فرهنگ امروز: متن زیر گزارش نشست روششناسی مکتب کمبریج در پژوهشکده تاریخ اسلام است که با حضور دکتر محمد عبداللهپور چناری (عضو هیئت علمی دانشگاه شهید باهنر کرمان) برگزار شده است. عبداللهپور معتقد است مکتب کمبریج نه تنها قادر به طرح شیوهی جدید در تاریخنگاری اندیشهی سیاسی بوده، بلکه تفسیرهایی در مورد دولت مدرن، آزادی، ویرتو، جمهوریخواهی، رنسانس و غیره ارائه داده است که منجر به پرتوافکنی نوری رو به ظلمت گذشتهی تاریخی اندیشهی سیاسی شده است. آنچه در زیر میخوانید متن کامل این نشست است.
***
آنچه امروز در مورد آن صحبت خواهیم کرد «مکتب کمبریج»[۱] است؛ ضرورت پرداختن به چنین مکتبی آن است که از یک سو بر شیوهی تاریخنگاری فکری تأثیرات شگرفی بر جای گذاشته و از سوی دیگر نیز هر فرد در مواجهه با «تاریخ فکری»[۲] نیازمند است اولاً، شیوههای تاریخنگاری و روششناسیهای موجود در تاریخنگاریها فکری را بهخوبی بشناسد؛ ثانیاً، به نتایج و دستاوردهای آنها در زمینهی تاریخنگاری اندیشهی سیاسی وقوف یابد و ثالثاً، به ارزیابیها موجود هم از شیوهی تاریخنگاری و هم از نتایج تاریخنگاری آنها آگاه شود؛ بعد از کسب چنین معرفتی، فرد باید بتواند آنها را در عمل به کار بندد و از مواد گذشتهی تاریخی خویش شرحی بسنده به دست دهد. بنابراین، فهم و بررسی مکاتبی و رویکردهای تاریخنگاری مثل کمبریج لازمهی وقوف چنین معرفتی از شیوهها و نحوهی مواجههی دیگران با گذشتهی فکری بوده است.
در ارتباط با اصطلاح مکتب کمبریج باید گفت از آن دو معنا و تعریف وجود دارد و باید میان آنها تمییز قائل شد: یکی تعریف برحسب «موضوع» و دیگری به اعتبار «غایت یا نتیجه» است. در تعریف اول، بحث بر سر موضوع مکتب مذکور و در تعریف دوم، بحث بر سر نتایجی که این مکتب در مطالعهی تاریخ اندیشه به دنبال داشته است.
تعریف اول: مکتب کمبریج به شیوهای از تاریخنگاری در اندیشهیهای سیاسی اطلاق شده که توانسته از قرن نوزدهم تا قرن بیستم میلادی در غرب و به خصوص انگلستان مطرح شود؛ اعضای این مکتب متغیر است، برخی از اعضای متقدم آن شامل جان برو[۳] و دانکن فوربس[۴] یا اعضای متأخر آن شامل پیتر لسلت[۵]، جان پوکاک[۶]، جان دان[۷] و کوئنتین اسکینر[۸] است. ناگفته نماند شیوهی تاریخنگاری اعضای متقدم و متأخر بهکلی از یکدیگر متفاوت بوده است و نمیتوان یک شیوهی تاریخنگاری مشترکی میان این دو گروه دید؛ همچنین، اعضای متأخر در برخی موارد از اعضای متقدم متأثر بودهاند. در این مجال تأکید ما بر اعضای متأخر و شیوهی جدید تاریخنگاری آنهاست.
تعریف دوم: مکتب کمبریج به مکتبی اطلاق شده که از دهههای ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ میلادی موفق شده است مجموعه آثاری تحت عنوان «ایدهها در زمینه»[۹] بهوسیلهی انتشارات کمبریج چاپ و منتشر کند، این آثار چاپشده با نظارت اسکینر بالغ بر ۱۶۹ عنوان و حدود ۲ الی ۳ میلیون نسخه در تاریخ اندیشهی سیاسی بوده است.
