شناسهٔ خبر: 53152 - سرویس اندیشه
نسخه قابل چاپ

حامد صفاریان/ نقدی بر مقاله «مفهوم گزارۀ نظرورزانه در هگل» به قلم محمدتقی طباطبایی؛

شترگاوپلنگ

هگل «طباطبایی در این مقاله افزون بر تخطی پرشمار و آشکار از اصول نگارش مقالات علمی، تصور و تلقی درستی از سوژه در برنهاد فراکران‌نگر هگل به‌دست نمی‌دهد، و آن‌را با «من اندیشنده» خلط کرده، و نقش این «من اندیشنده» را نیز به چیزی شبیه به من در نزد دکارت، یا حداکثر به مفهوم کانتیِ خوداندریافت (Apperzeption) فرومی‌کاهد.

فرهنگ امروز/ حامد صفاریان:

ما در حال تولید فله‌ای فیلسوف هستیم. (رضا داوری اردکانی[۱])

مقدمه

متن حاضر نقدی است بر مقاله‌ای با عنوان «مفهوم گزارۀ نظرورزانه[۲] در هگل»، منتشرشده در نشریۀ علمی-پژوهشی غرب‌شناسی بنیادی، به قلم سید محمدتقی طباطبایی.

دکتر سید محمدتقی طباطبایی در زمان ارسال این مقاله به نشریۀ غرب‌شناسی بنیادی (۱۳۹۱) با درجۀ «استادیار» عضو گروه تاریخ و تمدن غرب در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی بوده است و در حال حاضر (۱۳۹۶) با همان درجه عضو هیئت علمی گروه فلسفۀ دانشگاه تهران است. شایان ذکر است که عنوان رسالۀ دکتری طباطبایی که تاریخ تألیف آن (۱۳۹۰) یک سال پیش از تاریخ ارسال این مقاله به نشریۀ غرب‌شناسی بنیادی است، «زبان و منطق در فلسفه هگل»[۳] به راهنمایی دکتر سید حمید طالب‌زاده و مشاورۀ دکتر رضا داوری اردکانی و دکتر سید محمدرضا بهشتی است که از این میان دکتر طالب‌زاده و دکتر داوری از اعضای هیئت تحریریۀ نشریۀ غرب‌شناسی بنیادی نیز هستند.[۴]

پس از این توضیحات مقدماتی پیرامون مؤلف و پیش از ورود به جزئیات نقد بر مقالۀ ایشان، به طرح فهرست‌وار مدعاهای خود دربارۀ این مقاله می‌پردازم و آنگاه در ادامه به شرح و مستندسازی این مدعاها خواهم پرداخت.

  •  نخست اینکه مقاله به‌رغم آنکه در یک نشریۀ «علمی-پژوهشی» منتشر شده است، مطلقاً درخور درجۀ «علمی-پژوهشی» نیست، زیرا نویسنده در این مقاله آشکارا و آگاهانه از بسیاری از قواعد نگارش مقالات علمی تخطی کرده است.

باید یادآور شوم که مقالۀ طباطبایی بر مبنای همین اشکال -یعنی علمی نبودن- از حیث محتوا شایستۀ نقد شدن نیست، زیرا نقد محتوا یعنی نقد فهم نویسنده از موضوع مورد بررسی او، تنها آنگاه ممکن و مطلوب است که بتوان آرای خود نویسنده را از آرای دیگران به‌درستی بازشناخت. حال اگر نویسنده‌ای پاره‌هایی از سخن دیگران را بدون ارجاع به منابع مورد استفادۀ خویش برگرفته و در کنار یکدیگر قرار داده باشد، یا آرای دیگران را با آرای خود آمیخته باشد، یا به سخن دیگران لباسی از سخن خود پوشانده باشد، آنگاه آن بازشناختن و به تبع آن، نقد محتوای چنین متنی بسیار دشوار و حتی ناممکن خواهد بود. چنان‌که در نقد حاضر به ‌نحو مستند و انضمامی نشان خواهم داد، مقالۀ طباطبایی از هیچ‌یک از اشکالاتی که برشمردم برکنار نمانده است؛ به همین علت مقالۀ او در اکثر موارد به خوانندۀ خود امکان نقادی نمی‌دهد. بااین‌حال، من با روشی خاص و به دلایلی که جلوتر شرح خواهم داد، راه دشوار نقد محتوای این مقاله را بر خود هموار کردم تا بر این اساس علاوه بر مدعای پیشین، دو مدعای زیر را نیز مطرح کنم و مستدل سازم:

