شناسهٔ خبر: 51417 - سرویس اندیشه
نسخه قابل چاپ

نگاهی به نظریۀ رمان لوکاچ؛

پژواک‌هایی صدساله

لوکاچ معنای به‌لحاظ ذهنی قصدشده پایه‌ای است برای کنش‌های متقابل اجتماعی. با این حال، جهان «نظریۀ رمان» با حالت مخالف امور مشخص و شناخته می‌شود؛ با «خودداری درون‌مانی معنا از ورود به حیات تجربی». کتاب «نظریۀ رمان» با قرار دادن مقوله‌ای وبری در مرکز تحلیلش، تنها به این منظور که تناقضات حل‌ناشدنی‌اش را آشکار کند، در واقع گسست لوکاچ از وبر را نشان می‌دهد؛ امری که با ناسازگاری تلخ آن‌ها در طول جنگ جهانی اول تسریع شد.

فرهنگ امروز/ فرانکو مورتی، ترجمۀ محمد هدایتی:

اگر امروزه نیز از گئورگ لوکاچ در مطالعات مربوط به رمان یاد می‌شود، یا به‌خاطر کتاب «نظریۀ رمان» است که بین سال‌های ۱۹۱۴ و ۱۹۱۶ نوشته شد و یا به‌خاطر کتاب «رمان تاریخی»؛ کتابی که دقیقاً بیست سال بعد نوشته شد. یا به‌خاطر این کتاب یا آن یکی؛ چراکه دو کتاب نمی‌توانند بیش از این متفاوت از یکدیگر باشند. «رمان تاریخی» کتاب بسیار خوبی است (بسیار مفید) که توسط یک استاد مارکسیست جدی نوشته شده است. کتاب «نظریۀ رمان» در کل، چندان مفید و سودمند نیست. این کتاب، همچنان‌که از زیرعنوانِ آن مشخص است، یک تلاش است [ein versuch]، اما نکتۀ مهم تر در عنوانِ کتاب،[۱] کلمۀ «جستار» است. جستار، فرم و شکلی کنایی است که در آن، «منتقد همواره از پرسش‌های غاییِ[۲] زندگی سخن می‌گوید... اما با چنان لحنی که گویی دربارۀ نقاشی و یا کتاب‌ها سخن می‌راند.» این را لوکاچ پیش‌تر در کتاب «جان و صورت» (۱۹۱۱) گفته بود[۳] و در واقع هرگاه در کتاب «نظریۀ رمان» دربارۀ رمان صحبت می‌کند، خواننده احساس می‌کند که (از طریق انکسار مورب «کتاب‌ها») پای امر خطیرتری در میان است. اما این امر خطیرتر چیست؟ «پرسش غاییِ» که نظریۀ رمان می‌کوشد به آن بپردازد، چیست؟

***

پاسخی اولیه به این پرسش می‌تواند چنین باشد: تبدیلِ هستیِ اجتماعی[۴] (در لحظات و زمانی نامشخص بین دانته و سروانتس) به یک جهان قرارداد[۵] که لوکاچ می‌کوشد نابهنجاری و وضعیت غیرعادیِ آن را از طریق استعارۀ «طبیعت ثانویه»[۶] به چنگ آورد. از مفهوم طبیعت استفاده می‌شود؛ آن هم به‌خاطر «قدرتِ فراگیرِ» قرارداد، جهان اجتماعی را تحت کنترل «قوانینی» قرار می‌دهد که «قاعده‌مندی» آن‌ها را تنها می‌توان با قوانین طبیعت فیزیکی قیاس کرد: قوانین «سخت»، «بدون استثنا و [حق] انتخاب» که (این عبارت مهم است) «تجسم و دربردارندۀ ضرورت‌های تصدیق‌شده، اما بی‌معناست.»

*

ضرورت‌های بی‌معنا. به این معنا که در طبیعت ثانویه،[۷] «معنا» تنها در یادآوری فقدانش حضور دارد. این همان افسون‌زدایی از جهان است که نخست در حوالی سال‌های ۱۸۰۰ در فرهنگ آلمانی تشخیص داده شد. آن هنگام که زمین کماکان «مسکن و ماوای خدایان بود.» نوالیس در پنجمین سرود شب نوشت:

«رودخانه‌ها و درختان

گل‌ها و احشام

معنای انسانی داشتند.»