افزون بر تعاریف فوق، برای سخن گفتن در مورد این مکتب لازم است که موضع و چارچوب خودمان برای ورود بدان را مشخص سازیم، چون از منظر روششناختی پرداختن به اندیشه و تاریخ آن مستلزم چارچوب و موضعی خاص است که این چارچوب و موضع میتواند به دو صورت باشد: یکی بر اساس منطق درونی[۱۰] و دیگری برطبق منطق بازسازی یا بیرونی[۱۱] است؛ البته این دو صورت نه تنها در مورد فهم اندیشهی گذشته بلکه بهصورت کلیتر در مورد هر تاریخی قابل صدق است. سخن اصلی منطق درونی این است که برای «فهم» و حتی «ارزیابی» یک پدیده یا ایده باید به مسائل و روندهایی رجوع شود که آن پدیده یا ایده در مواجهه با آن شکلگرفتهاند، یعنی پدیدهها و ایدهها باید بر اساس عینک خودشان بررسی و ارزیابی شوند. اما سخن منطق بازسازی این است که پدیدهها و ایدهها فاقد منطق درونی بوده و آنها باید بر اساس یک نظریه که برای پدیدهی مذکور امری بیرونی بوده، مورد بررسی و ارزیابی قرار بگیرند.
اما هر موضع و چارچوبی با یکسری مسائل و مشکلات مواجهند که آنها از دو حال خارج نیستند؛ حالت اول: مسائلی که خود اندیشمند سیاسی در هنگام نگارش آثارش یا بیان اندیشهاش با آن مواجه بوده و آن را در زمانهی خویش تجربه کرده است، در این حالت، مسائل مذکور مبتلابه خود اندیشمند سیاسی در گذشته بوده است و نه مورخ و مفسر اندیشهی وی در آتی.
حالت دوم: مسائلی که اندیشمند سیاسی در گذشته با آن مواجه نبوده و آنها مبتلابه مورخان و تاریخنگاران اندیشهی سیاسی مذکور هستند؛ این مسائل خود به دو دسته تقسیم شدهاند: برخی آن دسته از مسائلی هستند که مفسرین اندیشه و مورخین تاریخ فکری با آن روبهرو هستند، جنس این مسائل، روششناختی است، به سخنی دیگر، مورخین تاریخ فکری برای اینکه بتوانند به فهم اندیشه و ایدههای گذشته نایل شوند، با یکسری مسائل معرفتی و روشی مواجه هستند که باید قبل از پرداختن به تاریخنگاری، تکلیف آنها را چه بهصورت ضمنی و چه بهصورت آشکارا مشخص کنند؛ پس جنس این مسائل بیشتر معرفتی و روششناختی است. اما برخی دیگر از مسائل وجود دارند که مورخین «شیوههای»[۱۲] تاریخنگاری با آن دستبهگریبان هستند و این مسائل بیشتر از جنس «فراروششناختی»[۱۳] هستند. بنابراین، این مسائل اولاً در خصوص نحوه و بررسی روششناسیها یا شیوهی تاریخنگاریها در تاریخ اندیشهی سیاسی است و در ثانی، خود نوعی تاریخنگاری است، اما در مورد روششناسی و نه اندیشهی گذشته، یعنی نوعی «تاریخنگاریِ تاریخنگاری» یا «تاریخِ تاریخ».
با این اوصاف، مسائل حالت اول بیشتر از نوع «معرفت درجه اول»[۱۴] هستند، یعنی مسائلی که خود متفکر سیاسی در زمانه و زندگیاش با آن دستبهگریبان بوده است، مانند مسائل سیاست، قدرت، الزام، عدالت، آزادی. ولی مسائل حالت دوم از نوع «مسائل معرفت درجه دوم»[۱۵] هستند، یعنی مسائلی که مورخین اعم از مورخین تاریخنگاری اندیشه و شیوههای تاریخنگاری با آن مواجه هستند، با این تفاوت که مورخین تاریخ فکری در صدد فهم گذشتهی تاریخی هستند ولی مورخین شیوههای تاریخنگاری در پی فهم روشها و شیوههایی هستند که مورخین برای فهم گذشتهی تاریخی به کار بردهاند؛ ازاینرو، مهمترین مسئلهی تاریخنگاری فکری این است: «چگونه میتوان به فهم اندیشه و ایدههایی که در گذشته مطرح شده، نایل شد؟» مهمترین مسئلهی شیوههای تاریخنگاری فکری این است: «چگونه میتوان روششناسیهای موجود در تاریخ فکری و اندیشهی سیاسی را مورد مطالعه قرار داد؟» پس از میان دو مسئله در حالت دوم، مسئلهی اول مبتلابه مکتب کمبریج و مسئلهی دوم مبتلابه ما است.
