شناسهٔ خبر: 58378 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

ایده‌های روانکاوی لکانی در خوانش هنر مدرن

کتاب «محبوس در هزار تو یا مذاب در آسمان» نوشته شهریار وقفی پور از سوی نشر نیماژ منتشر شد. در این کتاب با سلاح روانکاوی لکانی خوانشی از هنر مدرن ارائه شده است.

ایده‌های روانکاوی لکانی در خوانش هنر مدرن

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ نشر نیماژ از مجموعه «استخوان‌های روح» کتاب «محبوس در هزار تو یا مذاب در آسمان» نوشه شهریار وقفی پور را با شمارگان ۵۰۰ نسخه، ۱۵۰ صفحه و بهای ۲۳ هزار تومان منتشر کرد. دبیر مجموعه «استخوان‌های روح» در نشر نیماژ روزبه صدرآراست.

کتاب شامل ۱۳ مقاله به هم پیوسته است. عناوین فصول سیزده‌گانه کتاب به ترتیب به این شرح است: «بازگشت هیولا»، «هنر مدرن به مثابه پایان هنر»، «هنر مدرن: بیگانگی، هراس، بی‌خانمانی»، «خشونت امر مقدس، آرمانشهر فاشیسم»، «هنر مدرن: ماخولیا و روان پریشی»، «فرشته تاریخ، فرشته هنر»، «هنر مدرن و ماشین»، «سیمپتوم: وحشت ابژه، ساخته شدن سوژه»، «معترضه‌ی امر بینابینی»، «قانون: درونِ بیرون یا بیرون درون؟»، «نگاه ابژه»، «نگاه و نقاشی» و «las meninas و نقاشی به مثابه بازنمود بازنمایی».

شهریار وقفی پور که اهتمامی ویژه به نظریه انتقادی با خوانش لکانی دارد در این کتاب نیز با دیدگاهی لکانی به خوانش هنر مدرن می‌پردازد. روانکاوی لکانی به باور صاحب نظرانی چون آلنکا زوپانچیچ می‌تواند ما را از خواب دگماتیسم بیدار کند.

مقاله نخست کتاب درباره سازوکار نقد هنر در دوران مدرن است. در مقاله دوم با دیدگاهی لکانی خوانش هگلی از تاریخ هنر به چالش کشیده می‌شود. در مقاله سوم نویسنده کوشیده است تا خوانشی از امر غریب (Unheimlich) در معنای فرویدی آن و تاثیرش در هنر مدرن و نظریه‌پردازی‌ها درباب هنر را ارائه دهد.

در فصل چهارم نویسنده با بهره‌گیری از نوشته‌های ژرژ باتای، فیلسوف و نویسنده مشهور فرانسوی درباره پیوند میان هنر و امر مقدس و قربانی و همچنین تفسیر مفهوم دازاین در تحلیل‌های زیباشناختی مارتین هایدگر به مساله خشونت در هنر و قربانی مقدس می‌پردازد. تحلیل لکانی او از این دو مفهوم در نهایت به میل بیگانگی انسان از طبیعت و بدن خودش می‌رسد.

نویسنده در نوشتار «هنر مدرن: ماخولیا و روان پریشی» با اشاره به نظریات بودریار و فوکویاما در مقوله پایان تاریخ به بحث درباره فاجعه در هنر و ادبیات مدرن و روان پریشی ناشی از پایان دنیا می‌پردازد. در مطلب ششم کتاب نویسنده تحلیلی از زبان هنر  در مواجهه با دستاورهای مدرنیته ارائه کرده است. از نظر او این نه دستاورد که فقدان دستاورد است و در مواجهه با آن زبان هنر زبانی دچار شده به ماخولیاست.