  •  نخست اینکه نویسنده با وجود آنکه آرای دیگران را رونویسی کرده است -خواه از راه ترجمه، خواه از طریق تلخیص یا بازنویسی- در همان رونویسی‌ها هم گرفتار بی‌دقتی‌ها و سوء‌فهم‌هایی بنیادین در ارتباط با موضوع مرکزی مقالۀ خود شده است.
  •  دیگر آنکه نویسنده در لابه‌لای ترجمه‌ها، تلخیص‌ها و بازنویسی‌های خود از دیگران -که بخش عمده‌ای از متن او را شکل می‌دهند- بعضاً نظرات و برداشت‌های خود را نیز به میان آورده است. بر اساس همین اندک ‌آرای خود نویسنده می‌توان حکم کرد که وی درک و دریافت درخوری از پاسخ مسئلۀ پژوهش خود ندارد و در پاسخ‌گویی شایسته به مسئلۀ محوریِ پژوهش خود کامیاب نبوده است.

به‌این‌ترتیب و بر اساس مدعاهایی که طرح شد، نقد حاضر دربرگیرندۀ دو بخش اصلی خواهد بود: نقد روش (بر اساس مدعای نخست) و نقد محتوا (بر اساس مدعاهای دوم و سوم). من در اینجا طرح اشکالات شکلی و روش‌شناختی را به‌اجمال و به‌اختصار تمام برگزار می‌کنم، چراکه مایلم خواننده را به هستۀ اصلی نقد، یعنی نقد محتوا رهنمون کنم؛ به همین دلیل، بررسی دقیق، انضمامی و مفصل شواهد و مستدل ‌کردن اشکالات شکلی و روش‌شناختی را به بخش «پیوست» در انتهای نوشتار حاضر منتقل کرده‌ام.

نگاهی گذرا بر اشکالات شکلی و روش‌شناختی

از ‌اشکالات شکلی کم‌اهمیت مقاله که بگذریم[۵] آنچه مقالۀ طباطبایی را به ‌لحاظ شکلی و روش‌شناختی غیرعلمی و به ‌تبع آن غیرقابل ‌استناد و بنابراین غیرقابل ‌نقد می‌کند یک اشکال اصلی یعنی معضل ارجاع است. این معضل از یک سو در ارجاع -به‌اصطلاح- باواسطه و همین‌طور در بازتاب آن در فهرست منابع نمود یافته است و از سوی دیگر در تخطی نویسنده از قواعد ارجاع -به‌اصطلاح- مستقیم و غیرمستقیم. نخست می‌پردازم به اشکالات منابع مقاله.

تخطی از اصول مربوط به فهرست منابع

فهرست منابع مقالۀ طباطبایی دچار معضلی است که در زبان فارسی و در بسیاری از پژوهش‌های حیطۀ علوم انسانی -به‌خصوص فلسفه- سخت فراگیر است. این رسم رایج غیرعلمی و غیراخلاقی آن است که نویسنده در متن مقالۀ خود نقل‌قول‌های باواسطه می‌آورد، اما به‌ جای ذکر این نکته، منابع این نقل‌قول‌ها را در فهرست منابع خود می‌آورد و در متن نیز به‌صورت بی‌واسطه به آن‌ها ارجاع می‌دهد. به‌این‌ترتیب، نویسنده بدون ذکر نام از محصول کار دیگران استفاده می‌کند -چراکه انتخاب فقراتی از متن اصلی که به موضوع بحث ارتباط داشته باشند خود مستلزم کار پژوهشی و صرف وقت است- و هم اینکه مقالۀ خود را بیش از آنچه که در واقع هست در چشم خوانندگان (مثلاً داوران یک نشریۀ علمی-پژوهشی) می‌آراید.

