شناسهٔ خبر: 7985 - سرویس مبانی علوم‌انسانی
نسخه قابل چاپ

گفتاری از سید محمدتقی موحد ابطحی؛

چیستی علوم انسانی

علوم انسانی بدون داشتن شناخت دقیقی از علوم انسانی، بحث از تحول و ارتقا و همچنین بومی‌سازی و اسلامی‌سازی علوم انسانی بحثی بی‌فایده خواهد بود، گویا ناگزیر از آن هستیم که تعریفی از علوم انسانی ارائه کنیم.

 

مقدمه

 

وقتی از تحول، ارتقا، بومی‌سازی یا اسلامی‌سازی علوم انسانی صحبت به میان می‌آید، سؤالاتی که به ذهن خطور می‌کند این است که علوم انسانی چیست؟ مرز تمیز آن از علوم دیگر (برای مثال علوم طبیعی و علوم ریاضی) کدام است؟ نسبت علوم انسانی و علوم اجتماعی چیست؟ آیا در بحث تحول و ارتقای علوم اجتماعی هم مورد نظر می‌باشد؟ و...

به نظر می‌رسد بدون داشتن شناخت دقیقی از علوم انسانی، بحث از تحول و ارتقا و همچنین بومی‌سازی و اسلامی‌سازی علوم انسانی بحثی بی‌فایده خواهد بود، گویا ناگزیر از آن هستیم که تعریفی از علوم انسانی ارائه کنیم. ناگفته نماند که این ذهنیت، متأثر از دیدگاه فلاسفه‌ی قدیم است که معیار علم به یک شیء را توان ارائه‌ی تعریفی حقیقی از آن می‌دانستند. از سوی دیگر باید توجه داشت که حتی فلاسفه‌ی اسلامی (از جمله ابن‌سینا و شیخ اشراق) علی‌رغم پذیرش کلیت دیدگاه یادشده، به مشکلات تعریف حقیقی امور اشاره کرده و ارائه‌ی چنین تعریفی را تنها در مواردی که دارای ذات هستند، امکان‌پذیر دانسته‌اند.

 در بحث حاضر نیز چنانچه بخواهیم برای علوم انسانی تعریفی حقیقی (ماهوی) ارائه کنیم، باید خود را با مشکلاتی که توسط فلاسفه و منطقیون برای ارائه‌ی تعریف حقیقی بیان‌شده، درگیر کنیم. ازاین‌رو شاید مناسب‌تر آن باشد که به جای تعریف حقیقی از تعریف شرح‌الاسمی برای بیان چیستی علوم انسانی استفاده کرده و تنها به باز کردن معنایی بپردازیم که لفظ علوم انسانی برای آن وضع شده است یا بر آن دلالت می‌کند، حتی در موضوع مورد بحث (تحول، ارتقا، بومی‌سازی و اسلامی‌سازی علوم انسانی) ایرادی نخواهد داشت که همسو با ویتگنشتاین متأخر، بحث درباره‌ی تعریف واژگان را بحثی بی‌فایده دانسته و معتقد باشیم که معنای یک واژه تنها در پرتو کاربرد آن در یک گفتمان یا یک بازی زبانی مشخص می‌شود. بر این مبنا همان طور که در اندیشه‌ی ویتگنشتاین نمی‌توان تعریفی جامع و مانع از واژه‌بازی ارائه داد، اما این امر مانع استفاده‌ی صحیح از واژه‌بازی در زبان عادی نمی‌شود، حتی اگر نتوانستیم تعریفی منطقی از علوم انسانی ارائه دهیم، می‌توانیم در پرتو گفتمانی خاص از واژه‌ی علوم انسانی به شیوه‌ی صحیحی استفاده کنیم.

با توجه به این مقدمات، در این مجال مختصر، قصد نداریم که تعریفی منطقی از علوم انسانی ارائه کنیم، بلکه قصد داریم تا با اندکی بحث و گفت‌وگو در این زمینه و بررسی برخی از وجوه پیشنهادشده برای تمایز علوم انسانی از علوم دیگر، به درک حدوداً مشترکی از علوم انسانی که لازمه‌ی ادامه‌ی گفتمان درباره‌ی تحول و ارتقا و همچنین بومی‌سازی و اسلامی‌سازی علوم انسانی است، برسیم.

 

جایگاه علوم انسانی در طبقه‌بندی علوم

صحبت از علوم انسانی در اولین مرحله به معنای پذیرش تفکیک بین علوم انسانی و علوم دیگر -برای مثال علوم طبیعی و علوم ریاضی و حتی علوم اجتماعی- است و این امر خود به معنای پذیرش نوعی طبقه‌بندی بین علوم است. فلاسفه، دانشمندان و فرهنگ‌نویسان از دیرباز به بحث جمع‌آوری و طبقه‌بندی علوم علاقه داشته و انجام این کار را در فرایند تعلیم و تربیت ضروری دانسته‌اند. احصاء العلوم فارابی، رساله‌ی اقسام الحکمه ابن‌سینا و... از آثار فیلسوفان اسلامی در این زمینه است. فلاسفه و دانشمندان همسو با ارسطو علوم را به دو دسته‌ی نظری و عملی و هریک از آن‌ها را به 3 دسته تقسیم کرده‌اند.

