شناسهٔ خبر: 50039 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

اندیشه‌شناسی شریعتی و واکاوی مفهوم دوران/ چرخش از رویکردهای معاصر به مبانی هستی‌شناختی تفکر شریعتی

اگر بپذیریم یکی از مهم‌ترین مسائل دوران ما در سطح معاصر بحث شکاف میان‌نسلی است و اینکه نسل فعلی بیش از منافع و هویت جمعی، به منافع فردی اولویت می‌دهد، برای رسیدن به نقطه تعادل باید نیم‌خیز و نیم‌نگاهی به نسل قبل داشته باشیم. از این نظر اندیشه شریعتی می‌تواند راهگشا باشد.

فرهنگ امروز/ فرید خاتمی. مدرس دانشگاه و پژوهشگر:

علی‌رغم رویکردهای مارکسیستی و هگلی به مفهوم دوران این مفهوم را می‌توان در سه سطح مورد توجه قرار داد. سطح اول سطح کلان، بلندمدت و تمدنی است. در این سطح رویکردی هستی‌شناسانه حاکم است که براساس تفاوت درک مفاهیم بنیادینی چون انسان، خدا، وجود، زمان، تاریخ، معرفت و... بنا شده است. سطح دوم سطح معاصر میان‌مدت و حادث (Actual) است، در صورتی که سطح سوم علی‌رغم معاصربودن از نظر زمانی کوتاه‌مدت است به نحوی که واژه دوره را می‌توان برای آن مناسب‌تر از واژه دوران دانست. به عبارت دیگر در سطح سوم عمدتاً با مسائل و مفاهیم مربوط به شکاف بین‌نسلی روبه‌رو هستیم نه مانند سطح دوم که با مسائل و مفاهیم اساسی تاریخ معاصر مانند ظهور مفاهیمی چون مدرنیته، رشد تدریجی مفهوم سوژه‌گی در لایه‌ها و اقشار مختلف اجتماعی، فرایند قانون‌خواهی و... سروکار دارد.
به عنوان مثال و با رویکردی آسیب‌شناسانه می‌توان گفت که در سطح میان‌نسلی ما با شرایطی مواجهیم که می‌توان از آن به بحران عمل یا پراکسیس تعبیر کرد؛ به عبارت دیگر ما بیش از آنکه به پراکسیس یا مفهوم واقعی عمل بیندیشیم به نظاره نشسته‌ایم. با تعبیری دیگر تصور ما از تجارب ناکام عمل در گذشته تاریخی‌مان بحران عمل یا پراکسیس را در میان نسل جدید رواج داده و به نوعی تاریخ اکنون را به گذشته تاریخی نه چندان دور قفل کرده است. شاید چنین بحرانی را بتوان به لکنت‌گرفتگی تفکر اجتماعی سیاسی در دهه‌های اخیر تعبیر کرد. بنابراین از طرفی می‌توان این سه رویکرد را در سه سطح تمدنی تاریخی، سطح میان‌مدت و معاصر و دوره متأخر معاصر مورد توجه قرار داد و از طرف دیگر نیز نباید فراموش کرد که با رویکرد میان‌مدت و معاصر ما در زمینی بازی می‌کنیم که قواعد آن از پیش به‌وسیله عمل و اندیشه کنشگران و متفکران قبلی محدود و معین شده است. به نظر می‌رسد در میان این رویکردها سطح هستی‌شناختی از اهمیت خاصی برخوردار است و چنانچه برای فرارفتن از وضعیت موجود بخواهیم بازتولیدی هم داشته باشیم بدون توجه به آن با وضعیت دشواری مواجهیم.
