شناسهٔ خبر: 9979 - سرویس اندیشه
نسخه قابل چاپ

نقد لئو اشتراوس بر الهیات سیاسی کارل اشمیت؛

اشتراوس علیه اشمیت

اشتراوس وضع طبیعی هابز از نظر اشتراوس، اولاً جنگ «فرد» علیه فرد بود، ولی برای اشمیت جنگ «کلیت‌ها» علیه کلیت‌ها با گرایش دوست و دشمن است. در ثانی، وضع طبیعی هابز به وسیله‌ی قرارداد پایان می‌پذیرد، در حالی که اشمیت خواهان حفظ چنین وضعی، یعنی حفظ امر سیاسی، می‌شود.

 

فرهنگ امروز/درباره‌ی نویسنده: محمد عبداله­‌پور چناری، عضو هیئت علمی دانشگاه شهید باهنر کرمان، دکترای علوم سیاسی خود را از دانشگاه تهران دریافت کرده است. وی در رساله‌ي دکترا و برخی مقالات خویش، به پژوهش در خصوص «روش‌شناسیِ اندیشه‌ي سیاسی» پرداخته است.

 

 

پس‌زمینه

اشتراوس و اشمیت هر دو متفکر قرن بیستم هستند که بعدها بر اندیشمندان دیگر تأثیرات زیادی بر جای گذاشتند. اما جدا از اشتراک آنان در ملیت آلمانی، در مقابل، نظریه­‌شان در باب الهیات سیاسی، با یکدیگر تمایزهای اساسی دارد؛ تا جایی که اشتراوس خود را ناقد الهیات سیاسی اشمیت می­‌داند. از این رو، شاهد این هستیم که یکی مانند اشمیت در سنت کاتولیکی پرورش می‌­یابد، ولی در جوانی دست از باورهای مذهبی‌اش می­‌شوید؛ تا جایی که خود او حوالی پایان جنگ جهانی اول، باور کاتولیکی‌اش را به عنوان یک باور «جابه‌جاشده» توصیف می­‌کند. از همین رو، به تفسیر برخی مفسران، از جمله رافائل گراس، «باید اشمیت را به عنوان حامل سنت الهیات سیاسی آتئیستی تلقی کرد.»

اما اشتراوس در یک سنت یهودی بزرگ می­‌شود و این باور مذهبی را تا پایان با خود حفظ می­‌کند. در نتیجه، در ساحت نظر تلاش­اش در الهیات سیاسی برای بازگرداندن اعتدال بین «عقل و وحی» است، اعتدالی که توسط مدرنیته، به نفع عقل به هم خورده بود. باز همین باور مذهبی است که باعث می‌­شود یکی از آنان در دوران سیطره‌ي هیتلر در آلمان ماندگار شود؛ تا جایی که در سال 1933 میلادی، با پیوستن به حزب نازی، برای خویش اعتباری دست‌وپا می­‌کند. اما با برگشتن بخت از حزب نازی در سال 1945، این بخت نیز از وی به دلیل باورهای سیاسی برمی­‌گردد و این بار با حفظ همین باور سیاسی، وی گوشه‌ي عزلت را بر ماندن در کرسی قدرت و تعلیم، در برابر هجمه‌­های تند منتقدان سیاسی برای خویش برمی­‌گزیند.

در مقابل، اشتراوس به دلیل همین باور مذهبی‌ـ‌یهودی­‌اش، در زمانه‌ي قدرت­‌یابی هیتلر و سیاست­‌های ضدیهودی­‌اش، همچون دیگر اندیشمندان یهودی، مجبور به جلای وطن مي‌شود و دست به مهاجرت به آمریکا می­زند و روزگار خویش را با تدریس در دانشگاه شیکاگو و بعضاً در هاروارد می­‌گذارند. پس این سرنوشت غریب باعث می­‌شود که یکی از آنان طعم قدرت و دیگری طعم غربت را بچشد.

