فرهنگ امروز/ امیر سلطانزاده:
از ۲۰۰ سال پیش، ایران درگیر مسئلۀ مدرنیته و مدرنیسم است. پس از شکستهای پیدرپی در جنگ با روسها و از دست رفتن حاکمیت در افغانستان و جنوب کشور، سردمداران وقت به چرایی این وقایع میاندیشیدند: چرا ایران که زمانی ابرقدرت منطقه بود امروز چنین راحت تسلیم قدرت مهاجمان میشود؟ تکنولوژی و ابزار مورد استفادۀ مهاجمان چیست؟ چرا ما از آن بیبهره هستیم؟ به نظر میرسد نخستین مواجهۀ ما با مدرنیسم همین جنگها بود. در چنین شرایطی تلاش برای ارتقای قدرت نظامی و تکنولوژیک اولین دریچه را بهسوی غرب گشود. استعمار غرب سیل تغییرات را همراه خود به تمام نقاط جهان گسیل کرد. شاید از اندک مواهب استعمار قرنهای ۱۸ و ۱۹ همین نگاه نوین به زندگی بود. اعزام دانشجوهای ایرانی بهمنظور یادگیری فنون و روشهای تولید ابزارهای نظامی در کنار حضور مستشاران نظامی خارجی باعث تقابل فرهنگی ما با غرب شد؛ فرهنگی کاملاً متفاوت که خود طی ۱۰۰ پیش از آن دچار تغییرات بنیادی شده بود، حال رودرروی ما قرار داشت. آشکارا میتوان ترس و تردید و شوق را همزمان در آثار نویسندهها و تاریخنگاران آن دوران مشاهده کرد. تا قبل از مشروطه هر زمان که مجبور به پذیرش تکنولوژی شدیم، در برابر فرهنگ آمیخته با آن مقاومت میکردیم؛ گویا عدم توسعه را تنها تکنولوژی میدانستیم. با بازگشت دانشجویان اعزامی، بخشی از فرهنگ غرب نیز وارد ایران شد. اگرچه سطح پایین سواد عمومی و تعداد اندک دانشجویان تکثیر این فرهنگ را با مشکل مواجه کرد، اما اعضای دربار این تفاوتها را مشاهده میکردند؛ حتی خود شاهان حاکم در آن دوران نیز با حالتی آمیخته از خوف و رجا با این پدیده برخورد میکردند. در واقع همین موضوع انگیزۀ شاهان قاجار برای سفر به اروپا بود؛ سفرهایی که در نهاد خود نوعی شیفتگی نیز به همراه داشت.
در دورانی که مشرقزمین درگیر دغدغههای جانشینی سلاطین و راههای تأویل دین حاکم بود، غرب به علت تضادهای درونی ناشی از رنسانس و پرسشگری حاصل از آزادی اندیشه، تغییرات را آغاز کرد. به علت فقدان ارتباطات، این تغییرات از چشم سایر ملل جهان تا حدود بسیاری پنهان و تنها منحصر به خود اروپا باقی ماند. ثمرۀ چنین کنش و واکنشهایی، جنبش رنسانس و انقلاب کبیر فرانسه بود. رنسانس کاملاً منطبق بر سیر تاریخی اروپا قرار داشت. عوامل متعدد دیگری نیز دخیل بودند، اما این وقایع ساختار تفکر و اجتماع را دگرگون ساخت. تغییرات تکنولوژیکی و مدرنیسم ساختاری، آموزشی، اقتصادی و سیاسی بدون در نظر گرفتن شرایط فرهنگی حاکم، اساساً امکانپذیر نیست. تضادها و تناقضهای ناشی از ورود مدرنیسم منهای مدرنیته ناشی از همین موضوع است. ما فراموش کردیم مدرنیته را نیز به همراه مدرنیسم وارد کنیم. از اواسط دوران مشروطه دغدغۀ اصلی بزرگان جنبش مشروطه، بومیسازی یا بهعبارتدیگر شرعیسازی مدرنیته بود؛ همین موضوع عامل اصلی تضادها شد. ایران بدون تجربۀ تاریخی غرب سعی داشت مدرنیسم منهای مدرنیته را مورد استفاده قرار دهد. طی ۱۰۰ سال گذشته، همگان شاهد بودند که این تئوری شکست خورده است. واقعیت این است که ما مجبوریم با مدرنیتۀ غربی مواجه شویم، این مواجهه نباید بهمثابه یک دشمن بلکه باید بهمانند یک دستاورد بشری باشد، زیرا فرهنگ حاکم بر مدرنیته مبتنی بر تساهل و تسامح است که به شکلی بنیادی با استعمار آن زمان در تضاد میباشد. یکی از دلایل شروع دومینوی استقلال مستعمرهها نیز نهادینه شدن مدرنیته در سراسر جهان غرب است.