اگر بپذیریم یکی از مهم‌ترین مسائل دوران ما در سطح معاصر بحث شکاف میان‌نسلی است و اینکه نسل فعلی بیش از منافع و هویت جمعی، به منافع فردی اولویت می‌دهد، برای رسیدن به نقطه تعادل باید نیم‌خیز و نیم‌نگاهی به نسل قبل داشته باشیم. از این نظر اندیشه شریعتی می‌تواند راهگشا باشد. به عبارت دیگر تکیه بر اندیشه و ایستادن در جایی که می‌توان منافع فردی را ذیل منافع جمعی حفظ کرد. ما در نسل قبلی با سوژه اجتماعی که کارگزار عمل اجتماعی است مواجهیم و در نسل فعلی سوژه حالت فردی پیدا کرده و به تماشا نشسته است. همان‌طور که آن نسل را با پراکسیس اجتماعی تعریف می‌کنیم، نسل فعلی را نیز می‌توان نظاره‌گر دانست. شریعتی از معدود متفکرانی است که توانایی بالایی برای تولید سوژه و کارگزار اجتماعی دارد، این موضوع در اندیشه شریعتی هم از نظر فرم مطرح است و هم از نظر محتوا.
از این نظر مراجعه به اندیشه شریعتی از زاویه ایجاد سوژه اجتماعی که به نفی سوژه فردی منتهی نشود اهمیت دارد. چنانچه این نیم‌نگاه و نیم‌خیز را به سمت گذشته نزدیک بپذیریم در این صورت درباره چگونگی آن و چگونگی خوانش متن شریعتی می‌توان به بحث پرداخت. اندیشه شریعتی در این سطح پتانسیل بسیاری برای وحدت بین این دو نسل و پیوند امر اجتماعی و امر فردی دارد. البته نباید فراموش کرد که این بازگشت به اندیشه شریعتی بازگشتی مشروط است.
در سطح دوم از مفهوم دوران که سطح تاریخ معاصر است، با سرمایه‌های فکری و روشنفکرانی مواجهیم که هر کدام از زاویه نگاه و اندیشه خویش برای پاسخ‌گویی به مسائل ایران تلاش کرده‌اند. در این سطح به عنوان مثال می‌توان تجربه شیخ‌فضل‌الله نوری و میرزای نائینی را به عنوان تجربه‌های متفاوت جامعه تلقی کرد. یعنی همان‌قدر که نائینی یک تجربه فکری-اجتماعی است شیخ‌فضل‌الله نیز برای وجود اجتماعی معاصر ما تجربه‌ای است بدیع. در این سطح با تجربه‌های اجتماعی متعدد و متکثری مواجهیم که شریعتی نیز در آن به عنوان یک سرمایه فکری اجتماعی مطرح است؛ همان‌طور که ملکم‌خان، تقی‌زاده و کسروی نیز بخش‌های دیگری از این سرمایه هستند. البته در این سطح از تحلیل، موقعیت شریعتی را باید به عنوان یک سوژه خاص با موقعیت ویژه دانست که حتی تجارب فکری اجتماعی نسل‌های قبل از خود را نیز ارتقا بخشیده است. اندیشه شریعتی در میان جریان‌های فکری متفاوت را می‌توان الگویی تکامل‌یافته از اندیشه‌های مشروطه، چپ، ناسیونالیستی و آزادی‌خواه دانست. شریعتی به‌واسطه چنین موقعیتی نه‌تنها جریان‌های فکری قبل از خود را به شیوه‌ای رادیکال نفی نکرده، بلکه آنها را هم نمایندگی کرده و هم تکامل بخشیده است. با چنین رویکردی، در این سطح باید عمدتاً بر روند تداوم و پیوستارهای اندیشه معاصر توجه کرد. به عبارت دیگر علی‌رغم پژوهش‌هایی که عمدتاً توجه خود را بر گسست‌های وجود اجتماعی معاصر ما متمرکز می‌کنند، باید در کنار گسست‌ها به تداوم اندیشه و پیوست‌ها نیز توجه کرد.
