شناسهٔ خبر: 6040 - سرویس مسائل علوم‌انسانی
نسخه قابل چاپ

'گفتاری از داریوش رحمانیان؛

میشل فوکو، تاریخ‎نگار نظام‎های اندیشه‎ای

داریوش رحمانیان وقتی از فوکو می‎خواهند که خودش هویت علمی خود را تعریف کند، می‎گوید: "از من نپرسید کیستم و نخواهم همان که هستم باقی بمانم". در واقع فوکو با این جمله، خود را به عنوان من ثابت و واحد قبول ندارد و اندیشنده‎ای می‎داند که دائما به شکلی فکر می‎کند. و با توجه به معنا در این جمله، وی پر از تناقض است و آن را نیز طبیعی می‎داند. گویی این امر به نظر وی بدیهی است و از این پارادوکس استقبال می‌کند.

فرهنگ امروز: نشست «فوکو شناسی» که در پژوهشکده تاریخ اسلام برگزار شد، داریوش رحمانیان استادیار دانشگاه تهران سخنران این نشست بود که به واکاویی آرا و نظریات میشل فوکو پرداخت. در ابتدا توضیحی کوتاه در مورد میشل فوکو خواهد آمد و سپس به سخنان بیان شده توسط رحمانیان در این نشست، خواهیم پرداخت.

"میشل فوکو(۱۹۲۶-۱۹۸۴) فیلسوف فرانسوی یکی از تاثیرگزارترین فیلسوفان قرن بیستم به شمار می‎آید که آثارش به اغلب زبان‎های زنده دنیا از جمله فارسی ترجمه شده است. فوکو در کنار چند فیلسوف دیگر فرانسوی از جمله دریدا، بودریار ، دولوز، لیوتار... اساس اندیشه هایی را می‎ساخت که در ایالات متحده «تفکر فرانسوی» نام گرفت و در جهان  بسیار با مفهوم «پسا مدرنیسم» انطباق یافت  و بر شاخه‎های مختلف علوم اجتماعی و انسانی نیز در اکثر کشورهای جهان تاثیر گذاشت."

داریوش رحمانیان استاد گروه تاریخ دانشگاه تهران، در ابتدای سخنان خود گفت: آرا و تفکر فوکو یکی از پرنفوذترین و موثرترین تفکر در اواخر سده‎ی بیستم است که تاثیر بسیاری در حوزه‎های گوناگون علم و فلسفه داشته است. تمرکز اندیشه‌ی فوکو مربوط به تاریخ به مثابه‌ی جریان و رویداد و هم به معنی معرفت و علم است. تاریخ، سرشتی به معنای جامعه‎شناسی، علوم سیاسی و اقتصاد ندارد و سخت است تاریخ را به مثابه یک رشته چه به لحاظ قلمرو و چه به لحاظ چارچوب نظری تعریف کرد.

 شاخص اصلی که علم را از شبه علم و از معرفت جدا می‎کند، روش و متد آن است. علم در واقع فرایند شناخت موضوعات به شکل روش‎مند است. وی اذعان کرد؛ اگر فعالیتی روش‎مند نباشد فلاسفه علم، شان علمی برای آن قائل نمی‎شوند. اگر از علم تاریخ به‎مثابه یک رشته بحث کنیم باید با احتیاط از آن یاد کنیم. تاریخ به گمان من، یک ابررشته و یک فرارشته است. معرفتی است که به لحاظ موضوعی عرصه فعالیت رشته‎ها و تخصص‎ها بوده است و خواهد بود.

 اما در کنش‎های صورت گرفته‎ی علمی نسبت به تاریخ، چه در جهان و چه در ایران، تاریخ بسیار متفاوت با جامعه‏‎شناسی و دیگر رشته‎ها است. او ادامه داد؛ باید تامل کرد، چرا چنین می‎شود. به‎طور مثال محمدعلی کاتوزیان اقتصاددانی است که تاریخ می‎نویسد. یا سیدجواد طباطبایی یک فیلسوف سیاست است که درباره تاریخ می‎نویسد.

