کرد. گویی آنان در هر نمایشی، بدون در نظر گرفتن نام شخصیت، خود را بروز می‌دهند.
خطای ماجرا کجاست؟ خطای اولیه در کارگردان و انتخاب بازیگر است. کارگردان در پروسه تولید سریع خود، در حالی که می‌خواهد صرفا کارش را «ببندد» با تکیه بر حافظه تاریخی‌اش بازیگری را می‌یابد که نقشی مشابه را بازی کرده است. او همانند داروفروش مشابه‌فروش، بازیگری را برمی‌گزیند تا التیامی بر اثرش باشد و محصولش «بسته‌بندی شود».
خطای دوم جذاب‌تر است. این خطا در فشار سرمایه‌گذار یا تهیه‌کننده رقم می‌خورد. برخی تهیه‌کنندگان وجه تهیه‌کنندگی خود را در آوردن بازیگران به اصطلاح چهره نشان می‌دهند و برخی سرمایه‌گذاری را منوط به حضور برخی دیگر بازیگران به اصطلاح چهره می‌دانند. در چنین وضعیتی کارگردان بدون در نظر داشتن شخصی، حضوری تحمیلی از بازیگر را تجربه می‌کند.
خطای سوم محصول بازیگر و کارگردان است: خودت باش! به هر حال همه ما وجوه دراماتیکی درون خود داریم که هرازگاهی آن را بروز می‌دهیم. حال کارگردان و بازیگر بدین نتیجه می‌رسند که بهتر از «خودت باشی» و نتیجه آن می‌شود نمایشی مثل «اعتراف» که شخصیت مرکزی آن همان شخصیتی است که در نشست خبری حرف می‌زد و عجیب نیست با همان تیپ و قیافه نیز تکرار می‌شود.
خطای چهارم محصول درک غلط از شیوه‌ها و متدهای بازیگری است. آدلر، استراسبرگ، استانیسلاوسکی، برشت و... همگی بهانه‌های کلامی برای تحلیل بازیگری هستند. درکی برای به کارگیری روش‌های اجرایی و تمرین‌های مبتنی بر نظریات این اشخاص وجود ندارد. در یک پروسه یک ماهه، بازیگر با چه مطالعه‌ای می‌تواند خودش را برای نمایش آماده کند؟ پس او به نظریه تیپ‌سازی رجوع می‌کند. نمونه بسیار خوب ماجرا نمایش «سهروردی» شکرخدا گودرزی است که همه در حال تیپ‌سازی هستند و دردناک جایی است که تیپ‌سازی از کلیشه‌های دهه شصتی می‌آید، جایی که خطا بودن و غیرعلمی بودنش برای‌مان محرز شده است.
خطای پنجم محدود شدن زن هنرمند به یک شیوه بازیگری و عدم تمایل به بسط و توسعه آن است. تئاتر ایران نیز همپای تاریخ، شیوه علمی بازیگری را با نظریات کنستانتین سرگئی استانیسلاوسکی می‌آغازد. روس بودن استانیسلاوسکی دلیلی بود تا نیروهای وابسته به جریان کمونیستی آن زمان دست به انتشار و ترجمه آثار کارگردان شهیر روس زنند و عجیب نیست ترجمه کتاب‌های او را مهین اسکویی انجام داده باشد. اسکویی سه کتاب «آماده‌سازی هنرپیشه»، «نقش‌آفرینی» و «شخصیت‌سازی» را در ١٣٦٩ منتشر می‌کند و از آن روزگار تاکنون کتابی در نقد روش استانیسلاوسکی نوشته یا ترجمه نشده است. در حالی که سیستم بازیگری او همواره توسط علمای بازیگری بالا و پایین شده است.
این وضعیت درباره دیگر سیستم‌های بازیگری نیز صادق است. سال‌هاست همه‌چیز به کتاب جمع و جور «هنر بازیگری» استلا آدلر خلاصه شده است. نکته جالب آن است که آدلر برای آموزش بازیگری یک استودیوی بازیگری تاسیس می‌کند و نظریات او از دل آموزش‌هایش بیرون آمده است. در ایران نیز موارد مشابهی وجود داشته؛ اما خروجی آنان به هیچ عنوان مکتوب نشده است. شاید مثال خوبش مدرسه حمید سمندریان باشد که تعداد قابل‌توجهی از بازیگران شاخص امروز محصول آموزش‌های او باشند؛ اما سمندریان هیچگاه کتابی از خود به جای نگذاشت.
اگر این شرایط را به جهان امروز بسط دهیم می‌بینیم چهره‌های شاخص آموزش بازیگری حتی یک مقاله جامع درباره نگاه‌شان به این هنر ندارند. شما نمی‌توانید چیز درخوری از قطب‌الدین صادقی، مسعود دلخواه، امیر دژاکام، فرهاد مهندس‌پور، امین تارخ و... بیابید تا با درک نگاه‌شان، جهان‌بینی زیباشناختی آنان را مورد چالش قرار دهید. به نظر این وضعیت خودخواسته است و برای در امان بودن از انتقادهای احتمالی باشد. با این حال، استانیسلاوسکی جاودان می‌شود و انتقادهای شخصیت‌هایی چون برشت به او نیز به جاودانگی‌اش کمک می‌کند. به یاد داشته باشیم استانیسلاوسکی در کنار آموزش‌هایش گفته است «من معتقدم که همه استادان هنرها نیاز دارند بنویسند، بکوشند و هنرشان را نظام‌مند سازند.»
بازیگری تئاتر و البته سینمای ایران در چنین بلبشویی اسیر است؛ بلبشویی که مشخص نیست از کجا نشات گرفته اما می‌توان پنج خطای فوق را عامل ثباتش دانست. با این حال وضعیت هنوز نومیدکننده نیست. هستند کسانی که درباره بازیگری می‌نگارند. در چنین بزنگاهی معدود نمایش‌ها و بازیگرانی را می‌توان نام برد که تلاش می‌کنند شخصیت‌های مخصوص به یک نمایش را خلق کنند و آن را جای دیگری تکرار نکنند.  شاید بتوان نمایش‌هایی چون «بکت» و «طپانچه‌خانم» را در این بخش طبقه‌بندی کرد. یک نقطه شروع خوب و محلی برای این بحث که آیا شیوه اجرایی با فرم کارگردانی و محتوای نمایشنامه همخوانی دارد یا خیر یا اینکه شکل زیباشناسی اجرای بازیگر در یک قالب ضدرئالیستی با درک مخاطب همسو می‌شود. باید گفت رسیدن به این نقطه در زمانه صد اجرا در یک شب تهران غنیمت است.

روزنامه اعتماد

نظر شما