 

روش علیه روش

حال با چنین پس­‌زمینه­‌ای، هر دو آنان به یک مسئله‌ي واحد می­‌پردازند که از آن تحت عنوان «مسئله‌ي الهیاتی‌ـ‌­سیاسی» یاد می‌­شود. از این ­رو، روش­هایي که آنان برای فهم این مسئله به کار می‌­برند بعضاً علیه روش دیگری است. به نظر اشمیت، زمانی می­‌توان به فهم مسئله‌ي الهیات‌­سیاسی نائل شد که روش‌­شناسی خاصی متناسب با آن انتخاب شود و این روش‌­شناسی همانا «جامعه­‌شناسی مفهوم حاکمیت» است؛ بدین معنا که فهم الهیات مسیحی مستلزم کاربست جامعه­‌شناسی مفهوم حاکمیت است که با کاربست آن نه تنها نحوه‌ي بسط تاریخی آنان، بلکه می‌توان به تبیین دگرگونی­‌های ساختاری مفاهیم پی برد. از همین رو، می­‌بینیم که اشميت یکی از تزهای اساسی­­‌اش را در بخش سوم کتاب «الهیات سیاسی»، مرتبط با روش­‌شناسی­ فهم مسئله‌ي مذکور، چنین مطرح می­‌کند: «تمام مفاهیم مهم نظریه‌ي دولت مدرن همان مفاهیم الهیاتی هستند که سکولار شده­‌اند. نه صرفاً از لحاظ بسط تاریخی­‌شان (­یعنی بسطی که در آن از الهیات به نظریه‌ي دولت انتقال یافته است. برای مثال، خداوند قادر به شارع یا قانون‌گذار قادر مطلق تبدیل شده است)، بلکه به دلیل ساختار نظام­‌مندشان، شناخت آن‌ها مستلزم یک بررسی جامعه­‌شناختی از مفاهیم مذکور است. این استثناء در حقوق شبیه (Analogous) به معجزه در الهیات است. فقط با مطلع­ بودن از این تشابه (analogy) است که می‌­توان به فهم این حالتی نائل شد که در آن، ایده‌­های فلسفی درباره‌ي این وضعیت در قرون اواخر توسعه یافته است.»

در واقع بر اساس این روش­‌شناسی، آنچه برای فهم یک مفهوم نیازمند است بررسی «تشابه» ساختاری میان مفاهیم است، نه «توالی­» و «بسط»های تاریخی آنان از یک حیطه به حیطه دیگر. به همین خاطر، می­‌بینیم که اگر کسی همچون خود اشمیت، بخواهد به فهم یک مفهوم، مانند حاکمیت در حیطه‌ي سیاست یا حقوق، نائل شود، لازم است تا از تشابه آن در حیطه‌ي الهیات آگاه باشد. پس لازمه‌ي فهم یک مفهوم این است که آدمی از ساختار متافیزیکی آن، که در یک دوره‌ي تاریخی غالب بوده است، آگاه باشد؛ وگرنه هر تلاشی بدون چنین آگاهی به منزل مقصود نخواهد رسید.

در مقابل، برای اشتراوس این نوع روش­‌شناسی فاقد بسندگی لازم است. آن گونه که وی در کتاب «شکنجه و هنر نوشتن» توضیح می­‌دهد که لازمه‌ي فهم مفاهیم و مسائل الهیاتی سیاسی همانا توسل جستن به شیوه‌ي «پنهان­کاری» است که در آنان مندرج است. بدین معنا، به نظر او، شیوه‌ي نوشتن در برخی از برهه‌های تاریخی متفاوت است؛ چون که در زمانه‌ي شکنجه و سرکوب توسط حکومت­های تمامیت­‌خواه، شیوه‌ي خاصی از نوشتن ترویج پیدا می­‌کند؛ یعنی زیستن در چنین عصری یا حکومت­‌هایی، نه تنها منجر به «شیوه»‌ي نوشتن به صورت خاص، بلکه سبب خلق نوع «ادبیات» خاصی شده است. در نتیجه، فیلسوف یا نگارنده برای بیان کل حقایق در مورد مفاهیم و نظریه‌ها، مجبور می­‌شود تا به صورتی خاص، بین خطوط بنویسد. در مقابل، مخاطب چنین ادبیاتی، چه به دلیل خفقان و چه به دلیل عدم محبوبیت یا پذیرش ایده­‌های فلاسفه در میان عوام، صرفاً خوانندگان باهوش و قابل اعتماد خواص هستند.