 اگر بخواهیم بگوییم فوکو کیست، وی مثل بسیاری از شخصیت‎های فکری برجسته و متنفذ معاصر چون هایدگر که فیلسوف است یا فروید که روان‎شناس است، درباره‌ی او اگر بخواهید هویت رشته‎ای مشخص کنید، می‎بینید نمی‌شود؛ در هیچ یک از رشته‎ها نمی‌گنجد. شاخص‎های مسلط و غالبی در اندیشه‎ها و آرای فوکو نیست که بگوییم وی مثلا تاریخ‎دان است یا فیلسوف است یا .... . این نکته‎ی مهمی است که وقتی از او می‎خواهیم صحبت کنیم باید به آن توجه داشته باشیم.

 فوکو متخصص هیچ یک از رشته‎ها و دیسیپلین‎های فلسفه و علم نیست. ولی در عین حال در همه‎ی این حوزه‎ها به شکلی اظهار نظر دارد.  فوکو را بدون مصاحبههایش نمی‎توان شناخت و بررسی کرد. به لحاظ آن بحث‎ها، سیاست، جامعه‎شناسی، فلسفه، روان‎شناسی، زبان‎شناسی و تاریخ در مباحث او همه به چشم می‌خورد. و میشل فوکو در همه‎ی این حوزه‎ها اثر قابل توجهی هم داشته است. این را می‎توان از اظهارات مخالفین و موافقین او دریافت. چه آن‎هایی که وی و تاثیرش را نفی می‎کنند در واقع ناچار شدن در برابر آن موضع بگیرند، چرا؟ چون موثر بوده است و حرف‎های مهمی بیان کرده است. حتا در حوزه نقد ادبی هم آرای او تاثیر گذاشته است. و چه در کسانی که آرای او را قبول می‎کنند.

 بحث این است که چرا باید بگوییم فوکو در مورد تاریخ چه گفت و چه اثری داشت؟ میشل فوکو خود را به عنوان یک پروژه تاریخ معرفی می‎کند و دیگران هم بیش‎تر با لقب مورخ از او یاد می‎کنند. در مجموع آثار فوکو، آثار برجسته‎ای وجود دارد که تاریخ در عنوان آن‎ها دیده می‎شود. اولین اثر مهم وی که در تاریخ ۱۹۶۱ منتشر شد به‎نام " تاریخ دیوانگی" است که رسالهی دکتری فوکو به راهنمایی پرفسور ریچارد تاپر فیلسوف نامدار فرانسوی بود. از دیگر آثار مهم او که عنوان تاریخ در آن وجود دارد، " تاریخ جنسیتی " و "نیچه، تبارشناسی تاریخ " را می‎توان نام برد که در کتاب "نیچه، تبارشناسی تاریخ" بحث‎های تاریخی در مورد فلسفه و اندیشه‎ی تاریخی، مطرح شده است. یا کتاب " دیرینه‎شناسی دانش" که یکی از شاهکارهای فوکو است. در این کتاب فوکو اصول و روش خود را توضیح می‎دهد و میگوید دیرینه‎شناسی چیست. و از تاریخ‎نگاری از زمان‎های گذشته تا زمان خود را به شدت به باد انتقاد می‎گیرد و بیان می‎کند این تاریخ‎نگاری گمراه‎کننده است و ره به جایی نمی‎برد.

فوکو در آثارش، خود را مورخ ضد عامل معرفی می‎کند و می‎گوید، می‎خواهم تاریخ بدون سوژه بنویسم. فوکو در آرا و اندیشه‎هایش از آرا و اندیشه‎های ژاک لاکان ساختارباور نامدار فرانسوی و رولان بارت منتقد ادبی تاثیر گرفته است. به‌طور مثال بارت از مرگ مولف صحبت می‎کند و معتقد است متن بعد از مولف زندگی دارد و در تاریخ زندگی می‎کند. میشل فوکو مرگ مولف را در اثرها، تاکید کرد و آن را پروراند و در واقع آثار او اثرگذارتر از آثار بارت بود؛ زیرا قاطع‎تر از بارت، مرگ مولف را بیان کرد.

