شناسهٔ خبر: 52650 - سرویس اندیشه
نسخه قابل چاپ

گزارشی از جلسه نقد و بررسی کتاب «تکرار» با حضور صالح نجفی و مراد فرهادپور؛

استثناء و قاعده؛ از کیرکگور تا اشمیت و آگامبن

نجفی - فرهادپور معمولا کیرکگور را به عنوان متفکری ضدهگلی می‌شناسیم. در قرن بیستم کسانی که ضدهگل‌اند ضددیالکتیک‌اند و عموما می‌کوشند «تفاوت محض» را جایگزین تضاد یا تناقض دیالکتیکی کنند. در مورد کیرکگور با یک دیالکتیسین رادیکال روبه‌روییم که ضد هگل معرفی می‌شود. می‌توان به کمک خود مفاهیم کیرکگور گفت کیرکگور تکرار هگل است.

فرهنگ امروز/ روزنامه شرق: هفته گذشته جلسه نقد و بررسی کتاب «تکرار» سورن کیرکگور با سخنرانی مراد فرهادپور و مترجم کتاب، صالح نجفی و با حضور علاقه‌مندان در شهر کتاب برگزار شد. در این نشست ابتدا نجفی بحثی مقدماتی درباره ترجمه کتاب مطرح کرد، سپس فرهادپور نکاتی درباره فضای کلی ترجمه در ایران گفت و همچنین به مفهوم تکرار در تاریخ فلسفه پرداخت. در انتها دوباره نجفی در مورد برخی از مضامین کتاب صحبت کرد. مشروح این نشست را در ادامه بخوانید.

صالح نجفی:کیرکگور تکرار هگل است

داستان ترجمه این کتاب را به اصطلاح قفانگرانه شروع می‌کنم و تاریخ ترجمه آن را مثل بقیه تاریخ‌ها معطوف به ماسبق روایت می‌کنم. ممکن است در مسیر زندگی هر فرد تصادف‌هایی پیش آمده باشد و درگیر پروژه‌ها یا ترجمه‌ها یا انتشار متن‌هایی شده باشد که بتواند در آنها تصادف را به ضرورت ترجمه کند و بگوید من پای در مسیری گذاشته‌ام که خودم تعیین‌کننده‌اش نیستم هرچند فکر می‌کردم به شکل شخصی دارم این کار را دنبال می‌کنم. برای شروع ترجیح می‌دهم از پروژه‌هایی صحبت کنم که همدیگر را احضار می‌کنند. بعضی وقت‌ها انسان احساس بخت‌یاری می‌کند و یکباره پیش می‌آید که دغدغه‌ای شخصی یا پروژه‌ای فردی یک خط فکری را قطع کند که با یک پروژه جمعی با دلالت‌هایی که خود او از ابتدا در پروژه‌اش تصور نمی‌کرده، همراه است. تقاطع این دو پروژه فردی و جمعی-سیاسی شاید به هر دو پروژه معانی خاصی ببخشد که مستقل از همدیگر نمی‌توان به آنها فکر کرد. این قضیه در مورد پروژه کیرکگور مصداق دارد. چون او زندگی خلاف‌آمدی دارد که تقریبا در آن هیچ واقعه مهمی اتفاق نمی‌افتد. عموم کتاب‌هایی که می‌نویسد تلاش‌هایی است برای تصفیه‌حساب شخصی با رویدادهایی که در زندگی خودش اتفاق می‌افتد. اما برای روشن‌کردن معنای آن اتفاق‌های کاملا فردی مداخله‌هایی عموما تئوریک می‌کند که در فضای جمعی اتفاق می‌افتد. داستان ترجمه کتاب «تکرار» همین است. تصمیم گرفتم از سن مشخصی شروع کنم به ترجمه کتاب‌های کیرکگور از زبان انگلیسی و تا وقتی که توانش را داشته باشم آن را ادامه دهم. آن پروژه جمعی که من درگیرش بودم یک پروژه حداقل ١٠ ساله است و برمی‌گردد به انتشار کتابی با عنوان «قانون و خشونت» که من هم نقش کوچکی در تولید آن داشتم. این کتاب به پروژه جمعی و فکری و سیاسی- نظری‌ای مربوط می‌شد که مثل خیلی از پروژه‌های مهم و خلاق این سال‌ها مراد فرهادپور تعریف کرده بود. در اولین مقاله کتاب «قانون و خشونت» که به شکل ترجمه آمده بخشی از کتاب «الاهیات سیاسی» کارل اشمیت نقل شده است. من بخشی از این نقل‌قول را می‌خوانم که با ترجمه فرهادپور و مهرگان بوده و می‌گویم که با این پروژه چه ارتباطی دارد. این بخش به رابطه «استثنا» و «قاعده» بر می‌گردد، به زبان فلسفی‌تر به رابطه «امر مفرد» یا تکین و «امر کلی» یا عام. این حرف‌ها حرف‌های کارل اشمیت است: «استثنا از قاعده جالب‌توجه‌تر است. قاعده هیچ چیزی را مشخص نمی‌کند، استثنا همه چیز را مشخص می‌کند. استثنا نه فقط قاعده را تأیید می‌کند بلکه قاعده خود فقط از استثنا تغذیه می‌کند.» وارونه‌کردن رابطه قاعده و استثنا به گفته کارل اشمیت که خود مبدع آن است به نوشته‌ها و افکار یک فیلسوف یا به قول او متالهی برمی‌گردد که از او اسم نمی‌برد:
متالهی پروتستان که مظهر شور حیاتی‌ای بود که تفکر الهیاتی در قرن نوزدهم هنوز آن را از دست نداده بود می‌گوید: «امر استثنایی، امر عام و خودش را توضیح می‌دهد و هرگاه کسی بخواهد واقعا امر عام را بررسی کند فقط باید جویای یک استثنای واقعی باشد. امر استثنایی با روشنی بیش از خود امر عام همه‌چیز را آشکار می‌کند. پس از چندی سخن بی‌پایان درباره امر عام حال آدم را به هم می‌زند. استثناهایی هم در کار است. اگر توضیح آنها ممکن نباشد توضیح امر عام نیز ممکن نیست. البته معمولا این مشکل به چشم نمی‌آید زیرا امر عام نه با شور و اشتیاق بلکه فقط با سطحی‌نگری بی‌دردسر اندیشه می‌شود ولی امر استثنایی برعکس با شوروشوقی حاد به امر عام می‌اندیشد.»
این نقل‌قول طولانی که برایتان خواندم از کارل اشمیت بود و در خود آن نقل‌قول، نقل‌قولی از یک متاله پروتستان آمده و نویسنده کتابی که بخشی از آن در «قانون وخشونت» ترجمه شده جورجو آگامبن ایتالیایی است. آگامبن توضیح می‌دهد که تصادفی نیست که اشمیت در تعریف استثنا به نوشته‌های یک متاله اشاره می‌کند و در پرانتز می‌گوید که او کسی نیست جز سورن کیرکگور. من در پروژه فکری نسبتا شخصی که خودم دنبال می‌کردم و تقاطع‌اش با آن پروژه جمعی این قضیه را به فال نیک گرفتم.