به‌طور مشخص، اِشکال فهرست منابع مقالۀ طباطبایی آن است که وی از تعداد ۹ منبع نام‌برده در این فهرست، تنها به کمتر از نیمی از آن‌ها (به‌طور مشخص به ۴ منبع) واقعاً مراجعه کرده است. این ۴ منبع -البته در اصل ۳ کتاب که یکی از آن‌ها حاوی ۲ مقالۀ مورد استفادۀ نویسنده است- به‌نوبۀ خود منابعی -به‌اصطلاح- ثانوی هستند که سه پژوهشگر غربی (Lau، Houlgate و Bowie) در آن‌ها به آن ۵ منبع (مسامحتاً[۶]) اولیۀ دیگر، یعنی به ترجمۀ ۳ اثر از هگل، یک اثر از کانت و یک اثر از شلینگ به شیوۀ نقل‌قول مستقیم ارجاع داده‌اند. طباطبایی تعداد منابع خود را به این طریق از ۴ به ۹ افزایش داده است که با آوردن عین همان نقل‌قول‌های سه پژوهشگر غربی از منابع اولیه و عدم رعایت اصل ارجاع باواسطه، به ۵ منبع اولیۀ مذکور ارجاع مستقیم و بی‌واسطه داده است و این ۵ منبع را در فهرست منابع خود در کنار آن چهارتای دیگر فهرست کرده است. در بخش «پیوستِ» نقد حاضر، به‌طور مفصل و بر پایۀ شواهد پرشمار مستدل ساخته‌ام که طباطبایی در نگارش مقالۀ خود قطعاً مراجعه‌ای به آن ۵ منبع نداشته است؛ بنابراین در اینجا از تکرار آن استدالال‌ها می‌پرهیزم و خواننده را برای پیگیری شواهد این مدعا به بخش «پیوست» ارجاع می‌دهم.

تخطی از قواعد ارجاع

عدم رعایت موازین نگارش مقالۀ علمی-پژوهشی، یعنی عدم رعایت اخلاق علمی در ارجاع به منابع و آثار فکری دیگران، دیگر معضل شکلی و روش‌شناختی مقالۀ طباطبایی است. من در بخش «پیوست» همین نوشتار خلاصه‌ای از قواعد ارجاع صحیح در مقالات علمی را آورده‌ام و مقالۀ طباطبایی را با معیار قرار دادن این اصول در بوتۀ نقد گذاشته‌ام. همان جا نشان داده‌ام که نویسنده به‌رغم آنکه بخش عمدۀ مطالب او ترجمۀ مستقیم یا بازنویسی متون دیگران است، بااین‌حال در موارد زیادی از قواعد ارجاع صحیح به منابع خود آشکارا تخطی کرده است.

مشکلات روش‌شناختی مقالۀ طباطبایی فقط به فهرست منابع و عدم رعایت قواعد ارجاع باواسطه، مستقیم و غیرمستقیم ختم نمی‌شود. در مقالۀ طباطبایی مواردی هست که نویسنده در آن‌ها رد منابع واقعی برخی از آرای به‌ظاهر منسوب به خود را تردستانه گم کرده است، چنان‌که در این موارد تنها با زحمت و دقت فراوان می‌توان به رَدزنیِ رَد گم ‌کردن‌های او پرداخت (نک. بخش «پیوست» از همین نوشتار). این در حالی است که یک مقالۀ علمی باید این امکان را در اختیار خوانندگان خود بگذارد که بتوانند به‌نوبۀ خود پژوهش‌های خود را بر مبنای این مقاله بی‌هیچ زحمت مضاعف آن‌چنان سامان دهند که در خلال فرایند تولید علم، منبع و مرجع هیچ سخن، مدعا، استدلال و نتیجه‌ای از دست نرود و به‌اصطلاح رد آن گم نشود. نویسنده‌ای که در ارجاع دقیق به منابع خود منضبط نباشد یا -ای‌بسا آگاهانه- نظرات خود را به‌طور دقیق از نظرات دیگران متمایز نکند، اما به‌رغم همۀ این کاستی‌ها مقالۀ خود را به درجۀ «علمی-پژوهشی» بیاراید و به جامعۀ پژوهندگان عرضه کند، چنین نویسنده‌ای پیشاپیش حتی امکان نقد کردن را نیز -که اولین شرط علمی ‌بودن یک مقاله است- از پژوهندگان سلب کرده است، چه ‌رسد به امکان تولید علم و پژوهش!