 میشل فوکو از مرگ سوژه صحبت کرد و مقاله‎ای می‎نویسد به‎نام " مولف چیست" حتا نمی‎گوید مولف کیست. در آن‎جا از کارکردهای مولف بحث می‎کند این‎که مولف چه کارکردهایی دارد. وی معتقد بود در تحلیل متن باید مولف را فراموش کنیم و نباید مولف، من تحلیل‎گر را در تحلیل متن گول بزند. فوکو اعتقاد داشت متن ثابت نیست بلکه گفتمان‎ها آن را به وجود می‎آورد.  ما چنان به مولف و سوژه عادت کردیم که این صحبت فوکو بی‎ارزش به‎نظرمان می‎رسد. در حالی که حذف نام مولف در آثار، در پارادایم فوکو بسیار با معنا است.

 آموزه‎های ساختارگرایی می‎گوید شما گمان نادرست دارید که معتقد هستید افراد (مولفان) در حال فکر کردن هستند. مثلا بگویید تاریخ بیهقی را ابوالفضل بیهقی پدید آورده است. در این تفکر (حضور مولف) بیش‎تر صحبت از وقایع و تقدیرها است. اما ساختارگرایی به ما می‎گوید، نام بیهقی را حذف کنید هیچ اتفاقی نمی‎افتد. در این‎جا گفتمان‎ها هستند که تسلط پیدا می‎کنند و گزاره‎ها رد می‎شوند. بنابراین ساختارها هستند که در افراد می‎اندیشند. لوی اشتروس انسان‎شناس فرانسوی، پایه‎گذار تفکر ساختارگرایی است که معتقد بود، در جوامع ابتدایی این اسطوره‎ها هستند که در افراد می‎اندیشند، و ساختار اسطوره‎ای آثار افراد را پدید می‌آورد.

وقتی از فوکو می‎خواهند که خودش هویت علمی خود را تعریف کند، می‎گوید: "از من نپرسید کیستم و نخواهم همان که هستم باقی بمانم". در واقع فوکو با این جمله، خود را به عنوان من ثابت و واحد قبول ندارد و اندیشنده‎ای می‎داند که دائما به شکلی فکر می‎کند. و با توجه به معنا در این جمله، وی پر از تناقض است و آن را نیز طبیعی میداند. گویی این امر به نظر وی بدیهی است و از این پارادوکس استقبال می‌کند. جمله‎ی وی برخلاف گزاره‎ی دکارتی است که می‎گوید "من می‎اندیشم پس هستم" و در واقع به نوعی خط بطلان روی آن می‎کشد.

جمله‎ی فوکو به این معنی است که شرایط، هستی من است و تعیین می‎کند چه بدانم، چه بفهمم و چه بیندیشم. این‎که چه چیزی را واقعیت قابل شناخت تلقی کنیم توسط شرایط رقم می‎خورد. به عقیده‎ی فوکو این عامل‎ها نیستند که تاریخ را می‎سازند بلکه این تاریخ است که عامل‎ها و رویدادها را می‎سازد. این شرایط هستی است که برای ما تعیین می‎کند چه چیزی را رویداد تاریخی بدانیم و چه چیزی را رویداد تاریخی ندانیم. چه چیزی را مهم بدانیم و چه چیزی را مهم ندانیم. فوکو معتقد بود ما باید با رویکرد تاریخ‎نگارانه حرکت کنیم. و به نظر من هم درست است و این تاریخ است که رویداد را می‎سازد نه رویداد تاریخ را.

بنابراین فوکو با قبول مرگ مولف و سوژه، شخصیت را محور قرار نمی‎دهد. و در واقع مجموع آثار وی آیینه‎ای از گسست است. گویی او همیشه آماده است که از صفر شروع کند و همه چیز را فراموش کند.