کیرکگوری که ما در ایران می‌شناختیم بیشتر به‌واسطه فیلم هامون و کتاب «ترس و لرز» بود با ترجمه بی‌معنایی که همان سال‌ها منتشر شد تا سال‌ها بعد که ترجمه خوب آقای رشیدیان به بازار آمد. کیرکگور به‌هرحال در ایران پدر اگزیستانسیالیسم بود، شکلی خاص و غیرعادی از فردگرایی که می‌شد آن را با تفکر لیبرالی جمع کرد. از آن غم‌انگیزتر می‌شد کیرکگور را به جریان نواندیشی دینی (با اصطلاح امروز) و روشنفکری دینی (با اصطلاح قدیمی‌تر) هم متصل کرد؛ یعنی راهی برای استفاده از مفهوم کلیدی «پارادوکس» در تفکر کیرکگور به منظور ماستمالی‌کردن سوال‌هایی که در کلام اسلامی مطرح می‌شد، نه برای درگیری با تناقض‌ها بلکه برای سرپوش‌گذاشتن بر تناقض‌ها و درگیرنشدن با آنها. طبیعتا گفتاری که با فرهادپور در ایران به عنوان نظریه انتقادی می‌شناختیم وقتی به سورن کیرکگور فکر می‌کرد نگاهش کاملا انتقادی بود به مفهوم منفی کلمه. در این نگاه کیرکگور آخرین خیز فردیت بورژوایی است برای غلبه بر تضادهایی که در جامعه یا حیات اجتماعی با آن درگیر است ولی از راه‌حل‌های جمعی ناامید و سرخورده است. بنابراین باز هم می‌توانیم بگوییم که کیرگور نام یک‌جور فردگرایی یا اگزیستانسیالیسم مسیحی بود. صورت الحادی آن هم پرداختن به گفتارهای ایدئولوژیک بود براساس شکست‌ها و ناکامی‌های فردی که لازم است برای حل آنها پروژه‌های جمعی و اجتماعی تعریف کنید ولی از آن طفره می‌روید.
با انتشار کتاب «قانون و خشونت» و معرفی جورجو آگامبن چهره‌ای تازه و ناآشنا از کیرکگور طرح شد. او دستاوردهای مهمی هم برای فلسفه رادیکال و هم برای سیاست رادیکال دارد ولی تا پیش از او کسی به کیرکگور به عنوان متفکر سیاسی فکر نمی‌کرد چنان‌که در نوشته‌های خود او نیز واکنش‌ها به سیاست بسیار انگشت‌شمار است تا حدی که می‌توان گفت او متفکری سیاست‌گریز است. در کتاب «قانون و خشونت» نشانی آن نقل‌قول داده نشده بود ولی نکته جالب توجه اینکه این نقل‌قول که آگامبن از قول اشمیت از کیرکگور آورده بود متعلق به رساله‌ای بود که در زبان فارسی چندان آشنا نبود. پیش‌تر خانم مهتاب مستعان کلمه «بازجویی» را برای ترجمه Repetition استفاده کرده بود، البته به معنای بازجستن بوده و دقیق‌تر بازستانی. با اینکه کیرگور در سال ١٨٤٣ سه‌گانه معروف خود را به اضافه یک کتاب مهم دیگر منتشر می‌کند به چند علت که معمولا تصادفی بوده فقط «ترس و لرز» در ایران معروف شد. می‌توان به این دلایل اشاره کرد ولی ابتدا بگذارید از دلایل تصادفی شروع کنیم. «یا این یا آن» کتاب مفصلی بود. من درگیر ترجمه آن هستم و مجلد اول آن تقریبا تمام شده و امیدوارم سال بعد منتشر شود. کتاب اینقدر متنوع است و به شاخه‌های مختلفی سر می‌زند که ترجمه آن کار ساده‌ای نبود و کسی هم چندان انرژی نداشت یا امیدوار نبود که خوانده شود یا بازار کتاب ظرفیت آن را داشته باشد. کتاب «ترس و لرز» به علت‌های مختلف در ایران مشهور و محبوب شد. علت ساده، حجم آن و علت دیگر فیلم هامون بود. ولی در مورد کتاب «تکرار» که از «ترس و لرز» شاید خوش‌خوان‌تر یا ساده‌تر هم باشد و حجم آن هم کمتر است، در تمامی سال‌هایی که کیرکگور در ایران مد بود و مورد سوء‌استفاده جریان نواندیشی دینی هم قرار می‌گرفت کسی رغبت نمی‌کرد سراغ ترجمه‌اش برود. وقتی دوباره بازار کیرکگور داغ شد تصادفا ترجمه دیگری هم در آمد و مشخص بود کسان دیگری هم مشغول ترجمه آن هستند و باز هم من حدس می‌زنم انگیزه بیشتر فشردگی یا حجم کم آن بوده باشد.
نقل‌قول مربوط به کتاب «قانون و خشونت» از کتاب «تکرار» آمده. کل این اتفاق‌ها یک وجه آیرونیک هم در کتاب‌های کیرکگور دارد. کیرگور وقتی کتاب «تکرار» را نوشت و با «ترس و لرز» در یک روز منتشر کرد در صفحات اول ادعای بزرگی می‌کند و می‌گوید من به فلسفه مدرن با کمک زبان دانمارکی یک کلمه خیلی خوب را تبدیل به مفهومی فلسفی و این مفهوم را تقدیم می‌کنم به فلسفه مدرن تا هم جای تذکار یونانی را بگیرد و هم جای وساطت (mediation) آلمانی (هگلی‌ها) را. او می‌خواهد گامی بلند در تاریخ فلسفه مدرن بردارد. چون قصد دارد این مفهوم را به بوته آزمایش بگذارد عنوان فرعی کتاب را «جستاری در روان‌شناسی تجربی یا آزمونی» می‌گذارد. سپس شروع می‌کند به آزمایش‌کردن‌هایی که فرم روایی یا رمان به خود می‌گیرد. بخش زیادی از کتاب یک جور اتوبیوگرافی داستانی است. چندوقت یکبار مداقه‌ها و بررسی‌های فلسفی روی مفهوم «تکرار» می‌شود ولی آن مفاهیم تقریبا در حاشیه مطرح می‌شود تا کتاب به موخره‌ای می‌رسد که خود کیرکگور به آن اضافه می‌کند. نقل‌قول آگامبن از اشمیت در آن موخره آمده و جای خیلی عجیبی هم در کتاب آمده است.