بنابراین فرض چنین اصلی بر این استوار است که یک ارتباط هم‌بسته میان شکنجه و نوشتن بین خطوط وجود دارد، زیرا در تیغ سانسور حکومت­‌های تمامیت­‌خواه و عصر شکنجه، نویسنده در صدد برمی­‌آید تا به صورت مبهم، متناقض­ یا با حذف پیوندهای مهم بین استدلال­‌هایش بنویسد. حال چنین نوشتنی شاید در بادی امر بین نوشته‌های اولیه و نوشته‌های متأخر یا استدلال­‌های اول یا متأخر فردی کمی متناقض جلوه کند؛ ولی حقیقت امر این است که در چنین زمانه‌ای، اندیشمند این شیوه را به عمد انتخاب کرده است تا بتواند پیام خود را به اهل علم و خواص بنشاند. از این­ رو، اصطلاحی که اشتراوس برای توصیف این روش‌­شناسی استفاده می­‌کند همانا «esoteric» در برابر «exoteric» است. اصطلاح اولی برای اشتراوس، بر دو معنای توأمان دلالت دارد: یکی نوشتن بین خطوط یا «پنهان­‌نویسی» و دیگری، نوشتن برای افراد خاص؛ یعنی مخاطب «خاص» است. در حالی ­که اصطلاح دومی دلالت بر «آشکارنویسی» و مخاطب «عام» دارد.

در واقع اشتراوس، به طور تلویحی، روش­‌شناسی اشمیت را به دلیل نابسندگی­‌اش برای فهم مسئله‌ي الهیاتی‌ـ‌سیاسی مدرنیته رد می‌­کند، چون به نظر وی، آن قادر نیست تا دوران مدرن را، که باعث هجمه به مسئله‌‌‌ي فوق شده است، به طور شایسته مورد حلاجی قرار دهد. در همین راستا، خود در صدد برمی­‌آید تا با روش‌­شناسی مذکورش به رهبران فکری موج اول مدرنیته مانند ماکیاولی در کتاب «اندیشه­‌هايی در باب ماکیاولی» و هابز در کتاب «فلسفه‌ي سیاسی هابز» بپردازد تا از این طریق بتواند با واکاوی بنیان­‌های فکری مدرنیته نشان دهد که چگونه توازن «عقل و وحی»، که در الهیات سیاسی یهودی و اسلامی یا یونان باستان وجود داشت، در دوران مدرن از بین رفت. پس نابسندگی روش­‌شناسی اشمیت نه تنها در فهم مدرنیته است، بلکه در نقدش از مفهوم لیبرالیسم، بیش از پیش، جلوه­‌نمایی می­‌کند.

 

نقد لیبرالیسم علیه نقد لیبرالیسم

برای اشمیت و اشتراوس مسئله‌ي اصلی الهیات‌­­سیاسی، همان لیبرالیسم است. بر این اساس، هر دو آنان در صدد برمی­‌آیند تا از منظری مختلف به نقد لیبرالیسم بپردازند؛ یعنی مسئله‌ي آنان امری واحد است، ولی نحوه و شیوه‌ي پرداختن آنان بدان با یکدیگر فرق می­‌کند. اشمیت در کتاب «بحران دموکراسی پارلمانی» بر این نظر است که «لیبرالیسم را باید به عنوان یک نظام متافیزیکی جامع و منسجم دید»؛ نظامی که در آن هارمونی اجتماعی و بیشينه­‌سازی سود ناشی از رقابت اقتصاد آزاد افراد است و در این نوع نظام، «رقابت» جایگزین «تعارض» (conflict) وجودی شده است. اتفاقی که در این نظام متافیزیکی (لیبرالیسم) می­‌افتد این است که آن در وهله‌ي اول به «نفی» امر سیاسی می­‌پردازد؛ امری که از نظر اشمیت، در کتاب «مفهوم امر سیاسی»، مقدم بر مفهوم دولت بود و در نتیجه، آن بر یک تمیز بنیادین بین «دشمن» و «دوست» استوار یافته بود.

در وهله‌ي بعد، حاکمیت مطلق را به حاکمیت پارلمانی تبدیل کرده است، چون از نظر اشمیت در کتاب «الهیات سیاسی» حاکمیت، فرد یا نهادی است که در مورد وضعیت استثنایی تصمیم می‌­گیرد. و این حاکمیت در وضعیت «استثنایی» یا «اضطراری» در این باره تصمیم می­‌گیرد که این وضعیت به چه معناست و سپس متناسب با آن، چه اقداماتی را می‌­توان در پیش گرفت. در اینجا همه چیز به تشخیص حاکمیت بستگی دارد؛ هم «چیستی» وضعیت و هم «اقدام» متناسب با آن. پس در وضعیت استثنایی تصمیم سیاسی، حاکمیت ورای هنجارهای حقوقی است. در واقع این وضعیت استثنایی است که هنجارهای حقوقی را تعریف می­‌کند، نه بالعکس.

