شناسهٔ خبر: 61566 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

ترجمه کتاب سال ایسلند در ایران منتشر شد

ترجمه رمان «ساندویچ دزد» نوشته گودبرگر برگسون که به‌عنوان کتاب سال ایسلند معرفی شده، توسط انتشارات نقش جهان منتشر و راهی بازار نشر شد.

ترجمه کتاب سال ایسلند در ایران منتشر شد

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ رمان «ساندویچ‌دزد» نوشته گودبرگر برگسون نویسنده ایسلندی، به‌تازگی با ترجمه انیسا دهقانی و مقدمه‌ای از میلان کوندرا توسط انتشارات نقش جهان منتشر و راهی بازار نشر شده است.

گودبرگر برگسون (۱۹۳۲- گرینداویک) از بزرگ‌ترین نویسندگان امروز ایسلند است که با رمان «ساندویچ‌دزد» نام خود را به‌عنوان یکی از بزرگ‌ترین نویسندگان شمال اروپا تثبیت کرد.

ایسلند دارای بالاترین درصد نویسندگان نسبت به جمعیتش در جهان است و آن‌طور که خود ایسلندی‌ها می‌گویند: «ما ملتی قصه‌گو هستیم. به یمن منظومه‌های شاعرانه و افسانه‌های اسکاندیناوی (وایکینگ‌ها)، همواره با داستان‌های مختلف احاطه شده‌ایم… ادبیات کمک کرد هویت‌مان را تعریف کنیم.» از قرن دهم میلادی تا امروز این کشور محل تولد نویسندگان و هنرمندان برجسته‌ای بوده؛ از هالدور لاکسنس شاعر و نویسنده‌ نوبلیست تا بالدور راگناسون و اسنوری یرتارسون که از محبوب‌ترین نویسندگان و شاعران ایسلندی هستند. برگسون نیز در کنار این نام‌های بزرگ، حالا شناخته‌شده‌ترین نویسنده‌ ایسلندی است که تاکنون دوبار برنده‌ جایزه‌ی ادبی ایسلند برای بهترین رمان سال شده که یکی از آن‌ها برای رمان «ساندویچ‌دزد» در ۱۹۹۱ بوده است.

برگسون در ۱۹۹۳ جایزه انجمن ادبی شمال اروپا و در ۲۰۰۴ نیز جایزه‌ی نوردیک آکادمی سوئد را که با نام «نوبل کوچک» شناخته می‌شود، برای این رمان از آن خود کرد. موفقیت این رمان به‌عنوان «یک کلاسیک ایسلندی» تا جایی بود که بسیاری از نشریات در ستایش آن نوشتند از جمله ایندیپندنت آن را رمانی با اصالتِ مثال‌زدنی و بی‌مانند توصیف کرد و مجله‌ی ادبی شمال اروپا در ستایش آن نوشت: «ترسیم طبیعت در این رمان به نحوی است که به‌سختی می‌توان رقیبی برایش در ادبیات ایسلند یافت.»

«ساندویچ‌دزد» داستان دختر نوجوانی است که به دزدی عشق می‌ورزد؛ کاری که وجدی وصف‌ناپذیر به او می‌دهد؛ وجدی که فانتزی‌های آشفته و آغشته به خشونت او را سیراب می‌کند. اما وقتی مچش را می‌گیرند، به خاطر مجازاتی که قرار است بر او وارد شود هیچ وجدی احساس نمی‌کند. مجازات او این است که چند ماه در مزرعه‌ای دوردست در یکی از روستاهای ایسلند کار کند. برگسون در این رمان که شخصیت‌هایش همه بی‌نام هستند، روانِ دختری را واکاوی می‌کند که در مِهِ آلودگیِ هراسِ شهرنشینی به بلوغ نزدیک می‌شود، و از یک‌سو در رابطه‌ای که با کشاورز دارد و از سوی دیگر روابطی که مردم روستا باهم دارند، سعی می‌کند تا با کشمکش میان زندگی شهری و روستایی، بین پیشرفت تکنولوژی و میل شدید به وفاداری به گذشته روبه‌رو شود…

میلان کوندرا در مقدمه این‌رمان که به‌عنوان کتاب سال ایسلند معرفی شده، نوشته است: «ساندویچ‌دزد، رمانی دل‌انگیز درباره‌ دوره‌ی کودکی است و چشم‌انداز ایسلند در تک‌تک سطرهایش پراکنده است. اما خواهش می‌کنم، این رمان را به عنوان یک رمان ایسلندی عجیب‌وغریب و شگفت‌انگیز نخوانید. گودبرگر برگسون یکی از رمان‌نویس‌های بزرگ اروپا است.»

در بخشی از این‌رمان می‌خوانیم:

«زمین از جا به هوا می‌پرید. کوه‌ها متلاطم می‌شدند. در برابر چشم دخترکوچولو همه‌چیز مبهم و در حال حرکت بود و بالاوپایین می‌رفت، خاک‌آلوده و ریزریزشده. همین‌طور که هزار سوزن از پشتِ زبر و ناصافِ اسب به تنش فرومی‌رفت کوه در نظرش مانند حریر از هم می‌پاشید. تابش خورشید مثل آب‌میوه‌یی زردرنگ درون یک بطری می‌لرزید. درحالی‌که دهانش نیمه‌باز بود آهی کوتاه کشید تا دردش را کم‌تر کند، با خودش فکر می‌کرد آن‌ها هرگز قرار نیست به محل نمایش برسند. دختر کشاورز که چندبار جلویش با سرعت رانده بود در غبارِ خاکِ کناره‌ی کوهستان ناپدید می‌شد، اما، باز می‌ایستاد و منتظرش می‌ماند، بعد دوباره راه می‌افتاد و با بی‌صبری و خسته از فایده‌رسانی‌اش، به دخترکوچولو می‌گفت: «سعی کن با بقیه پیش بروی!»

به‌این‌ترتیب آن‌ها به همین شکل و بی‌وقفه اسب می‌راندند. بااین‌حال دخترکوچولو هنوز امیدوار بود که دختر کشاورز بالاخره او را تنها بگذارد و اسب، او را با خودش ببرد، مهم نبود به کجا. هیچ اهمیتی نداشت، اگر اسب همین‌طور تا ابد به راهش ادامه می‌داد و به هیچ مقصدی نمی‌رسید. انگار دختر کشاورز آرزوی قلبی‌اش را شنیده بود. چون دیگر منتظرش نایستاد و با ضربه‌یی به اسبش، در جهتی که دیگران رفته بودند به راهش انداخت و خیلی زود در غبار مسیر اسب‌سواران ناپدید شد. وقتی غبار رقیق شد و دوباره بر زمین نشست، دخترکوچولو و اسب جایی بودند که هیچ‌کسی نمی‌توانست آن دو را ببیند. بقیه هم قابل دیدن نبودند.

دخترکوچولو روی اسب تنها مانده بود.»

نظر شما