طرفه اینکه کیرکگور وقتی در ١٨٤٣ «تکرار» را، به تعبیر خودش، به عنوان مهم‌ترین مفهوم به تاریخ مدرن اروپا تقدیم می‌کند در نوشته‌های بعدی این مفهوم را تقریبا به طور کامل کنار می‌گذارد. (در کتاب «مفهوم اضطراب» به اجمال به آن بازمی پردازد.) او در ٣٠ سالگی مدعی کشف یک مفهوم جدی و کلیدی می‌شود. آن را آزمایش می‌کند و بسط می‌دهد. به شکل دیگری در کتاب «ترس و لرز» هم باز با همین مفهوم سر و کله می‌زند، یعنی تکرار ژست ترک نامتناهی که یک فرد را می‌تواند به شهسوار ایمان تبدیل کند. ولی در نوشته‌های بعدی او خبری از تکرار نیست. مفسری که من با کمک کتاب او مقدمه فارسی کتاب تکرار را نوشتم معتقد است در نوشته‌های بعدی کیرکگور مفهوم دیگری جای «تکرار» را می‌گیرد که برای خوانندگان آشناتر و محبوب‌تر است و آن مفهومpassion یا پاتوس یونانی است که در فارسی شور یا اشتیاق ترجمه می‌کنیم. به علل مختلف کیرکگور تکرار را تبدیل به شور کرده و تکلیف این تبدیل چندان مشخص نیست ولی تکرار بعدا از راه‌های دیگری وارد تاریخ فلسفه می‌شود، شاید باز هم یک راه نامتعارف دیگر. عنوان فرعی کتاب «جستاری در روان‌شناسی تجربی» است اما وقتی کتاب را می‌خوانیم خیلی شبیه چیزهایی که امروزه به عنوان روان‌شناسی می‌شناسیم نیست و بیشترش شبیه به آن چیزی است که ما امروزه روانکاوی می‌خوانیم. نام مستعار کیرکگور که روی جلد کتاب آمده کنستانتین کنستانتیوس است که ترجمه تحت‌الفظی آن شبیه «ثابت ثباتی» می‌شود. این نویسنده در جریان آزمون‌هایی که برای خود طراحی می‌کند تا ببیند اصلا تکرار ممکن است یا غیرممکن، به چه معنا تکرار امکان‌پذیر است، چگونه می‌توان تکرار کاذب یا غلط را از تکرار درست تمییز داد، با مرد جوانی آشنا می‌شود که عاشق دختری شده و با او عهد نامزدی بسته و نامزدی را با او گسسته و بعد هم یک مشکل پیش‌پاافتاده مربوط به زندگی روزانه برایش مطرح می‌شود و نویسنده مثل مشاور بزرگ‌تر برای او عمل می‌کند. با اینکه ظاهرا شخصیت اصلی کتاب تکرار برگرفته از رمان «نوآموزی و سفرهای ویلهلم مایستر» گوته است - بهترین شاهدی که معمولا می‌آورند علاقه شدیدی است که هم ویلهلم مایستر گوته و هم شخصیت اصلی کتاب تکرار به تئاتر دارد و تفریح همیشگی‌اش، همانند خود کیرکگور، رفتن به سالن‌های تئاتر و تماشای چندین و چند باره آنهاست - اما رابطه این دو نفر مثل رابطه کیرکگور با خودش می‌شود. همان اتفاقی که در زندگی شخصی کیرکگور افتاده و تامل روی آن. رابطه آنها مثل روانکاو و بیمار است یا رابطه کسی با خودش که مشغول تحلیل روان خودش است. جالب این است که مفهوم تکرار در واقع از طریق فروید یا روانکاوی با مقاله مشهور «به یاد آوردن، تکرارکردن، کار/حلاجی‌کردن (Working Through)» وارد گفتارهای تئوریک قرن بیستم می‌شود. در فلسفه جدیدتر اروپایی با «تفاوت و تکرار» ژیل دلوز این مفهوم دوباره به تاریخ فلسفه بر می‌گردد. اما در خود نوشته‌های کیرکگور تکرار تقریبا مفهومی است که غایب می‌شود.
در موخره کتاب «تکرار» زمانی که ظاهرا رابطه کنستانتین با پسر جوان عاشق که اسمش را نمی‌دانیم تمام شده یک‌دفعه کیرکگور یک پاکت نامه می‌گذارد و می‌گوید: «به جناب آقای فلان خواننده واقعی این کتاب». این موخره را می‌توان کاملا مستقل از کتاب خواند و در آن دست‌کم سه بحث مجزا مطرح می‌شود. کیرکگور با کتاب خود کاری را انجام می‌دهد که آگامبن «سیاست نقل‌قول» می‌نامد و کارل اشمیت هم به معنایی از آن استفاده کرده. وقتی اشمیت قطعه معروف مربوط به رابطه استثناء و قاعده را از بستر اصلی کتاب تکرار جدا می‌کند حتی اسم کیرکگور را هم نمی‌برد و حتی وقتی اسم کیرکگور آورده می‌شود خود آگامبن اسم رساله «تکرار» را نمی‌برد. هر دو تعمدا چیزی را نقل می‌کنند بدون اینکه به بستر یا به پس‌زمینه اشاره کنند. وقتی این نقل قول در پس‌زمینه قرار می‌گیرد اتفاق‌های جالبی می‌افتد. در پس‌زمینه چند صفحه‌ای در این مورد صحبت می‌شود که خواننده واقعی کتاب تکرار کیست. کنستانتین کنستانتیوس یا سورن کیرکگور خواننده اصلی یا واقعی این کتاب را فردی معرفی می‌کند که زاده خیال اوست و می‌تواند بگوید تو کثرت نیستی و فقط یک نفر هستی و جز من و تو کسی در کار نیست و این کتاب را به تو تقدیم می‌کنم. در حین اینکه که درباره رابطه خواننده واقعی با نویسنده صحبت می‌کند به نبرد دیالکتیکی طاقت‌فرسا و نفس‌گیری اشاره می‌کند که بین امر کلی و استثنا وجود دارد. آن قطعه همانی است که در کتاب «قانون و خشونت» آمده، قاعدتا بر اساس ترجمه انگلیسی رساله الاهیات سیاسی کارل اشمیت و احتمالا ترجمه انگلیسی کتاب «هوموساکر» آگامبن. تفاوت‌هایی هم در ترجمه وجود دارد. از جمله اینکه در ترجمه‌های استاندارد رساله کیرکگور به رابطه استثنای مشروع با امر کلی اشاره می‌شود. به زبان ساده استثنای نامشروع - اگر تعبیر درستی باشد - یعنی استثنایی که امر کلی را دور می‌زند. استثنای مشروع استثنایی است که برای شناخت آن باید امر کلی را هم شناخت ولی فقط از طریق شور یا اشتیاقی می‌توان این کار را انجام داد. به‌همین‌دلیل صحبت‌ها درباره امر کلی با نگریستن به امر کلی از منظر استثناء همه معنای دیگری می‌یابد. کیرکگور در موخره می‌گوید من این را جایگزین دیالکتیک سه مرحله‌ای تز، آنتی‌تز، سنتز هگل می‌کنم. از این منظر، پروژه ترجمه کیرکگور وقتی احضار شد که کتاب «قانون و خشونت» ترجمه شد. باید زمان می‌گذشت تا به لحظه‌ای می‌رسیدیم که این کتاب ترجمه شود. چون باید آن نقل‌قول یک دور برمی‌گشت به بستر اصلی‌اش. ولی این برگشت به سیاق یا پس‌زمینه قبلی متن کیرکگور را همان قدر بحرانی می‌کند که گفتار کیرکگور می‌تواند به میانجی آگامبن و اشمیت در یک فضای ظاهرا غیرسیاسی یا فردگرا فلسفه یا سیاست رادیکال را بحرانی کند.

