شناسهٔ خبر: 64733 - سرویس کتاب و نشر
نسخه قابل چاپ

آقابکوف یکی از افراد برجسته هسته جاسوسی شوروی در ایران بود/ مکاتبات تهران چگونه به دست روس‌ها افتاد؟

کتاب «خاطرات یک چکیست»، شرح مفصلی از روزهای تولد آقابکوف، سفرهایش به ایران و دیگر نقاط خاورمیانه تا انتشار خاطرات خود است. آقابکوف توانست با نفوذ در بین دولتمردان ایرانی و گروه‌های چپی چون کروژک‌های مارکسیستی، در راستای منافع شوروی در ایران گام‌های موثری بردارد.

فرهنگ امروز: در سال 1309 پلیس ایران در دوران رضا شاه پهلوی شبکه گسترده‌ای از جاسوسان اتحاد جماهیر شوروی را در ایران کشف کرد. گستردگی و نفوذ این شبکه چنان وسیع بود که موجب شگفتی دولتمردان ایرانی شد. بازیگر و کارکتر اصلی این شبکه جاسوسی گسترده، آقابکوف از اهالی ترکستان شوروری بود که توانست با نفوذ در بین دولتمردان ایرانی و گروه‌های چپی چون کروژک‌های مارکسیستی، در راستای منافع شوروی در ایران گام‌های موثری بردارد. کتاب «خاطرات یک چکیست»، شرح مفصلی از روزهای تولد آقابکوف، سفرهایش به ایران و دیگر نقاط خاورمیانه تا انتشار خاطرات خود است. در این باره با محسن شجاعی، استاد زبان روسی و مترجم کتاب گفتگوی انجام داده‌ایم که در ادامه می‌خوانید:

شما در پیشگفتاری که در مورد کتاب نوشته‌اید باور دارید، جنبه‌های فنی ترجمه و نامناسب و ناقص بودن ترجمه‌های قبلی باعث شده است کتاب را دوباره ترجمه کنید. آیا دغدغه‌های ذهنی یا شرایط اجتماعی و تاریخی کشور، در تلاش شما برای ترجمه اثر موثر بودند؟
کتاب‌هایی هستند که هر یکی دو نسل یکبار باید مطرح شوند، حال یا به شکل بازچاپ و یا به شکل ترجمه جدید. به نظرم خاطرات آقابکوف از کتاب‌هایی است که با درنظرداشت موقعیت جغرافیای سیاسی ما و نزدیکی‌مان به روسیه یا دست کم نزدیکی به حوزه نفوذ روسیه، لازم است هر از چندگاهی در اختیار نسل تازه گذاشته شود. اما در مورد این کتاب، من شخصاً مبتکر ترجمه دوباره آن نبودم. همان‌گونه که درپیش‌گفتار گفته‌ام، کتاب را انتشارات جهان کتاب به من پیشنهاد کرد. دلائل ترجمه دوباره آن را هم آقایان مجید رُهبانی که با تاریخ جنبش‌های چپ در ایران بسیار آشنا هستند و فرّخ امیرفریار که از پیشکسوتان کتاب‌شناسی ایران به‌شمار می‌آیند، برایم توضیح دادند. این بود که پس از بررسی کوتاه ترجمه قبلی که زنده‌یاد حسین ابوترابیان در سال 1357 از انگلیسی انجام داده  بود، ترجمه از اصل روسی را پذیرفتم. همان‌گونه هم که در پیش‌گفتار کتاب گفته‌ام، پس از فروپاشی شوروی و نیز با پیدایش اینترنت و دستیاب شدنِ بسیاری از منابع و مآخذ در دهه‌های پس از چاپِ ترجمه فارسیِ کتاب، این امکان فراهم شده بود تا با آگاهی از آنها هم ترجمه دقیق‌تری به دست داده شود و هم برخی نکات متن با توضیحاتِ به‌روزتر و مستندی همراه شود که در سال 1357 امکان آن وجود نداشته است. جدا از بایستگی ترجمه دوباره کتاب، ترجمه کتاب دوّم آقابکوف با عنوان چکا در حال عملیات که یک سال پس از انتشار کتاب اوّل و باز در برلین منتشر شده بود نیز در برنامه ترجمه قرار گرفت. با بررسی کتاب دوّم به این نتیجه رسیدیم که بخش‌های مربوط به ایران، کشورهای همسایه و یکی دو بخشی را که برای خواننده ایرانی جالب دیدیم، ترجمه شود و به عنوان پیوست به کتاب اول افزوده شود که همین کار هم انجام شد. پس در واقع کتاب حاضر به نوعی ترجمه دو کتاب از آقابکوف است.  

