شناسهٔ خبر: 55965 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

اورفه سیاه/ نگاهی بر موسیقی بلوز، روح زمانه

بلوز از افراط زیستن دست نمی‌کشد و دست رد به سینه زیاده‌خواهی در لذت‌جویی و خوشباشی –همان هدونیسم پیش‌گفته- نمی‌زند به عبارتی بلوز تجاوز نرم و سبک‌دلانه از خطوط و مرزهای زندگی معمول و نرمال ماست، بی هیچ پوزش‌طلبی. بلوز در زیبایی و صلح و غنا غوطه می‌خورد، آغشته به نیش و طنز و عیش و نوش است و فی‌النهایه به‌شدت و به صراحت تنانی است و از نو در هر تکرار، به چرخه بارور و حیاتی هدونیسم مدنظرش-که بازگفتیم- بازمی‌پیوندد.

فرهنگ امروز/ روزبه صدرآرا:

چیزی بلوز را روح زمانه‌مان کرده، هنوز. همچنان تغزل جاندار و سخت سر این قطعه از وجود موسیقایی، شادابی و طراوت خود را در میان شنوندگانش حفظ کرده است. هنوز در میان انواع و اقسام ژانرها و ساب ژانرهای موسیقی پاپیولار (عامه‌پسند+توده‌گیر) غرب، بلوز یکتایی و یگانگی خود را به رخ می‌کشد؛ روح آدورنویی این تفرد و تشخص بلوز را برنمی‌تابد چرا که از بنیاد، این منش اندیشگی نسبت به توده و هنرهای توده‌گیر بی‌علاقه است و فراتر، کور یا نیمه کور است، فراموش نکنیم وقتی لویی آلتوسر در ١٩٧٢، در جدل نظری‌اش علیه تزهای جان لوئیس –مارکسیست بریتانیایی- این تز عمده را پیش کشید که آدمیان – به عنوان سوژه‌های کلی و منفرد- تاریخ را نمی‌سازند بلکه توده‌ها –بمثابه قوه سیاسی انقلاب‌ها- هستند که عاملان این امرند، مطمئنا آدورنو نه تنها با این ایده یا آموزه همدل نبود بلکه موضع‌گیری صریح سلبی نیز پیش می‌کشید.

بماند که باقیمانده‌های فاشیسم پس از ١٩٤٥ و همسان انگاشتن توده‌گرایی با فاشیسم، چپگراها را در موضعی برزخی قرار داده بود و بخش عمده‌ای از بدنه منتقدان و نظریه‌پردازان مارکسیست فرهنگ و هنر از مواجهه جدی با فرهنگ توده‌گیر، تن می‌زدند. بلوز، فرم برین موسیقی پاپیولار است، فرمی که سایر فرم‌ها از تن او ساخته شده‌اند و رگ و ریشه دوانده‌اند و حتی تا به امروز هر ترانه‌ای از موسیقی پاپیولار غرب تولید شده، رگه‌ها و ناهمرگه‌های بلوز را در خود نهان دارد.

یکتایی بلوز در این نکته نهفته است که این فرم اصیل موسیقی پاپیولار به توده‌ای ناظر است که تغزل شخصی خود را با سیاهکاری‌های زمانه‌اش همراه کرده است؛ زمان‌هایی که غضب و خشم خود را بر شانه‌های سیاهان انداخته و همین سیاه در برابر همین سیاهکاری آواز و ترانه می‌خواند و سازش را (نا)کوک می‌کند.

سرشت بلوز، غم است چنانکه در معنای ضمنی خود واژه پوشیده شده است، اما این غم یا غم‌آواز با تمام سرکوفتگی‌اش، لحنی مصرح از بی‌قیدی و خوشباشی دارد که تشخص و تفرد بلوز را شنیدنی‌تر می‌کند چه بسا که از دل سیاه بلوز، فرم نوجوانانه و جوانانه راک‌اند رول، بدن‌ها و گوش‌ها را تسخیر می‌کند. تاکید من بر همین عیش‌طلبی یا خوشباشی یا هدونیسم موجود در روح بلوز است. هدونیسمی که حتی در جنبش‌ها و خرده‌فرهنگ‌های
اجتماعی-سیاسی رادیکال در امریکای دهه‌های ١٩٦٠ و ١٩٧٠ (فی‌المثل هیپی‌گری) نضج و رشد یافت و زمینه‌ساز ترویج نوعی کیش
یا کالت صلح‌طلبی در برابر تجاوزکاری‌ها و دست‌اندازی‌های رژیم امپریالیستی امریکا (مثلا اشغال ویتنام) بود.

