شناسهٔ خبر: 6057 - سرویس مسائل علوم‌انسانی
نسخه قابل چاپ

سید جواد طباطبایی؛

مروری بر ترجمه‌های متون اندیشه سیاسی در ایران

جواد طباطبایی دانشگاه نهادي نوبنياد در نظام آموزش عالي در ايران است، ولي اين تأخير تأسيس دانشگاه مانع از اين نشد كه علم سياست در ميان نخبگان علاقه‌منداني پيدا كند. در واقع در نيمه‌ي دوم عصر ناصري، كه گروه‌هايي از ايرانيان توانستند به خارج از كشور مسافرت كنند و با زبان ديگر كشورها آشنايي پيدا كنند، ميلي به مباحث سياسي نيز پيدا كردند.

 

انديشه‌‌ي سياسي بخشي مهم از علم سياست است و اگرچه تا دهه‌هاي اخير به عنوان درسي در گروه‌هاي علم سياست عرضه مي‌شد، اما با تدوين علم سياست به عنوان رشته‌اي مستقل از حقوق عمومي، انديشه‌ي سياسي، كه به نظر مي‌آمد صرف تأملي نظري در سياست است و نسبتي با علم سياسي ندارد، به تدريج،‌ اهميت خود را از دست داد و جز به عنوان درسي فرعي عرضه نمي‌شد. برعكس، در گروه‌هاي فلسفه‌ي غرب، به سبب اينكه فلسفه‌ي اروپايي، از آغاز يوناني آن تا بسياري از فيلسوفان معاصر، فيلسوفان سياسي نيز بودند، توجه به فلسفه‌ي سياسي بيشتر بود. به خلاف فلسفه در دوره‌ي اسلامي كه اگر از ابونصر فارابي صرف‌نظر كنيم، تأمل در سياست در آن از اهميت خاصي برخوردار نبود، فلسفه‌ي اروپايي از آغاز سياسي بود. نشانه‌هايي از تأمل در سياست حتي در قطعه‌هاي باقي‌مانده از هراكليتوس وجود دارد و چنان ‌كه از رساله‌هاي افلاطوني دوره‌ي سقراطي و بعدسقراطي افلاطون مي‌توان دريافت، آن دو فيلسوفاني سياسي بوده‌اند و چنان كه مفسران توضيح داده‌اند، افلاطون فلسفه را به عنوان تأملي نظري در بنيان مناسبات سياسي و بحران نظام شورايي آتن تأسيس كرد. حتي در سده‌هاي ميانه در اروپا، به خلاف آنچه بر حسب معمول گفته مي‌شود، الهيات سياسي بخشي از نظام الهيات مسيحي به شمار مي‌آمد و در فاصله‌ي نزديك به يك هزاره، از آگوستين قديس تا تماس قديس، ده‌ها رساله‌ي سياسي نوشته شده است. براي پي بردن به جايگاه سياست در نخستين رساله‌هاي اين نخستين هزاره كافي است خواننده نظري گذرا به شهر خداي آگوستين بيندازد تا بداند كه چهار سده پس از آغاز دوره‌ي مسيحي، تأمل درباره‌ي سياست در دورن الهيات مسيحي چه بسطي يافته بوده است.[1]

در ادامه‌ي اين گفتارها، به اين مباحث باز خواهم گشت. اين ملاحظه‌ي اجمالي را از اين حيث آوردم كه به اهميت انديشه‌ي سياسي در اروپا اشاره كرده باشم و اينكه انديشه‌ي سياسي، پيش از تدوين علم سياست جديد، از چه اهميتي برخوردار بوده است. در واقع، علم سياست جديد، در آغاز در درون نظام‌هاي انديشه‌ي سياسي، در معناي عام آن، اعم از فلسفه‌ي سياسي در معناي يوناني، الهيات سياسي در سده‌هاي ميانه، انديشه‌ي سياسي در معناي محدود آن از ماكياوللي تا ماركس، نظريه‌هاي حقوق طبيعي از گروتييوس و پوفندورف تا نظريه‌پردازان حقوق عام ملل و روابط بين‌الملل (مانند امريك دوتل) و نظريه‌پردازان حقوق عمومي، تدوين شد. در دو سده‌ي گذشته، نخست به عنوان تركيبي از علوم اجتماعي نوبنياد، مانند جامعه‌شناسي و شاخه‌هاي آن، علوم سياسي ناميده شد و از آن پس نيز در دهه‌ي پنجم سده‌ي بيستم، پس از دوره‌اي ركود به سبب سلطه‌ي نظام‌هاي توتاليتر، با توجه به اينكه علم سياست بيشتر از آنكه تركيبي از علوم اجتماعي به يك علم خاص تبديل شده، به عنوان يك علم جديد، علم «سياست» ناميده شد. اين ديدگاه جديد نسبت به علميّت سياست، در معناي علوم تحصل، علم سياست را از انديشه‌ي سياسي، كه گمان مي‌شد فاقد علميت تحصلي لازم است و نسبت با واقعيت مناسبات سياسي ندارد، دور كرد.

ترديدهايي كه پس از جنگ دوم جهاني در مباني علم سياست و توانايي اين علم براي تبيين مناسبات قدرت پيدا شده بود و پي‌آمدهاي بحران در مباني علوم تحصلي، پس از سال‌هاي دهه‌ي شصت ميلادي، اقبال دوباره‌اي به انديشه‌ي سياسي را به دنبال آورد كه اينجا موضوع بحث من نيست. در ايران، علم سياست و حقوق جديد، دانش‌هاي جديدي هستند و از عمر مدرسه‌ي علوم سياسي، كه با مدرسه‌ي طب نخستين نهادهاي آموزشي عالي نيز هستند، اندكي بيش از يك سده گذشته است. چنان ‌كه در رساله‌ي ديگري توضيح داده‌ام، اين دو مدرسه به ضرورتي تأسيس و از آن پس نيز با تأسيس دانشگاه تهران، به دو دانشكده در صورت كنوني آن تبديل شدند. سازمان مدرسه‌ي علوم سياسي و مدرسه‌ي حقوق، سازمان‌آموزشي و درس‌هاي آن دو مدرسه، به تقليد از دانشكده‌هاي حقوق و علوم سياسي فرانسه، البته با نظري به ضرورت‌ها و نيازهاي كشور، ايجاد شده بود.

