شناسهٔ خبر: 53330 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

فلسفه را باید چونان فن اندیشیدن و خردورزی و نقادی تعلیم داد

فلسفه را باید چونان فن اندیشیدن و خردورزی و نقادی تعلیم داد. نتیجۀ این رویکرد نه مشتی حفظیات بلکه دست یافتن به یک مهارت است؛ مهارت تفکر، تجزیه و تحلیل، استدلال، نقادی و سنجش آرا و اندیشه ها.

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ محمد فنایی اشکوری استاد فلسفه تطبیقی ۲۳ دی ماه در جمع نمایندگان دبیران فلسفۀ استان های کشور در قم سخنرانی کرد.

متن مشروح این سخنرانی در ادامه از نظر می گذرد؛

فلسفه در معنای دقیق تر آن، تفکر عقلی روشمند و نظام مند دربارۀ اصول بنیادین هر موضوعی است. فلسفه به نظری و عملی تقسیم می شود. در فلسفۀ نظری در پی کشف حقیقت اشیا و بنای یک نظام فکری هستیم. برپایۀ این نظام فکری، در فلسفۀ عملی از راه نیل به سعادت فردی و جمعی جستجو می کنیم. فلسفۀ نظری به عدد موضوعات قابل بحث فلسفی، شعب گوناگون پیدا می کند.

فلسفۀ پیش از سقراط بیشتر در پی شناخت طبیعت بود. آنها مباحثی همچون اصل مادی اشیاء، اجزاء تشکیل دهندۀ اشیاء، و حرکت و سکون را طرح می کردند. با فضایی که سوفسطائیان به وجود آوردند، زمینه برای طرح مباحث انسان شناختی فراهم شد. سقراط به انسان و خودشناسی توجه کرد و دغدغۀ اصلی او شناخت فضیلت و سعادت بود. افلاطون و ارسطو در پی شناخت واقعیت در کلیت آن بودند و اصول کلی معرفت بشری و چارچوب علوم را پی ریزی کردند.

فلسفه های هلنی همچون فلسفۀ کلبی و رواقی و اپیکوری بیشتر دغدغه های انسانی داشتند و نیک زیستن انسان مسئله محوری آنها بود. برخی ریاضت و برخی لذت را مورد توجه قرار دادند. فلسفۀ نوافلاطونی با بهره گیری از فلسفه یونانی بویژه فلسفۀ افلاطون و یهودیت و معنویت شرقی به فلسفه ای عرفانی رسید که در جستجوی وحدت و پرواز تنها به سوی تنها بود. آنها نوعی حکمت اشراقی را تأسیس کردند. فلسفۀ یهودی، مسیحی و اسلامی در پی تلفیق حکمت و شریعت بودند. در این تلفیق فلسفه و معرفت دینی داد و ستد متقابل دارند. فلسفه با بهره گیری از آموزه های دینی و الهام گیری از آن آموزه ها توسعه و غنا می یابد و معرفت دینی با استفاده از شیوۀ تفکر فلسفی چارچوب عقلانیش را طراحی می کند. 

شاید بتوان گفت بطور کلی سه جریان اصلی فلسفی در تاریخ دیده می شود: فلسفه های عقلی، فلسفه های اشراقی، و در نهایت فلسفه های دینی. فلسفه های عقلی منبع معرفت را عقل و حس می دانند. فلسفۀ تجربی هم نوعی فلسفۀ عقلی است، منتها سرمایۀ اولیه معرفت را حس می داند که عقل با تفکر و تجزیه و تحلیل آن به شناخت عمیقتر می رسد. در این نگاه برای نیل به سعادت نیز راهی جز استفاده از حس و تجربه و تفکر عقلی نیست.

فلسفۀ اشراقی در صور گوناگون آن مانند فلسفۀ نوافلاطونی و حتی فلسفۀ بودا بر آن است که علاوه بر تفکر عقلی، سلوک باطنی برای رسیدن به اشراق ضروری است و با استفاده از این دو منبع می می توان به حقیقت و سعادت رسید.

دین می آموزد که تفکر و سلوک لازم اند اما کافی نیستند، بلکه در کنار آنها چراغ هدایت وحی لازم است و تفکر و سلوک زیر چراغ هدایت وحی و دین حق انسان را به حقیقت و سعادت ممکن و مطلوب می رساند. غیر از تفکر و تهذیب عنصر مهم دیگر، ایمان و در پی آن عمل صالح است.

فلسفه مسیحی در تاریخش به دو مشکل برخورد: یکی وجود عناصر ضد عقلی در الاهیات مسیحی و دیگر منازعات داخلی بین عقل گرایان و ایمان گرایان که این هم ریشه در مشکل نخست دارد.