معمولا کیرکگور را به عنوان متفکری ضدهگلی می‌شناسیم. در قرن بیستم کسانی که ضدهگل‌اند ضددیالکتیک‌اند و عموما می‌کوشند «تفاوت محض» را جایگزین تضاد یا تناقض دیالکتیکی کنند. دلوز به‌صراحت در کتاب «نیچه و فلسفه» دیالکتیک را صورتی از کین‌توزی، پررنگ‌کردن نیروی منفی و مخالفت با وجوه مثبت تفکر می‌داند. در مورد کیرکگور با یک دیالکتیسین رادیکال روبه‌روییم که ضد هگل معرفی می‌شود. می‌توان به کمک خود مفاهیم کیرکگور گفت کیرکگور تکرار هگل است. این تکرار بایستی دقیقا به همان مفهوم کیرکگوری کلمه فهم شود. او شارح و بسط‌دهنده و یکی از مفسران و مترجمان هگل به دانمارکی یا پیداکننده مصادیق تازه برای آن دستگاه فکری عظیم و جامعی نیست که هگل طراحی و بنا کرده بود، بلکه او در حقیقت هگل را تکرار می‌کند. من فرمولی کلاسیک برای این تکرار پیشنهاد می‌کنم. هگل در تاریخ فلسفه متفکری است که فلسفه او به عنوان تفکر انتزاعی شناخته می‌شود یا آنچه به نام فلسفه اولی یا گفتار متافیزیکی نامیده می‌شود. کار اصلی هگل سرشاخ‌کردن فلسفه با تاریخ بود. به زبان ساده‌تر، هگل آسمان ایده‌ها یا مثل افلاطونی و هر آنچه را در تاریخ متافیزیک آمده به زمین تضادها و تناقض‌های اجتماعی و تاریخی می‌آورد، این یعنی تلاقی روح ذهنی و روح عینی. این پروژه عینا در کیرکگور تکرار می‌شود. ولی در این تکرار او به جای فلسفه می‌گذارد فکرکردن و به جای تاریخ زندگی‌کردن. از کیرکگور به بعد سؤال اصلی این است که چه نسبتی وجود دارد بین زیست واقعی یا اگزیستانس و فکرکردن. جواب کیرکگور به این سؤال دستاورد اصلی تفکر اوست. کیرکگور تفکر را زخم زندگی می‌داند. در نظام جامع و بنای معظم فلسفه هگل ظاهرا جایی برای زندگی افرادی که او تکین (singular) می‌نامد، نیست و او باید آن را به صورت زخم به این پیکره برگرداند. کیرکگور دائما سؤال‌هایی را طرح می‌کند که آن نظام نمی‌تواند به آنها جواب دهد چون اصولا آنها را نادیده می‌گیرد. آیا فرمی از نوشتن و فکرکردن هست که بتواند زندگی را به طور کامل در خود جذب و ادغام کند. آلن بدیو، کیرکگور را در زمره پادفیلسوفان می‌خواند، کسانی که ظاهرا فیلسوف‌اند ولی ضدفلسفه‌اند، متفکرانی که معتقدند هیچ‌وقت نمی‌توان هسته واقعی هستی انضمامی افراد واقعی را در فلسفه بازنمایی کرد. این هسته بازنمایی‌ناپذیر فرد را وامی‌دارد دائما از گفتار به اصطلاح فلسفی که با هگل به اوج و تمامیت می‌رسد حاشیه برود. قرائت ظاهرا دشمنانه کیرکگور از هگل راهی باز می‌کند به معرفی یک هگل دیگر در قرن بیستم: نه هگل تمامیت‌ساز بلکه هگلی که کلیت‌هایی ترک خورده می‌سازد.
در مورد خود کیرکگور این قضیه به وضوح پیداست. زندگی واقعی او بیش از هر متفکر دیگری در نحوه تفکر و نوشتنش تأثیر گذاشته. به طور متناقض‌نمایی این زندگی کم‌اتفاق است ولی در همان اندک اتفاق‌های ظاهرا بی‌اهمیت مثل به‌هم‌زدن نامزدی، منفرد زندگی‌کردن یا تجربه شکل بیمارگونی از رابطه با مرگ، او برای جواب به این دغدغه‌های ظاهرا مبتذل یا پیش‌پاافتاده گاه مداخله‌هایی می‌کند که جزو رادیکال‌ترین مداخله‌های فلسفی و نظری به شمار می‌آیند. کیرکگور نام یک کوشش بعضا جنون‌آمیز برای تعریف موضعی است بیرون از همه موضع‌ها، تلاشی جنون‌آمیز برای تعریف‌کردن فضای منفی در هر فضایی. سه نمونه دم‌دستی از این موضع می‌آورم. کیرکگور می‌کوشید بیرون از آکادمی بماند ولی دقیقا چیزهایی می‌نویسد و ادعاهایی می‌کند یا نظریه‌هایی می‌بافد که قاعدتا باید در آکادمی مطرح یا نوشته شوند ولی او همان چیزها را بیرون از آکادمی می‌نویسد. حتی می‌توان گفت اغلب دچار خودشیفتگی هم می‌شود و خود را یک دانمارکی می‌داند که یک‌تنه در شهر کوپنهاگ هگلی‌ها را زیر سؤال می‌برد. کیرکگور بیرون از آکادمی متن فلسفی می‌نویسد. او در ضمن تا آخر عمر بیرون از کلیسا می‌ماند ولی بخش زیادی از نوشته‌هایی که به اسم خودش منتشر می‌کند خطبه یا مناجات‌نامه است. پس بیرون از کلیسا متن دینی می‌نویسد. به مارتنسن، معلم سابقش که اسقف اعظم دانمارک هم می‌شود شدیدترین حمله را می‌کند. رابطه‌اش با برادرش هم که زمانی اسقف می‌شود رابطه پرتنشی است. او این منطق را بسط می‌دهد و از طریق نوشتن موضعی تعریف می‌کند که بیرون از هر نهادی باشد. ولی جالب توجه اینکه جزو معدود کسانی است که روزنامه‌ای منتشر می‌کند که فقط یک نویسنده دارد. یک حرکت نهادی انجام می‌دهد ولی تنها نویسنده آن نهاد خود اوست. تمام این اصرار برای تعریف موضعی است که اسم آن را «کلی تکین» می‌گذارد. زدن حرف‌هایی یا گرفتن مواضعی در اوج تک یا فرد بودن که کلی‌ترین دغدغه‌ها باشند – این شاید خواهش اصلی کیرکگور بوده است.
در مورد زندگی کیرکگور چند نکته گفتنی است. سه نفر در این زندگی بسیار مهم بودند که به دو نفرشان زیاد اشاره می‌شود و به یک نفر کمتر. از طریق نفر سوم می‌توان کیرکگور واقعی را شناخت. می‌دانیم که کیرکگور از ١٨٤٣ تا ١٨٤٦ مرتب می‌نوشت و اکثر آثار مهمش را در همین دوره کوتاه و غالبا با نام‌های مستعار نوشته و یکباره در ١٨٤٦ انگار پروژه تمام می‌شود. باید گفت از ٣٠سالگی تا آستانه ٣٤سالگی یا دچار جنون است یا به قول خودش دچار مرض تا به موت است و فقط امید انجیلی دارد که «این مرض تا به موت نباشد» (اسم یکی از کتاب‌هایش). او همچون کسی می‌نویسد که اضطرار کسی را تجربه می‌کند که سال مرگش مشخص است. ماشینی است که مرتب باید بنویسد. ممکن است وقت تمام بشود. وقت تمام می‌شود و او زنده می‌ماند تا ١٨٥٥ که در ٤٢سالگی از پا در می‌آید. مردی که به این شکل از خود کار کشیده باید هم در ٤٢سالگی از دنیا برود، اصلا معنا ندارد چنین متفکری بیش از این زنده بماند. یعنی یا آن پروژه بی‌معنی بوده یا ژستی دروغین گرفته.