بااین‌حال و به‌رغم دشواری نقد محتوای مقالۀ طباطبایی -به علت شکل و روش غیرعلمی آن،‌ چنان‌که پیش‌تر اشاره کردم، من این دشواری را بر خود هموار کردم و با مقایسۀ دقیق متن با منابعش، آنچه را که طباطبایی در واقع خود نوشته است از آنچه که از دیگران برگرفته است و یا با نظرات خود درآمیخته و به‌عنوان حاصل پژوهش خود عرضه کرده است تا حد امکان تفکیک کردم تا بتوانم بر این مبنا راهی بجویم برای نقد سوءفهم نویسنده از موضوع اصلی مقالۀ خود. من به‌رغم دشواری‌های موجود، نقد چنین سوءفهم‌هایی را ضروری می‌دانم؛ چراکه اگر سوءفهم‌هایی ازاین‌دست به‌ نحو درخور نقد نشوند، پیوسته بازتولید خواهند شد و افق پژوهش‌های کامیاب را بر پژوهندگان بسیاری تیره خواهند کرد و شاخۀ نورستۀ هگل‌پژوهی در زبان فارسی را از درون خواهند پوساند.

نقد محتوا

اشکال اصلی‌ محتوای مقالۀ طباطبایی فهمی است که او در این مقاله از برنهاد فراکران‌نگر[۷] (یا چنان‌که طباطبایی ترجمه کرده است: «گزارۀ نظرورزانه») در فلسفۀ هگل به‌ دست می‌دهد. مدعای من به‌طور خلاصه این است که این فهم ناتمام و به‌ تبع آن گرفتار بسی نادرستی‌ها و بنابراین یک سوءفهم است. علت اصلی این سوءفهم آن است که طباطبایی در مقالۀ خود در شرح چیستی برنهاد فراکران‌نگرِ هگل، تنها بخشی از راه را پیموده است و آنگاه به ‌تبع این ناتمامی نتیجه‌گیری‌هایی نادرست از کل بحث به ‌دست داده است. وی در بخش دوم مقالۀ خود که شرح چیستی برنهاد فراکران‌نگر است -چنان‌که در بخش «پیوست» همین نوشتار به‌تفصیل نشان داده‌ام- تقریباً به‌تمامی فقراتی از یک مقالۀ تکین را رونویسی یا بازنویسی کرده است، غافل ‌از اینکه پرسش مرکزی آن مقاله چیز دیگری بوده است و نویسندۀ آن مقاله به ‌تبع همین دیگربودگی مسئلۀ محوری خود، در شرح چیستی برنهاد فراکران‌نگر فقط آن مقدار را در مقالۀ خود آورده است که برای پرسش مرکزی او لازم و بسنده بوده است.

 همین رونویسی و بازنویسی از روی دست دیگران و هم‌هنگام غفلت از تفاوت مسئلۀ مرکزی نویسندۀ مطلب اصلی با موضوع مقالۀ مستنسِخ باعث شده است که طباطبایی راه را تا نیمه رود، ولی آن را طی‌شده و تمام‌شده فرض کند. آنگاه به ‌تبع این ناتمامی، هم برنهاد فراکران‌نگر هگل را به‌نحو ناتمام و نهایتاً نادرست توضیح دهد و هم نتیجه‌گیری‌هایی نادرست از بحث خود به‌ دست دهد.

اما مشکل آرای طباطبایی فقط به سوءفهم او از موضوع ختم نمی‌شود. نکتۀ بسیار تأمل‌برانگیز آن است که طباطبایی خود متوجه ناسازگاری‌های فهم خود شده و آگاهانه در صدد توجیه آن ناسازگاری‌ها برآمده است. راهی که او در توجیه این ناسازگاری‌ها در پیش گرفته بسیار قابل تأمل است: وی با نسبت ‌دادن سوءفهم‌های خود به دیگران از طریق اِعمال تغییراتی جزئی در گفته‌های ایشان -آن‌ هم بدون مطلع کردن خواننده از این دست‌کاری نقل‌قول‌ها- این سوءفهم‌ها را در چشم خوانندۀ بی‌خبر از منابع اصلی، موجه و مستند جلوه می‌دهد. من جلوتر به این موضوع بازخواهم گشت و آن را بیشتر توضیح خواهم داد.