گئورگی آقابکوف ضمن شرح دقیق و جزء به جزء خود از تشکیلات داخلیِ اُ. گ.پ.ئو، از لنین نقل می‌کند که بنابر وصیت لنین «هر کمونیست باید یک چکیست باشد» با توجه به این نقل قول، چقدر سازمان و تشکیلات آن را می‌توان ناقض حقوق سیاسی و اجتماعی مردم دانست؟ و حقوق شهروندی در چنین نظام‌هایی چگونه محقق می‌شود؟
«حقوق شهروندی» در نظام‌های مبتنی بر ایدئولوژی محلّی از اِعراب ندارد. زنده‌یاد استاد محمدجان شکوری بخارایی، از ویراستاران فرهنگ بزرگ تاجیکی که انتشارات فرهنگ معاصر آن را با نام فرهنگ فارسی تاجیکی منتشر کرده است، در جایی از خاطراتش درباره بازداشت پدر خود، قاضی شریف‌جان مخدوم صدر ضیاء، آخرین قاضی‌کلان (قاضی‌القضات) امارت بخارا، حکایت می‌کند. شریف‌جان مخدوم شخصیتی بوده که چندان خوشایند نظام شوروی نبوده است و چندباری هم بازداشت می‌شود. استاد شکوری می‌گوید به مأموران چکا (همان سازمان متبوع آقابکوف) گفتند که پدرم کتاب‌های با الفبای قدیم را در خانه نگهداری می‌کند! خوب، چه کسانی این را به چکا گزارش داده بودند؟

مردمی که به خبرچینی برای حکومت تشویق یا وادار شده بودند. محمدجان شکوری تنها به یاد می‌آورد که چند نفر با کت‌های چرمی سیاه پدرش را بردند و او دیگر وی را ندید. این در همان آغاز دهه 1930 رخ می‌دهد. این‌گونه سازمان‌ها، همان‌گونه که آقابکوف توضیح می‌دهد، نه تنها پایمال‌کننده حقوق اساسی مردم هستند، بلکه در درونِ خود نیز کانونی از توطئه‌ها و دسیسه‌چینی‌ها برای خودی‌ها به‌شمار می‌روند. در پانوشت‌های من در توضیح مختصر نام افرادی که در کتاب از آنها یاد شده، بسیار آمده است که این شخص و آن شخص از پایه‌گذاران نهادهای امنیتی، از پایه‌گذاران ارتش سرخ، از انقلابیون باسابقه و قدیمی، به اتّهام جاسوسی، خیانت، توطئه برضدّ استالین و... در فلان سال تیرباران شد؛ کسانی مانند گریگوری اورجونیکیدزِه، از سران انقلاب روسیه، لی‌یف کاراخان، از شخصیت‌های برجسته حکومت شوروی و معاون وزیر امور خارجه در زمان سفارت علی‌قلی‌خان انصاری، گریگوری زینوو۠یف، از شخصیت‌های سیاسی حکومت شوروی و از همه مهم‌تر، لی‌یف تروتسکی، دست راست لنین که در سال 1940 به طرز وحشیانه‌ای به دستور استالین کشته شد. پس در این گونه حکومت‌ها و سازمان‌ها، مردم  و شهروندان عادی که جای خود دارد، حتی خودی‌ها در امان نیستند.

گئورگی آقابکوف در مقام یک چکیست، به چه دلیلی تصمیم به جدایی از حکومت شوروی می‌گیرد و یادداشت‌های خود را منتشر می‌کند؟
در کتاب البتّه او دلیل این کار را سیاه‌کاری‌ها و جور و ستم حکومت عنوان می‌کند که وی از نزدیک شاهد آن‌ها بوده است. اما در پژوهش‌های بعدی که یکی از کامل‌ترین آنها به ترجمه استاد کاوه بیات در پایان همین کتاب آمده، روشن شد که وی به دلیل عشقش به دختر یکی از کارمندان انگلیسی شرکت «بلر و کمپلر» در کانستانتینوپل (استانبول بعدی) به نام ایزابل ادیث استریتر، که معلّم انگلیسیِ آقابکوف بوده، تصمیم به فرار می‌گیرد تا با این دختر ازدواج کند که ازدواج هم می‌کنند. هرچند در سال 1936 بدون طلاق از هم جدا می‌شوند. اما دلیل انتشار سریع خاطرات آن بوده که وی، همان‌گونه که با ذکر ریز به ریز جزئیات در فصل چهاردهم کتاب و در صفحات 352 تا 366 پیوست آمده، در جریان همه تحوّلات مربوط به برنامه کشتنِ باژانوف و ماکسیموف، از کمونیست‌های برجسته فراری از شوروی که اولی منشی استالین هم بود، قرار داشت. از قوچان تا مشهد و بعد تا زاهدان (دزدآب آن زمان) گ.پ.ئو دنبال آن بوده تا آنها را «معدوم» کند. همه این تلاش برای آن بوده است که این افراد پیش از افشای اطّلاعاتی که در اختیار داشته‌اند، کشته شوند. اما هنگامی که اطّلاعات آنها به دست سازمان‌های جاسوسی غرب می‌افتد، گ.پ.ئو دیگر از کشتن آنها، یا کشتنِ بی‌درنگ آنها، منصرف می‌شود. آقابکوف با نگاه به این تجربه، از مدّت‌ها پیش از عملی نمودنِ فرار خود یادداشت‌هایی را آماده کرده بوده که بلافاصله پس از رسیدن به پاریس آنها را در یکی از نشریات روس‌های مهاجر منتشر می‌سازد. 