کیرکگور به یک لحاظ شبیه دیکنز یا نویسندگان فرانسوی است. او جوری می‌نوشت که نوشته‌هایش بایست اجرا شود. باید بتوان هر جمله‌اش را بلند خواند. این نکته عجیبی است که به تنشی بر می‌گردد که با افلاطون آغاز شده، چون افلاطون گفته‌های کسی را می‌نویسد که مخالف هرگونه نوشتن بود و فقط یک صدا بوده. دریدا آن را متافیزیک حضور می‌نامد، جریان‌های جدیدتری مثل ژیژک آن را تقدس‌زدایی از متن‌های مکتوبی که متعلق به یک طبقه خاص بوده می خوانند، یعنی انگشت می‌گذارند روی وجه دموکراتیک نقد رادیکال افلاطون به نوشتن. ولی همه اینها را که کنار بگذاریم در کیرکگور نوعی از نوشتن داریم که شبیه شعر خواندن است ولی شعر هم نیست، نه شعر است و نه نثر. از آن مهم‌تر ژستی است که با کیرکگور خلق شده. کیرکگور در خانه‌اش یک میز خطابه داشت. پشت آن می‌ایستاد ولی چون کسی نبود که برای او خطابه بخواند یا موعظه کند، کاغذهایش را روی آن می‌گذاشت و ایستاده می‌نوشت. این شکل از نوشتن یعنی: من می‌نویسم در حالی‌که خطبه می‌گویم یا خطبه می‌گویم در حالی‌که می‌نویسم، اصرار بیمارگون او برای حفظ چنین موضعی است. حتی به صورت یک ژست، به صورت فردی که نه می‌خواهد به طور معمول بنویسد و نه می‌خواهد به طور معمول موعظه کند. داده‌هایی که ما از زندگی او داریم کل این پروژه را هم مبتذل می‌کند و هم معنایی رادیکال به آن می‌بخشد. کیرکگور می‌توانسته مثل یک دیوانه بیرون از همه نهادها باشد به این علت ساده که ارثی به او رسیده که بر اساس آن می‌تواند کار نکند. پس همه زندگی‌اش را تا ٣٤سالگی که قرار است بمیرد وقف نوشتن می‌کند. چرا ٣٤سالگی؟ چون در کودکی پدرش یک‌بار به خداوند دشنام گفته و به جای اینکه خداوند او را تنبیه کند مدام وضع مالی و خانوادگی و اجتماعی‌اش بهتر شده و او فکر می‌کند مکافات اصلی همین مکافات منفی است. او برای خود مکافاتی تعریف می‌کند و می‌گوید تمام فرزندان من پیش از اینکه به ٣٤سالگی برسند و در حالی‌که من زنده‌ام جلوی چشمان من خواهند مرد و انتخاب ٣٤سالگی هم به جهت سن عیسی مسیح به هنگام تصلیب است. پدر کیرکگور برای خود پروژه و فیلم‌نامه منحرفانه‌ای تدوین کرده بوده که طبق آن همه فرزندانش جلوی او به صلیب کشیده شوند تا رابطه او را با جهانش حل کنند. از طرف دیگر، مادر کیرکگور ابتدا در خانه آنها کلفت بوده و پدر بیرون از روابط زناشویی با او رابطه برقرار می‌کند، پس احساس گناه دیگری هم در پدر او وجود دارد. کیرکگور این احساس گناه را سوای پول و مال و منال به ارث برد. تقریبا برای همه فرزندان این اتفاق می‌افتد. از هفت فرزند پدر پنج فرزند می‌میرند. از قضا نام خانوادگی کیرکگور با حیاط کلیسا یا گورستان کنار خانه مترادف است. سورن و پتر هر دو بعد از ٣٤سالگی زنده می‌مانند ولی قبل از آن سورن دائما منتظر مرگ بوده ست. این شکلی از نوشتن است که به آن می‌گویند مرض و این مرض باید تا دم موت ادامه پیدا کند. برای کیرکگور اگر کسی جوری بنویسد که انگار بیمار نیست آن نوشتن به درد نمی‌خورد. به تعبیر نیچه‌ای این نوشتنی است که با خون نوشته نمی‌شود، نوشته‌هایی که با خون نوشته نمی‌شوند نوشته نیستند، کارکردهای دیگری دارند.
شخصیت دوم رگینه السن است، همان نامزدی که بعد از یک سال و در آستانه ازدواج، سورن رابطه با او را به هم می‌زند. برای آشنایی با آن می‌توانید کتاب «تکرار» را بخوانید چون این کتاب یک اتوبیوگرافی مبدل است. نفر سوم که در زندگی کیرکگور خیلی مهم است مادر اوست. در تفسیرها درباره کیرکگور کمتر به این قضیه پرداخته می‌شود ولی نویسنده مدخل کیرکگور در دانشنامه استنفورد این نکته را برجسته می‌کند. به نظر او، اگر دقت کنید کیرکگور در نوشته‌هایش یک‌بار هم به مادرش اشاره‌ای نمی‌کند. اشاره به پدر در یادداشت‌های روزانه وجود دارد. در این خاطرات یک‌بارهم نام مادرش نمی‌آید. در «ترس و لرز» اشارات مختصری می‌شود که تعیین‌کننده نیست. اما نویسنده مدخل استنفورد روی نکته‌ای انگشت گذاشته که مهم است. او می‌گوید کیرکگور استاد نشانه‌شناسی امر نامرئی است، نشانه‌شناسی نادیدنی‌ها. به این معنا حضور غایب واقعی در تمام نوشته‌های کیرکگور مادرش بوده. این حضور را چگونه می‌فهمیم؟ بار اول از طریق جلسه دفاع رساله دکتری. کیرکگور وقتی می‌خواست از رساله «مفهوم آیرونی» دفاع کند نامه‌ای به پادشاه دانمارک می‌نویسد مبنی بر اینکه من می‌خواهم به زبان دانمارکی رساله بنویسم. این فقط نوعی ناسیونالیسم مفرط شهروند یک کشور حاشیه‌ای نیست. اصرار او اصرار به نوشتن به زبان مادری است. او می‌خواهد معیار تازه‌ای برای نوشتن ابداع کند: در دانمارکی به زبان مادری می‌گویند modersmål که مرکب است از دو واژه «مادر» و «معیار». نکته این است که در اروپا رساله‌هایی که به زبان لاتینی و البته در دوره بعد از هگل به آلمانی نوشته می‌شدند برای کیرکگور گفتار پدر محسوب می‌شود. او به زبان مادری می‌خواست بنویسد و بالاخره مجوزش را گرفت ولی باید جلسه دفاعیه را به زبان لاتینی برگزار می کرد. دعوای گفتار پدر و گفتار مادر در کار او دیده می‌شود. به اعتقاد او در زبان دانمارکی کلمه زبیایی وجود دارد که همان تکرار است. ترجمه تحت‌اللفظی آن کلمه take again است. کیرکگور با این کلمه زیبای دانمارکی (به تعبیری، برگرفته از «گفتار مادر») به مقابله با گفتار پدر یا زبان لاتینی می‌رود اما چسبیدن به زبان مادری بعد از این اتفاق می‌افتد که یک دور در زبان غیرمادری زیست کرده است. از این‌رو، در مفهوم آیرونی همه ارجاع‌ها به افلاطون یونانی و به هگل آلمانی است و هر کسی به زبان مادری‌اش برمی‌گردد. کیرکگور در واقع زبان مادری‌اش را ابداع می‌کند. به این معنا حتی نوشتن او به زبان دانمارکی تکرار کنش کسی است که برای اولین‌بار می‌خواهد به زبان مادری‌اش چیزی بنویسد. کسی که برای اولین‌بار می‌خواهد به زبان مادری‌اش بنویسد فرقی نمی‌کند با کسی که برای اولین‌بار به زبان بیگانه می‌نویسد ولی می‌دانیم همه نوشته‌های خوب و کتاب‌های بزرگ دقیقا به‌همین‌ترتیب نوشته می شوند: شما با مدیومی که فکر می‌کنید در آن مسلطید جوری رفتار می‌کنید که گویی اولین‌بار است از آن استفاده می‌کنید. انگار مثل یک تازه‌وارد در زبان مادری خودتان مشغول نوشتن‌ می شوید.