اما بلوز آبدیده‌تر و کهنسال‌تر از اینها بود که بخواهد هدونیسم‌اش را صرفا وسیله‌ای برای شعارهای سیاسی صریح و کنش‌های مستقیم و بی‌واسطه کند، او عمیقا رسوخ کرد ولی با زیرکی تمام فاصله‌اش را با جدیت از مرزهای معمول سیاست‌های له و علیه هیات حاکمه حفظ کرد و همان ریتم لنگ خود را پی گرفت؛ گرچه قوه و نیروی سیاسی‌اش، در پس همان سرکوفتگی دیرینه و تاریخی پیش‌گفته‌اش، تاثیری درون‌ماندگار و بطیء بر جنبش‌های اجتماعی و سیاسی ضدجریان پس از خود گذاشت (و همچنان می‌گذارد).

بلوز، اورفه‌ای است یا به عبارت دقیق‌تر منش و خصلت اورفه‌ای دارد. بهترین و نافذترین خوانش اجتماعی-سیاسی با الزامات و دقایق فلسفی و نظری در باب کاراکتر اورفه‌ای فرهنگ از آن هربرت مارکوزه -پدرخوانده و فیلسوف اعظم چپ نو- در رساله اکنون کلاسیک شده او «اروس و تمدن» است.

مارکوزه در پاره متنی به شیوایی و به ظرافت این نکته را پیش می‌کشد که تصویر اورفه، تصویر شادی و تحقق میل است؛ صدایی که فرمان نمی‌دهد بلکه آواز می‌خواند؛ اشارتی که ابراز و دریافت می‌کند؛ کرداری که صلح و آرامش است و به استیلای کار –و کار استیلا- پایان می‌بخشد.

منش اورفه‌ای نه مخرب بلکه آرامش‌دهنده، نه موحش بلکه زیباست؛ لذا همین خصلت اورفه‌ای، قلب تپنده و یا به تعبیر یونگی، کهن-الگوی هدونیسم بلوز است که از جهان کار و بهره‌باوری طفره می‌رود و به گوشه‌ای می‌خزد تا نفسی تازه کرده و حنجره‌اش را با آوازش همراه کند و تغزل و غنای موجود در جهان را تذکار دهد.

اگر با روح واژگان مارکوزه پیش برویم باید بر این نکته انگشت بگذاریم که جهان کار و بهره‌وری و سودمندی از منظر سیاسی، ما را بی‌کم و کاست به نظام فعلا موجود یعنی سرمایه‌داری ارجاع می‌دهد و بلوز در مقام نوعی نگرش آلترناتیو به وجود و جهانی که در آن به سر می‌بریم، نقطه مقابل- حتی اگر ضدیتی آشتی‌ناپذیر از خود بروز ندهد- منش کار و سود است. بنده سیاهی که پس از ساعت‌ها کار متمادی و شاق در غیرانسانی‌ترین وجه خود برای لحظه یا لمحه‌ای آسایش و استراحت و به دور از چشم اربابش به ترانه و آواز خو می‌کند و از زیبایی یکپارچه هستی لذت می‌برد حتی اگر تن و جانش زخمی شده باشد.