بیشک غربیها نیز در ابتدای امر علاقهای به صدور فرهنگ مدرنیته نداشتند، اما پس از گسترش سرمایهداری و نیاز به بازار مصرف جدید، غرب به فکر سایر مناطق جهان افتاد. فرهنگ پروتستانیسم که تولید و مصرف را تأیید و ترویج میکرد، حاضر شد درهای گنجینۀ دستاوردهای تاریخی خود را بگشاید. حال با انباری از فرهنگ و تمدن و تجربۀ نوین روبهرو بودیم.
ما برای تداوم وجود در دنیای مدرن نیازمند مدرنیسم بودیم، اما حاضر به انتقال تجربۀ مدرنیته به همراه آن نشدیم؛ این مشکل تا همین امروز نیز ادامه دارد. اگرچه جنبش ترجمه کمک شایانی به انتقال این فراوردههای فرهنگی کرد، اما حتی مترجمان ما نیز از ترس شرایط اجتماعی و سنتها بهصورت گزینشی با این محصولات فرهنگی مواجه شدند. بسیاری معتقدند باید به دستاوردهای غرب بهصورت گزینشی برخورد کرد، برخی نیز به فکر بومیسازی مدرنیته هستند؛ بهوضوح هر دوی این تئوریها طی این سالها شکست خورده است. بشر تجربیات دیگری نیز در تقابل با مدرنیته و مدرنیسم غربی دارد. شرق آسیا نمونۀ خوبی از مواجهه با دنیای مدرن است. ژاپن، چین، کره جنوبی و سایر کشورهای شرق آسیا تا هنگامی که در برابر فرهنگ مدرن جهانیشده (که در کشور ما به آن فرهنگ غربی گفته میشود) مقاومت نشان میدادند، هیچ پیشرفتی را در عملکرد و توسعه از خود نشان ندادند؛ اما از زمانی که مدرنیته را همراه با مدرنیسم پذیرفتند، تغییرات صعودی بهسرعت خود را نمایش داد. حتی حزب کمونیست حاکم چین نیز ارزشهای کمپانیهای بینالمللی و مارکسیسم با قرائت جدید را پذیرفت.
بنابراین، طبق تجربیات تاریخ معاصر در ایران و سایر کشورهای جهان، اشتباه بزرگی که ما از صدر مشروطه تا امروز انجام دادیم تفکیک مدرنیته از مدرنیسم است. این اشتباه را سایر کشورها نیز تجربه کردند. تاریخ سایر نقاط جهان نشان داد تا زمانی که این روش اصلاح نشود، نمیتوان انتظار توسعه و پیشرفتی بهمثابه سایر ممالک توسعهیافته را داشته باشیم.