در طبقه‌بندی قدیم علوم، هرچند علوم مختلف بر اساس موضوع، روش، غایت، مسائل و... تعریف و از یکدیگر جدا می‌شدند، اما از سوی دیگر در ساختاری که همین نظام طبقه‌بندی علوم ارائه می‌کرد، ارتباطی منطقی با یکدیگر داشتند. ملاک‌های طبقه‌بندی علوم در سده‌های اخیر تفاوتی اساسی با ملاک‌های قبلی پیدا کرده است؛ برای مثال آگوست کنت ضمن اشاره به دوره‌های مختلف اندیشه‌ی بشری از اسطوره و فلسفه به علم اثباتی، علوم اثباتی را بر اساس افزایش درجه پیچیدگی (ریاضیات، فیزیک، شیمی، زیست‌شناسی و جامعه‌شناسی) طبقه‌بندی می‌کند و سیر تاریخی شکل‌گیری علوم را هم مطابق همین طبقه‌بندی می‌داند. در نظام طبقه‌بندی کنت روان‌شناسی جایی ندارد؛ زیرا به عقیده‌ی وی خصوصیات روانی به روش تجربی قابل بررسی نیستند.

بحث درباره‌ی طبقه‌بندی علوم امروزه نیز از اهمیت برخوردار است؛ مثلاً آدلر مورتیمری در مقاله‌ای در دایره‌المعارف بریتانیکا (1998) به پیش‌فرض‌های جدید در بحث تقسیم بندی علوم اشاره می‌کند:

 1. دستاوردهای علوم باید جدای از هم مطرح شوند تا موجب برخورد و تضاد نشود.

 2. در تقابل با سلسله مراتب علوم (نظر فلاسفه‌ی قدیم)، باید از نگاه حلقوی به دانش دفاع کرد.

 3. علوم انسانی (زبان، ادبیات، هنر، تاریخ، فلسفه، ادیان و مذاهب) باید جدای از علوم تجربی طبیعی و اجتماعی قرار گیرند.

 و...

 

آیا علوم انسانی واقعاً علم هستند؟

طرح این سؤال در چنین گفتمانی به نظر بسیار عجیب می‌نماید. مگر می‌توان گفت که علوم انسانی، علم نیستند؟ تنها بدین جهت که نشان دهیم چگونه ممکن است نظراتی درباره‌ی علوم انسانی ارائه شده باشد که به نظر بسیار دور از ذهن می‌آیند، تنها به پاسخ منفی تامس کوهن به این سؤال اشاره‌ای اجمالی می‌شود. تامس کوهن ضمن نقد پاسخ اثبات‌گرایان و ابطال‌گرایان به چیستی علم، داشتن پارادایمی یگانه را که هدایت‌کننده‌ی فعالیت‌های دانشمندان باشد، لازمه‌ی علم بودن حوزه‌ای از مطالعه و تحقیق برمی‌شمارد. بر این مبنا، فلسفه، الهیات، اخلاق و بسیاری از رشته‌ها که امروزه تحت عنوان علوم انسانی یا علوم اجتماعی یاد می‌شود، دیگر علم نیستند؛ زیرا تحقیق در این حوزه‌ها به اشکال کاملاً متفاوتی انجام می‌گیرد. بر همین اساس برخی از دانشگاه‌ها به جای به کار بردن عنوان «علوم اجتماعی» از عنوان «مطالعات اجتماعی» استفاده می‌کنند تا به جنبه‌ی غیرعلمی بودن آن اشاره کرده باشند.

البته این دیدگاه مخالفانی هم دارد؛ برای مثال جرج ریتزر در واکنش به دیدگاه کوهن، شرط برخورداری از پارادایم یگانه برای علمی خواندن حوزه‌ای از مطالعات را شرطی بدون دلیل دانسته و وجود پارادایم‌های محدود را برای علمی بودن کافی می‌داند و بر این اساس جامعه‌شناسی را به خاطر بهره‌مند بودن از پارادایم‌های محدود که راهنمای انجام تحقیقات در این حوزه است را علمی دانسته است.

