شناسهٔ خبر: 57072 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

همه رشته ها باید علوم انسانی بیاموزند/ علم تجربی و سوالات بنیادی

عضو هیئت علمی دانشگاه صنعتی شریف گفت: سوالاتی در علم وجود دارند که علم تجربی نمی تواند آنها را جواب دهد. حتی خداناباوران هم این موضوع را مطرح کرده اند.

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ مهدی گلشنی عضو هیئت علمی دانشگاه صنعتی شریف در نشستی که روز گذشته به مناسبت روز علم در دانشکده حقوق دانشگاه تهران برگزار شد در سخنانی با بیان اینکه علم معاصر نیازمند یک نگرش جامع تر است، تصریح کرد: این موضوعی است که در علم از آن غفلت شده است که متاسفانه در این جهت تحولاتی که در غرب رخ داده انعکاس زیادی در دانشکده های علوم تجربی ما نداشته است.

وی گفت: در دوره تمدن اسلامی، شخصیت های درجه اول علم همانند ابوریحان بیرونی، ابن هیثم، خوجه نصیرالدین طوسی و ابن سینا و ... کار علمی را یک درجه دینی می دانستند چون خداوند در قرآن فرموده آنچه در زمین و آسمان است را کشف کنید. پس کار علمی برای آنها یک کار عبادی محسوب می شده است. اگر تفاوت نجوم خواجه نصیر را نگاه کنید بجز صفحات اول نمی توانید ابزار دین را در آن نبینید. این دیدگاه به دوره علم جدید هم منتقل شد و افرادی همچون نیوتن، بُرن و ... که علم جدید را بنیان گذاشتند هم دنباله رو این دیدگاه بودند. کم کم این قضیه تغییر کرد. چنانچه در زمان نیوتن جان لاک گفت من فرضیه نمی سازم و فقط تابع تجربه هستم و نیوتن با اینکه خود موحد بود  بر این قضیه صحه گذاشت ولی در چند دهه اخیر فیلسوف معروف آمریکایی به نام مک مولین نشان دادن که تمام فیزیک و علم مملو از عوامل متافیزیک است.

گلشنی ادامه داد: بعدها حس گرایی رواج یافت و افرادی همچون آگوست کنت در نیمه قرن ۱۹ علم اثباتی را مطرح کردند. یعنی آنچه ریشه در حس دارد برای ما قابل توجه است. در آخر قرن ۱۹ برخی دانشمندان گفتند دیگر جایی برای دین نمی ماند و همه چیز با علم توضیح داده می‌شود و این به خاطر پیشرفت علم در آن دوره بود. این دیدگاه پوزیتیویستی که فقط به حس توجه داشت در نیمه اول قرن بیستم تقویت شد. هم توسط مکاتب غربی و هم در مکتبی در فیزیک بنام نظریه کوانتوم که این قضیه را تشدید کرد  و این علم اینگونه به وجود آمد و خیلی چیزهای دیگر شکل گرفت.

وی افزود: کم کم مکاتب فلسفه علم در نیمه دوم قرن بیستم ظهور کردند که این یک نیمه قضیه بود که گفتند همه چیز را با علم می توان حل کرد. در نیمه دوم قرن بیستم یک عده تحولات رخ داد که خیلی چیزها تغییر کرد مثل جنگ جهانی اول که چندین میلیون انسان در آن کشته شدند. برتراند راسل در سال ۱۹۲۴ کتاب کوچکی نوشت و به علم تجربی اعتقاد داشت ولی در این کتاب این ادعا را به چالش کشید و گفت علم تجربی نتیجه اش این همه تلفاتی است که در جنگ اتفاق افتاد و علم در دست قدرتمندان و ثروتمندان می افتد که اگر این گونه پیش رود تمدن بشری به خطر خواهد افتاد. پس در بعد تجربی احساس شد که فقط خود علم نمی تواند بشر را نجات دهد بلکه مسائل دیگری هم پیش آمد که بعد اخلاق و ارزش ها بود. بعدها پوپر گفت انسان وقتی کار علمی انجام می دهد حتما باید معیار اخلاق و ارزشها را در نظر بگیرد. اخلاق را نمی توان از علم نتیجه گرفت پس باید آن را از جایی دیگر استنباط کرد. بر این اساس متوجه شدند که صرفا تجربه نمی تواند همه چیز را به ما بگوید و نکته دیگر این بود که هر علمی را که در نظر بگیرید مبتنی بر اصولی است. به عنوان مثال تمام قضایای هندسه را به واسطه ۵ اصل می توان ثابت کرد.