همچنان که خانم الهام ملک‌زاده در مقاله علمیات جاسوسی اتحاد شوروی در ایران می‌نویسد، آقابکوف یکی از افراد برجسته هسته جاسوسی شوروی در ایران بود. هدف این تشکیلات جاسوسی در جغرافیای سرزمینی ایران چه بود؟ و در به‌دست آوردن اهداف خود چقدر موفق بودند؟
آن سال‌ها، یعنی دهه 1300 تا 1310 سال‌های روابط دوستانه میان حکومت جوان شوروی و حکومت نوپای پهلوی بود. آنچه از خاطرات آقابکوف به دست می‌آید، آن است که در آن سال‌ها تلاش عمده روس‌ها از یک سو رویارویی با سرویس‌های اطلاعاتی غربی و در درجه نخست، سرویس اطلاعاتی انگلستان بوده است. زیرا برپایه همه تحلیل‌هایی که در حزب و سازمان‌های گوناگون حکومتی انجام می‌شد، همه منتظر جنگ با انگلستان و دیگر قدرت‌های غربی بودند که البتّه روند رویدادها نشان داد که این تحلیل‌ها چندان درست نبود. از سوی دیگر هدف این تشکیلات نفوذ در سازمان‌های مخالف حکومت شوروی در ایران و تلاش برای متلاشی کردن آنها بوده است.اما کوشش همیشگی برای به دست آوردن مکاتباتِ بسیاری از وزارتخانه‌های ایران (جدا از مکاتبات سفارتخانه‌های غربی مستقر در تهران) و یا اجیر کردن برخی بازرگانان در مشهد برای مقابله با کارزار تحریم کالاهای شوروی نشان می‌دهد که این روابط جنبه‌های دیگری نیز داشته است. 

در پاسخ به بخش دوم پرسش شما، اگر بخواهیم از روی این خاطرات و نکاتی که در آنها نشان داده شده، داوری کنیم، باید بگوییم که روس‌ها در به‌خدمت گرفتنِ ایرانیان برای جاسوسی از هر قشر و طبقه و در هر سطح حکومتی شوربختانه بسیار کامیاب بوده‌اند. حتّا در ایجاد مراکز مستقیم جاسوسی برای خودشان، مانند راه‌اندازی یک گاراژ در خیابان لاله‌زار، که در کتاب آمده، دست خود را باز می‌دیدند. یک نمونه‌اش ماجرایی است که با عنوان قراردادی «تلگرام‌های رمز ایران در دستان معاون وزیر امور خارجه شوروی» در پیوست کتاب آمده: در سال 1927 هنگام مذاکرات ایران و شوروی درباره قرارداد بازرگانی، علی‌قلی‌خان انصاری، سفیر وقت ایران در مسکو، در مذاکره با کاراخان، معاون وزارت امور خارجه شوروی، بر مواضع ایران پای می‌فشرده، اما در میانه مذاکرات کاراخان متن دستورات دولت تهران را به وی نشان می‌دهد که در آن توصیه به مصالحه شده بوده است! علی‌قلی‌خان بلافاصله با تلگرام رمز! از تهران می‌خواهد روشن سازند که این مکاتبات چگونه به دست روس‌ها افتاده که این تلگرام هم به دست شبکه آقابکوف می‌افتد و در مسکو به کاراخان تذکّر می‌دهند که دیگر از این گاف‌ها ندهد!