چیستی علوم انسانی به‌ حسب موضوع آن

یکی از مهم‌ترین ملاک‌هایی که برای تمایز علوم از هم ارائه شده است، موضوع علم است. در این دیدگاه چنین عنوان شده است که هر علمی برای خود موضوعی مشخص و متمایز از دیگر علوم دارد. با توجه به واژه‌ی علوم انسانی، اولین نکته‌ای که به ذهن خطور می‌کند اینکه موضوع این دسته از علوم، انسان است، اما چنین موضوعی چندان روشن و متمایز از موضوع علومی همچون پزشكي و زيست‌شناسي نیست. پس باید موضوع را از جهاتی مقید کرده و بگوییم که علوم انسانی، انسان را از جهت خصوصیات ذهنی (باورها، علایق، عواطف) و ارتباطی او (رابطه‌اش با طبیعت و انسان‌های ديگر) بررسي می‌کند. در اين صورت علوم انسانی شامل جامعه‌شناسي، روان‌شناسی، تاريخ و مانند آن می‌شود؛ زیرا موضوع جامعه‌شناسی در برخی مکاتب، کنش معنادار اجتماعی است یا روان‌شناسی در مورد رفتارهای فردی بحث می‌کند یا... در این دیدگاه اشاره‌ای به روش شناخت نمی‌شود.

 بر این اساس در این تعریف علوم انسانی می‌توانند عقلی، تجربی، شهودی یا تاریخی (نقلی) باشند. پذیرش چنین دیدگاهی (تمایز علوم بر اساس موضوع آن‌ها) می‌تواند سؤالات و ابهامات چندی را در امر طبقه‌بندی علوم برای ما به وجود آورد؛ مثلاً آیا هر علمی موضوع مخصوص به خود دارد؟ آیا علومی مثل منطق و اصول فقه که جنبه‌ی ابزاری دارند، موضوع مخصوص به خود دارند یا اینکه آن‌ها را باید بر اساس هدفشان تعریف کرد؟ آیا منطق (که موضوع آن معرف و حجت است)، فلسفه (که درباره‌ی وجود و احکام آن بحث می‌کند) و جغرافیا (که بخش عمده‌ای از آن به مطالعه‌ی زمين و پديده‌هاي طبيعي، آب و هوا، رویيدني‌ها، خاک، فراورده‌ها و پراکندگي آن‌ها بر روي زمين می‌پردازد) جزء علوم انسانی هستند؟

با توجه به مباحث فوق، هرچند تعریف علوم انسانی بر اساس موضوع تا حدودی فضای مورد بحث این علوم را مشخص می‌کند، اما آن را چنان‌که مورد نظر فلاسفه است، متعین نمی‌سازد.

 

چیستی علوم انسانی به‌ حسب روش آن

جان‌ استوارت ميل علوم انسانی را از علوم تجربی، طبیعی و اجتماعی به واسطه‌ی روش آن جدا می‌کند. به عقیده‌ی وی روش علوم طبیعی، روشی تجربی و مبتنی بر مشاهده، آزمايش و استقرا است و در مقابل روش علوم انسانی، استنتاجي است که در آن از یک‌سری قضایای اولیه، قضاياي جديدي استنتاج می‌شود؛ مثلاً در علم اقتصاد با استناد به این گزاره که «انسان موجودي است كه تنها به كسب و صرف ثروت اشتغال دارد»، قضایای متعددی درباره‌ی چگونگی ارتباطات مالی و اقتصادی انسان‌ها استنتاج می‌شود. از نظر میل، علوم سياسی، علوم تربیتی، اخلاق، جامعه‌شناسي و اقتصاد در زمره‌ی علوم انسانی به شمار می‌آیند، اما روان‌شناسي كه تمام قضایای آن به روش آزمايشي و تجربي به دست می‌آید، جزء علوم انسانی نبوده و علمی تجربی به شمار می‌آید.

این دیدگاه به تنهایی نمی‌تواند علوم انسانی را از منطق، ریاضیات، هندسه و... جدا کند؛ زیرا در این علوم هم، از روش استنتاجی استفاده می‌شود و از یک‌سری تعاریف و مقدمات به روش استنتاجی قضایای جدیدی به دست می‌آید. این دیدگاه برای تکمیل ناچار است به موضوع علم هم اشاره‌ای داشته باشد.

در مقابل این دیدگاه، اثبات‌گرایان و ابطال‌گرایان، علم را به علم تجربی (science) محدود کرده و قائل به وحدت علم هستند. به عبارت دیگر در این دیدگاه وقتی از علوم انساني صحبت می‌شود، مراد انسان‌شناسي تجربي در مقابل انسان‌شناسي عقلی، شهودی و تاریخی است. در این دیدگاه، تمامی علوم انسانی (روان‌شناسي، جامعه‌شناسي، اقتصاد، علوم سياسي، علوم تربيتي و...) برای علمی بودن باید از روش تجربی استفاده کرده تا بتوان گفت که از واقعیتی عینی و خارجی خبر می‌دهند. همچنین تمام تفاوت‌هایی که بین علوم تجربی انسانی و علوم طبیعی دیده می‌شود، تنها ناشی از نوظهور بودن علوم انسانی عنوان شده و تفاوت‌هایی کمی و نه کیفی به شمار می‌آیند.

در مقابل این دسته از علوم، دانش‌هایی همچون حقوق، اخلاق، زبان، ادبيات، زیبایی‌شناسی، فلسفه و... قرار می‌گیرند که از روش تجربي استفاده نمی‌کنند، خبری از واقعیت عینی خارجی نمی‌دهند و اصولاً از دایره‌ی علوم خارج شده و در زمره‌ی دانش‌های اعتباری قرار می‌گیرند.