وقفی پور در مقاله هفتم کتاب به نقاشی مدرن که اندیشمندانی چون ژان فرانسوا لیوتار و ژیل دلوز پل سزان را پدر آن می‌دانستند و ارائه مدلی برای تحلیل روانکاوانه آن بر اساس روانکاوی لکانی، می‌پردازد. به باور دلوز فرانسیس بیکن موفق شد تا پرژوه سزان در نقاشی را ادامه داده و «تاثر» و نیرو را نقاشی کند. به باور دلوز سزان نقاش تاثر است. پیکره‌هایی که بیکن نقاشی می‌کرد به باور روانکاوی غیرلکانی زاییده فقدان بود، اما دلوز با نقد نظریات آنها در پی صورتبندی میلی بود که ابژه‌اش را خود تولید می‌کند و در این حالت به مفهوم «ماشین میل‌مند» نزدیک می‌شود.

در فصل یا مقاله هشتم کتاب نیز نسبت و ارتباط فلسفه هنر هایدگر به جنبش‌های آوانگارد هنری تحلیل شده است. تفسیر مفهوم سیمپتوم  در جامعه و هنر نیز در خلال این بحث صورت می‌گیرد. در فصل «معترضه‌ی امر بینابینی» نویسنده با اشاره به زاویه دید یک فرد روان‌پریش به نظام نمادین به بحث دلوز از مفهوم «سنتوم» که نوعی سطح است، می‌رسد.

به باور دلوز قانون درون ماندگاری محض است، سطحی بی‌حدود از درون ماندگاری و نه تعالی نامحدود. این بینش دلوز را در سراسر نظام فکری‌اش، حتی در نوع نگاهش به هنر به پیش می‌راند. مثلا او وقتی سینما را حاصل حرکت – تصویر می‌بیند، هر حرکت – تصویری را دال بر ایجاد دشواری حوزه دیدن می‌شمارد، ایجاد دشواری در یافتن سرعتی مناسب برای فریم‌ها. نویسنده در فصل دهم به بحث درباره نقطه اتصال «بینابینی بودن، تبدیل «تصویر – حرکت» به «تصویر – زمان» و سیمپتوم پرداخته و از اینجا به تحلیل دیدگاه لکان درباره سینما می‌رسد. تحلیلی که تفاوت میان تفکر دلوز با تفکر لکان درباب سینما را آشکار می‌کند.

مطلب یازدهم کتاب به تحلیل گفتاری از لکان به نام «نگاه در مقام ابژه کوچک a» می‌پردازد. ابژه‌ی کوچک a مازاد فرایند برساخت ابژه است، اندک مازادی که از چنگال نمادین سازی فرار می‌کند» و همین مازاد تبدیل به هدف میل سوژه شده و ماهیت فناناپذیر میل را شکل می‌دهد. رویکرد لکان در اینجا پدیدارشناسی ادراک است که تحلیلش از نگاه را شکل می‌دهد. نویسنده از شرح این مفهوم به رویکردی برای تحلیل نقاشی می‌رسد. در فصل بعدی کتاب رویکرد لکان در تحلیل نقاشی بیشتر شرح می‌شود. لکان در برابر پرسش «نقاشی چیست؟« این عملکرد را به آن نسبت می‌دهد که در نقاشی سوژه باید خودش را ترسیم کند. اما تناقضی اینجا رخ می‌دهد که در حالی که مرکز نقاشی نگاه است، برای سوژه در فرآیند نقاشی کردن چه رخ می‌دهد؟

در فصل انتهایی کتاب به بهره‌گیری میشل فوکو از تابلوی las meninas اثر دیه گو بلاسکس در توضیح اپیستمه کلاسیک یا عصر بازنمایی اشاره می‌شود. به تفسیر فوکو موضوع این نقاشی بازنمایی و نمایش است. در ادامه به خوانش متفاوت لکان از این تابلو نیز اشاره شده و جدال گفت‌وگویی لکان و فوکو درباب تفسیر این تابلو و بهره‌های روانکاوانه از این تفسیرها درباره نوع مواجهه با نقاشی شرح می‌شود.

نظر شما