شناسهٔ خبر: 52767 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

طرح مسائل فلسفی در قالب رمان/ قلم پیشرو و آینده‌نگر دیدرو

«ژاک قضاقدری و اربابش» یک رمان فلسفی است که سوالات و برخی موضوعات فلسفی را در چارچوب داستان مطرح می کند. این رمان در حوزه ادبیات نیز اثری پیشرو و جسورانه است.

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ دنی دیدرو نویسنده قرن هجدهمی فرانسه، هم فیلسوف بوده و هم داستان‌نویس. البته کار خود را در حوزه ادبیات با ترجمه شروع کرده است. با این حال، فیلسوف بودنش را می توان هم از داشتن شمار زیادی از دوستان فیلسوف، و هم داستان هایش متوجه شد.

رمان «ژاک قضا قدری و اربابش» که بین سال‌های ۱۷۶۵ تا ۱۷۸۰ نوشته شده، یک رمان بی نظیر، استخوان دار و فلسفی است. این رمان هم قصه است هم فلسفه که می توان با خواندنش کاملا سرگرم شد. داستان این کتاب، مهندسی و کاملا حساب شده است. دیدور کاملا از داشته های فلسفی خود برای نوشتن بهره می برده و از دوستی اش با فلاسفه هم عصر خود از جمله ژان ژاک روسو برای نوشتن فرازهای فلسفی اثرش بهره برده است.

یکی از مولفه های مهم رمان مورد نظر که در عنوانش هم به چشم می خورد، اعتقاد به جبر یا اختیار است که درباره اش، مطالبی از آموزه های اسپینوزا فیلسوف جبرگرا آورده شده است. عنوان رمان نیز به اعتقاد شخصیت ژاک به این مساله اشاره دارد که همه چیز و هر اتفاقی که بیافتد در آن بالا یعنی در لوح اعظم (منظور تقدیر انسان‌هاست) نوشته شده است. با اشاره ای که به نام ژان ژاک روسو فیلسوف عصر روشنگری فرانسه شد، بد نیست یادآور این مساله نیز بشویم که دیدرو در فرازی از این رمان که شوخی های کلامی کم و بیشی دارد، با نام ژاک و ژان ژاک روسو شوخی کرده است.

نکته مهم دیگر، شخصیت ژاک است که برای اهالی مطالعه، یادآور شخصیت هایی چون زوربای یونانی و دیگر کاراکترهای بهلول منش است. در بخشی از رمان، شخصیت ارباب به ژاک می گوید تو مثل سقراط، یک فیلسوف هستی. این جمله به دلیل افعال بیرونی و همچنین سخنانی است که ژاک می گوید. نوع منطق و طریقه گفتگو کردنش نیز باعث می شود که اربابش این جمله و جملات مشابه را به او بزند که حاوی فیلسوف بودنش می شوند.

همان طور که اشاره شد، این رمان هم قصه است هم فلسفه و دنی دیدرو به خوبی و با هوشیاری، فلسفه را به طور ممزوج با ادبیات همراه کرده است. یعنی با فرمولی مناسب، خوراکی برای مخاطب فراهم کرده که هم مخاطب عام را راضی می کند و هم مخاطب خاص را. مطالعه این رمان حداقل این فایده را دارد که خواننده اش با برخی عقاید و اندیشه های فلسفی جهان آشنا شود؛ بارزترین نمونه اش هم فلسفه جبر و اختیار.

طرح داستانی این رمان، بسیار ساده است: ژاک و اربابش مسافرت می کنند و ارباب می خواهد ژاک قصه عشق و عاشقی اش را بگوید. در کل کتاب قرار است ژاک قصه عشق و عاشقی اش را بگوید ولی هر دفعه که شروع می کند و می خواهد ادامه داستان را روایت کند، اتفاقی می افتد و یا ناچار می شود قصه دیگری برای ارباب تعریف کند. ژاک مردی حراف و ارباب مردی است که علاقه زیادی به شنیدن قصه دارد. از این جهت این داستان تا حدودی طرح اصلی «هزار و یک شب» را هم به ذهن متبادر می کند. به هر حال در فراز سرگرم کننده ای از این رمان که ژاک و خانم مهمانخانه دار در اتاق ارباب حضور دارند و اصطلاحا به پست هم خورده اند، دو شخصیت حراف و قصه گو با هم روبرو هستند یعنی خانم میزبان و ژاک. و خانم میزبان قصه ای طولانی تعریف می کند که مانند دیگر قصه های مطرح شده در طول رمان آموزنده است. این قصه مشخصا درباره مکر و انتقام جویی زنان است اما نکته مهمی درباره اش وجود دارد که در بخش بعدی این نوشتار به طور مستقل به آن می پردازیم.