در این مجال (نظرمان در مورد تعریف)، موضع و مسائل در فهم و ارزیابی مکتب مذکور بدین شرح است: به لحاظ تعریف (افزون بر دو تعریف ارائه شده از مکتب کمبریج در سطور فوق)، تعریف سومی نیز از آن میتوان به دست داد که آن تعریف بیشتر از حیث «مسائل و مشکلاتی» بوده که مکتب مذکور در هنگام نگارش تاریخ اندیشهی سیاسی با آن مواجه بودهاند؛ به لحاظ موضع، موضع انتخابشده برای بحث و بررسی مکتب مذکور بر اساس منطق درونی است، یعنی فهم و ارزیابی چنین مکتبی باید بر اساس منطق درونی باشد و طبق این منطق، به لحاظ مسائل، مشکلاتی که مکتب فوق بدان مبتلا بوده از جنس روششناختی است، با این توضیح که مکتب مذکور در صدد فهم مسئلهی گذشتهی تاریخی بوده و ما نیز در صدد فهمِ فهم چنین نوع تاریخنگاری هستیم. بنابراین، تعریف مکتب کمبریج از حیث مسائل، هم منطبق با موضع انتخابی ما، یعنی منطق درونی است و هم مطابق با مسائلی که ما در صدد بررسی آنها هستیم، یعنی فهم و ارزیابی مسائل شیوهی تاریخنگاری مکتب کمبریج در تاریخ اندیشهی سیاسی.
مهمترین مسئلهای که مکتب کمبریج در تاریخنگاری فکری با آن مواجه بود، اینکه: «چگونه میتوان به فهم اندیشهی سیاسی در گذشته، به خصوص اوایل دوران مدرن، نایل شد؟» گرچه در خصوص این مسئله، پاسخهای متفاوتی از سوی مکاتب تاریخنگاری داده شده بود، اما از نظر این مکتب، پاسخهای مذکور به جای فهم گذشتهی تاریخی، خود به مانع فهم تبدیل شدهاند، بهصورتیکه هیچگاه قادر به پا گذاشتن به اقلیم تاریخی اندیشهی فکری نبودهاند.
وضع تاریخی پیدایش مکتب کمبریج نشان از مسائل و مشکلاتی دارد که مکاتب اصلی روششناختی در تاریخنگاری و حتی فلسفهی علم سیاست سبب آن شدهاند؛ برخی از این مکاتب عبارتند از: «جوهرگرایی»[۱۶]، «مادهگرایی»[۱۷] و «رفتارگرایی»[۱۸].
جوهرگرایی: استدلال اصلی جوهرگرایان در تاریخنگاری اندیشهی سیاسی آن است که اگر کسی بخواهد به فهم آثار فکری گذشتگان در حیطهی اندیشهی سیاسی نایل شود، مستلزم پی بردن به استدلالهایی است که در متون مذکور مندرج است، به این دلیل که: اولاً، مسائلی که هر متن با آن مواجه است لامکان و لازمان هستند و نمیتوان آنها را به امور محسوس فروکاست؛ ثانیاً، این مسائل مستلزم حقیقتی مکنون هستند که آن حقیقت ابدی و ازلی است و در نهایت، مسائل گذشته قابل کاربست به مسائل امروزین هستند؛ بنابراین، فهم مسائل ابدی و حقایق مکنون در آنها میتواند راه درمان مشکلات امروزین بشر باشد.
نمود اعلای این جوهرگرایی در تاریخنگاری اندیشهی سیاسی شامل کارهای لئو اشتراوس و شاگردانش است، برای آنان مسائل فلسفهی سیاست قابل تحویل به تاریخمندی شهر یا امر محسوس نیست، بلکه آنها همانند ایدههای افلاطونی مرتبط با جهان معقول است، در نتیجه، فهم این مسائل کلی و ابدی مستلزم پرداختن بررسی متونی است که این اندیشهها در آن بیان شدهاند؛ فیالمثل، فهم اندیشههای هابز و ماکیاولی متضمن بررسی متون برای پی بردن به استدلال و حتی آموزههایی است که در این متون مندرج بوده و نیز یافتن سازگاری، انسجام و دقت میان آنهاست.