 

چیستی علوم انسانی به حسب هدف آن

ويلهلم ديلتاي در واکنش نسبت به دیدگاه تجربه‌گرایان (اثبات‌گرایان و ابطال‌گرایان)، علوم طبیعی را از علوم انسانی بر اساس هدف این دو جدا ساخت و کوشید برای اعتبار علوم انسانی، روش‌شناسی قابل قبولی ارائه کند. از نظر دیلتای هدف علوم طبیعی تبیین علمی و به‌تبع آن پیش‌بینی و کنترل پدیده‌های طبیعی و هدف علوم انسانی، فهم باورها و رفتارهای معنادار آدمیان است. این تفاوت در هدف از نگاه دیلتای و پیروان او، تفاوت در روش را نیز به همراه می‌آورد، به گونه‌ای که علوم طبیعی از روش تجربی و علوم انسانی از روش تاریخی و تفهمی استفاده می‌کنند. در حقیقت دیلتای و پیروان او نظریه‌ی معرفت‌شناسی کانت را بسط دادند و همان گونه که کانت مقولاتی پیشینی را برای فهم تجربی طبیعت لازم می‌دانست، آن‌ها نیز درصدد بودند تا شروط فهم امور انسانی را ارائه کنند و سرانجام به این نتیجه رسیدند که آگاهی از تاريخ، پیش‌فرض‌ها، ارزش‌ها، اهداف و... کنشگر، از شرايط فهم باورها و رفتارهای اوست. از این منظر بسیاری از دانش‌ها درباره‌ی انسان می‌توانند هم در زمره‌ی علومی طبیعی قرار گیرند و هم در زمره‌ی علوم انسانی. برای مثال در روان‌شناسی هم می‌توان روابط علمی میان محرک و رفتار فرد را از طریق آزمون و مشاهده جست‌وجو و از آن در تبیین و پیش‌بینی رفتار فرد استفاده کرد (روان‌شناسی رفتارگرا)، هم می‌توان درصدد فهم رفتار فرد از طریق آگاهی نسبت به باورها، خواسته‌ها، فرهنگ و...  او بود.

 

چیستی علوم انسانی به حسب رشته‌های آموزشی

تحلیل محتوای گفتمان ایجادشده درباره‌ی ارتقا، بومی‌سازی و اسلامی‌سازی علوم انسانی (برای مثال این گفته معاون آموزشي وزارت علوم که در حال حاضر 46 درصد از دانشجويان، 1526174 دانشجو در گروه علوم انساني؛ 30 درصد از دانشجویان، 1007185 دانشجو در گروه فني و مهندسي؛ 9 درصد از دانشجويان، 303014 دانشجو در گروه علوم پايه؛ 6 درصد از دانشجویان،  198218 دانشجو در گروه كشاورزي و دامپزشكي؛ 5 درصد از دانشجویان، 170940 دانشجو در گروه علوم پزشكي و 4 درصد از دانشجویان،  144210 دانشجو در گروه هنر تحصيل مي‌كنند)  نشان می‌دهد که هیچ‌یک از تحلیل‌های نظری فوق مبنای تعریف علوم انسانی و تمایز آن از علوم دیگر نیست، بلکه تمایز میان علوم انسانی از علوم مهندسی، پزشکی، پایه و... بیشتر بر اساس رشته‌های آموزشی در دوره‌ی متوسطه و دانشگاه‌ها انجام گرفته است. توضیح آنکه در نظام قديم آموزشي ایران که کلیات آن نیز هنوز اجرا می‌شود، دانش‌‌آموزان پس از پايان دوره‌ی راهنمايي می‌توانستند در دبيرستان يا در هنرستان به ادامه تحصيل بپردازند و آنان که دبيرستان را برای ادامه تحصیل انتخاب می‌کردند، می‌توانستند یکی از 3 ‌رشته‌ی علوم انساني، علوم تجربي و علوم رياضي را برای ادامه تحصیل انتخاب کنند. دانش‌آموزان علوم انسانی در دوره‌ی دبیرستان دروسی همچون زبان و ادبیات (فارسی، عربی، انگلیسی)، تاریخ (ایران و جهان)، علوم اجتماعی، منطق، فلسفه، روان‌شناسی، جامعه‌شناسی، اقتصاد، تعلیمات دینی و مقدار اندکی ریاضی، شیمی و فیزیک را فرا می‌گرفتند. در کنکور سراسری رشته‌ی علوم انسانی نیز میزان فراگیری دانش‌آموز در دروس ریاضی، اقتصاد، ادبیات فارسی، عربی، انگلیسی، تاریخ و جغرافیا، علوم اجتماعی، فلسفه و منطق، روان‌شناسی و معارف سنجیده می‌شد. دانش‌آموزان علوم انسانی پس از دوره‌ی متوسطه و در صورت قبولی در کنکور دانشگاه‌ها در یکی از رشته‌های دانشگاهی زبان و ادبیات (فارسی، عربی، انگلیسی و...)، تاريخ، باستان‌شناسی، جغرافیا، فلسفه، الهیات و معارف اسلامی، قرآن و علوم حدیث، فقه، اصول و حقوق اسلامی، حقوق، علوم تربیتی، علوم سیاسی، روابط سیاسی، علوم اجتماعی، ارتباطات، روان‌شناسی، کودکان استثنایی، راهنمایی و مشاوره، مددکاری اجتماعی، کتابداری، حسابداری، علوم قضایی، مطالعات خانواده، مدیریت (صنعتی، بازرگانی، دولتی)، اقتصاد (کشاورزی، حمل‌ونقل)   امور دفتری، امور مالی و مالیاتی، امور بانکی، جهانگردی و هتل‌داری و... به ادامه تحصیل می‌پرداختند.

