شناسهٔ خبر: 12395 - سرویس سینما و رسانه
نسخه قابل چاپ

نقدی بر آثار جشنواره(34)/«انارهای نارس» ساختۀ حمیدرضا مصطفوی؛

روایتی از مصائب فرودستان

انارهای نارس انارهای نارس را می‎توان فیلمی دانست که به قول کارگردان آن در مقام بازگو کردن دغدغه‎های زندگی قشر کارگر برآمده است اما این فیلم، تنها روزمرگی‎هایی ساده را بدون نگاهی زیبایی‌‎شناسانه به تصویر کشیده است که نه از لحاظ داستانی و نه از لحاظ بصری جذابیتی برای مخاطب ندارد

 

فرهنگ امروز/فاطمه موسوی: انارهای نارس به عنوان اولین تجربه کارگردانی حمیدرضا مصطفوی در دو بخش نگاه نو و سودای سیمرغ جشنواره امسال حضور داشت، این فیلم روایتی ضعیف از زندگی روزمره قشر پایین جامعه یعنی قشر کارگر است. فیلمی که با نمادپردازی‎های ناپخته خود سعی می‎کند به سینمای معناگرا نزدیک شود، اما در این راه حتی به سطح قابل قبولی نیز دست پیدا نمی‎کند.

فیلم داستان زندگی انسیه و ذبیح را روایت می‎کند، آن دو در خانه ای در کنار خط راه آهن در اطراف تهران- دماوند- زندگی می‎کنند. انسیه و ذبیح هر روز برای کار به تهران می آیند، انسیه به پرستاری از یک پیرزن مشغول است و ذبیح نیز در برج بلندی جوشکاری می‎کند. اما حادثه‎ای برای ذبیح رخ می‎دهد، روزی او از بالای بالابر برج به زمین سقوط می‎کند و به کما می‎رود...

 انسیه و ذبیح با وجود مشکلات مالی و سطح زندگی پایین، روابط دوست‎داشتنی و صمیمانه‎ای با هم دارند و به زندگی حداقلی خودشان قانع هستند، نهایت آرزوی آن‎ها خرید زمین پشت خانهشان است، زمینی که می‎خواهند آن را به باغ انار تبدیل کنند اما در پایان حتی نمی‎توانند این آرزوی کوچک خود را تحقق ببخشند،  سرنوشت ذبیح به خاطر شغل خطرناکش محتوم به مرگ می‎شود و انسیه با فرزندی که در دل دارد سرانجامی نامعلوم برایش رقم می‎خورد.

 انسیه زنی است چادری از قشر پایین جامعه، که وقتی وارد بیمارستان می شود و با نگرانی در راهروها حرکت می کند، چادرش دو سوم قاب تصویر را می پوشاند. او سر و وضع و ظاهری متناسب با وضعیت زندگی فقیرانه خود دارد، هنگام راه رفتن می‎لنگد، لنگیدنی بی‎دلیل که باعث آزار مخاطب می‎شود، کارگردان مشخص نمی‎کند که این وضعیت انسیه ناشی از چیست، آیا این لنگیدن نشانی است بر وضعیت نامناسب این خانواده و یا کارگردان با معرفی اینگونه انسیه می‎خواهد ضعف و یا دردمند بودن او را برساند. رفتار او بعضاً به عقب افتاده ها شباهت می یابد و گاه لهجه دارد و گاه ندارد.

جامعه ترسیم شده در فیلم شامل افرادی  هستند که روابط انسانی و عاطفی خوب و دلنشینی با دیگران دارند و دلسوز و غمخوار همند و همیشه پشت همدیگر هستند، خود انسیه رابطه‎ای دوست‎داشتنی و صبورانه با پیرزنی-طوبی سادات-  که از او پرستاری میکند دارد. صاحب‎خانهآن‎ها هم خانمی است که هوای انسیه را دارد و رابطه دو طرفه خوبی میان آن‎ها برقرار است. همکار ذبیح نیز هنگامی که برای او این حادثه مرگبار رخ داده او را به بیمارستان رسانده و برای وضعیت او دردمندانه نگران است، پرستار و دکتر نیز در این اجتماع با وجدان در قاب تصویر برای مخاطب ترسیم شده‎اند. در پایان فیلم شاهد هستیم که انسیه، طوبی سادات را که مجبور شده است خانه‎ای را که سال‎ها در آن می‎زیسته ترک کند و به آسایشگاه برود را، به خانه خودش می‎آورد. کارگردان جامعه ایران را با این مشخصات به مخاطب خود معرفی می‎کند، جامعه‎ای با ویژگیهای اخلاقی خوب اما شرایط زندگی نامطلوب...