در فرانسه، علم سياست با حقوق و اقتصاد در يك دانشكده تدريس مي‌شد. نخست، تدريس اقتصاد به دانشكده‌اي مستقل انتقال پيدا كرد، اما علم سياست كه پيش‌تر نيز از آن به «حقوق سياسي» تعبير مي‌شد، در بيشتر دانشكده‌ها، همچنان در دانشكده‌ي حقوق و به نوعي وابسته به نظام علمي حقوق ماند. به اين ترتيب، در بيشتر دانشگاه‌هاي فرانسه، كه در آن‌ها پوزيتيويسم اگوست كنت سيطره داشت، توجه چنداني به انديشه‌ي سياسي، به عنوان شاخه‌اي بازمانده از دوره‌ي‌ متافيزيكي سياست نمي‌شد. اين بي‌اعتنايي به انديشه‌ي سياسي در 110 سال پيش كه مدرسه‌ي علوم سياسي به تقليد از دانشكده‌هاي فرانسه سازمان‌دهي شد، بيش از اين بود. وانگهي، تأسيس مدرسه‌ي علوم سياسي در ايران، بيشتر از آنكه ناظر با انگيزه‌ي توليد علم باشد، هدف عملي تربيت كارمندان اداره‌ي مناسبات با كشورهاي بيگانه را دنبال مي‌كرد. در چنين مدرسه‌اي كه به نوعي هنرستاني براي كارمندان سياسي بود، نياز چنداني به مباحث نظري از سنخ انديشه‌ي سياسي نبود. دو اشكال ديگر نيز براي تدريس چنين مباحثي كه جنبه‌ي عملي و اداري نداشت، وجود داشت. نخست اينكه ايرانياني كه تا آن زمان براي تحصيل به اروپا رفته بودند، با توجه به ضرورت‌هاي عملي اداره‌ي مناسبات خارجي كشور، حقوق عمومي يا روابط بين‌الملل تحصيل كرده بودند كه در آن زمان اساس علم سياست به شمار مي‌آمد و براي ايرانيان فايده‌اي عملي داشت. بنابراين معلمي وجود نداشت كه بتواند انديشه‌ي سياسي تدريس كند. ديگر اينكه در اين نخستين مدرسه‌ي علوم سياسي، چنان ‌كه محمدعلي فروغي توضيح داده است، حتي تدريس فقه بي‌اشكال صورت نمي‌گرفت. از اين رو، تدريس انديشه‌ي سياسي، حتي اگر استادي پيدا مي‌كرد، با مخالفت‌هايي جدي مواجه مي‌‌شد.

از اين حيث، مورد ترجمه و اقتباس داستان‌ كودكانه‌ي «خرنامه»، اثر كنتس دُ سِگور، كه من در جاي ديگري به تفصيل درباره‌ي آن بحث كرده‌ام، جالب توجه است. آن داستان را نخست ميرزا علي‌خان امين‌الدوله، از ترجمه‌ي عربي‌ و آن ‌گاه ميرزا محمدحسين‌خان اعتمادالسلطنه از فرانسه، اما به احتمال بسيار با نظري به ترجمه‌ي امين‌الدوله، به فارسي بازنويسي كردند و مباحثي از انديشه‌ي سياسي جديد، به ويژه ژان‌ژاك روسو را در آن آوردند؛ اما به دستور ناصرالدين‌شاه، نسخه‌هاي آن كتاب را جمع كردند و تا زماني كه مقدمات جنبش مشروطه‌خواهي فراهم مي‌آمد، در دسترس خوانندگان قرار نگرفت.

بدين سان انديشه‌ي سياسي هرگز در مدرسه علوم سياسي تدريس نشد و در آغاز تأسيس دانشكده‌ي حقوق، علوم سياسي و اقتصادي دانشگاه تهران نيز توجهي به اين شاخه از علم سياست نمي‌شد. در تحول آتي رشته‌ي علم سياست در دانشكده‌ي حقوق دانشگاه تهران، در جريان به‌روز كردن درس‌هاي دانشكده، به احتمال بسيار، در دهه‌ي سي خورشيدي، انديشه‌ي سياسي نيز بر برنامه‌ي‌ درسي افزوده شد. در دهه‌ي سي و آغاز دهه‌ي چهل، استادي كه اين درس را تدريس مي‌كرد، دكتر محسن عزيزي بود و از آن پس نيز دكتر محمد رضوي و دكتر حميد عنايت به جمع استادان انديشه پيوستند. عزيزي مانند بسياري از استادان آن زمان، انديشه‌ي سياسي را در معناي دقيق آن تحصيل نكرده بود، اما از آنجا كه خود درس خوانده بود و ذوقي در دانش سياست داشت، انديشه‌ي سياسي غرب را نيز مي‌دانست و هم او بود كه نخستين كتاب درسي براي دانشجويان علم سياست را نوشت كه در انتشارات دانشگاه تهران به طبع رسيد و من در جاي ديگري درباره‌ي آن بحث كرده‌ام.

تا جايي كه من مي‌دانم، محمد رضوي نخستين دانش‌آموخته‌ي انديشه‌ي سياسي از يك دانشگاه اروپايي بود كه در نخستين سال‌هاي دهه‌ي چهل به عضويت هيئت‌علمي گروه علم سياست درآمد و تا سال‌هاي اخير نيز نزديك به چهل سال انديشه‌ي سياسي تدريس كرد. از رضوي، به استثناي چند مقاله كه در نخستين سال‌هاي تدريس در دانشكده در مجله‌ي دانشكده‌ي حقوق و علوم سياسي نوشت، هيچ نوشته‌ي ديگري انتشار پيدا نكرده است و اگرچه در دهه‌هاي اخير از تدوين كتابي مفصل در انديشه‌ي سياسي و انتشار قريب‌الوقوع آن خبر مي‌داد، اما به نظر نمي‌رسد كه تا كنون نسخه‌اي از آن به ناشري عرضه شده باشد.

