شناسهٔ خبر: 52443 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

هاشم آقاجری: نوشریعتی و نقد بنیادگرایی

شریعتی در دهه ٥٠ می‌خواهد پاسخی به بحران آزادی، بحران هویت و معنا بدهد و بن‌بست‌هایی مثل حاشیه‌نشینی و فقر را رفع کند که ایران در دهه ٥٠ در اثر الگوی توسعه سرمایه‌دارانه با آن مواجه شده. اما این گفتمان و جنبش، با رهبری یک روحانی به پیروزی رسید.

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از شرق؛ سمپوزیوم چهلمین یادمان علی شریعتی با عنوان «اکنون، ما و شریعتی» که برگزاری آن در تیرماه در حسینیه ارشاد لغو شده بود روزهای چهارشنبه و پنجشنبه هفته گذشته در دانشگاه تربیت مدرس برگزار شد. در هشت پنل و دو میزگرد پایانی این همایش علمی سخنرانان زیادی ازجمله سوسن، سارا و احسان شریعتی، یوسف اباذری، محمدجواد غلامرضاکاشی، حبیب‌الله پیمان، رضا داوری‌اردکانی، عباس منوچهری، مقصود فراستخواه و حسین راغفر به واکاوی ابعاد مختلف پروژه «نوشریعتی» به عنوان بدیلی در برابر دو قطب بنیادگرایی بازار و بنیادگرایی مذهبی پرداختند.  هاشم آقاجری در این سخنرانی گفت:

دوم آذر سالروز میلاد شریعتی است. تأخیری که در برگزاری این سمپوزیوم افتاد، ناخواسته دلالتی را به همراه دارد و آن اینکه به‌جای برگزاری جلسه در هفته‌های نزدیک به درگذشت شریعتی، در سالروز میلاد او این جلسه را برگزار می‌کنیم و شاید این به‌نحوی نمادین عطف توجه دوباره‌ای است به ضرورت تولدی دوباره، نوعی رنسانس، این بار نه با عنوان شریعتی بلکه با عنوان نوشریعتی. به‌خصوص که در آستانه سالروز ١٦ آذر هم هستیم و می‌دانیم که شریعتی چه عشقی به آن سه آذر اهورایی می‌ورزید.
بنیادگرایی در قرن بیستم در میان پروتستان‌ها با مولفه‌هایی نظیر اعتقاد به ظهور مسیح، توجه آخرالزمانی به زمان و تاریخ، فهمی معادگرایانه و آخرالزمانی مشخص می‌شود. اما امروز بنیادگرایی به مفهومی وسیع اطلاق می‌شود به هر نوع گفتمان، ایدئولوژی، جنبش و دولتی که بر مبنای تقدس‌بخشی به اصل یا اصول و بنیادهایی است خواه این بنیادها بنیادهای سرمایه‌دارانه و اقتصاد بازار باشد خواه بنیادهای نژادی و قومی و ملی باشد و خواه بنیادهای دینی و مذهبی و ملی. روشن است که در این بحث، مقصود بنیادگرایی مذهبی و اسلامی است. در عصری که شریعتی می‌زیست، چیزی به نام بنیادگرایی ظهور و بروز نیافته بود هرچند که ما در قرن بیستم با پدیده‌ای به نام سلفی‌گری اسلامی روبه‌رو بودیم ولی در قرن بیست‌ویکم بنا به علل و دلایلی سلفی‌گری دینی تکامل می‌یابد و به صورت نوسلفی‌گری اسلامی میدان‌دار می‌شود و همین پدیده است که ما امروز از آن با عنوان بنیادگرایی نام می‌بریم. بنیادگرایی و نوسلفی‌گری دینی نوعی واکنش تهاجمی به مرحله متاخر بسط سرمایه جهانی و واکنشی به پدیده‌ جهانی‌سازی نولیبرالی در همه کشورها چه شرقی و چه غربی و چه اسلامی و چه غیراسلامی است. این پدیده جریان متناظر با خود را در دنیای مسیحی و خارج از اسلام به ما معرفی می‌کند. جنبش‌های شبه‌فاشیستی که ما در آمریکا و کشورهای اروپایی می‌بینیم که حتی در بین جنبش‌های سکولار، به هویت مسیحی رجوع می‌کنند و به‌رغم گفتمان لائیسیستی برای بازتأکید روی هویت به هویت مسیحی متوسل می‌شوند.
بنیادگرایی اسلامی به‌طور مشخص پدیده و بحران متاخری است که در بطن گسترش نولیبرالیسم جهانی‌شده از یک طرف پاسخی است به بحران معنا و هویت و کرامت و از طرف دیگر پاسخی به بحران فقر و تضاد طبقاتی و بی‌خانمانی و بی‌طبقه‌شدن. و به‌همین‌دلیل است که ما پیوستن نیروها به داعش را هم در کشورهای اروپایی می‌بینیم و هم در کشورهای اسلامی. هم جوانان نسل دوم و سوم اروپایی به بنیادگرایی می‌پیوندند و هم توده‌های مردم در کشورهایی مثل سومالی و لیبی. یک ایدئولوژی بنیادگرا پاسخی نظری و فرضی ارائه می‌کند به بحران‌هایی که جوامع مسلمان در آسیا و آفریقا و اروپا با آن مواجهند. این ایدئولوژی در یک مرحله سازمان می‌یابد و سپس سازمان تبدیل به یک جنبش می‌شود و در مرحله نهایی ما با دولت بنیادگرا روبه‌روییم.
امروز که خبر از شکست داعش داده می‌شود، نهایتا بنیادگرایی داعشی در مرحله دولت فعلا شکستی نظامی متحمل شده است. اما به‌مثابه یک جنبش و سازمان و ایدئولوژی چطور؟ تا زمانی که بحران‌هایی که تصور می‌شود بنیادگرایی پاسخی برای آنها دارد وجود دارد، باید انتظار داشت بنیادگرایی به حیات خود ادامه دهد. هرچند تجربه بنیادگرایی در مقام دولت تا حدودی از گفتمان و جنبش بنیادگرا مشروعیت‌زدایی می‌کند.
بنیادگرایی را نباید محدود و منحصر به یک فرقه اسلامی کنیم. بنیادگرایی یک پدیده‌ عام و گسترده در جهان اسلام است. اگر بپذیریم انقلاب ایران به‌عنوان یک نقطه‌عطف در تاریخ قرن بیستم و تاریخ جهان اسلام آثار و پیامدهایی بر جا گذاشته شاید بتوان در چهره‌نگاری و سیر و صیرورت و منطق درونی و دینامیسم و تجربه‌ای که در این مورد آشکار شده، پدیده‌ای را تشخیص داد که بتوان آن را بسط و تعمیم داد. هم به لحاظ خودویژگی‌هایی که اسلام شیعی با سنی دارد و هم به لحاظ خودویژگی‌های سرزمینی و تاریخی، در این صورت فکر می‌کنم تجربه انقلاب و جمهوری اسلامی مورد خوبی است برای اینکه ردیابی کنیم و ایدئولوژی و جنبش و دولت‌ها را پیش‌بینی کنیم. می‌دانیم که پایه‌ها و زمینه‌های فکری انقلاب براساس یک تولید گفتمانی اسلامی با رویکرد اصلاح دینی و روشنفکری به‌خصوص توسط دکتر شریعتی گذاشته شد.