افزون بر اشکالات اصلی‌ای که بدان‌ها اشاره کردم، خطاهای محتوایی ریز و درشت متعدد دیگری نیز در مقالۀ طباطبایی به چشم می‌آید. وجود این اشکالات صرفاً معلول سهل‌انگاری یا روش غیرعلمی و غیراخلاقی، یا صرفاً بی‌دقتی‌های احتمالی نویسنده نیست، بلکه ریشۀ این اشکالات در اصل در همان فهم ناتمام و نادرست از موضوع بحث و تمرکز و تلاش بیش ‌از اندازه برای مرتبط کردن نقل‌قول‌ها و فقرات سه مقاله از نویسندگان غربی به پرسش مرکزی مقالۀ خود، به‌ جای مراجعۀ مستقیم به منابع اولیه و پژوهش و اجتهاد در آن‌هاست.

ابتدا برای دریافتن زمینه‌ای که طباطبایی هستۀ اصلی مقالۀ خود یعنی چیستی برنهاد فراکران‌نگر را بر آن می‌نهد، نگاهی اجمالی می‌اندازیم به ساختار و محتوای مقاله. مقاله از سه بخش تشکیل شده است: نخست یک مقدمه که به طرح پرسش می‌پردازد؛ سپس شرحی مفصل از چیستی برنهاد فراکران‌نگر همراه با نتیجه‌گیری‌هایی از این شرح؛ و سرانجام یک نتیجه‌گیری کوتاه بر اساس مباحث طرح‌شدۀ پیشین. مقاله در بخش نخست پس از توضیح کوتاهی دربارۀ دیالکتیک هگل، به این پرسش می‌پردازد که «کدام گزاره یا بستر زبانی» (ط. ۹۲)[۸] فراهم‌کنندۀ امکان تحقق دیالکتیک هگلی است، سپس به مقایسۀ «گزارۀ حملی عادی» (ط. ۹۲) با برنهاد فراکران‌نگر می‌پردازد و در این راه دو مثال از هگل را مورد بررسی قرار می‌دهد، سپس پویایی برنهاد فراکران‌نگر و در همین ارتباط، «دو وجه اثبات و نفی» (ط. ۹۳) در این برنهاد مورد بررسی قرار می‌گیرند. پس از این مقدمات، به ‌میانجی هولگیت (Houlgate)، نقدی از شلینگ (Schelling) طرح شده و به ‌میانجی بووی (Bowie) به این نقد پاسخ داده می‌شود، سپس ارتباط برنهاد فراکران‌نگر با تقسیم‌بندی‌های کانت از «گزاره‌ها» (ط. ۹۵) مورد بررسی قرار می‌گیرد و این پرسش طرح می‌شود که «گزارۀ نظرورزانۀ هگل با کدام‌یک از این سه گونه گزاره [یعنی «تحلیلی پیشین»، «تألیفی پسین» و «تألیفی پیشین»، ح. ص] نزدیکی بیشتری دارد» (ط. ۹۶). آنگاه به‌اجمال نشان داده می‌شود که «گزارۀ نظرورزانه» نمی‌تواند «تحلیلی» و «تألیفی پسین» باشد، پس «می‌ماند نوع سوم گزاره‌های کانتی یعنی گزاره‌های تألیفی پیشین» (ط. ۹۶). در بخش دوم مقاله با عنوان «سنجش گزارۀ تألیفی پیشینی با گزارۀ نظرورزانه» (ط. ۹۶) که هستۀ اصلی متن را تشکیل می‌دهد، گام‌های برنهاد فراکران‌نگر شرح داده می‌شوند و این برنهاد با «گزارۀ» تألیفی پیشین کانت مقایسه می‌شود و سرانجام متن با یک نتیجه‌گیری کوتاه به پایان می‌رسد (نک. ط. ۱۰۴).