با اين همه، با گفت‌وگوهايي كه من با او در زمان همكاري در دانشگاه داشته‌ام و با نظري به يادداشت‌هايي كه برخي از دانشجويان از تقريرات او تهيه كرده بودند، مي‌توان گفت كه او از همه‌ي استادان ديگري كه مدت زماني طولاني در دانشكده‌ي حقوق و علوم سياسي انديشه‌ي سياسي در غرب تدريس كرده‌اند، تواناتر بود، با منابع اساسي اين رشته آشنايي بيشتري داشت و به سبب رفت‌وآمدهايي كه به انگلستان داشت، در جريان تحقيقات جديد قرار مي‌گرفت. دكتر رضوي به طور تخصصي انديشه‌ي سياسي را در غرب تحصيل كرده بود و اگر بتوانم به تجربه‌ي خودم استناد كنم، بايد بگويم كه درباره‌ي انديشه‌ي سياسي در ايران و اسلام كمابيش هيچ نمي‌دانست. من در جريان دفاع دو رساله‌ي دكترا درباره‌ي انديشه‌ي سياسي ايران قرار داشتم و آن هر دو رساله را كه پس از رفتن عنايت از ايران و فوت او، به راهنمايي رضوي نوشته شده بود، خواندم كه اشتباه‌هايي اساسي در آن‌ها راه يافته بود و امكان تصحيح همه‌ي آن‌ها نيز فراهم نيامد. البته من اين ايراد را به رضوي نمي‌گيرم، زيرا دامنه‌ي انديشه‌ي سياسي در غرب چنان گسترده است كه اگر كسي حتي با دوره‌اي از آن آشنايي ژرفي پيدا كند، غنيمتي است. ايراد از دانشگاه بود كه به سبب فقدان استاد، او را به كاري واداشته بودند كه علاقه‌اي به آن كار و آشنايي با مباني آن شاخه از انديشه‌ي سياسي نداشت.[2]

از اوايل دهه‌ي چهل شمسي، دكتر حميد عنايت نيز به عضويت هيئت‌علمي دانشكده‌ي حقوق و علوم سياسي درآمد. عنايت، به خلاف رضوي، انديشه‌ي سياسي عرب معاصر خوانده بود و انديشه‌ي سياسي غرب هم درس مي‌داد، اما چنان ‌كه از بنياد فلسفه‌ي سياسي در غرب (كه جز جلد نخست آن انتشار پيدا نكرده است) مي‌توان دريافت، آشنايي او با مباني اين رشته و منابع آن از ژرفاي چنداني برخوردار نبود. درباره فصلي از كتاب او در جاي ديگري سخن گفته‌ام كه تكرار نمي‌كنم. عنايت به عنوان مترجم ذوقي داشت و فارسي را خوب مي‌نوشت، اما وقت خود را با مطالعه‌ي روشن‌فكران معاصر عرب، البته در دوره‌اي كه ملت‌هاي عرب جز فعالان ضداستعماري نداشتند، تلف كرده بود، زيرا آنچه او آموخته بود براي دانشگاهي كه هنوز كسي نداشت كه انديشه‌ي سياسي ايران و اسلام را در دانشگاه تدريس كند، اهميتي نداشت.

دو كتابي كه عنايت درباره‌ي انديشه‌ي سياسي روشن‌فكري عرب معاصر و اسلام معاصر نوشته، رساله‌هايي براي عامه‌ي خوانندگان علاقه‌مند به اين مباحث است و به نظر من، هيچ يك از آن‌ها را نمي‌توان پژوهش‌هايي جدي به شمار آورد. جز اين دو تن، بايد از دكتر اكبر نيز ياد كنم كه در دانشگاه ملي پيشين، سياست درس مي‌داد و تا جايي كه در چند ملاقات با او دريافتم، مايه‌اي در انديشه‌ي سياسي داشت و تدريس مي‌كرد. او در جريان انقلاب اسلامي كنار گذاشته شد و گمان نمي‌كنم نوشته‌اي از او انتشار پيدا كرده باشد. استادان ديگري نيز تا زمان انقلاب، در هر دو دانشگاه تهران و ملي، بودند كه توجهي به انديشه‌ي سياسي داشتند كه از اين ميان مي‌توان براي نمونه، نخست از دكتر محمود صناعي نام برد كه در انگلستان روان‌شناسي خوانده بود و در دانشكده‌ي ادبيات تدريس مي‌كرد، اما در فلسفه و انديشه‌ي سياسي نيز دستي داشت.

از او افزون بر ترجمه‌ي رساله‌هايي از افلاطون، ترجمه‌ي رساله‌ي «درباره‌ي آزادي» جان استيوارت ميل و قطعاتي از نوشته‌هاي تامس هابز و جان لاك نيز باقي مانده است كه همه‌ي آن‌ها ترجمه‌هايي دقيق و آثاري در خور توجه‌اند. دكتر جواد شيخ‌الاسلامي استاد روابط بين‌الملل و تاريخ تحولات ايران در دانشكده‌ي حقوق بود، اما او نيز مانند دكتر صناعي رساله‌ي «درباره‌ي آزادي» جان استيوارت ميل و نيز نخستين جلد از «درس‌نامه‌ي خداوندان انديشه‌ي سياسي» را در دو مجلد به فارسي ترجمه كرد.

درباره‌ي بيشتر اين ترجمه‌ها در بخش‌هاي آتي اين گفتارها بحث خواهم كرد. اين كليات را آوردم تا نظر خواننده را به بي‌اعتنايي طولاني نظام دانشگاهي و آموزش عالي ايران به انديشه‌ي سياسي جلب كرده باشم. نيازي به گفتن نيست كه با شمار ناچيز استادان اين رشته، نمي‌توان انتظار داشت كه گنجينه‌اي از رساله‌هاي انديشه‌ي سياسي در زبان فارسي در دسترس باشد. اگرچه در دو دهه‌ي اخير اقبالي به انديشه‌ي سياسي صورت گرفته و رساله‌هاي بسياري از نويسندگان سياسي، تفسيرهايي درباره‌ي رساله‌هاي مهم به فارسي ترجمه و كتاب‌هايي نيز درباره‌ي انديشه‌ي سياسي نوشته يا ترجمه شده است، اما به نظر نمي‌رسد كه خوانندگاني كه جز فارسي نمي‌دانند تا كنون توانسته باشند گامي در آشنايي با انديشه‌ي سياسي بردارند.