مراد فرهادپور: گفت‌وگوی دو سنت فکری

در وهله اول خوشحالم که صالح نجفی قرار بر این گذاشته متفکری مثل کیرکگور را که به‌ویژه در فلسفه بعد از هگل، یعنی آنچه ما از خرابه‌های فلسفه به ارث برده‌ایم، یک چهره مرکزی و مهم است به فارسی روان برگرداند. در نتیجه مجموعه‌ای از کتاب‌ها خواهیم داشت که صرفا جنبه تزیینی یا توی طاقچه گذاشتن ندارند. مفهوم تکرار در شاخه‌های مختلفی از فلسفه از آگامبن و اشمیت تا دریدا و دلوز و جاهای دیگر سر برمی‌آورد. انبوهی از مضامین و بحث‌ها وجود دارد که نیازمند پیگیری و دقت است و خوشحالم که صالح نجفی این وظیفه را برعهده گرفته تا بتواند از بلایی که مثلا سر هگل آمده در مورد کیرکگور جلوگیری کند. من در اینجا به ملاحظاتی در پیوند با مفهوم تکرار و رابطه استثناء و امر کلی می‌پردازم ولی از آنجا که خودم در حیات فکری‌ام روی ترجمه و پیوند دو طرفه تفکر و ترجمه تأکید بسیار گذاشتم قبل از هر چیز باید نکاتی را درباره ترجمه خود این کتاب مطرح کنم.
کتاب «تکرار» مجموعه‌ای است از غرایب. نمی‌دانیم مجموعه خاطره‌هاست، نامه‌هاست، حدیث یک ماجرای عاشقانه است، رساله‌ای فلسفی است یا چه. به همین ترتیب جایگاهش در فلسفه مثل جایگاه خود کیرکگور ناروشن است ولی در حین خواندن آن با فضاها و پیوندهایی روبه‌رو می‌شوید که درگیری فلسفی جدی‌تری به وجود می‌آورد. در این ترجمه، گذشته از تفاوت‌های سلیقه‌ای، دقت خاصی وجود دارد و خطاهای فاحش عجیب و غریبی را که این روزها در به‌ویژه ترجمه کتاب‌های کوچک متداول است نمی‌بینیم. همین اواخر ترجمه‌ای دیدم از رساله «اضطراب» لاکان، متنی پیچیده و دشوار. مترجم اشاره لاکان را به Rome project که در واقع رساله و سخنرانی لاکان در رم است و یکی از نوشته‌های مشهور و تعیین‌کننده او به شمار می‌رود به «عقاید و گفتارهای رومیان باستان» برگردانده. یعنی در این حد نمی‌دانسته که لاکان چیزی به نام پروژه رم دارد و این اسم یک رساله است. بی‌تعارف می‌توانم بگویم نجفی توانسته زبانی برای این متن بسازد که در عین روانی و آشنایی همان غرابت و پیچیدگی را در خود دارد، غرابتی که معلوم نیست متن فلسفی است یا ادبی. بنابراین ترجمه سردستی نیست و نوعی درگیری است از یک سنت با یک سنت دیگر. این قضیه را متأسفانه در جاهای دیگر نمی‌بینیم. چه در مورد کتاب‌های حجیم٦٠٠-٥٠٠ صفحه‌ای که این روزها به روش بولدوزری ظرف شش ماه یا یک سال ترجمه و به بازار عرضه می‌شوند و چه در کتاب‌های کم‌حجم و جذاب. در این زمینه به‌ویژه آگامبن خیلی وسوسه‌انگیز است. در تولید متون نظری این روزها به معنای بد کلمه ترجمه تکرار می‌شود. خود من اتفاقا در سابقه کارهای فکری‌ام بیش از دیگران خطا کرده‌ام و در حمایت از جوانان گمنام در تقابل با فضای آکادمیک و استادان فرهیخته و فاضل به افراط رفته‌ام.