مادهگرایی: مهمترین استدلال مادهگرایان آن است که اولاً، هر ایده یا مفهومی ریشهی مادی دارد و ثانیاً، این ماده هست که موجب شکلگیری ایدهها شده است و نه بالعکس، یعنی ایده منجر به شکلگیری ماده شده است، به تعبیری دیگر، ماده علت و علل شکلگیری ایده بوده است؛ در نتیجه، تبیین و نه فهم یک ایده مستلزم بررسی «وضع و شرایط مادی»، یعنی شرایط اقتصادی و اجتماعی است که در آن شکل گرفته است، بالطبع، مسائل فلسفهی سیاست نیز امری مادی و تبیین علّیاش متضمن پی بردن به معنای مادی ایده است و نه جوهری.
سی بی مکفرسون[۱۹] نمونهی اعلای شیوهی تاریخنگاری مادی در تاریخ اندیشهی سیاسی است. از منظر چنین شیوهی تاریخنگاری، تبیین اندیشهی سیاست هابز در دوران مدرن متضمن این است که بدانیم چه شرایط مادی و اجتماعی در ایام حیات هابز بر اجتماع انگلستان حاکم بوده است؛ بر این اساس، اگر به تاریخ وضع مادی-اجتماعی هابز برگردیم، خواهیم دید که این وضع اشاره به فردگرایی ملکی است، فردگرایی که بر اجتماع زمانهی هابز غالب بوده است؛ بنابراین، اندیشهی هابز در مورد آزادی و دولت حاصل چنین وضعی است.
رفتارگرایی: مهمترین استدلال رفتارگرایان آن است که در تحلیل سیاسی باید بین بعد «هنجاری» و «تجربی» تمییز قائل شده و در این تمییز باید حکم به نفع تحلیل تجربی داد؛ به این دلیل، علمی بودن تحلیل سیاسی مستلزم عاری بودن آن از بعد هنجاری و ارزشی است. این امر دو نتیجهی مهم در پی داشته است: یکی اینکه ایدهها و مفاهیم به رفتارهای سیاسی تحویل داده شده و دیگری، در این تقلیل بُعد هنجاری تحلیلها به ورطهی عدم فرستاده شده است؛ بنابراین، تحلیل هنجاری که متضمن امر تاریخی بهعنوان یک ارزش فکری در یک فرهنگ است، به نفع تحلیل تجربی به کنار نهاده شده و حافظهی تاریخی یک ملت در تحلیل سیاسی حذف شده است؛ در یک کلام، در تحلیل سیاست، رفتار جایگزین ایده شده است.
ازاینرو، در نزد مکتب کمبریج چنین مکاتبی در فلسفهی علم تاریخ و سیاست، نشان از خطاهای متعدد روششناختی دارد که سه خطای مهم عبارتند از: «زمانپریشی»[۲۰]، «زبانپریشی»[۲۱] و «زمینهپریشی»[۲۲].
شرح این سه خطای شیوهی تاریخنگاری اندیشهی در بخش دوم منتشر خواهد شد....
ارجاعات:
[۱]. The Cambridge School
[۲]. Intellectual History
[۳]. John Burrow
[۴]. Duncan Forbes
[۵]. Peter Laslett
[۶]. J. G. A. Pocock
[۷]. John Dunn
[۸]. Quentin Skinner
[۹]. Ideas In Context
[۱۰]. Logic-in-use
[۱۱]. Reconstructed Logic
[۱۲]. Methods
[۱۳]. Meta-Methodology
[۱۴]. The First Order
[۱۵]. The Second Order
[۱۶] . Essentialism
[۱۷] . Materialism
[۱۸] . Behavioralism
[۱۹]. C. B. Macpherson
[۲۰]. Anachronism
[۲۱].Mis-Language
[۲۲]. Mis-Conetxt
نظر شما