درباره‌ي اين نكته در جاي ديگري اندك توضيحي داده‌ام، اما به مناسبت بحث، بار ديگر تكرار مي‌كنم كه دانشگاه نهادي نوبنياد در نظام آموزش عالي در ايران است، ولي اين تأخير تأسيس دانشگاه مانع از اين نشد كه علم سياست در ميان نخبگان علاقه‌منداني پيدا كند. در واقع در نيمه‌ي دوم عصر ناصري، كه گروه‌هايي از ايرانيان توانستند به خارج از كشور مسافرت كنند و با زبان ديگر كشورها آشنايي پيدا كنند، ميلي به مباحث سياسي نيز پيدا كردند. ميرزا ملك‌خان، ميرزا فتح‌علي آخوندزاده، عبدالرحيم طالبوف، ميرزا يوسف‌خان مستشارالدوله و... نخستين روشن‌فكراني بودند كه در مسافرت به خارج از ايران، با برخي از وجوه انديشه‌ي تجددخواهي آشنايي پيدا كردند. گروه ديگري نيز اگرچه در ايران مانده بودند، اما به انديشه‌ي جديد بي‌اعتنا نبودند. براي نمونه، مي‌توان از ميرزا محمدحسين‌خان اعتمادلاسلطنه نام برد كه به اقتباس و ترجمه‌ي او از «خرنامه» پيش‌تر اشاره‌اي آوردم.

با آغاز به كار مدرسه علوم سياسي نيز در خلال درس‌نامه‌هاي حقوق عمومي و حقوق بين‌الملل اشاره‌هاي مهمي به نظريه‌هاي انديشه‌ي سياسي آمده است؛ چنان كه در رساله‌ي ميرزا حسن‌خان مشيرالدوله درباره‌ي حقوق بين‌الملل، كه نخستين متن چاپ‌شده در اين باره است و نيز در رساله‌ي حقوق اساسي ميرزا مصطفي‌خان منصورالسلطنه، به تفاريق، اشاره‌اي به مباحث انديشه‌ي سياسي آمده است. با اين همه، تا تأسيس دانشگاه تهران، كه با ادغام مدرسه علوم سياسي و مدرسه‌ي حقوق دانشكده‌ي حقوق و علوم سياسي كنوني آغاز به كار كرد، كوشش مهمي براي انتقال انديشه‌ي سياسي به ايران صورت نگرفت.[3]

با پيروزي جنبش مشروطه‌خواهي و بحران در نخستين حكومت قانون در ايران، گسترش دامنه‌ی مناسبات خارجي ايران و اينكه نخبگان ايراني توجهي به نابرابر بودن اين مناسبات پيدا كرده بودند، موجب شد كه بيرون دانشگاه نيز توجهي به ضرورت فهميدن انديشه‌ی سياسي پيدا شود كه يكي از نخستين نمونه‌هاي آن، نخستين ترجمه‌ی شهريار ماكياوللي بود. محمود محمود تاريخ‌نويس مناسبات ايران با انگلستان بود و از آنجا كه گمان برده بود مناسبات نابرابر ايران با انگلستان اجراي سياستي است كه «شهريار» بيانيه‌ی آن است، چنان ‌كه در ديباچه‌ی ترجمه‌ی خود گفته است، آن كتاب را ترجمه كرد تا خوانندگان منطق آن مناسبات را دريابند. افزون بر اين، دهه‌هاي پس از آن، دو حقوق‌دان جوان تحصيل‌كرده‌ی آلمان، محمدحسين لطفي و رضا كاوياني نيز زماني كه دكتر محمد مصدق در دادگاه نظامي محاكمه مي‌شد، رساله‌ی محاكمه‌ی سقراط افلاطون را به فارسي ترجمه كردند و اين نخستين ترجمه مقدمه‌اي بر همكاري آنان براي ترجمه‌ی مجموعه رساله‌هاي افلاطون شد. اين همكاري با مرگ زودهنگام رضا كاوياني به پايان رسيد، اما محمدحسين لطفي كار ترجمه را پي گرفت كه در گفتارهاي آتي به ارزش برخي از آن‌ها اشاره خواهم كرد.

ترجمه‌ی متن‌هاي انديشه‌ی سياسي و متن‌هايي درباره‌ی انديشه‌ی سياسي در نيمه‌ی دوم دهه‌ی سي شمسي، شتاب بيشتري گرفت. يكي از نخستين كتاب‌هاي مهم تاريخ انديشه‌ی سياسي كه در سال‌های بعد به فارسي ترجمه شد، كتاب مفصلي از جرج ساباين، استاد دانشگاه آمريكايي است كه با عنوان «تاريخ نظريات سياسي»، به قلم بهاءالدين پازارگاد منتشر شد. نخستين چاپ اين كتاب در سال 1937 با عنوان «History of political theory» منتشر شده بود كه در سال‌هاي 1950 و 1961 نيز با تجديدنظرهايي در برخي فصل‌ها و افزوده‌هايي منتشر شد. چنان‌ كه از عنوان انگليسي كتاب مي‌توان دريافت، ساباين تاريخ «نظريه» سياسي تدوين كرده و از اين ‌رو، كتاب خود را به «انديشه»‌ی نظريه‌پردازان سياسي محدود نكرده است. بدين سان، او ناچار با توجه به تحولاتي كه ميان دو چاپ نخست صورت گرفته بود، در دومين چاپ، در 1950، فصلي درباره‌ی ناسيونال‌سوسياليسم بر آن افزود و در چاپ سوم، در سالي كه نويسنده روي در نقاب خاك كشيد، فصل‌هاي مربوط به ناسيونال‌سوسياليسم و كمونيسم را بازنويسي كرد. متن انگليسي كتاب، رساله‌اي مهم در تاريخ نظريه‌ی سياسي است. نويسنده به منابع اساسي دسترسي داشته و از آن‌ها استفاده كرده است. در خصوص آنچه در آن كتاب درباره‌ی برخي از نويسندگان، مباحث و دوره‌هاي انديشه‌ی سياسي آمده است، در زماني كه به فارسي ترجمه شد، در زبان فارسي مطلبي وجود نداشت.[4] فصل‌هاي مروبط به انديشه‌ی سياسي در رم و حقوق رمي، مباحث مربوط به مناسبات كليسا و دولت در سده‌هاي ميانه در نوشته‌هاي فارسي آن زمان سابقه‌اي نداشت و ديگر فصل‌هاي كتاب نيز براي دانشگاهي كه هنوز كتابي توليد نكرده بود، اهميت داشت.[5] ايراد بزرگ اين كتاب ترجمه‌ی آن است، زيرا مترجم وكيل دادگستري، روزنامه‌نگار و اهل فعاليت‌هاي اجتماعي بود، به هيچ وجه اهل اصطلاح نبود و با توجه به دو كتابي كه درباره‌ی تاريخ مكتب‌هاي سياسي و نيز سه جلد تاريخ فلسفه‌ی سياسي نوشته است، مي‌توان گفت كه دانشي در حد عامه در اين مباحث داشت. وانگهي، در نيمه‌ی دوم دهه‌ی سي شمسي، مترجماني مانند محمود صناعي و نويسندگاني مانند محسن عزيزي كوشش مي‌كردند معادل‌هاي مناسبي براي واژگان فلسفه‌ی سياسي پيدا كنند و در اين راه نيز گام‌هاي مهمي برداشته بودند، اما بهاءالدين پازارگاد، به خلاف آنان، با زبان فارسي علمي و مباحث انديشه‌ آشنايي نداشت و زبان مبدأ را نيز خوب نمي‌دانست. دهه‌هاي پيش از پايان سال‌هاي سي شمسي، نزديك به يك سده بود كه ايرانيان كوشش مي‌كردند مباحث انديشه‌ی جديد را به فارسي بيان كنند و نويسندگاني مانند محمدعلي فروغي راهي را هموار كرده بودند كه مترجماني مانند محمود صناعي دنبال مي‌كردند، اما چنين مي‌نمايد كه پازارگاد آشنايي چنداني با شيوه‌ی فارسي‌نويسي نداشته و البته در فهم مطلب نيز به هيچ وجه به پاي آن دو نمي‌رسيده است.