پس از بررسی روند تاریخی در ایران و سایر نقاط جهان، امروز میتوان برنامه و نقشهای درست پیش رو نهاد. قرار نیست چرخ را دوباره اختراع کنیم، به جای این کار بهراحتی میتوانیم پیشرفتهای تمدن بشری را استفاده کنیم. در قرون گذشته، ایران، چین و مصر تمدنساز بودند و فرهنگ خود را به همراه کالاهای خود صادر میکردند. روایتهای تاریخی بسیاری از تغییر سلوک زندگی اسکندر و یارانش پس از تسخیر ایران نقل میشود. اگر بدون تعصب نسبت به مرزهای جغرافیایی و قراردادی نظر کنیم، امروز میتوان از تمدن پیشرفتۀ غرب که به شرق نیز تسری یافته بهرهمند شویم.
طی یکصد سال اخیر، فضای سیاسی اروپا تلاطمهای وسیعی را تجربه کرده است. انقلاب فرانسه، انقلاب اکتبر، جنگهای جهانی و عصر فناوری اطلاعات تأثیرات عمیقی بر انسان غربی گذاشته است. این تجارب تاریخی را نمیتوان تغییر داد. نمیتوان چنین تجاربی را تنها با روایت به نقطهای دیگر انتقال داد. ایجاد هر نوع تغییرات در فرهنگ مدرنیته و نحوۀ استفاده از مدرنیسم، نتیجه و هدف این ابزار را ابتر خواهد گذاشت. بشر مدرن امروزی مدیون همین تجربۀ غرب است.
حال پس از یکصد سال هزینۀ انسانی و اقتصادی نیک میدانیم که مدرنیسم را نمیتوان از مدرنیته جدا کرد، همچنین روشن است که تجربه را نمیتوان بهصورت انتزاعی منتقل کرد؛ بنابراین تنها راه باقیمانده برای حضور در دنیای مدرن و متمدن آن است که مدرنیسم را به همراه مدرنیته و بدون کموکاست بپذیریم، میبایست فرهنگ مدرنیسم را نیز به همراه آن استفاده کنیم. بدیهی است تساهل و تسامح نهادینهشده در این فرهنگ، آنچه را که با حیطۀ خصوصی و انسانی افراد عجین است را ناکام نمیگذارد. بنابراین نگرانی از فراموشی فرهنگ بومی امری اشتباه است، اما مقاومت در برابر تغییرات ما را همچنان به سمت قهقرا سوق خواهد داد. ۱۰۰ سال فرصت داشتیم تا روشهای گوناگون را بررسی کنیم. اگر به حافظۀ تاریخی یکصد سال اخیر رجوع کنیم به جملۀ مهمی از تقیزاده برمیخوریم: «باید از فرق سر تا نوک پا غربی شویم.» این سخن عمیق را تنها بهصورت سطحی تحلیل کردیم و با وام گرفتن از تعصبات ناسیونالیستی و دینی، آن را محکوم کردیم. تفاسیر متعددی از این حرف ارائه شده است، حملات و نقدهای ناجوانمردانهای نیز بر وی تحمیل شد؛ اما اگر فرصت کوتاهی هم به تجربۀ سخن او میدادیم، شاید شرایط بهتر از امروز بود.
باید غربی شویم، غربی فکر کنیم و از عقلانیت غربی استفاده کنیم. تجربۀ غرب را ابزار کنیم و مدرنیزاسیون و مدرنیتۀ غربی را بهطور کامل به کشور منتقل کنیم. این کار دریچۀ جدیدی از تمدن را بر ما خواهد گشود و ما را با جهانی که از آن انزوا گزیدیم آشتی خواهد داد.