اکنون اما «خدایان ناپدید شده‌اند» (در «جهانی دیگر» به سر می‌برند، گفتاری که یادآور نان و شراب هولدرلین است که در همان سال‌ها نوشته شد) و با رفتن آن‌ها، «معنای انسانی» نیز ناپدید شده است. نوالیس چنین ادامه می‌دهد: «طبیعت تنها و عاری از زندگی/ ایستا

درحالی‌که شماری خشن، روح را از او ستانده بودند

و زنجیر آهنی

قوانین ظهور کردند

در درون مفاهیم

چنان‌که در غبارها و کوران‌ها

و از هم پاشید/ شکوفه‌دهیِ بی‌اندازۀ حیات متکثر

***

معنا، قوانین، زنجیر آهنی، زندگی، جان و... حضور نوالیس در «نظریۀ رمان» (که او نیز جهانش را «خدایان رها کرده‌اند») مسجل است. با این همه، نام نوالیس در بند نخست کتاب ظاهر می‌شود و در بسیاری صفحات دیگر، تنها کسی است که لوکاچ از او یاد می‌کند. و با این حال، معنای حاضر-غایب «نظریۀ رمان» در یک جنبۀ اساسی با آنچه در «سرودهای شب» آمده، متفاوت است. معنا در این کتاب، نشانۀ حضور خدا (در گذشته) نیست، بلکه نشانه‌ای از فعالیت انسانی (در گذشته) است. لوکاچ می‌نویسد که طبیعت ثانویه از «ساختارهای انسان‌ساخت» تشکیل شده است؛ ساختارهایی که توسط انسان و برای انسان ساخته شده‌اند. با این حال، همتافت معانی آن، متصلب و بیگانه شده‌اند و حتی ممکن است چونان «سردابۀ» ارواح «به نظر رسد که ساکنانش مدت‌هاست مرده‌اند.» با این حال، این شرایط توسط ساکنان سردابه (آن جان‌ها) ایجاد نشده است و از این حیث، با آنچه نوالیس در ذهن داشت، ناسازگار است.

***

در واقع «معنای» مورد نظر لوکاچ از منبعی ناشی می‌شود (نظریۀ جامعه‌شناختی وبر) که بیشترین فاصله و اختلاف را با اشعار نوالیس دارد. وبر که در سال‌های نوشته شدنِ «نظریۀ رمان»، چهره‌ای مؤثر در هایدلبرگ بود، در ۱۹۱۳ اولین شرح و تفسیر نظری را از جامعه‌شناسی تفهمی‌اش چاپ کرده بود. تفهمی[۸] چنان‌که وبر در «اقتصاد و جامعه» توضیح می‌دهد، به این معناست که ابژۀ محوری جامعه‌شناسی («کنش» اجتماعی)، تنها تا جایی وجود دارد که افرادِ در حالِ کنش به کنش‌شان معنایی ذهنی نسبت دهند. در نتیجه، تفهمِ «معنای به‌لحاظ ذهنی قصدشده» پیش‌شرط معرفت جامعه‌شناختی است. معنا به‌طرزی شگفت، همان اهمیتی را در جامعه‌شناسی وبر می‌یابد که در زیبایی‌شناسی رمانتیک داشت.

***

معنای به‌لحاظ ذهنی قصدشده پایه‌ای است برای کنش‌های متقابل اجتماعی. با این حال، جهان «نظریۀ رمان» با حالت مخالف امور مشخص و شناخته می‌شود؛ با «خودداری درون‌مانی معنا از ورود به حیات تجربی». کتاب «نظریۀ رمان» با قرار دادن مقوله‌ای وبری در مرکز تحلیلش، تنها به این منظور که تناقضات حل‌ناشدنی‌اش را آشکار کند، در واقع گسست لوکاچ از وبر را نشان می‌دهد؛ امری که با ناسازگاری تلخ آن‌ها در طول جنگ جهانی اول تسریع شد. چند سال بعد، تحلیل شیءوارگی در کتاب «تاریخ و آگاهی طبقاتی» (۱۹۱۹-۱۹۲۳)، راه برون‌رفتی مارکسیستی از این تناقضات را عرضه کرد. با این حال، در ۱۹۱۶ این راه‌حل در دسترس نبود و پروبلماتیزه کردن تز وبر، کیفیتی آشکارا منفی (سلبی) داشت. «نظریۀ رمان» به حلقۀ کوچکی از شاهکارها تعلق دارد (مثل تابلوهای بودلر، رمان‌های فلوبر، نقاشی‌های مانه، نمایشنامه‌های ایبسن و یا سخنرانی‌های آخر وبر)؛ جایی که قواعد هستی بورژوایی چاره‌ناپذیر و ورشکسته جلوه‌گر می‌شوند. این اثر به‌مانند اثر یک تبعیدی جلوه می‌کند.