 عده‎ای از فوکو به عنوان یک یاوه‎گو و بی‎نظم یاد می‎کنند که خود بزرگ‎بین است ولی من این نقد را نمی‎پذیرم. و نیز هستند کسانی که فوکو را یک نابغه می‌پندارند که معرفت و جامعه‎ی دوره جدید را ساخته است. فوکو یک فرد فرارشته‎ای و چندین رشته‎ای و میان رشته‌ای است، یک متفکری چون کارل مارکس.  فوکو در پاسخ به سوالی که از او پرسیده می‎شود که خودت بگو کی هستی، می گوید: "من تاریخ‎نگار نظام‎های اندیشه هستم".

 ژان فرانسوا لیوتار در مورد فوکو می‎نویسد، "مورخ ضد تاریخ، ساختارگرای ضد ساختار". چرا لیوتار به فوکو می گوید ضد تاریخ، زیرا تاریخ‎نگاری رایج و مرسوم را که تاریخ را بسته و یک واحد کلی و علی فرض می‎کند که مورخ بر اساس علیت آن را تحلیل می‎کند را قبول ندارد. و حتا بعضی گفته‎اند فوکو، نظریه‎پرداز ضد نظریه است.

فوکو ضمن این‎که چارچوب نظری و اصول و روشی در کار خود دارد، مفهوم گسست و واژگونی هم در آرای او وجود دارد. پرسش اصلی فوکو در همه‎ی عمرش این است " ما چه‎گونه ما شدیم". منظور فوکو این است که چرا اکنون این گونه هست که هست.  فوکو مخالف نگاه سنتی تاریخ است که برای شناخت به سراغ ریشه‎ها می‎رود. وی آن را زیر سوال می‎برد و می‎گوید " اکنون، ضرورتا محصول گذشته نیست و قرار نبوده است که اکنون صورت ضروری، حتمی و جبری گذشته باشد. فوکو اکنون را از سلطه‎ی گذشته آزاد و رها می‎سازد و به جای رویکرد علی، امکانات را می‎نشاند و آن‎ها را می‎کاود. فوکو با نقد روش تحلیل علی یکی از منتقدان ژان پل سارتر است زیرا می‎گوید، گذشته در آگاهی من و شماست که صورت پیدا می‎کند.

 بنابراین اگر نظر فوکو را بپذیریم این گذشته گذشته است که برای مورخ مهم می‎شود. و آگاهی بر گذشته، خود یک موجودیت تاریخی دارد و بر اساس شرایط تاریخی عمل می‎کند و ساخته می‎شود.

جملات کلیدی در میان گفته‌ها و نوشته‌های فوکو وجود دارد که در آن نکات مهمی نهفته است و در مجموعه‎ی فکری فوکو اساسی به نظر می‎رسد. آن‎ها عبارتند از: ۱. وارونه‎سازی یا وارونه‎روی،  اصلی که بنیاد کار فوکو را می‎سازد و حاکم بر تمام اصول اوست. او معتقد بود، متفکر راستین کسی است که خارج از سنت رایج خود بیندیشد. فوکو در تمام زندگی خود تاکید داشت که شما باید سلطه‎ی نگاه‎ها و صداها را ببینید و بشنوید و بفهمید. زیرا حقیقت و دانش همیشه با قدرت همراه است. پس باید تفسیر حاکم را واژگون کرد. ۲. گسست یا عدم استمرار، که در آثارش نیز بسیار پررنگ دیده می‎شود. او فرض وحدت تاریخ و پیوستگی را قبول ندارد و در تمام آثارش این را می‎بینیم. ۳. خاص بودگی یا منحصر به فرد بودن، فوکو معتقد بود، تمام مفاهیم که ناظر بر ذات هستند و ازلی و ابدی تلقی می‎شوند، سرشت ناپایدار تاریخی دارند. ۴. برون گرایی یا توجه به سطح و ظاهر.

داریوش رحمانیان بیان کرد این ۴ نکته در واقع کلید فتح اندیشه‌ی فوکو است.

نظر شما