چنان ‌كه از پانوشت‌هاي برخي صفحات ترجمه برمي‌آيد، مترجم فارسي به ترجمه‌ی عربي كتاب ساباين نيز دسترسي داشته و در مواردي از آن استفاده كرده است. با توجه به ارجاعات مترجم فارسي به ترجمه‌ی عربي در حاشيه‌هاي كتاب، مي‌توان گفت كه به احتمال بسيار، آن ترجمه‌ی عربي از نظر اصطلاحات فلسفي و انديشه‌ی سياسي دقت بيشتري داشته است. مترجم فارسي در مواردي كه اصطلاحي يا نامي را نمي‌شناخته به ترجمه‌ی عربي مراجعه كرده كه البته نه تنها اشكالي ندارد، بلكه در بهبود ترجمه سودمند نيز بوده است، اما آنچه در اين مراجعه به ترجمه‌ی عربي اندكي شگفت مي‌نمايد، تبديل نام‌هاي اشخاص به تلفظ فرانسه‌ی آن‌هاست. به عنوان مثال، معادل فرانسه «William of Occam» انگليسي «Guillaume d'Occam» است و بديهي است كه در متن ساباين، همان صورت نوشتاري انگليسي آمده، اما از آنجا كه در كشورهاي عربي شمال آفريقا زبان فرانسه رواج داشته و اهل فلسفه معادل نام‌ها را به فرانسه مي‌دانستند، مترجم عربي اشهر آن نام‌ها را آورده، اما مترجم فارسي ضرورتي نداشت كه به مترجم عربي اعتماد كند و «گيّوم دوكام» بنويسد.

در مواردي ديگري نيز مترجم تلفظ اصطلاحات لاتيني را نمي‌دانسته و با مراجعه به همان ترجمه‌ی عربي، تلفظ فرانسه را آورده است؛ مانند تلفظ «ژوس ژانسيوم» براي «jus gentium» لاتيني.[6] برعكس، در مواردي كه مترجم به دقت متن را دنبال كرده، ترجمه‌ی او دقيق‌تر است و حتي در مواردي برتري‌هايي نسبت به ترجمه‌هايي كه در سال‌هاي اخير صورت گرفت، دارد. به عنوان مثال، اصطلاح «The Investiture controversy» انگليسي را مترجم به «مشاجره بر سر طريقه‌ی انتصاب اسقف‌ها» برگردانده است كه نسبت به «بحث و جدل خلعت‌پوشان»، که معلوم نيست يعني چه، بسيار ترجيح دارد.[7]

البته ترجمه يك‌دست نيست؛ به خلاف صفحاتي كه فهم مطلب اشكال چنداني نداشته و كمابيش قابل فهم ترجمه شده است، با قيد اينكه به هر حال، شيوه‌ی فارسي‌نويسي آن اشكالات فارسي نيم‌سده‌ی پيش را دارد. در مواردي، متن ترجمه نشده، بلكه مترجم فهم خود از مطلب را با اشكالاتي بيان كرده است. براي اين كه نمونه‌اي به دست داده باشم، عبارتي از فصل مربوط به افلاطون را مي‌آورم كه ساباين نظريه‌ی افلاطوني قانون در جمهور را توضيح مي‌دهد. متن انگليسي چنين است:

Few books that claim to be treatises on politics are so closely reasoned or so well co- ordinated as the Republic. None perhaps contains a line of thought so bold, so original, or so provocative. It is this quality which has made it a book for all time, from which later ages have drawn the most varied inspiration. For the same reason its greatest importance is general and diffused, rather than the result of specific imitation. The republic was the greatest of utopias and the whole trice of utopian philosophers followed it, but this phase of the book interested Plato so little that he was almost careless in carrying through the details of the plan. The true romance of the republic is the romance of free intelligence, unbound by custom, untrammeled by human stupidity and self-will, able to direct the forces even of custom and stupidity themselves along the road to a rational life. The Republic is eternally the voice of the scholar, the profession of faith of the intellectual, who sees in knowledge and enlightenment the forces upon which social progress must rely. And indeed, who can say what are the limits of knowledge as a political force, and what society has yet brought to bear upon its problems the full power of trained scientific intelligence?[8]