مطالب بالا، اگرچه به‌شدت ساده‌سازی شده، آن چیزی است که کتاب «نظریۀ رمان» می‌گوید. شیوۀ بیان و گفتن، به همان اندازۀ چیزی که گفته می‌شود، اهمیت دارد. این‌ها کلمات آغازین این کتاب هستند: «خوشا آن اعصار که آسمان پرستاره نقشۀ تمام راه‌های ممکن بود؛ اعصاری که راه‌ها و مسیرهای آن‌ها با نور ستارگان روشن می‌شدند.» وبر هیچ‌گاه چنین نمی‌نوشت. «جهان پهناور است و در عین حال، به‌سان خانه؛ چراکه آتش و حرارتی که از روح مشتعل می‌شود، از جنس همان ماهیت بنیادی ستارگان است... از این رو، هر کنش روح معنی‌دار می‌شود... و در معنا، تمامیت می‌یابد و برای احساس کامل می‌شود...»

***

خوشا آن اعصار... این چه نوع کتابی است؟ قطعاً کتابی نیست که تنها دغدغۀ دانش داشته باشد. اشتباه نکنید. در صفحات «نظریۀ رمان»، انبوهی از دانش نهفته است که در اشاراتِ بسیار و به‌خوبی پرداخت‌شدۀ مؤلف جوان و فرهیخته آورده شده است. با این حال، کتاب دربارۀ این نیست. نظریۀ رمان در جست‌وجوی دانش نیست، در جست‌وجوی معناست. در جست‌وجوی معنا با سبک خاص خودش.

***

سبک جستار: تأمل به‌علاوۀ احساسات؛ از آن «خوشایی» که کتاب با آن آغاز می‌شود، تا «دلتنگی»، «ملال»، «ناامیدی» و «جنونی» که صفحه‌به‌صحفه با آن مواجه می‌شویم. این گرمای احساسات است که معنا را از این جهانی که «متصلب و بیگانه» شده است، استخراج می‌کند. یا شاید بهتر است گفته شود گرمایی که در نتیجۀ برخورد احساسات و مفاهیم به وجود می‌آید؛ از برخورد نوالیس و وبر، برخورد شعر به‌لحاظ ابهام فریبنده و دانش اثباتی زمخت. در بخش میانی «نظریۀ رمان» می‌خوانیم که «هر فرم هنری‌ای» با ناهمخوانیِ متافیزیکیِ زندگی تعریف می‌شود... هر فرمی حلِ ناهمخوانی بنیادیِ وجود است. لوکاچ ناهمخوانی متافیزیکی را پایۀ کتابش قرار می‌دهد و سپس می‌کوشد از طریق انعطاف‌پذیری حیرت‌انگیز سبکش، آن را رفع کند. اینکه سبک او توانست نوالیس و وبر را به یک معنا آشتی دهد (یعنی زیبایی و دانش را)، معجزه‌ای بود که تکرار نخواهد شد. اما شاید دیگر نباید تکرار شود. شاید آیندۀ نظریۀ ادبی در پذیرش ناهمخوانی بنیادی آن نهفته باشد؛ بدون جست‌وجو و طلب راه‌حل.

* Franco Moretti, Lukács’s Theory of the Novel, Centenary Reflections, New Left Review ۹۱ jan feb ۲۰۱۴

ارجاعات:


[۱]. عنوان کتاب لوکاچ چنین است: نظریۀ رمان: جستاری فلسفی-تاریخی دربارۀ اشکال ادبیات حماسی بزرگ

[۲]. Ultimate questions

[۳]. لوکاچ در کتاب «جان و صورت» جستار را همان اثر انتقادی می‌داند. او می‌گوید که جستار عمدتاً از تابلوهای نقاشی، کتاب‌ها و اندیشه‌ها سخن می‌گوید. (ترجمۀ لاجوردی)

[۴]. Social existence

[۵]. World of convention

[۶]. Second nature

[۷]. طبیعت ثانویه، مفهومی مهم در آثار لوکاچ است. این مفهوم در راستای تصویر فلسفی و تاریخی کلی است که از جهان معنادار و فاقد معنی در ذهن لوکاچ وجود دارد (جهان بلاواسطه، جهان بیگانه‌شدۀ کالاها). لوکاچ کانون تحلیل خود را این جهان بیگانه‌شده و شیءواره‌شده قرار می‌دهد. لوکاچ جهان اشیایی را که توسط انسان ساخته شده است (و نه جهان طبیعی)، اما نسبت به او بیگانه شده است را جهان قرارداد می‌خواند. جهان ساختۀ آدمی به‌واسطۀ این شیءوارگی و کالایی شدن، نه به‌مثابۀ خانه‌ای که در آن آرامش داشته باشد، بلکه چون زندانی توصیف می‌شود که او را احاطه کرده است.

[۸]. comprehending

نظر شما