سر و کله هدونیسم پیش‌گفته دقیقا همین جا پیدا می‌شود، به تعبیر مارکوزه‌ای این سنخ از هدونیسم را باید در مقام اخلاق لذاتی یا خوشباشانه در برابر اخلاق مبتنی بر وظیفه و تکلیف قرار داد؛ چرا که این هدونیسم آن قدر تشخص و فردیت دارد و آن قدر رسا و منحصربه‌فرد هست تا بتواند دیالکتیک معیوب ارباب-بنده را با رادیکالیسم شخصی غنایی‌اش مورد طعن و نقد قرار دهد تا بتواند زندگی از دست هشته‌اش را به مدد ریتم و فرم بلوز -یعنی زندگی‌اش- بازپس بگیرد، جنگ شمال و جنوب در امریکا و در پی آن مبارزه در جهت استیفای حق رای برای سیاه‌پوستان در مقام شهروندان آتی (فی‌المثل به زعامت لوتر کینگ) و تلاش برای ریشه‌کنی نژادپرستی در ابعاد گوناگون سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و روانی و فردی بدون تم بلوز غیر قابل تصور و نیز حتی غیر قابل شنیدن است. بلوز اینچنین بر ناخودآگاه سیاسی مردمش، سازندگانش و شنوندگانش و در کل امریکای معاصری که می‌شناسیم، نقش بسته و از این گوش بزرگ تاریخی نازدودنی است.

بلوز نافی نظم جهان است؛ او با ریتم لنگ خود جهان شتابنده را همراهی نمی‌کند. جهانی که - اگر از دید بلوز بنگریم- پیوسته و مستمر از تغزل و لطافت و زیبایی حسی‌اش کاسته می‌شود، جهانی که در کام قساوت فرو می‌رود. بلوز در قلب و بطن خود به آنارشیسمی صلح‌طلب سر و دل می‌سپارد و در پی کسب قدرت –خواه مادی و خواه معنوی- نیست بلکه جهان مقصد و مقصود او جهانی مملو از اشربه و شادخواری و مضحکه و طنز و یک معرفت تام و تمام حسانی است به عبارتی سلطنت رایگان و بی‌مزد و منت شادی. در این طریق، بلوز به شیوه‌ای موسیقایی بدل به سبک زندگی –یا همان لایف استایل- می‌شود و از جهان فراخ و فریبنده و چشم‌نواز محسوسات و اعیان دل بر نمی‌کند و از ایمان حسی به جهان و متعلقاتش- چنانکه خود می‌فهمد- عدول نمی‌کند.

بلوز از افراط زیستن دست نمی‌کشد و دست رد به سینه زیاده‌خواهی در لذت‌جویی و خوشباشی –همان هدونیسم پیش‌گفته- نمی‌زند به عبارتی بلوز تجاوز نرم و سبک‌دلانه از خطوط و مرزهای زندگی معمول و نرمال ماست، بی هیچ پوزش‌طلبی. بلوز در زیبایی و صلح و غنا غوطه می‌خورد، آغشته به نیش و طنز و عیش و نوش است و فی‌النهایه به‌شدت و به صراحت تنانی است و از نو در هر تکرار، به چرخه بارور و حیاتی هدونیسم مدنظرش-که بازگفتیم- بازمی‌پیوندد.

مارکوزه از امتناع بزرگ سخن می‌گوید که همبسته و همراه با تصویری است که ما از بلوز در مقام نافی نظم جهان ارایه دادیم؛ این امتناع مذکور متعلق به لایه‌ها و جهان زیرین میل در برابر نسق و نظم عقل است. محافظ امیال و رویاها و خواست‌های این اعماق به تو خزیده، فانتزی است به عبارتی فانتزی، باقیمانده و مازاد عقل قانونگذار –یا همان میل- را حفظ و حراست می‌کند تا همواره حقیقت امتناع بزرگ را صیانت کند.

بلوز برخاسته از همین امتناع است، چراکه به میل دامن می‌زند و در طلب نامشروط رهایی است، رهایشی که بازیگوشانه و اندکی کلبی مسلکانه –همان لاقیدی پیش‌گفته- است. بلوز به ظرافت با فانتزی همکنار و همخانه می‌شود تا بتواند از جهان مطلوب شنیداری‌اش حفظ و حراست کند و پتانسیل عظیمی را برای گوش‌های مطیع و منقاد ما آزاد کند تا جهانی یکسر دگرگونه و از بند رسته –بیخ همین گوش خودمان- را خلق و منتشر و تکثیر کند. عیش –هدونیسم- اورفه‌ای بلوز، وجود و بودن را تغییر می‌دهد: او در نتیجه رهایی، بر قساوت و مرگ چیره می‌شود. زبان او ترانه و آواز است و کارش بازی و نمایش است. بلوز جان موسیقایی یا اورفه سیاه همین امتناع بزرگ در زمانه ما است.

روزنامه اعتماد

نظر شما