ترجمه دیگری که از «تکرار» موجود است همه معایبی را که ما امروزه در ترجمه می‌بینیم دارد. چرا یک نفر باید ترجمه اولین کتاب خود را یک کتاب فلسفی مسئله‌داری انتخاب کند که فقط حجم آن کم است؟ خود من نزدیک ١٥-١٠ سال کار ترجمه و نوشتن کردم تا اولین کتابم را درآوردم. نجفی هم این مسیر را طی کرده، «مفهوم آیرونی» کیرکگور را ترجمه کرده، مشغول ترجمه «یا این یا آن» است و این پروژه‌ای طولانی است که می‌خواهد در مورد یک چهره مهم وقت بگذارد. براساس سرعتی که ما در ترجمه کتاب‌های کلاسیک این روزها می‌بینیم این کتاب باید یک یا دو ماهه ترجمه می‌شد در حالی‌که بی‌تردید بیش از یک سال وقت صرف آن شده است. مقدمه و موخره دارد و تلاش شده افق این کتاب با افقی که از دل آن ترجمه صورت می‌گیرد به هم برسند. یک سنت با سنت دیگر گفت‌وگو کند، یا یک عدم سنت - یعنی همان چیزی که ما اینجا داریم - لااقل در قالب ناتوانی به جنگ توانایی فلسفی کیرکگور برود. ولی به هر حال در هر دو مورد باید زمینه این گفت‌وگو ایجاد شود. باید مشخص شود که چرا این کتاب و چرا الان ترجمه می‌شود. این در حالی است که ما کتاب‌هایی را می‌بینیم که حتی به تاریخ صوری قبل از خود اشاره نمی‌کنند. به منابع موجود از متفکری که در حال ترجمه آنند ارجاع نمی‌دهند و برعکس همه کاشف‌اند. گویی آگامبن برای اولین‌بار در اینجا ترجمه می‌شود. اینکه همه باید کاشف باشیم و اولین کتاب‌مان هم چنین کشفی باشد و حرص به اینکه مجموعه غلطی از ترجمه‌ها را فوری تبدیل کنیم به یک کتاب که اسم‌مان روی آن است تا حد زیادی ناشی از فضای فرهنگی کشور است که اصلا جایی برای سنت‌سازی و تفکر فلسفی باقی نگذاشته است. همه ما خودمان از طریق ستون‌های روزنامه‌ها به فلسفه آمده‌ایم و به یک معنا اصولا علاقه‌مندی فلسفی‌مان از دل نوعی ژورنالیسم و صفحه اندیشه روزنامه‌ها بوده که در هیچ جای دیگری از دنیا اصلا وجود ندارد. چون این کاری است که دانشگاه‌ها و موسسات فرهنگی باید انجام دهند و مستلزم درجه‌ای از جدیت فکری و وجود سنت‌هاست که خود مستلزم وجود آزادی است. وقتی این نیست سنتی هم پا نمی‌گیرد و اگر هم پا بگیرد دچار انواع اعوجاج و اقسام انحراف می‌شود مثل روشنفکری دینی و بعد از مدتی هم یا به‌طور فیزیکی یا به‌طور نمادین معدود می‌شود. مسلم است که از دل این نوع ژورنالیسم فلسفی همین چیزها هم بیرون می‌آید، کتاب‌های فشرده و کوتاه که حتی به گذشته و زمینه و منابع از پیش موجود اشاره نمی‌کنند. این آفتی است که امروز گریبان ترجمه کتاب‌های نظری را گرفته است. بنابراین گاهی به مواردی سوررئال بر می‌خوریم. ترجمه «علم منطق» هگل و «پدیدارشناسی» اصلا فراتر از این مسائل است و آدم نمی‌داند در مقابلش بخندد یا گریه کند. در چنین فضایی اینکه کیرکگور به‌طور جدی به‌عنوان یک سنت ترجمه می‌شود مهم است. این متون پرتاب نمی‌شوند تا در قفسه کتاب‌های ما جا بگیرند بلکه به هم مرتبطند و از طریق خواندن آنهاست که ما از یکی به دیگری گذر می‌کنیم. بدون چنین گذرهایی و بدون ساخته‌شدن این تاریخ و سنت عمل مسخره ترجمه جز حرام‌کردن کاغذ و نابودکردن درختان چیزی نیست. از این جهت من به همه کسانی که این روزها علاقه‌مندند به کتاب‌های نظری توصیه می‌کنم که کار را با ترجمه یک کتاب شروع نکنند، به‌ویژه یک کتاب دشوار فلسفی. بکوشند به‌طور طبیعی تا حدی از طریق درگیری با فضای خالی و غیرجوهری اینجا و از لابه‌لای این فضای خالی رشته‌هایی را به دست بگیرند و آن رشته‌ها را به هم ببافند تا یک زمینه و یک سنت شکل بگیرد. این مختصری بود در مورد خود کتاب و مسئله‌اش و زمینه‌ای که ترجمه در آن انجام می‌گیرد.
در مورد محتوای کتاب البته من کیرکگورشناس نیستم ولی تا حدی نقد آدورنو را به کیرکگور در کتاب «کیرکگور: ساخت امر زیباشناختی» درست می‌دانم. در فروپاشی فلسفه بعد از هگل با تلاشی روبروییم که سوبژکتیویته را بی‌واسطه با حقیقت یکی کند. البته سؤال این است که آیا آنچه ما اینجا به‌عنوان استثنا، شور، تکرار و حتی مفاهیمی دیگر مطرح می‌کنیم مساوی است با امر سوبژکتیو و امر سوبژکتیو هم همان امر فردی است؟ یا در واقع اینجا بیشتر با امرتکین
(singularity) سرو کار داریم؟ امر تکین به کلی چیزی است غیر از امر فردی یا آنچه ما بعدها به‌عنوان فردگرایی تملکی جامعه بورژوایی می‌شناسیم. این ابهام در کار کیرکگور ساری و جاری است.
ساختاری که بیش از هر چیزی کمک می‌کند به درک کیرکگور و به شکل آشکار و نهان در همه کتاب‌هایش به چشم می‌خورد همان ساختار سه‌وجهی زیباشناسی، اخلاق و تجربه دینی است. در فصل آخر کتاب «تکرار» هم خود نویسنده اصلی می‌گوید من فقط زیباشناسی و روان‌شناسی و اخلاق را در نظر داشتم. تجربه آن جوان شاعر شکل خاصی از استثناء و تکرار و امر تکین است. در رابطه آن جوان و ایوب نیز شاهد ورود به ساحت دینی هستیم. جوان کار را با شاعری شروع می‌کند و اتفاقا کنستانتین به آن واقف است، نوع برخورد او با عشق کاملا نشان می‌دهد که او شاعر است. یک چیز پیش‌پاافتاده‌ای را که در زندگی‌اش اتفاق می‌افتد به یک مسئله عجیب‌وغریب و یک تروما بدل می‌کند و بعد از آن حساسیت اولیه زیباشناختی‌اش که در پیوند با عشقش بروز کرده می‌رود به بُعد اخلاق و نفرت از خود و بحث مربوط به ازدواج می‌رسد که آیا باید با این دختر ازدواج می‌کرد یا نه. وقتی می‌فهمد دختر ازدواج کرده از مرحله ازدواج و اخلاق هم گذر می‌کند و بر تروما از طریق تکرار آن غلبه می‌کند و در نامه آخری که می‌نویسد رستگار می‌شود. این سه مرحله با اینکه در کتاب «تکرار» به آن به‌عنوان «مراحل زندگی انسان» (عنوان یکی از کتاب‌های کیرکگور) اشاره‌ای نمی‌شود ولی تا حدی ساختار مناسبی است حتی برای درک کلیت آنچه ما به‌عنوان روح عینی بعد از هگل با آن روبه‌روییم. عرصه زیباشناسی، اخلاق و عرصه دیالکتیکی تجربه شکستن امر کلی از طریق تصادم استثناء با آن.
دو مفهوم اصلی همان ابتدای کتاب مطرح می‌شود: تذکار و تکرار. تکرار چیزی است که در عصر جدید قرار است جایگزین تذکار شود. در هر دو مورد نگاه فلسفی مستلزم این است که آنها را از مضمون جدا کنیم. در مورد تذکار اولین مضمونی که به آن داده می‌شود نظریه افلاطون است، نوعی زندگی قبل از تولد و اینکه ما در عالم مثل در کنار فرم‌ها یا ایده‌ها بودیم و سپس به عالم خاک آمده‌ایم و آن را از یاد برده‌ایم و به یک معنا معرفت چیزی نیست جز یادآوری. ولی این یادآوری همراه است با تمرکز بر یک محتوای خاص، ایده‌آلیستی و از برخی جهات حتی محافظه‌کارانه. اگر محتوا را کنار بگذاریم و صرفا به خود یادآوری بنگریم می‌توانیم به مفهومی از گذشته برسیم که در این کتاب هم مطرح می‌شود و آن مفهوم «گذشته مطلق» دلوزی است. از این حیث گذشته‌ در یک خط زمانی قبل از زمان حال نیست. «گذشته مطلق» آدم را یاد همان شعر خیام می‌اندازد: «فردا که از این دیر فنا درگذریم، با هفت‌هزار سالگان هم‌سفریم». وجهی از گذشته که هفت دقیقه پیش را با هفت‌هزار سال پیش یکی می‌کند. این وجه از گذشته وجهی از بودن است نه فقط امری که قبلا رخ داده. در خود این کتاب هم به این نکته اشاره می‌شود که نباید به «امتحان» به‌عنوان امری نگاه کنیم که به طور موقت جهان را برای ما زیر سوال می‌برد و ابدیت را به ما می‌دهد. یعنی نباید به امتحان به‌عنوان امری متعلق به زمان بنگریم. این مفهوم که گذشته چیزی است غیر از آنچه پشت سر من است در کار پروست هم به چشم می‌خورد. آن گذشته‌ای که به نظر می‌رسد اصولا با بودن من به‌عنوان سوژه گره خورده.