گلشنی با تاکید بر اینکه از یک نکته مهم در کلاس های درس بخصوص در علوم تجربی غفلت شده ادامه داد: آن نکته این است که هر علمی مبتنی بر اصولی است که اصول آن در خود آن علم ثابت نشده است و در علوم دیگر می توان آن را ثابت کرد. بنابراین ادعاهایی که در علوم می‌شود همه اش در علم تجربی حاصل نشده است بلکه اصولی را می پذیریم و آن را در معرض تجربه قرار می دهیم. اصول نقش مهمی دارند و تشکیکاتی که در دین می کنند به تجربه بر نمی گردد بلکه به اصولی بر می گردد که در ذهن افراد حاکم است. اعتقاد دیگری هم وجود دارد که سوالاتی در علم وجود دارند که علم تجربی نمی تواند آنها را جواب دهد. حتی خداناباوران هم این موضوع را مطرح کرده اند. بعدها این مسئله مطرح شد که چگونه هر چیزی آغاز شد و هدف از زندگی چیست؟ این سوال را پوپر می کند و به آن سوالات بنیادی می گوید و معتقد است جواب این سوالات را از علم تجربی نمی توان یافت.

این استاد فلسفه علم در بخش دیگری از سخنان خود با بیان اینکه علم تجربی، خودش  فارغ از چیزهای دیگر نمی تواند تکلیف جهان را مشخص کند تصریح کرد: غرب در نیمه دوم قرن بیستم به این موضوع رسید و ما با ذهن خالی با طبیعت روبرو نمی شویم بلکه ذهنیت قبلی روی آن اثر دارد. یکی از اصول، همین وحدت نیروهای طبیعت است که همه نیروها به یک نیرو تبدیل می شوند و این چیزی بود که همه روی آن توافق داشتند.

عضو هیئت علمی دانشگاه صنعتی شریف با بیان اینکه عده بیشماری از فیزیکدانان و زیست شناسان مهم می گویند جهان هدف خاصی ندارد، تاکید کرد: در اینجا باید توجه کرد که نیافتن با نبودن فرق دارد. حال چرا علم تجربی موفق است؟ برای اینکه وقتی دنبال علم می رویم که جهان دارای نظمی است و قانونمند است. طبیعت به زبان ریاضی نوشته شده و چرا ساخته ذهن ما می تواند این جهان بزرگ را توضیح دهد. علم، مشروعیت خود را در یک زمینه خداباورانه بوجود می آورد.

وی افزود: علم دو بعد دارد یکی بعد تجربی و دیگری بعد نظری، بعد تجربی برکات بیشماری برای ما بوجود آورده است ولی علم بی نهایت آثار شرّ هم بوجود آورده است که خود علم نتوانسته عالمان را کنترل کند. در قرون وسطی علم دنبال حکمت بود و دنبال ثروت و قدرت نبود ولی به گفته شوماخر اقتصاددان انگلیسی در کتاب «کوچک زیباست» و «راهنمای حیرت زدگان» اکنون علم بدنبال قدرت است که این موضوع باید عوض شود. اکنون بسیاری از دانشمندان متوجه شدند که شعور و ابعاد معنوی انسان را نمی توان با فیزیک توضیح داد.

گلشنی ادامه داد: بنابراین فقط به علم برای پاسخ دادن به سوالات نمی توان اتکا کرد بلکه به یک چتر وسیع تری در این خصوص نیاز است. بنابراین یک جهان بینی دیگری در این خصوص لازم است که جهان بینی اسلامی می تواند از چنین خصوصیاتی برخوردار باشد. بر طبق این جهان بینی، انسان بخشی از یک نظم کیهانی است که باید همه فعالیت های خود را با این وضع هماهنگ سازد. تمامی رشته های فنی، علوم پایه و ... باید بخشی از علوم انسانی را یاد بگیرند تا جامعه تغییر کند.

وی در پایان گفت: اکنون فرهنگ حاکم بر جامعه ما آشوب ناک است چون نه غربی است، نه شرقی و نه اسلامی. اینکه به خودمان متکی باشیم و خودمان را بسازیم آنطور که در دوره تمدن اسلامی بود باید ایجاد شود تا همه چیز در جامعه تغییر کند.

نظر شما