جلوه‌ای دیگر از این تلقی نسبت به تمایز علوم انسانی از سایر علوم را می‌توان در جشنواره‌ی بین‌المللی فارابی که به تحقیقات علوم انسانی و اسلامی اختصاص یافته است، ملاحظه کرد. در این جشنواره آثار تحقیقی را در 12 گروه مورد بررسی قرار می‌دهند: 1. تاریخ، جغرافیا و باستان‌شناسی، 2. حقوق، 3. زبان و ادبیات، 4. علوم اجتماعی و ارتباطات، 5. علوم اقتصادی، مدیریت و حسابداری، 6. علوم تربیتی، روان‌شناسی، علوم رفتاری و تربیت بدنی، 7. علوم سیاسی و روابط بین‌الملل، 8. فقه، علوم، قرآنی و حدیث، 9. فلسفه، کلام، اخلاق، ادیان و عرفان، 10. فناوری اطلاعات، اطلاع‌رسانی، 11. مطالعات هنر و زیبایی‌شناسی، 12. ایران‌شناسی و اسلام‌شناسی.

در تحلیل یادشده به تمامی این رشته‌ها علوم انسانی و اسلامی گفته می‌شود، هرچند هدف برخی از آن‌ها همچون فقه و اصول و باستان‌شناسی و... فهم و روش آن‌ها تفسیری است و هدف برخی دیگر همچون اقتصاد، روان‌شناسی، جامعه‌شناسی تبیین علمی پدیده‌های انسانی و اجتماعی و روش آن‌ها تجربی و هرچند برخی از این علوم مانند فلسفه، روان‌شناسی، جامعه‌شناسی نظری هستند و برخی دیگر همچون مشاوره، مدیریت، جهانگردی کاربردی و... علی‌رغم تمام تفاوتی که میان این حوزه‌های دانش وجود دارد، تمامی آن‌ها ذیل علوم انسانی و در مقابل علوم ریاضی، علوم طبیعی (فیزیک، شیمی)، علوم زیستی (زیست‌شناسی، پزشکی، بیوشیمی)، مهندسی (عمران، صنایع، برق، مخابرات، الکترونیک، کامپیوتر و...) و... قرار می‌گیرند که در جشنواره‌ی خوارزمی یا فارابی از آن‌ها یاد می‌شود.

 

نسبت علوم انسانی و علوم اجتماعی

حال که تا حدودی چیستی علوم انسانی و تمایز آن از علوم طبیعی آشکار شد، شایسته است این سؤال را مطرح کنیم که نسبت علوم انسانی Humanities  و علوم اجتماعی Social sciences  چیست؟ با توجه به مطالبی که بدان اشاره شد، برخی علوم انساني و علوم اجتماعي را از حیث موضوع واحد (مطالعه درباره‌ی حالات درونی انسان و ارتباطات او) و از حیث روش متفاوت می‌دانند. در این دیدگاه علوم اجتماعي از روش‌هاي تجربی (اعم از كمي و كيفي) استفاده می‌کنند و علوم انساني را از روش تحليلي و انتقادي به مطالعه‌ی انسان مي‌پردازند. بر این اساس دانش‌هايي نظير هنر، فلسفه، فلسفه‌های مضاف، تاریخ، الهیات و... در زمره‌ی علوم انساني و دانش‌هايي مانند جمعيتشناسي، جغرافياي انساني، جامعهشناسي، مردمشناسي، به شرط آنكه به روش تجربي پایبند باشند، در رديف علوم اجتماعي قرار مي‌گيرند.