پازارگاد عبارت ساباين را چنين است: «از ميان كتبي كه نويسندگان ادعا مي‌كنند كه مرجع مسائل سياسي هستند، معدودي يافت مي‌شوند كه مانند جمهوري مطالب آن مرتب و هماهنگ و درست مربوط به يكديگر باشند و شايد هيچ يك شامل چنين خط سير فكر كه توأم با جرئت و اصالت و تا اين درجه محرك باشد، نيست و همين خاصيت است كه آن را يك اثر جاودان و مناسب تمام ازمنه نموده و در قرون مابعد بيشتر الهامات متنوع از آن مأخوذ گرديده است و به سبب اهميت عظيم خود كتاب است كه عموميت يافته و شايع گشته، زيرا نتيجه‌ی تقليد خاص نيست. كتاب جمهوري بزرگ‌ترين يوتوپيا (utopia: ايده‌آل) است و كليه‌ی فلاسفه‌ی خيال‌پرست (يوتوپيا) از اين كتاب پيروي نموده‌اند. اما اين جنبه‌ی كتاب كمتر مورد توجه افلاطون بوده و وي توجهي به ذكر جزويات مطرح كشور ايدال خود نداشته. سرگذشت واقعي كتاب جمهوري همانا سرگذشت عقل آزاد است كه مقيد به قيد عادت نبوده و به زنجير حماقت بشري و اراده‌‌ی نفس گرفتار نباشد، و قادر باشد كه حتي خود عادت و حماقت بشري را نيز به طريق عقلي رهبري نمايد. كتاب جمهوري به طريق جادواني نداي دانشمند و حاصل ايمان مرد روشفكر است كه در علم و روشنفكري نيروهايي را مي‌بيند كه ترقي اجتماعي بر آن نيروها استوار است. و در واقع كيست كه بتواند بگويد حدود علم به عنوان يك نيروي سياسي چيست و كدام جامعه تا كنون عقل علمي تربيت يافته را به حد اكمل در حل مشكلات به كار برده است؟»[9]

چنان كه ملاحظه مي‌شود، مترجم آن‌‌چه از نوشته ساباين مي‌فهميده به فارسي بدي بازنويسي كرده است. او معناي بسياري از واژگان اساسي را به درستي نمي‌فهميده و به احتمال بسيار با مراجعه‌اي به فرهنگي انگليسي يا با نظري به ظاهر كلمات خواسته است واژه‌هايي مانند provocative، romance، profession of fath يا enlightenment را به فارسي برگرداند و آن‌ها را در متني كه به درستي نمي‌فهميده وارد كند. چنين عبارت‌هايي، كه بخش مهمي از ترجمه از آن‌ها فراهم آمده است، اخلالي در فهم مطلب ايجاد مي‌كند و در واقع خواننده به درستي نمي‌تواند معناي عبارت‌ها را دريابد.

در فصل مربوط به سيسرون، ساباين به يكي از مباحث مهم و دقيق او اشاره مي‌كند و مي‌نويسد:

The state is a moral community, a group of persons who in common possess the state and its law. For this reason he calls the state, in a fine phrase, the res populi or the res publica, "the affair of the people," which is practically equivalent in meaning to the older English use of the word "commonwealth."

This is the ground for Cicero's argument, against the Epicureans and Skeptics, that justice is an intrinsic good. Unless the state is a community for ethical purposes and unless it is held together by moral ties, it is nothing, as Augustine said later, except "highway robbery on a large scale." A state may of course be tyrannous and rule its subjects by brute force- the moral law does not make immorality impossible – but in the measure that it does so, it loses the true character of a state.[10]

اين فقره در ترجمه فارسي چنين برگردانده شده است: «دولت يك جامعه اخلاقي است يعني عبارت از گروهي اشخاص مي‌باشد كه به نحو اشتراك مالك دولت و قانون هستند. به همين سبب سيسرون دولت را ري پوپولي – يا – ري پوپليكا يعني امور جمهوري مي‌نامد كه از حيث مفهوم عملاً معادل است با استعمال اقدم كلمه كامنولث يعني امور جمهور در انگليسي.

زمينه استدلال سيسرو در برابر تابعين اپيكور و شكاكين اين است كه عدالت ذاتا نيك است. به عقيده وي چنانچه دولت عبارت از يك جامعه براي انجام مقاصد اخلاقي نباشد و چنانچه اجزاء آن بوسيله رشته‌هاي اخلاقي به يكديگر پيوسته نباشد همان‌طور كه آگوستين بعدا گفته است: به جز يك دستگاه غارتگري سرگردنه به مقدار هنگفت نيست. يك دولت ممكن است سمتگر باشد و بر رعاياي خود با زور و بيرحمي حكومت كند. حقوق اخلاقي وجود عمل خلاف اخلاق را محال نمي‌كند، اما به همان درجه كه دولتي چنين رفتار نمايد خاصيت و حالت واقعي يك دولت را از كف داده است.»[11]

به‌رغم اشكالاتي كه در ترجمه اين عبارت وجود دارد، در مقايسه با ترجمه عبارتي كه پيشتر آوردم، مطابقت بيشتري با متن دارد. در اين‌جا نيز برخي از واژگان درست ترجمه نشده، چنان‌كه law يك بار به قانون و بار ديگر در تركيب moral law به «حقوق اخلاقي» ترجمه شده، كه معنايي ندارد، اما ترجمه اين فقره يك ايراد ديگر نيز دارد كه من براي برجسته كردن آن ايراد اين عبارت را نقل كردم: ساباين در توضيح نظر سيسرون درباره اجتماع سياسي يا كشور به جمله‌اي از او اشاره مي‌كند كه در عبارتي ظريف نوشته بود كه كشور، يعني حوزه مصالح عمومي، همان حوزه امور مردم است:

In a fine phrase, the res populi or the res publica, "the affair of the people,"

دو تركيب لاتيني سيسرون از اين حيث به همان صورت آورده شده است كه جناسي در آن به كار رفته در هيچ زباني نمي‌توان آن را به آساني ترجه كرد. يادآوري اين نكته خالي از فايده نيست كه ساباين لاتين‌دان بود و رساله‌اي كه اين جزء از عبارت را از آن نقل كرده خود او ترجمه كرده بود. از اين‌رو، او توضيح مي‌دهد كه بايد آن را با توجه به اصطلاحي انگليسي، يعني common wealth كه در فارسي معادل دقيقي براي آن وجود ندارد، فهميد. مترجم فارسي متوجه معناي جمله لاتيني سيسرون نشده و به احتمال بسيار با مراجعه به ترجمه عربي آن را به صورت «ري پوپولي- يا – ري پوپليكا» آورده كه گويا تلفظ عربي است، زيرا از انجا كه مترجم عربي لاتيني نمي‌دانسته res را به قياس فرانسه كه s در پايان واژه‌ها تلفظ نمي‌شود، با تلفظ عربي فرانسه، «ري» نوشته كه هيچ معنايي ندارد و ترجمه فارسي نيز اين جزء از عبارت اخلالي در فهم توضيح دقيق ساباين ايجاد مي‌كند. ساباين، در ادامه اين عبارت، بار ديگر عبارت سيسرون را نقل مي‌كند كه به ترجمه او چنين است:

The commonwealth, then, is the people,s affair; and the people is not every group of men, associated in any manner, but is the coming together of a considerable number of men who are united by a common agreement about law and rights and by the desire to participate in mutual advantages.[12]

اين عبارت در ترجمه فارسي به قرار زير است: «پس كامنولث عبارت است از امور جمهور و هر گروه مردم را به نحوي از انحاء با يكديگر گرد آمده باشند نتوان جمهور خواند بلكه جمهور مردم عبارت است از اجتماع عده معتنابهي از مردم كه بواسطه ميل ايشان به شركت در منافع متقابله با يكديگر گرد آمده‌اند.»[13]

جلد دوم كتاب ساباين با بحثي درباره ماكياوللي آغاز مي‌شود با فصلي درباره فاشيسم و ناسيونال–سوسياليسم پايان مي‌يابد. فصل درباره ماكياوللي بر پايه برخي از بهترين پژوهش‌هايي كه تا آن زمان–منظور چاپ دوم متن است كه در 1950 منتشر شده و متن اساس در ترجمه فارسي بوده است- در دسترس بود، نوشته شد و خالي فايده نيست، اگرچه در مقايسه با جايگاه ماكياوللي در تاريخ انديشه جديد بيش از حد مجمل است. فصل درباره اصلاح ديني، پي‌آمدهاي سياسي آن در انديشه سياسي، بويژه شرح نظريه‌هاي نويسندگان پروتستاني درباره مشروطيت سلطنت و نيز ديدگاه‌هاي يسوعيان در دفاع از سياست شرعي فصل‌هايي مهم در انديشه سياسي سده‌هاي شانزدهم و هفدهم هستند و در كمتر كتابي فارسي قرينه‌اي براي آن مي‌توان پيدا كرد، اگرچه ترجمه فارسي از نظر اصلاحات اشكالات بسياري دارد. فصل‌هاي مربوط به بسط نظريه مشروطه‌خواهي در انگلستان و بويژه نظريه جمهوري‌خواهي،‌كه فصل كمتر شناخته شده در تاريخ سياسي است، بخش‌هايي مهم در انديشه سياسي هستند و خواننده ايراني در كمتر كتابي كه به فارسي ترجمه شده مي‌تواند نظيري براي آن‌ها بيابد. درباره برخي از فصل‌هاي كتاب، از جان‌لاك تا منتسكيو و روسو، از زمان دومين ويراست كتاب ساباين پژوهش‌هاي بسياري صورت گرفت و آن فصل‌ها براي خواننده امروزي سودي ندارد. فصل‌هايي از كتاب ساباين كه به انديشه سياسي فرانسوي و آلماني اختصاص يافته، به طور عمده مبتني بر تفسيرهاي انگليسي پيش از جنگ دوم جهاني است كه نويسندگان آن‌ها تلقي درستي از فلسفه قاره‌اي نداشتند. در اين فصل‌ها از نظر ترجمه واژگان نيز اشكالات بسياري وجود دارد. عبارت‌هاي بي‌معنا نيز در اين فصل‌ها اندك نيست. به عنوان مثال، در فصل مربوط به هگل آمده است: «با تغيير كامل تقويم ارزش دولت ملي به سهولت مي‌توان ديد كه چگونه ماركس توانسته است از ديالكتيك و از نظر هگل در باب جامعه مدني آغاز پيشروي نموده وارد تفسير تاريخ گردد.» ساباين در ادامه همين عبارت مي‌افزايد: «تجربه دولت از جامعه مدني به هيچ وجه با سنت معمول انگليس در فلسفه سياسي وفق نمي‌داد و از نقطه نظر تجارب سياسي و فرانسه» كاملا بي‌معناست. اما از طرف ديگر كاملا با تجربه سياسي آلمان وفق مي‌داد.»[14] آن عبارت نخست، در ترجمه فارسي، معناي محصلي ندارد و اين عبارت اخير نويسنده كتاب يكسره نادرست است. در ويراست سوم كتاب ساباين كه من در اختيار دارم، هر دو عبارت، در بازنويسي اين بخش‌ها، حذف شده است.[15]

با اين همه، بخش‌هايي از كتاب ساباين بويژه در ويراست سوم، هنوز هم كمابيش متن معتبري در تاريخ انديشه سياسي است. نويسنده آن به منابع اصلي دسترسي داشته و به آن‌ها مراجعه كرده است. چنان‌كه گذشت، سال انتشار ترجمه فارسي كتاب معلوم نيست، اما با توجه به كيفيت چاپ و اين‌كه ويرايشي در آن صورت نگرفته، به نظر مي‌رسد كه اين اثر در آغاز فعاليت مؤسسه فرانكلين در ايران منتشر شده و از آن پس نيز به همان صورت اوليه تجديد چاپ شده است. مترجم فارسي درباره بخش‌هاي مهمي از مطالب كتاب مابيش اطلاعي نداشته و انگليسي هم درست نمي‌دانسته است. او با مراجعه به ترجمه عربي برخي از مشكلات را حل كرده، اما اين امر موجب شده مرتكب اشتباه‌هاي ديگري شود. خواننده فارسي با صرف وقت و حوصله بسيار مي‌تواند چيزي از آن ياد بگيرد، اما احتمال اين كه بتوان مطالب دقيقي از ترجمه فارسي بيرون كشيد، بسيار اندك است.

ادامه دارد...

 


[1]. از اين رساله‌ها تنها همين «شهر خدا» به فارسي خوبي ترجمه شده است كه من در فرصت ديگري درباره‌‌ي آن بحث خواهد كرد: آگوستين قديس، شهر خدا، ترجمه‌ي حسين توفيقي، قم، انتشارات دانشگاه اديان، 1391.

[2]. تا جايي كه من مي‌دانم‌، رساله‌ي دكتر رضوي درباره‌ي انديشه‌ي سياسي سموئل تيلر كالريج، شاعر و منتقد ادبي نيمه‌ي دوم سده‌ي هيجدهم و آغاز سده‌ي نوزدهم بوده است. جست‌وجوي من براي يافتن نسخه‌اي كه براي اخذ درجه‌ي دكترا به دانشگاه پاريس داده شده به جايي نرسيد. در كتابخانه‌ي دانشكده‌ي حقوق و علوم سياسي پاريس نيز هيچ نسخه‌اي از آن رساله وجود ندارد.