آقابکوف در دومین مسافرت خود به ایران ترفیع رتبه می‌گیرد و به سمت رئیس گ.پ.ئو منصوب می‌شود. شیوه مواجهه آقابکوف با ساختار سیاسی ایران و دلتمردان حاکم چگونه بود؟ و چه وظایف مهمی در ایران را دنبال می کرد؟
آقابکوف سمتی نداشته تا با مقامات رده بالای حکومتی رفت و آمد داشته باشد. فقط در مشهد در همان جریان فرار باژانوف و ماکسیموف به عنوان وابسته سفارت شوروی و همراه با کنسولشان با والی خراسان ملاقات داشته که می‌گوید والی مانند همه نظام اداری ایران از آنچه من به آن اشتغال داشتم، آگاه بود. وظائفی هم که در ایران دنبال می‌کرد، همان است که در پرسش قبلی توضیح داده شد. البتّه بسیار مایل بودند در جنوب هم به دلیل رقابتی که با انگلستان داشتند، شبکه منسجمی داشته باشند که تا پایان کتاب از ایجاد آن خبری نمی‌بینیم. هرچند یک فصل کامل به تلاش در این مسیر اختصاص داده شده، اما آقابکوف در آن تنها به ذکر دیده‌های خود در سفر به جنوب و معرّفی برخی شهرها و طوایف می‌پردازد، از جمله از قم می‌گوید و نفوذ عمیق عاملشان به برخی تشکیلات روحانیون این شهر، از عقرب‌ها و قالی‌بافی کاشان و نیز از طوایف بختیاری که آنها را نیرومندترین و دلیرترین طوایف ایران می‌نامد، و سپس از بازرگانان یزدی یاد می‌کند که با هند مراودات بسیاری داشتند و از نگاه آقابکوف شبکه باید در میان آنها نفود می‌کرد تا از این طریق اخبار هند مستعمره انگلستان را به دست بیاورند.

یکی از جاسوسان وابسته به آقابکوف، سید محمد باقری امامی بود که توسط نظمیه دستگیر شد. با توجه به اینکه باقر امامی در تلاش بود در ایران از طریق کروژک‌های مارکسیستی یک حزب کمونیست کارگری تشکیل دهد، نفوذ تشکیلات جاسوسی شوروی در درون تشکیلات گروه‌های چپ چه تاثیری بر مواضع سیاسی آنها داشت؟ 
در کتاب توضیح داده شده که بر سر تماس با کمونیست‌های محلّی بحث‌های بسیاری درون تشکیلات گ.پ.ئو و وزارت امور خارجه و کمیته مرکزی حزب کمونیست اتّحاد شوروی در جریان بوده. تلاش‌ها در این راستا بوده که تماس با کمونیست‌های محلّی به نمایندگان کُمینتِرن (سازمان بین‌الملل کمونیستی) واگذار شود. اما آقابکوف در جای جای کتاب با اصرار بسیار تکرار می‌کند که کُمینتِرن و حکومت شوروی یکی هستند و دولت‌های غربی نباید هویت مستقلّی برای کُمینتِرن قائل باشند. دیگر آن که حتی درون شوروی کمونیست‌های روس چندان به کمونیست‌های غیرروس اعتماد نداشته‌اند، نمونه‌اش را در کتاب در بخش ملاقات کمونیست‌های شرقی با انورپاشا در باکو می‌خوانیم که کمونیست‌ها! جلوی انورپاشا به خاک می‌افتند و شروع به بوسیدنِ دست‌ها و لباس او می‌کنند! شبکه گ.پ.ئو در ایران بیشتر از راه پرداخت پول‌هایی که در شرایط آن روز ایران پول زیادی بوده، افراد را به خدمت می‌گرفته و کاری به اعتقاد افراد نداشته است. این را البتّه باید جدا از ارتباطات سازمان‌های حزبی دانست. در سال 1927، یعنی 1306 داوتیان، سفیر شوروی، از پذیرفتن هیئت نمایندگان کارگران چاپخانه‌های ایران که برای تبریک سالگرد انقلاب اکتبر به سفارت آمده بودند، خودداری می‌کند و به آقابکوف می‌گوید آنها را از همان دروازه سفارت برگردانند. اما در سال 1928 یعنی 1307 حسنوف، دبیر حزب کمونیست ایران، دوبار با ترتیباتی که آقابکوف فراهم کرده بود، مخفیانه با سفیر ملاقات می‌کند. 

انتشار خاطرات آقابکوف در ایران و افشاگری‌هایش، چه پیامدهایی در درون جامعه ایران داشت؟
به این پیامدها در پیش‌گفتار زنده‌یاد ابوترابیان بر ترجمه پیشین این کتاب و نیز در مقالاتی که در این چند سال عمدتاً از روی همین خاطرات نوشته شده، اشاره شده است. دستگیری بیش از صد تن از کارمندان جزء تا مأمور رمز نخست‌وزیری، اعدام چهار نفر از دستگیرشدگان و احکام زندان از 2 تا 15 سال برای بقیه و همچنین قربانی شدن تیمورتاش، وزیر دربار، که در همین خاطرات متوجّه می‌شویم که تنها به دلیل گفت‌وگوهایش با سفیر شوروی مورد سوء ظن قرار گرفته بود. می‌توان گفت از آن پس بود که حساسیت به حزب کمونیست و تشکل‌های چپ و کارگری در ایران بیشتر شد. حکومت هم متوجّه شد که «پیمان مودّت» و اسناد رسمی از این دست گویای نیات واقعی حکومت شوروی نیست. 

نظر شما