پارسانیا دیدگاه دیگری برای تمایز علوم انسانی از علوم اجتماعی معرفی کرده است. در این دیدگاه علوم انساني به مطالعه‌ی هستي‌ها و کنش‌هایی ميپردازند كه از مسير اراده و آگاهي انسان پديد مي‌آيند و علوم اجتماعي مطالعه درباره‌ی كنش‌هاي اجتماعي انسان و لوازم و عوارض مربوط به آن است. در این تعريف نسبت بين علوم انساني و علوم اجتماعي نسبت عموم و خصوص مطلق است؛ يعني علوم اجتماعي زيرمجموعه‌ی علوم انساني هستند، اما برخي از علوم انساني در زمره‌ی علوم اجتماعي نيستند. تفكيك مفهومي فوق را بدین شرط می‌توان پذیرفت که:

 الف) برخي از كنش‌هاي انساني بتوانند به صورت غيراجتماعي واقع شوند.

 ب) تمامی کنش‌های اجتماعی را نتوان بر اساس اراده و آگاهی فرد تبیین کرد، اما كساني كه هستي جامعه را به هستی فردی تحویل کرده‌اند، نمی‌توانند برای علوم اجتماعی هویتی مستقل قائل شوند و همچنین کسانی که وجود فرد را به واقعيت اجتماعي فرو مي‌كاهند، نمی‌توانند به علوم انسانی اعتقادی داشته باشند.

در کاربرد این دو عنوان برخی جهت پرهیز از ورود به مناقشات نظری تقسیم‌بندی علوم انسانی از علوم اجتماعی، این دو عنوان را در کنار هم به کار می‌گیرند. برخی دیگر رشته‌هایی همچون مردم‌شناسی را به دلیل اینکه از روش‌های کمی تجربی استفاده نمی‌کند در زمره‌ی مطالعات اجتماعی و نه علوم اجتماعی قرار می‌دهند و... خلاصه آنکه در کاربرد عناوینی همچون علوم انسانی Humanities، علوم اجتماعی Social sciences  ، علوم رفتاری  Behavioural sciences ، مطالعات اجتماعی Social studies ، مطالعات فرهنگی  Cultural studies و... توافق عامی بین دانشمندان و مراکز آموزشی و پژوهشی داخل و خارج کشور وجود ندارد.

 

علوم حوزوی در زمره‌ی علوم انسانی هستند

مطابق مباحث اشاره‌شده، بی‌شک برخی از علوم دانشگاهی از جمله ادبیات (فارسی، عربی، انگلیسی و...)، فلسفه (اسلامی، غرب و...)، تاریخ (اسلام، ایران و...)، حقوق (جزایی، مدنی و...)، ادیان و... در زمره‌ی علوم انسانی قرار می‌گیرند. از سوی دیگر وقتی مقایسه‌ای بین این علوم دانشگاهی و علومی که در حوزه‌های علمیه آموزش داده می‌شود (ادبیات عرب، فلسفه‌ی اسلامی، کلام -ادیان و مذاهب-، تاریخ اسلام، فقه، تفسیر متون و...) تفاوتی ماهوی وجود ندارد. بر این اساس و به اقتضای بحث وحدت حوزه و دانشگاه، هم در موضوع اسلامی‌سازی دانشگاه‌ها و مراکز آموزشی -قید عام مراکز آموزشی در کنار دانشگاه‌ها می‌تواند حوزه‌های علمیه را نیز مشمول شود- باید حوزه‌های علمیه را در کنار دانشگاه‌ها مورد توجه قرار داد و هم در بحث تحول و ارتقای علوم انسانی باید تحول و ارتقای علوم انسانی حوزوی را در کنار علوم انسانی دانشگاهی دنبال کرد. همچنین در بحث گزارش‌های آماری باید آمار اساتید و طلاب حوزه‌های علمیه را به اساتید و دانشجویان دانشگاهی که در حوزه‌ی علوم انسانی مشغول تدریس و تحصیل هستند اضافه کرد و...

 

ضرورت اولویت‌بندی علوم انسانی

با توجه به کثرت و تنوعی که در رشته‌های علوم انسانی و اجتماعی وجود دارد، دنبال کردن بحث تحول و ارتقا و همچنین بومی‌سازی و اسلامی‌سازی علوم انسانی درباره‌ی تمامی این رشته‌ها کار بسیار دشواری خواهد بود و محدودیت‌های مالی، زمانی و نیروی انسانی ایجاب می‌کند که برخی از این رشته‌ها در موضوع طرح‌شده در اولویت قرار گیرند، اما برای چنین اولویت‌بندی‌ چه ملاک‌هایی وجود دارد و کدام یک از آن‌ها از قابلیت بیشتری برای دفاع برخوردارند؟

1. ممکن است گفته شود که 3 رشته‌ی حسابداری با 5/9 درصد، مدیریت با 9/8 درصد و حقوق با 3/5 درصد دانشجو حدود 30 درصد کل دانشجویان کشور و 75 درصد دانشجویان علوم انسانی را تشکیل می‌دهند و چنانچه این 3 رشته دستخوش تحول (ارتقا، بومی‌سازی و اسلامی‌سازی) شوند، فضای عمومی سایر رشته‌های علوم انسانی نیز برای تحول مساعد می‌شود، اما این ملاک، ملاک مناسبی برای اولویت‌بندی رشته‌ها در بحث تحول علوم انسانی نیست؛ زیرا هر 3 رشته‌ی یادشده جزء رشته‌های کاربردی هستند و بر پایه‌ی علومی همچون فلسفه، اقتصاد، جامعه‌شناسی و روان‌شناسی و... بنا شده‌اند و تا زمانی که تحولی در علوم پایه‌ای که این رشته‌ها از آن‌ها تغذیه می‌کنند رخ ندهد، تحول در حسابداری، مدیریت و حقوق به عنوان رشته‌های مصرف‌کننده و کاربردی امکان‌پذیر نیست.