مساله بسیار مهمی که نباید از آن غافل شد، قلم پیشرو و آینده‌نگر دیدرو در این رمان است. او نویسنده ای قرن هجدهمی است اما رمانی جلوتر از زمان خود نوشته و با نوعی فاصله گذاری _به قول تئاتری ها_ بر جذابیت متن می افزاید. به این ترتیب که راوی دانای کل رمان، در برخی فرازها روند روایت داستان را متوقف کرده و با خواننده حرف می زند. مثلا می گوید می خواهید ادامه داستان را تعریف نکنم و درباره عشق و عاشقی ژاک چیزی ننویسم؟ و نمونه های مشابه دیگر... این مساله، از جمله عناصری است که نشان از مهندسی و انسجام فکری نویسنده در خلق این رمان دارد. شخصیت راوی کتاب هم داستان اتفاقاتی را که برای ژاک و ارباب می افتد تعریف می کند، هم داستان هایی که شخصیت ها برای هم تعریف می کنند، روایت می کند و هم از درون قاب داستانش بیرون آمده و خواننده را طرف صحبت قرار می دهد. درباره داستانی که در فراز پیشین این نوشتار به آن اشاره شد و گفته شد که نشان از مکر و حیله زنان دارد، دیدرو لحن بی طرفی برای راوی دانای کل اش انتخاب می کند. راوی با گرفتن طرف عدالت، به این مساله اشاره دارد که اگر شخصیت مرد داستان فلان بدی را در حق شخصیت زن داستان نمی کرد، زن به فکر انتقام و بدخویی نمی افتاد. این قضاوت های شخصیت راوی، هم حاوی مطالب فلسفی و سوالاتی هستند که فلسفه می تواند پاسخگویشان باشد. راوی آوانگارد این رمان، در قرن هجدهم، این سوال را مطرح می کند که اصلا نویسنده اثر، باید طبق خواست و سلیقه مخاطب داستان تعریف کند یا براساس اعتقاد و خواسته خودش! این هم از جمله موضوعات مهم و اساسی است که گاهی اوقات در نقدهای ادبی امروز مطرح می شود.

از خلال داستان رمان «ژاک قضاقدری و اربابش» برخی فرقه های مذهبی و فلسفی معرفی می شوند؛ مثلا ژانسنیسم و همچنین اشارات بینامتنی خوبی به متون ادبی و فلسفی می شود؛ مثلا کمدی الهیِ دانته. برخی از جملاتی که شخصیت ارباب پس از داستان خانم میزبان خطاب به او می گوید و در صفحه ۲۰۴ کتاب درج شده اند، به این ترتیب است: «خانم میزبان، داستانسرایی شما خوب است، اما در هنر نمایش از عمق کافی برخوردار نیستید.» یا «وقتی شخصیتی روی صحنه می آید، باید نقش واحدی را بازی کند» و یا «شما به قوانین ارسطو، هوراس، ویدا و لوبوسو خیانت کرده اید.» در صفحه ۲۳۲ کتاب هم شخصیت راوی این چنین داستان می گوید: «این افکار را فرمانده ژاک در سرش فرو کرده بود و خود او آنها را از اسپینوزا داشت که فلسفه اش را از حفظ می دانست. بر این اساس می توان متصور شد که ژاک نه از چیزی خوشحال می شود و نه از چیزی غمگین؛ اما این حقیقت ندارد. رفتارش کم و بیش شبیه رفتار من و شماست»

در یکی از فرازهای رمان، شخصیتی به نام مارکی دزارسی با ارباب و ژاک همراه می شود که عقایدش شبیه عقاید دنی دیدرو است. یعنی دیدرو برخی از سخنانش را از زبان این شخصیت مطرح می کند. در این میان زیرنویسی که مینو مشیری مترجم اثر در پایان صفحه ۲۳۴ آورده راهگشاست: «دیدرو ترک دنیا را خلاف قانون طبیعیت می دانست و همواره با آن مخالفت می کرد.» مترجم این توضیح کوتاه را در جایی آورده که داستان شخصیت مارکی مربوط به دیر و دیرنشینان ریاکار می شود. به هر حال با وجود مواضع انتقادی دیدرو نسبت به کلیسای کاتولیک و همچنین سوالات فلسفی تشکیک گرایانه اش در زمینه وجود خدا، وجود این گونه فرازها و مفاهیم، در رمانش طبیعی است. یک مساله فلسفی مهم دیگر که در این رمان به آن اشاره می شود، بحث آزادی و اختیار در انسان هاست. منظور جبر و اختیار نیست بلکه مقصود آزادی بی حد و مرز است. در فرازی از رمان، ژاک به نقل از فرمانده اش می گوید «استفاده غیرمسئولانه از آزادی، مشخصه بارز دیوانه هاست.»

جدا از فلسفه، نثر کتاب، نثری روان و حاوی طنزی بامزه است که از لحن راوی نشات می گیرد. شخصیت راوی با ضرباهنگی بالا، اتفاق از پشت اتفاق بیرون آورده و راویت می کند. این اتفاقات به صورت در هم اما با نظمی مثال زدنی، هم حوادث زمان حال اند (یعنی حضور ژاک و ارباب) و هم خاطره و قصه هایی که در گذشته رخ داده اند. البته نویسنده در حرکتی دیگر، پایان بندی رمان را به روایت حوادث آینده اختصاص می دهد. این رمان در زمان خود، پیشتاز ادبیات مدرن بوده و در زمان حال نیز جذاب و خواندنی است. بیهوده نیست که در دوران معاصر چهره ای چون میلان کوندرا، آن را مسحورکننده می خواند.

ترجمه ۳۵۶ صفحه ای مینو مشیری از رمان «ژاک قضاقدری و اربابش» در سال ۸۶ منتشر شد و در سال ۹۵ توسط نشر فرهنگ نو به چاپ پنجم رسید. مطالعه این رمان برای خوانندگان حرفه ای ادبیات و افرادی که در زمینه ادبیات و فلسفه مطالعات بینارشته ای دارند، بسیار تاکید می شود. افرادی هم که این شرایط را ندارند، می توانند از خواندن این رمان لذت ببرند و با برخی دغدغه های فلسفی بشر از دوران رنسانس تاکنون، در قالب یک رمان ادبی سرگرم کننده، آشنا شوند.

نظر شما