نظرات مخاطبان 2 4
۱۳۹۶-۰۹-۲۶ ۰۵:۲۵حامد 11 7
In the globish western language, this article is rubish.۱۳۹۶-۰۹-۲۸ ۱۰:۵۹ 33 8
چقدر تحلیل جالبی بود. عمیق نگاه کرده. از زاویه جدیدی موضوع را بررسی کرده. با بقیه حرفهای این روزها در مورد سنت و مدرنیته متفاوت بود. مخصوصا این قسمت: باید غربی شویم، غربی فکر کنیم و از عقلانیت غربی استفاده کنیم.۱۳۹۶-۰۹-۲۸ ۱۱:۲۲مبصری 26 6
مقالۀ ساختارشکنی بود، کاش مجریان امور فرهنگی هم به چشمان خود زحمت می دادند و نگاهی هم به این نقدها می داشتند. مثلاً رویکرد دستگاههای فرهنگی به جایگزینی واژههای علمی غرب مدتی است ذهنم را مشغول کرده. نگاه فرهنگستان به جایگزینی واژه های علمیِ غربی با واژه های نچسبِ فارسی یا حتی عربی، نگاهی بسیار متعصب با چاشنی سیاست و ایدئولوژی است، همان ژاپن که مثال زدید در پایبندی به رسوم گذشته ملتی بسیار متعصب محسوب می شود، اما به ندرت واژه های تخصصیِ لاتین را با واژههای ساختگی ژاپنی جایگزین می کند. جالب توجه اینکه در باب آنچه غربزدایی زبان مینامندش، زبانهای فارسی و انگلیسی هندواروپایی محسوب میشوند و به اصطلاح از یک مادر هستند، اما عربی بر خلاف تفکر مردم خواستگاه متفاوتی دارد و سامی است...۱۳۹۶-۰۹-۲۹ ۱۱:۳۷ارتا 5 3
ایرادی که من در این نوشتار میبینم اینستکه نگارنده نه "مدرنیته" را تعریف کرده است نه مدرنیسم را. احتمالن منظور از مدرنیسم، زندگی بهتر با ابزار های نو است؛ و مدرنیته، شخم زدن فکری برای قبول هر چیز نو (مدرنیسم). هیچکدام قابل "وارد" کردن نیستند. "وارد" کردن مدرنیسم مثل میمونی خواهد شد که یونیفرم خلبانی پوشیده است (دبی). "وارد" کردن مدرنیته فقط کار یک کشور نو پا ست (آمریکا، استرالیا، ایسلند). مثالهای آسیای شرقی نشان میدهد که نگارنده، احتمالن، نه به آنها سفر کرده، نه زندگی. ژاپن هیچ کدام را "وارد" نکرد. اول با سواد تولید کرد. بعد با سواد ها (بجای پز دادن) صد سال خون دل خوردند و زیر بنای یک کشور توانمند را ریختند. یک کتاب آناتومی پزشکی ژاپنی بیشتر از چند در صد واژگان بیگانه ندارد. یک کتاب آناتومی فارسی لوم لومه میزند از واژگان فرنگی که به سلیقه نگارنده یا با تلفظ فراسوی، گاهی انگلیسی، و گاهی هم آلمانی نوشته شده اند. ما هنوز به بچه ها یاد میدهیم "عشق" و "عطر" کلمات عربی اند چون "ع" دارند. ما حتی رابطه زبان و خط را نمیدانیم. "پانکچو عیشن" هنوز در زبان فارسی بدنیا هم نیامده است، در صورتیکه "پانکچوعیشن" را از انگلیسی، ژاپنی، و یا آلمانی بیرون بکشید، شش ماهه مملکتشان به هرج و مرج کشیده میشود. زبانِ توانمند را از کجا میشود "وارد" کرد که "مدرنیته" و "مدرنیسم" "وارداتی" را حفظ کند؟ (زبان را به عنوان مثال گفتم، نه رکن.) ایرانیان بعد از هشتاد سال یونانیان را بیرون راندند. ولی یونانیان دو هزار سال طول کشید تا بتوانند نظام شاهنشاهی کج و مووجی که اسکندر از ایران "وارد" کرده بود را ملغی کنند: یک علت عقب افتادن یونان از بقیه اروپا. بنظر من بزرگترین سد راه توانمند شدن ایران، تنبلی و کاهلی قشر با سواد ما ست که بجای ساختن زیربنای یک کشور مدرن و توانمند، دنبال "وارد" کردنش است.