2. شاید گفته شود که مبانی تصوری و تصدیقی تمامی رشته‌ها در فلسفه مورد بررسی قرار می‌گیرد و چنانچه خواهان تحولی در علوم انسانی باشیم، لازم است که نوع نگاه ما به عالم هستی، انسان، جامعه، ارزش‌ها، متحول شود و این تنها در پرتو تحول فلسفه امکان‌پذیر است. این دیدگاه هرچند از جهات بسیاری و از جمله با در نظر گرفتن تاریخ تحولات علمی قابل دفاع است، اما این امکان وجود دارد که ما را درگیر امور کاملاً انتزاعی کند و از مسئله اصلی که در پرتو درک مشکلی برای ما به وجود آمده بود، دور سازد.

3. پیشنهاد فوق را می‌توان بدین شکل کاربردی و انضمامی کرد: برای اولویت‌بندی علوم انسانی در موضوع مورد بحث، لازم است علوم انسانی را برحسب میزان تأثیری که بر هم دارند طبقه‌بندی کرده و آن را در قالب نموداری درختی ترسیم کنیم. در این صورت مشخص خواهد شد که برای تحول در هریک از این علوم، کدامین علوم پایه‌ای‌تر باید تحول یابند. به احتمال قوی در چنین نموداری برخی از علوم همچون فلسفه و فلسفه‌های مضافی همچون فلسفه‌ی اخلاق، فلسفه‌ی حقوق، فلسفه‌ی تعلیم و تربیت، فلسفه‌ی دین، فلسفه‌ی علم و... در سطح اول، روان‌شناسی، جامعه‌شناسی، اقتصاد و... در سطح دوم قرار می‌گیرند. این دسته از علوم نسبت به دو دسته‌ی دیگر، علوم تولیدکننده به شمار می‌آیند. در سطح سوم نیز می‌توان از علوم کاربردی و مصرف‌کننده‌ای همچون مدیریت، علوم تربیتی، علوم سیاسی و... در سطح چهارم از علوم کاملاً کاربردی نظیر حسابداری، کتابداری، هتل‌داری، جهانگردی یاد کرد. در این طبقه‌بندی هر گروه با استفاده از دستاوردهای علمی گروه‌های قبل از خود می‌کوشد به حل مسائل مطرح در حوزه‌ی کاری خود پاسخ دهد. این راه‌حل هرچند از لحاظ نظری قابل دفاع است، اما برخی از مشکلات عملی ما را در بحث تحول، ارتقا و بومی علوم انسانی حل نمی‌کنند. در ادامه این موضوع مورد بحث و بررسی قرار می‌گیرد.

4. پیشنهاد دیگر در خصوص ملاک اولویت‌بندی علوم انسانی در بحث ارتقا، بومی‌سازی و اسلامی‌سازی علوم انسانی آن است که به مسئله‌ی اصلی خود باز گردیم و به این سؤال پاسخ دهیم که اصولاً چرا در سال‌های اخیر موضوع تحول علوم انسانی برای مسئولان و فعالان عرصه‌های علمی، اجرایی، مدیریتی، سیاست‌گذاری و... به صورت مسئله‌ای مهم و درخور توجه در آمده است؟ بی‌شک وقتی درصدد ایجاد تحول در علم یا هر ابزار دیگری هستیم، متوجه وجود مشکلی در آن علم یا ابزار شده و به این نتیجه رسیده‌ایم که آن علم یا ابزار از جهاتی با وضعیت مطلوبی که در ذهنمان تصور کرده‌ایم، فاصله دارد؛ برای مثال مطابق سند چشم‌انداز 20 ساله‌ی کشور، موقعیت ما در علوم (اعم از علوم ریاضی، علوم طبیعی، علوم زیستی، علوم انسانی و مهندسی) موقعیت مطلوبی نیست و مقرر شده است که در طول 20 سال در عرصه‌ی علوم به موقعیت اول در منطقه دست یابیم. در این بین سیاست‌گذاری و برنامه‌ریزی برای تحول علوم ریاضی، علوم طبیعی، علوم زیستی و مهندسی متفاوت از علوم انسانی و اجتماعی بوده است. برنامه‌ریزی در علوم دسته‌ی اول جهت دستیابی به موقعیت اول در منطقه در طول 20 سال به صورت عادی در وزارت علوم و وزارت بهداشت در حال انجام بوده است و آماری که به خصوص در سال‌های اخیر از چاپ مقالات اساتید در مجلات ISI ارائه می‌شود، نشان از ارتقای موقعیت ایران در عرصه‌ی بین‌المللی است (فارغ از چالش مهمی که در معیار بودن چاپ مقاله در مجلات ISI وجود دارد). در مقابل احساس می‌شود که بحث درباره‌ی تحول علوم انسانی از حساسیت مضاعفی برخوردار است، حساسیتی که نشان‌دهنده‌ی وجود یک نوع بحران (و نه تنها مشکل) در این دسته از علوم در ایران است.