من این مفهوم را بیش از هر چیز در دیدی که معطوف به آینده است می‌بینم، یعنی انسان به‌عنوان موجودی دارای میل و دارای قوه خیال که برای خود خیال‌ورزی‌هایی می‌کند معطوف به آینده. وقتی به خیال‌هایی که ما از طریق امر خیالی لاکانی می‌سازیم می‌نگریم می‌بینیم که خود این خیال پیشاپیش تحقق‌یافته است، یعنی اگر فرضا آرزوی‌تان این است که جایزه نوبل ببرید و نویسنده معروفی باشید یا خلبان جنگی باشید موقعی که این تصویر را برای خودتان خیال می‌کنید از قبل به این مقام رسیده‌اید. آدم هیچ‌وقت میل‌اش را به‌عنوان میلی که قرار است نوبل بگیرد خیال‌پردازی نمی‌کند.
موقعی که خیال‌پردازی می‌کند همیشه این خیال از پیش تحقق پیدا کرده و خلبان شده یا جایزه نوبل گرفته. بنابراین در رابطه ما با یک آینده بُعدی از گذشته هست که نمی‌توان آن را صرفا به شکل خطی قبل از حال قرار داد. کنار گذاشتن محتوا و یادآوری به‌عنوان امر محض یادآوری و تذکار محض به معنای این است که به جای توجه به ابژه یادآوری تمرکزمان را بر خود یادآوری بگذاریم. در مورد تکرار هم باید دقیقا همین کار را کرد. تکرار را باید یک تکرار ناب در نظر گرفت و این بدین معناست که اصلا نباید بگوییم چیزی تکرار می‌شود. هایدگر در ارتباط با نیچه از «بازگشت ابدی امر یکسان» حرف می‌زند، در حالی‌که اینجا ما نباید روی یکسانی یا روی ابژه تکیه کنیم. هیچ چیزی در این بازی بازگشت ابدی وجود ندارد که به قول مالارمه شاید هدفش چیزی نیست جز الغای بخت. هیچ چیز خاصی تکرار نمی‌شود، نه وجود، نه وحدت، نه سوژه، نه انسان. این خود بازی است که تکرار می‌شود. شما تاس‌ها را می‌ریزید و تاس‌ها به سوی شما بر می‌گردند برای اینکه باز هم ریخته شوند. از این نظر شاید خواست الغای بخت که مالارمه می‌گوید درست نباشد و باید مثل نیچه قبول کرد که ما تاس‌ها را می‌ریزیم ولی تنها نتیجه آن ادامه بازی است. جایی که هر کنش ما دوباره ما را در مقابل امر ناممکن و بخت قرار می‌دهد. اگر قرار است حتی سوبژکتیویته را براساس شور تعریف کنیم تکرار این شور و شوق دقیقا به این معنی است که سوژه آن چیزی است که کنشش همواره خودش را دوباره در معرض خطر قرار می‌دهد. در حقیقت این‌همانی یا هویت سوژه هیچ‌وقت تمامیت پیدا نمی‌کند و بنابراین تلاش‌های سوژه برای هویت‌یابی نهایتا فقط به ایجاد شکاف در خود سوژه منجر می‌شود و سوژه اصلا چیزی نیست جز همین تفاوت حداقلی که در هر بار تکرار ایجاد می‌شود. از منظر دلوز، تکرار آن چیزی است که تفاوت ایجاد می‌کند. چون همواره یک تفاوت زمانی بین لحظه قبل و لحظه حال هست و شیء براساس همین تفاوت زمانی یک چیز دیگر می‌شود. ولی تفاوت حداقلی که هر شیئی با خودش دارد در سوژه تبدیل می‌شود به یک کنش معطوف به ایجاد این تفاوت از طریق تکرار.
چنان‌که در موخره کتاب «تکرار» هم به خوبی توضیح داده شده، چنین نیست که در روانکاوی امر واپس‌رانده یا سرکوب‌شده‌ای هست که دوباره باز می‌گردد و تکرار می‌شود و فرد را مدام درگیر آسیب یا تروما می‌کند. نه، اصولا سوژه چیزی نیست جز تنش و رفت‌وآمد بین گذشته و حال. ناخودآگاه یا آنچه واپس رانده‌شده در خود این گذر رخ می‌دهد. چنین نیست که یک چیزی هست که واپس رانده شده یا سرکوب می‌شود. در مسیر همین آمدوشد و در خود بازگشت امر سرکوب‌شده ما با یک اعوجاج روبه‌روییم. پیام در این فاصله از طریق جابه‌جایی و تمرکز دگرگون می‌شود.
ناخودآگاه به‌عنوان حقیقت سوژه چیزی نیست جز خود این اعوجاج و دگرگونی در انتقال دال‌ها و دلالت‌ها. بنابراین آنچه هست فقط یک آمدوشد با میانجی و پارادوکسیکالی بین دلالت‌هاست که در آن شکاف و تجزیه و پیچش‌هایی مثل نوار موبیوس داریم. ناخودآگاه چیزی نیست جز همین درهم‌پیچیدگی‌ها و گشتاوری که نیرو را می‌چرخاند.
در این آمدوشد است که ما با تروما روبه‌رو می‌شویم و از آنجا که خود این حقیقت سرکوب‌شده در درون این حرکت انتقالی دلالت‌ها رخ می‌دهد بنابراین فقط تکرار این حرکت است که می‌تواند سوژه را با حقیقت پیوند بزند و این تکرار دقیقا تکرار هیچ چیز خاصی نیست. تکرار هویت یا وحدت یا انسجام نیست. در این معنا مسلما تکرار سوژه هم نیست. تکرار در شکلی که بخواهد روی ابژه‌اش منعکس شود در واقع عین بلاهت است.
در مسیری که ما به جلسه می‌آمدیم یک برنامه رادیویی بود که به شکل عجیبی از همه می‌خواست زنگ بزنند و پنج بار تکرار کنند: «افسر ارشد ارتش اتریش» و مردم در نهایت بلاهت این کار را می‌کردند و زنگ می‌زدند و این را تکرار می‌کردند و ما هم دیوانه شده بودیم. این سویه جهنمی تکرار است وقتی می‌چسبد به یک ابژه و سوژه را هیپنوتیزم می‌کند و او را از هرگونه سوژه‌بودن دور می‌کند. باید به مفهوم تکرار از منظر فلسفی و فارغ از موضوع تکرار نگریست.

نظر شما