شریعتی در دهه ٥٠ می‌خواهد پاسخی به بحران آزادی، بحران هویت و معنا بدهد و بن‌بست‌هایی مثل حاشیه‌نشینی و فقر را رفع کند که ایران در دهه ٥٠ در اثر الگوی توسعه سرمایه‌دارانه با آن مواجه شده. اما این گفتمان و جنبش، با رهبری یک روحانی به پیروزی رسید.
پس از سال ٦٨ شاهد شکل‌گیری یک گفتمان و ایدئولوژی هستیم. این جنبش که در دوره سازندگی شروع شد و در دوره اصلاحات بسط و گسترش یافت، می‌خواست تجدیدنظر کند و پاسخی به بحران‌های پدیدآمده بدهد. این جنبش نوعی بازبینی در رهیافت‌ها با توجه به تجربه ایران در دهه اول انقلاب بود. ما در دهه‌های ٧٠ و ٨٠ و در جنبش اصلاحات یا قبل‌تر در جنبش روشنفکری تأکیداتی بر جدایی دین از دولت را می‌بینیم. این چرخش پارادایمی تنها به ایران محدود نمی‌ماند و در تونس و اندونزی و ترکیه و... هم دیده می‌شود.
جنبش بنیادگرایی دینی در هر روایتی به گمان من مجموعه‌ای از مشترکات دارد که بعضا در برخی از قسمت‌ها خودویژگی‌های فرقه‌ای به آن می‌بخشد. مثلا در گفتمان بنیادگرایی سنی تأکید بر یک خلافت جهانی است. تأکید بر نص‌گرایی در برابر تاویل‌گرایی که طرز تلقی از تاریخ و دین و یوتوپیای بنیادگرایان را نه در آینده که در گذشته قرار می‌دهد؛ بازگشت به گذشته و احیای سنت سلف. نوعی تفسیر ناتاریخی از متن مقدس در کنار به‌رسمیت‌نشناختن مدرنیته و ستیز با آن با وعده ایجاد جهانی که جهان عصر سلف است. نفی حاکمیت انسان بر خود و نفی دموکراسی به‌عنوان یک پدیده حرام. قدرت‌پرستی و تأکید بر تصرف قدرت سیاسی برای اجرای شریعت و شریعت‌گرایی مطلق. ‌نفی روحانیت سنتی در بنیادگرایی سنی تأکید بر نوعی هویت مطلق و در نتیجه طرد و تکفیر همه غیرها. تقسیم جهان نه براساس ملت-دولت‌ها و نگاه به شریعت نه بر مبنای پارادایم دوران دولت-ملت‌ها، بلکه تقسیم جهان به دو حوزه گسترده دارالاسلام و دارالکفر. نوعی ذات‌گرایی در مفهوم‌سازی از شرق و غرب و نوعی تفسیر برخورد جهان اسلام با جهان غرب به‌عنوان برخورد صلیبی.
امروز ما در کشورهای اسلامی با آشکارشدن تضادها و مسائل حل‌ناشده که بنیادگرایی و به‌خصوص دولت‌های بنیادگرا بر زمین گذاشته‌اند، بیش از گذشته نیاز به بدیل برای گفتمان پسااسلام‌گرایی را حس می‌کنیم. ایدئولوژی بنیادگرا هر گاه از مرحله سازمان و جنبش می‌گذرد و در قالب دولت تجسد مادی می‌یابد و شروع به عمل می‌کند، خواهیم دید نه بحران معنا و نه هویت و نه کرامت را نمی‌تواند حل کند بلکه این بحران‌ها را به نحو بی‌سابقه‌ای تشدید می‌کند. جنبش‌های بنیادگرا در کشورهایی مثل تونس و مصر به صورت حاشیه می‌ماند، این پسااسلام‌گرایی است که در این کشورها بروز می‌یابد؛ النهضه تونس و عدالت و توسعه ترکیه گفتمان پسااسلام‌گرا هستند. چرا ایدئولوژی در کشورهای خاصی چون عراق و سوریه به صورت دولت ظاهر می‌شود نه در مصر و ترکیه و تونس؟ به سبب وجود فقر و فلاکت و بی‌خانمانی و بی‌طبقگی و وجود مسائل اجتماعی.
به گمان من ازسرگیری شریعتی و تولید نوعی گفتمان و ایدئولوژی نوشریعتی که نه‌تنها بحران هویت و کرامت را مدنظر قرار می‌دهد، بلکه امر اجتماعی و طبقاتی و مسئله فقر و نابرابری و به‌چالش‌کشیدن بنیادگرایی بازار را در دستور کار دارد، تنها گفتمانی است که می‌تواند راهی برای برون‌رفت ایجاد کند. جنبش اصلاحات به همین دلایل ناکام ماند که راه‌حلی برای این مسائل نداشت.

نظر شما