در مقابل، حاکمیت در دموکراسی پارلمانی، مبتنی بر «تصمیم­ شورایی یا مشورتی» است، زیرا چنین حاکمیتی متضمن شور و مشورت یا بحث و تبادل نظر در مجلس است و نیز هر گونه تصمیمی باید مبتنی بر هنجارهای حقوقی باشد، نه اینکه از اقتدار سیاسی ناشي شود. بدتر اینکه این حاکمیت پارلمانی در بطن خویش، ایده‌ي نفی امر سیاسی را در پی دارد؛ یعنی آن منازعات وجودی بین دوست و دشمن را به تضارب آرا و رقابت انتخاباتی فرومی­‌کاهد.

در مقابل، اشتراوس در «یادداشت­‌هايی در باب مفهوم امر سیاسی اشمیت»، بر این نظر است که اشمیت قادر به تمیز میان وجوه «سیاسی» و «اندیشه­»ای لیبرالیسم نیست؛ یعنی نقدهای وی فقط به وجه سیاسی لیبرالیسم خلاصه می­شود و او از پرداختن به نقدهای بنیادین و آن هم به اندیشه‌ي لیبرالی، عاجز و ناتوان است. از همین ­رو، می‌بینیم وقتی که اشمیت مبانی فکری امر سیاسی خویش را بر مفهوم وضع طبیعی هابز و نوع انسان­‌شناسی وی قر‌ار می­‌دهد، آن گاه نمی‌­تواند از عناصر لیبرالی اندیشه‌ي­ هابز فرار کند. گرچه وضع طبیعی هابز از نظر اشتراوس اولاً جنگ «فرد» علیه فرد بود، ولی برای اشمیت جنگ «کلیت­‌ها» علیه کلیت­‌ها با گرایش دوست و دشمن است. در ثانی، وضع طبیعی هابز به وسیله‌ي قرارداد پایان می­‌پذیرد؛ در حالی که اشمیت خواهان حفظ چنین وضعی، یعنی حفظ امر سیاسی، می­‌شود.

اما این تفاوت­‌ها باعث نمی­‌شود تا نقدهای وارده از سوی اشمیت بر لیبرالیسم کامل باشد، چون او هنوز عناصری از اندیشه‌ي لیبرالی را در ارائه‌ي دیدگاهش استفاده کرده است. از نظر اشتراوس، این عناصر استفاده‌شده بر این اشاره دارد که فهم اشمیت از هابز یک فهم ناقص است. در نتیجه، نقد کامل بر لیبرالیسم زمانی امکان‌­پذیر است که به ورای افق لیبرالی گام ­بگذارد و این گام گذاشتن توأم است با ارائه‌ي فهمی بسنده از اندیشه‌ي هابز. کاری که اشتراوس در کتاب «فلسفه‌ي سیاسی هابز» در صدد ارائه‌ي آن برمی‌­آید.

به نظر اشتراوس، باید هابز را پدر فکری لیبرالیسم تلقی کرد. اگرچه وی در زمانه‌­ای که اندیشه­‌اش را بیان می‌نمود، در یک جهان غیرلیبرالی زندگی می­‌کرد، ولی لیبرالیسمی که او بنیان گذاشت منجر به نوعی نسبی‌گرایی افراطی شد و در نهایت، به پیدایش دو نوع نهیلیسم کمک کرد: «نوع اول که نهیلیسم وحشی است که در رژیم‌های نازی و مارکسیستی پدیدار شدند. این ایدئولوژی­‌ها هر دو نواده‌ي اندیشه‌ي روشنگری هستند که در صددند تمام سنت­ها، تاریخ، اخلاق و معیارهای اخلاقی را از بین ببرند و آن‌ها را با زور و نیروی دیگر جایگزین کنند که تحت آن، ماهیت بشر تحت انقیاد و سیطره در­آید؛ اما نوع دوم، نهیلیسم نجیب در دموکراسی‌های لیبرال غربی است که نوعی از پوچی عاری از ارزش و نیز برابر­طلبانه‌ي لذت­‌جویانه را ترویج می‌دهد که آن امروزه در جامعه‌ي آمریکا غالب است.» پس چنین نقدی بر لیبرالیسم ما را به سوی مسئله‌ي الهیات علیه الهیات هدایت می­‌کند.