 بر این اساس برای اولویت‌بندی علوم انسانی در بحث تحول، لازم است بحرانی‌ترین آن علوم مشخص شوند و بدین منظور باید مشخص کرد که کدام‌یک از علوم انسانی، به کدامین دلیل و نشانه و مطابق کدامین شاخص، در وضعیت بحرانی به سر می‌برد. تنها با داشتن اطلاعاتی دقیق از وضع موجود هریک از رشته‌های علوم انسانی و ترسیم دقیق وضع مطلوب هریک از این رشته‌هاست که مدیران و کارشناسان می‌توانند بحرانی‌ترین رشته‌ها در علوم انسانی را شناسائی کرده و برای تحول در آن برنامه‌ریزی کنند. وقتی چنین مبنایی را برای اولویت‌بندی اختیار کردیم، این نکته برای ما قابل فهم خواهد بود که به چه دلیل رشته‌ی زبان و ادبیات خارجی در زمره‌ی علوم انسانی‌ای قرار گرفته است که باید در بحث تحول و ارتقا و بومی‌سازی و اسلامی‌سازی علوم انسانی مورد بحث و بررسی قرار گرفته و سیاست‌های جدیدی درباره‌ی آن اتخاذ شود.

 این رشته به خصوص در دوره‌ی کارشناسی ارشد و دکترایش برای شورای تحول و ارتقا علوم انسانی از اهمیت برخوردار بوده است و از این حیث به عنوان یکی از 13 رشته‌ای که باید درباره‌ی آن سیاست‌گذاری کرد، انتخاب شده است، اما نه به این دلیل که درصد بالایی از دانشجویان در دوره‌ی کارشناسی ارشد و دکتری این رشته تحصیل می‌کنند و نه از این حیث که این رشته در بحث طبقه‌بندی منطقی و ارتباطات منطقی تولیدی در بخش بالایی هرم قرار دارد، بلکه تنها به این دلیل که این رشته از حیث فرهنگی می‌تواند بیشترین، نزدیک‌ترین و عمیق‌ترین ارتباط را با فرهنگ‌های خارجی داشته باشد و در صورت وجود سیاست‌های نادرست، دانشجویان این رشته می‌توانند بخش‌هایی از فرهنگ منحط خارجی را به کشور منتقل سازند و از طرف دیگر در صورت وجود سیاست‌هایی همسو با نیازهای بومی و ارزش‌های اسلامی فارغ‌التحصیلان این رشته می‌توانند با نشر فرهنگ ادبی ایران در میان سایر ملل و شناخت فرهنگ‌های بیگانه به کشور خود خدمت کنند.

 

نتیجه‌گیری

در بحث تحول و ارتقای علوم انسانی نیازی به ارائه‌ی تعریفی منطقی از علوم انسانی و متمایز کردن آن از علوم دیگر نیست. عنوان «تحول و ارتقای علوم انسانی» در بستری اجتماعی و به اقتضای احساس مشکلی در کشور مطرح شده است و به جای بحث درباره‌ی چیستی علوم انسانی باید به فهم دقیق مشکل و مسئله‌ای پرداخت که برای حل آن شورایی تحت عنوان شورای تخصصی تحول و ارتقای علوم انسانی به وجود آمده است. مشکل و مسئله‌ی موجود چیزی نیست جز احساس هجوم از ناحیه‌ی فرهنگ‌های دیگر و احساس نیاز به دفاع از فرهنگ خودی و علاوه بر این احساس اینکه فرهنگ غنی اسلامی و ایرانی از استعداد فراوانی برای هماهنگ‌سازی ابعاد مختلف حیات فردی و اجتماعی و حرکت به سمت تمدن اسلامی و ایرانی برخوردار است. در این میان علوم انسانی و اسلامی از جایگاه بسیار والایی برخوردار بوده و برای دستیابی به هدف یادشده -آن‌چنان که در سند چشم‌انداز 20 ساله‌ی کشور عنوان شده است- چاره‌ای جز تحول و ارتقای این علوم نیست. در این میان هر علمی که به هر دلیلی بتواند در رفع مشکلات فرهنگی و دستیابی به اهداف طراحی‌شده ایفای نقش کند، باید در معرض نظارت، کنترل و سیاست‌گذاری قرار گیرد.

 

این متن برگرفته از سخنرانی ارائه‌شده محمد تقی موحد ابطحی در مجمع عالی حکمت اسلامی است

نظر شما