فلسفۀ اسلامی با عقلانیت اسلامی تقویت شد، اما منازعات داخلی و جریان های عقل ستیز مانع پیشروی آن بودند. به رغم مخالفتها و تکفیرها، فلسفه اسلامی در حکمت نظری شکوفا شد، اما در حکمت عملی بویژه حکمت اجتماعی آنچنان که شایسته بود شکوفا نشد، چنانکه رشد علوم طبیعی نیز در مقطعی از تاریخ فرهنگ اسلامی متوقف شد و این یکی از علل عقبماندگی مسلمین است.

عصر حاضر عصر طلایی برای شکوفایی همه جانبۀ فلسفۀ اسلامی است. مقتضی، نیاز و زمینه برای رشد و توسعۀ فلسفۀ اسلامی بیش از هر زمان دیگری فراهم است. موانع و مخالفت ها گرچه وجود دارد، اما اگر عزم و تدبیر باشد می توان بر آنها فائق آمد و فلسفۀ اسلامی را وارد مرحلۀ تازه ای ساخت؛ مرحله ای که فلسفه علاوه بر کاربرد الاهیاتی پیشین، می تواند به سهم خود نقش تعیین کننده ای در تمدن سازی ایفا نماید.

اینجاست که آموزش عمومی فلسفه به ویژه در دبیرستانها اهمیت پیدا می کند. در این زمینه چند نکته اهمیت دارد. نخست اینکه فلسفه نباید به عنوان مجموعه ای از اصطلاحات و مسائل و آراء فلاسفه عرضه شود و از دانش آموز انتظار رود که آنها را برای موفقیت در امتحان حفظ نماید. این گونه فلسفه آموزی تنها ثمره اش نیاموختن فلسفه و نفرت پیدا کردن از فلسفه است. فلسفه را باید چونان فن اندیشیدن و خرد ورزی و نقادی تعلیم داد. نتیجۀ این رویکرد نه مشتی حفظیات بلکه دست یافتن به یک مهارت است: مهارت تفکر، تجزیه و تحلیل، استدلال، نقادی، و سنجش آراء و اندیشه ها.

نکته دوم این است که فلسفه را نباید در مباحث سنتی و کلاسیک آن که عمدتا حول محور مباحث متافیزیکی و هستی شناختی است محدود نمود؛ بلکه باید چنان دید که تفکر فلسفی در همۀ عرصه های مرتبط با حیات بشر جاری است. فلسفه در این تلقی خردورزی در همۀ اموری است که برای ما اهمیت دارد: از هستی و معرفت و طبیعت و جامعه و تاریخ تا دین و اخلاق و عرفان و سبک زندگی و سیاست و هنر.  باید این ذهنیت را تصحیح کرد که فلسفه را صرفا بحث از اموری متعالی و ماورایی و دور از دسترس می بیند. فلسفه یعنی تفکر در همۀ آنچه در زندگی روزمره با آن سروکارداریم، از پیچیده ترین موضوعاتی که ذهن یک اندیشمند را مشغول می کند تا عادی ترین مسائلی که یک انسان معمولی و حتی یک کودک روزانه با آن مواجه است.

نکتۀ سوم مربوط به هنر در عرضۀ فلسفه است. فلسفه معروف است به مغلق و دشوار فهم بودن. بخشی از این دشواری مربوط به فلسفه بطور کلی نیست، بلکه مربوط به برخی از شعبه ها و شاخه های فلسفه یا فیلسوفان خاصی (مثل هگل و هایدگر) است. هیچ ضرورتی ندارد در آموزش فلسفه به غیرمتخصصان ابتدا سراغ آن شاخه ها و منابع دشوار فلسفه برویم. بخشی از دشواری های مربوط به زبان فیلسوفان را می توان با کوشش برای ساده سازی غلبه کرد. اینجاست که نگارش متون مناسب برای گروه ها و سطوح گوناگون اهمیت پیدا می کند. لازم نیست و اساسا ممکن نیست همۀ فلسفه یکجا آموزش داده شود. در طرح مباحث می توان و ضروری است متناسب با سطح ذهنی و علمی مخاطب مطالب را انتخاب و ارائه کرد.

در اینجا باید بر نقش معلم و استاد تأکید کرد. متن درسی هرگونه که نوشته شود به تنهایی برای غلبه بر دشواری های آموزش فلسفه کافی نیست. بخش مهمی از کار به عهدۀ معلم است. معلم باید از دانش عمیق فلسفه برخوردار باشد و آگاهی او از فلسفه بسی بیشتر و عمیق تر از آن چیزی باشد که در کتاب درسی آمده است. در این زمینه برگزاری دوره های آموزشی برای معلمان محترم لازم به نظر می رسد. علاوه بر این، معلم باید در امر تعلیم هنرمند باشد. معلم می تواند با توجه به شناختی که از مخاطب دارد با بکارگیری فنون تعلیم دست دانش آموز را بگیرد و گام به گام با او حرکت کند و با مهارت و هنرش فلسفه را به درسی جذاب و شیرین تبدیل کند. روش گفتگوی سقراطی (دیالکتیک) یک الگوی خوب در این زمینه است.

نظر شما