در سطح سوم، یعنی سطح تمدنی، بلندمدت و هستی‌شناختی اندیشه شریعتی مبتنی بر خویشتن تاریخی و فرهنگی است. سطح پروبلماتیک این دوران زیربنایی‌تر است و در این سطح دوره‌های تاریخی برای شریعتی اهمیت خاصی دارند. مهم‌ترین وجوه اندیشه شریعتی مربوط به سطح هستی‌شناسانه است. یکی از مهم‌ترین مباحثی که در اندیشه‌شناسی شریعتی مطرح می‌شود این است که شریعتی در آثاری که بین سال‌های ١٣٤٣ تا ١٣٤٨ نوشته به مسائل زیربنایی‌تری پرداخته است. «کویر»، «هبوط»، «اسلام‌شناسی مشهد»، «تاریخ تمدن» و بحث‌های مربوط به «ویژگی‌های قرون جدید» تقریباً از مبانی نظری مشترکی پیروی می‌کند. در این آثار با تلفیقی از هستی‌شناسی وجودگرایانه و معرفت‌شناسی غایت‌گرایانه مواجهیم که به‌واسطه انسان‌شناسی فلسفی او مبتنی بر پدیدارشناسی آگاهی است. می‌توان گفت روش‌شناسی او نیز در این آثار از الگویی هرمنوتیکی پیروی می‌کند که برای اولین‌بار آن را در مقدمه «سلمان پاک» می‌بینیم: روشی که عمدتاً متکی بر دیالکتیکی است که می‌توان از آن به «دیالکتیک معرفت» تعبیر کرد. یعنی دیالکتیک «هم این و هم آن» که در فرآیند نظریه بازگشت به خویشتن او تلاش می‌کند تا همزمان مفهوم خاصی از دین را در کنار ملیت حفظ کند.
شریعتی در آثار مختلف از شیوه‌های دیالکتیکی متفاوتی در دوره‌های مختلف استفاده کرده که نتایج متفاوتی نیز داشته است. اندیشه شریعتی از سال ١٣٤٨ تا ١٣٥٠ به شیوه دیالکتیکی هگلی- مارکسی نزدیک می‌شود. و نهایتاً  طی سال‌های ١٣٥٠ و ١٣٥١ به‌مرور به الگوی دیالکتیکی نیچه و کیرکگاردی تبدیل می‌شود. در متون سال‌های ٤٣ تا ٤٨ مفهوم اصلی شناخت در مرکز توجه اوست و گویی شریعتی خود نیز در مرحله شناخت است، در حالی‌که از ٤٨ به بعد شناخت به سمت عمل تمایل پیدا می‌کند. در این دوره، عقیده بدون عمل اساساً مطرح نمی‌شود. به عبارت دیگر در این دوره مفهوم پراکسیس در مرکز اندیشه‌پردازی شریعتی قرار دارد. بخشی از چنین تغییری در اندیشه‌پردازی ناشی از تغییری است که در روش دیالکتیکی او رخ داده است. شاید بتوان این تفاوت را چرخش از الگوی دیالکتیکی «هم این و هم آن» به الگوی «یا این یا آن» دانست.
با رویکردی سمبولیک نیز می‌توان گفت که الگوی دوره میانه شریعتی سلمان است در حالی‌که بعد از ٤٨ او مجدداً به الگوی ابوذر بازگشته است. وجه تئوریک این تفکر را می‌توان در درس چهاردهم اسلام‌شناسی ارشاد مشاهده کرد. جایی که او به سنجش مجدد رابطه عمل و نظر پرداخته و به‌صراحت بیان می‌کند که هدف از نظریه‌پردازی‌اش ایجاد زمینه‌های اصلی برای عمل است. در این مقطع رویکرد جامعه‌شناسانه اندیشه او پررنگ‌تر از مبانی فلسفی و هستی‌شناختی شده است، ضمن اینکه معرفت‌شناسی نیز در اندیشه او تضعیف شده و جنبه‌ای دلبخواهانه به خود می‌گیرد. این تلفیق در سال‌های ٤٨ تا ٥٠ همچنان مبتنی بر انسان‌شناسی فلسفی است که الگوی خود را همچنان از فلسفه خلقت در ادیان توحیدی اخذ می‌کند.