فیلم به‎گونه ای ناشیانه و تصنعی سعی در نمادپردازی می‎کند، ذبیح، تخم لک لکی را از زیر اتاق بالای- نمادی از طبقات بالای جامعه- برج پیدا کرده است و معتقد است که هر کس تخم لک لک پیدا کند برایش خوششانسی می‎آورد، درست در هنگامی که ذبیح دچار حادثه می‎شود هم فرزند عقب‎افتاده همسایه می‎گوید که در پشتبام خانه لک‎لک دیده است و در دل انسیه امید به برگشتن به زندگی ذبیح را می‎دهد.

همچنین انسیه می گوید پلکش می پرد و ذبیح می گوید این نشانه ی مهمان دار شدن است. در پایان نیز هم طوبی سادات به خانه ی آنها می آید و هم فرزندی وارد زندگی انها می شود. مخاطب نیز با فرض اینکه تخم لک لک خوش شانسی می آورد امیدوار است که ذبیح به هوش بیاید.

خانه انسیه و ذبیح در کنار ریل راه‎ آهن است که با عبور قطار صدایی آزاردهنده بر فضای خانه حکمفرما می‎شود، اما پدیده‎ی ترسیم خانه‎هایی در اطراف راه آهن در سینمای ایران به کلیشه‎ای خسته کننده تبدیل شده است، کارگردانان اغلب برای به تصویر کشیدن زندگی اقشار پایین جامعه به سراغ ترسیم زندگی شخصیتهای داستانشان در فضایی نزدیک به ریل قطار می‌‎روند تا با نمایش صحنه عبور قطار خلاهای داستانی خود را پر کنند و فضایی دراماتیک و نمادپردازانه ایجاد کنند.

صدای احمدی نژاد که از رادیوی ماشین به گوش می رسد و درباره ی یارانه ها صحبت می کند نیز همچون راه آهن خوب پرورانده نشده. علاوه بر این ایرادات دیگری در فیلم وجود دارد که بدجوری توی ذوق می زند. مثلاً در بیمارستان پرونده ی ذبیح را داده اند دست عمو یا دایی او(مهران رجبی) و او پرونده را ورق می زند و می گوید این ناقصه و ... یا انسیه هنگام آشپزی برای طوبی سادات هویج هایی که حلقه حلقه شده را روی تخته گذاشته و نگینی خرد می کند و می گوید: «طوبی سادات وقت نکردم هویج رو برات رنده کنم. حالا وقتی پخت می کوبمش که له شه» یک اینکه هیچ کس هویج را اینطوری خرد نمی کند. دو: خرد کردن هویج آن هم به این شیوه ی عجیب و ناشیانه از رنده کردن آن زمان بیشتری می گیرد. سه: اگر طوبی سادات نمی تواند هویج خرد شده ی پخته را بجود و لازم است انسیه برایش آنها را له کند پس چطور صبحانه نان سنگک می خورد؟!

به طور کلی انارهای نارس را می‎توان فیلمی دانست که به قول کارگردان آن در مقام بازگو کردن دغدغههای زندگی قشر کارگر برآمده است اما این فیلم، تنها روزمرگی‎هایی ساده را بدون نگاهی زیبایی‌‎شناسانه به تصویر کشیده است که نه از لحاظ داستانی و نه از لحاظ بصری جذابیتی برای مخاطب ندارد و با ریتم بسیار کندی که دارد بیننده خسته و دلزده می‎کند.

 

 

 

نظر شما