[3] . نيازي به گفتن نيست كه منظور، انديشه‌ی سياسي اروپايي است. در دهه‌هاي پيش از پيروزي جنبش مشروطه‌خواهي و پس از آن، رساله‌هاي مهمي درباره‌ی انديشه‌ی سياسي بر پايه‌ی منابع سنت انديشيدن ايراني نوشته شده است كه برخي از آن‌ها در نوع خود بديع هستند، اما موضوع بحث كنوني من نيست.

[4] . نشانه‌هاي كتاب‌شناختي ترجمه‌ی فارسي چنين است: جورج هلند ساباين، ترجمه‌ی بهاءالدين پازارگاد، تهران، اميركبير (فرانكلين)، بي‌تا، دو جلد. كتاب تاريخ انتشار ندارد، اما با توجه به اينكه دكتر پازارگاد در سال 1348 مرد و مؤسسه‌ی انتشاراتي فرانكلين در پايان سال 1953 در تهران شروع به كار كرد، بايد در واپسين سال‌هاي دهه‌ی سي يا نخستين سال‌هاي دهه‌ی چهل شمسي به چاپ رسيده باشد. اين ترجمه، برابر فهرست كتابخانه‌ی ملي ايران، چند بار ديگر تجديد شده كه گويا چهارمين چاپ آن، دو جلد در يك مجلد در 1353 بوده است. نام‌خانوادگي اصلي پازارگاد، حسام‌زاده بود و در سال 1273 در شيراز متولد شده بود. او دكتراي داروسازي داشت، اما از آن پس، پروانه‌ی وكالت گرفت و به وكالت دادگستري پرداخت و در سال 1315 نيز به رياست سازمان پيشاهنگي ايران رسيد. در واپسين سال‌هاي عمر خود نيز به آمريكا رفت و گويا دكتراي علوم سياسي گرفت. مترجم ديگري به نام علاءالدين پازارگادي مي‌شناسم كه انگليسي‌دان خوبي بود، نمايشنامه‌هايي از ويليام شكسپير به فارسي و كتاب‌هايي نيز از فارسي به انگليسي ترجمه كرده است. بديهي است نسبتي ميان دو نسبتي وجود نداشته است و نبايد آن دو را اشتباه كرد.

[5] . البته، محسن عزيزي در همان سال‌ها انديشه سياسي درس مي‌داد و مشغول نوشتن تاريخ عقايد سياسي بود. اين بخش از كتاب ساباين به لحاظ دقتي كه در توضيح مطالب به كار رفته در زبان فارسي معادلي ندارد. البته، به استثناي فصل‌هايي از كتاب محسن عزيزي كه او نيز به اين مباحث پرداخته است. متن انگليسي ساباين دقيق‌تر از متن عزيزي است، اما عزيزي تسلطي به فارسي داشت كه مترجم ساباين ندارد. اينك، ترجمه بخش سده‌هاي ميانه كلوسكو نيز در دست است كه در همين گفتار اشاره‌اي به آن آمده است، اما اين با هيچ يك از اين دو كتاب قابل مقايسه نيست. كلوسكو سده‌هاي ميانه را خوب نمي‌شناخت و اين بخش از نوشته او نسبت به هر دو كتاب ساباين و كلوسكو مزيتي ندارد و مترجم فارسي او نيز اگرچه از پازارگاد بهتر است، اما به پاي عزيزي نمي‌رسد و آشنايي نيز كه عزيزي با اين مباحث و زبان آن‌ها داشت ندارد.

[6]  ساباين، همان، ج نخست، ص 125.

[7]  ساباين، همان، ج نخست، ص 181؛ مقايسه شود با كلوسكو، تاريخ فلسفه‌ی سياسي، ترجمه‌ی خشايار ديهيمي، تهران، نشر ني، ج دوم، ص 128.

[8]  G.H. Sabine, the history of political theory, I, p. 62.

[9]  ساباين، همان، ساباين، ج. نخست، ص 50.

[10] Sabine, op, cit. p. 165.

[11]  ساباين، همان ، ج. نخست، ص 133.

[12]  Sabine, op. cit. p. 165.

[13] ساباين، همان، ص 4-133. اين فقره از كتاب ساباين را به نقل از سيسرون بويژه از اين حيث آوردم كه نظر خواننده را به نكته‌اي در تاريخ انديشه سياسي جلب كنم. اين فقره كمابيش در همه درسنامه‌هايي كه به فارسي ترجمه شده‌اند و من ديده‌ام، فهميده نشده است. با اين همه، ترجمه پازارگاد نسبت به ترجمه جديدتري كه از آن در كتابي درباره انديشه سياسي صورت گرفته است، بهتر است. منظور ترجمه عبارتي از آگوستين قديس در شهر خداست كه جمله سيسرون را نقل كرده است. اين عبارت در تاريخ فسلفه سيساي كلوسكو آورده شده و در ترجمه فارسي چنين ترجمه شده است: «جمهوريت خير كلي باهماد است و سيسرون باهماد را هر نوع اجتماع جمعيت نمي‌داند، بلكه آن را اجتماع جمعيتي مي‌داند كه درك مشتركي از حق و اشتراكي در منافع آن‌ها را با هم متحد كرده باد.» جورج كلوسكو، تاريخ فلسفه سياسي، ج. وم، ترجمه خشايار ديهيمي، تهران، نشر ني 1390، ص. 76. مترجم كتاب آگوستين نيز كه از ترجمه‌هاي قابل توجه است، اين جزأ از عبارت شهر خدا را چنين ترجمه كرده است:‌سيسرون «تعريف خود را تكرار كرد و گفت: جمهوري عبارت است از رفاه ملت، و ملت طبق تعريف او ...» آگوستين، همان فصل بيست و يكم از باب دوم، ص. 97. من در دومين بخش از اين گفتارها، ضمن نقل عبارت سيسرون و آگوستين، درباره ترجمه اين كتاب با تفصيل بيشتري بحث خواهم كرد. اين‌جا، به مناسبت اشاره‌اي كردم تا بگويم كه تفنن در ترجمه ابعادي اسفناك پيدا كرده است.

[14] ساباين، همان، ج. دوم، ص. 274.

[15] Sabine, op.. cit. 11, p.657 sq.

منبع: خردنامه

نظر شما