چنین دستگاه فکری‌ای علیرغم پتانسیل بالایی که در عرصه عمل از خود نشان داده، مبتنی بر الگویی از اخلاق است که می‌توان آن را به عنوان الگویی خاصی از «پراگماتیسم ارزشی» دانست. دستگاه فکری اندیشه شریعتی در این مقطع زمانی علیرغم پتانسیل قدرتمندی که در جهت ایجاد سوژه و کارگزار اجتماعی دارد، ظرفیت و کارکرد استفاده دلبخواهانه از عناصر فکری‌اش را حفظ کرده است. شریعتی خود اگرچه همواره از این دستگاه فکری هندسی در جهت احیای نهضت
(revolution) استفاده کرده و نه نظام (Institution)، اما چنین توانایی همچنان در دستگاه فکری مورد نظر بر مبنای الگوهای متکثر دیالکتیکی حفظ شده است. دستگاه فکری شریعتی علیرغم دو ضلع هستی‌شناسی و انسان‌شناسی قدرتمند و کم‌نظیرش از نظر روش‌شناسی و معرفت‌شناسی دچار ضعف‌های جدی است. چنین ویژگی‌ای در اندیشه شریعتی می‌تواند هم به عنوان نقطه قوت آن تلقی شود و هم نقطه ضعف آن: نقطه قوت این اندیشه پیوند و ربط وثیقی است که بین عمل و نظر برقرار می‌کند و نقطه ضعف آن نیز فروکاستن و تقلیل عمل به سطحی عمدتاً سیاسی است که جنبه پراگماتیستی آن ظرفیت آن را در راستای توجیه اعمال حفظ کرده است. به نظر می‌رسد نتایج اندیشه‌پردازی شریعتی بعد از او مورد استفاده آگاهانه گروه‌های مختلفی قرار گرفته است. حال پرسش این است که از چنین شرایطی چگونه باید گذر کرد؟ چنین دستگاه فکری قدرتمندی را چگونه می‌توان از موضع نظام به موضع نهضت بازگرداند؟ پاسخ در مبانی اندیشه‌پردازی او است. به عبارت دیگر باید به‌واسطه مبانی اندیشه شریعتی از شریعتی و قفل‌شدگی تاریخ معاصر در دهه ١٣٥٠ عبور کرد. بازگشت به نقطه چرخش در اندیشه‌پردازی او و عبور از فرم اندیشه‌پردازی‌اش به‌واسطه محتوای آن. شریعتی خود نیز در سال‌های پس از آزادی از زندان طرح‌اندازی‌های اولیه‌ای را در این راستا انجام داده که می‌توان الگوی اصلی آن را در طرح عرفان، برابری، آزادی مشاهده کرد. اندیشه‌پردازی او طی سال‌های ١٣٥٤ تا هجرت او در ١٣٥٦ اگرچه وجوه مختلفی از پراکسیس و عمل را جهت ارتقا عمل از سطحی عمدتاً سیاسی فراهم ساخته است اما نهایتاً چنین طرحی به یک دستگاه جدید فکری و منسجم منجر نشده است. بنابراین به نظر می‌رسد که با مراجعه به نقطه اصلی چرخش در سال‌های ١٣٤٨ و مبانی اصلی اندیشه‌پردازی او طی سال‌های ٤٣ تا ٤٨ و در آثاری چون کویر و هبوط، به‌واسطه بازگشت و بازیابی مبانی فکری او می‌توان با بازتولید نظریات اصلی شریعتی به‌ویژه نظریه بازگشت به خویشتن، پاسخی جدی برای گسست تاریخی فراهم ساخت. از طرف دیگر با توجه به کاستی‌های موجود در اندیشه‌پردازی دوره‌های قبلی در اندیشه شریعتی می‌توان به سمت یک اسلام‌شناسی جدید حرکت کرد که عاری از نقاط ضعف معرفت‌شناسانه و روش‌شناسانه مذکور باشد.

روزنامه شرق

نظر شما