 

الهیات علیه الهیات

اشميت در «الهیات سیاسی» بر این نظر است که نمی­‌توان مفاهیم الهیاتی را از مفاهيم سیاسی جدا کرد، چون ساختار مفاهیم سیاسی شبیه به ساختار مفاهیم الهیاتی است. پس تفکیک این دو، امری ناممکن یا امکان­‌ناپذیر است؛ یعنی برای اشمیت مسئله بر سر امکان­‌نا­پذیری تفکیک بین مفاهیم الهیاتی و سیاسی است. از سویی دیگر، وی در صدد تاریخ­‌سازی یا نشان ­دادن بسط تاریخی این امر نیست. در مقابل، اشتراوس نسبت به اشمیت، الهیات سیاسی را به طور خاص‌­تر و با توجه به یک تنش میان فلسفه و الهیات تعریف می‌­کند؛ بدین معنا که برای وی «معضل الهیاتی سیاسی» به لحاظ تاریخی دال بر وجود یک تنش بین فلسفه‌ي سیاسی و الهیات سیاسی است؛ تنشی که اشاره به امکان­‌پذیری تفکیک این دو حوزه دارد.

حال این عدم امکان‌­پذیری تفکیک بین این دو حوزه به دوران ماقبل رنسانس برمی­‌گردد؛ تنشی که از تفکیک بین حکمت یونانی و الهیات یهودی ناشی می­‌شود. قدما در صدد بودند که میان این دو نوعی توازن برقرار کنند، هرچند که اين توازن در دوران مدرن به هم خورد. برای اشتراوس این امکان تمیز منجر شد تا یک «اقلیت متعارف، که ضرورتاً به مذهب نیازی ندارند، بر یک اکثریت که مذهب مبنای عمل آن‌هاست، زندگی را قابل فهم و آسان سازد؛ در حالی که برای اشمیت این تمیز بیشتر وجه اقتدارگرایانه دارد و آن شبیه خداوند حاکم مطلق است.»

در نهایت، برای اشتراوس مسئله‌ي الهیات سیاسی یک مسئله‌ي ابدی است و نه مانند اشمیت، موقتی و محدود به یک دوران خاص. پس بازگشت اشتراوس به مسئله‌ي مذکور، به سنت الهیات یهودی است، نه مانند اشمیت به الهیات کاتولیکی. بازگشت به آموزه­‌هايی که فلسفه را به تعادل در کنار مذهب فرامی­‌خواند، نه آموزه‌­های مدرنی که در صدد حل مسئله‌ي الهیاتی‌ـ‌سیاسی برای یک بار و همیشه هستند.

 

محمد عبداله‌­پور چناری

عضو هیئت علمی دانشگاه شهید باهنر کرمان

منابع:

  • Auerbach, Maurice, (1993-94), “Carl Schmitt’s Quest for The political: Theology, Decisionism and the Concept of enemy”, Interpretation, Winter, Vol. 21, No. 2.
  • Crockett, Clayton, (2011), “Carl Schmitt, Leo Strauss, and The Theo-Political Problem of Liberalism”, in Radical Political Theology, Clayton Crockett, USA: Columbia University Press.
  • Schmitt, Carl, (2005). Political Theology: Four Chapters on the Concept of Sovereignty, Chicago and London: Universiy of Schicago Press.
  • Schmitt, Carl, (2007), the Concept of The Political, Chicago and London: Universiy of Schicago Press.
  • Schmitt, Carl, (2000), Crisis of Parliamentary Democracy, London: MIT Press.
  • Gross, Raphael (2007), carl Schmitt and the Jews: the Jewish Question, The Holocaust, and German Lega, Theory, Madison: Uniersity of Wisconsin Press, P.97.
  • Strauss, Leo (1936), The Political Philosophy of Hobbes: Its Basis and Its Genesis, trans. Elsa M. Sinclair, Chicago and London: The University of Chicago Press.
  • Strauss, Leo (1952), Persecution and The Art of Writing, Chicago and London: The University of Chicago Press.
  • Strauss, Leo (1978), Thoughts on Machiavelli, Chicago and London: The University of Chicago Press.
  • Strauss, Leo (2002), “Notes on Schmitt’s Concept of The Political”, in Leo Struass and the Theologico-political Problem, Cambridge: The Cambridge University Press.

نظر شما