نقد اصلی من در ادامه از سویی ناظر است بر محتوای دو بخش اخیر مقاله و فقراتی که طباطبایی در آن‌ها به شرح چیستی برنهاد فراکران‌نگر می‌پردازد و از سوی دیگر ناظر است بر برخی نتایج نادرست حاصل از فهم ناتمامی که از برنهاد فراکران‌نگر به ‌دست داده شده است.

به‌طور مشخص، ناتمامی فهم مقالۀ طباطبایی از چیستی برنهاد فراکران‌نگر در فلسفۀ هگل معلول متوقف ماندن مقاله است در شرح این چیستی، آن‌ هم درست یک قدم مانده به مهم‌ترین گام آن، یعنی یگانگی هستی و اندیشه. همین ناتمامی باعث شده است که طباطبایی سوبژکتیویته در برنهاد فراکران‌نگر را با «من اندیشنده» خلط کند و به بیان دقیق‌تر، سوژه را به «من اندیشنده» فروکاهد و از رهگذر این خطای بنیادین آخرین گام حرکت برنهاد فراکران‌نگر را منتهی به همین سوژۀ فروکاسته‌شده به «من اندیشنده» فرض بگیرد و بدین‌ترتیب یگانگی هستی و اندیشه را با «وحدت سوژۀ اندیشنده» خلط کند.[۹] همین خلط باعث دست یازیدن طباطبایی به مفهوم کانتی خوداندریافت (نک. ط. ۱۰۲) و موقوف ‌کردن توضیح گام نهایی برنهاد فراکران‌نگر در چیزی شبیه به محتوای این مفهوم کانتی شده است. این خطای بنیادین در جای‌جای بخش دوم و سوم مقالۀ طباطبایی نمود یافته‌ است. من در ادامه به بررسی جزئیات برخی از این نمودها و شرح این کاستی‌ها و خطاها خواهم پرداخت.

پیش از ورود به جزئیات لازم است فهم مقالۀ طباطبایی از برنهاد فراکران‌نگر را با استفاده از مفردات متن بازسازی کنیم. کلیدی‌ترین جمله‌ای که مایلم از آن آغاز کنم، در انتهای مقاله و در بخش «نتیجه‌گیری» (ط. ۱۰۴) آمده است. می‌توان این جمله را در توصیف سازوکار نهایی برنهاد فراکران‌نگر را به‌ این صورت بازنویسی کرد: موتور محرک، آن‌گونه که خود هگل تصریح می‌کند، موضوع، من اندیشنده یا سوژه است. مبنای بازسازی من بندی است از متن که طباطبایی در آن می‌نویسد: «چه مانند سِربِر، موتور محرک را زبان بدانیم و چه آن‌گونه که خود هگل تصریح می‌کند آن را موضوع، من اندیشنده یا سوژه بدانیم [... الی آخر]» (ط. ۱۰۴). حال ببینیم که منظور از «موتور محرک» چیست. طباطبایی در بند پیشین با بازنویسی سخن سربر (Surber) می‌نویسد: «این ویژگی پویای زبان است که موتور محرک آگاهی برای رفتن از حالتی به حالت دیگر است» (ط. ۱۰۴). معادل این جمله در متن سربر چنین است:

... and it is this intrinsic unruliness and restlessness of language itself that fuels the moves from one attitude of consciousness to another. (Surber, ۱۲)

حال از آنجایی که کلیت این سخن باید به‌گونه‌ای به برنهاد فراکران‌نگر ارتباط داشته باشد، پس هنوز باید در معنای بخش نخستین آن تأمل کرد. طباطبایی همان جا در ادامه می‌نویسد: «[...] در هر صورت مهم‌ترین مسئله در طرح گزارۀ نظرورزانه در هگل این است که هگل توانسته با تبیین ویژگی‌های این گزاره به‌خوبی امکان حرکت در میان مقولات اندیشه و ارائۀ تصویری پویا از نسبت مفاهیم را نشان دهد» (ط. ۱۰۴). پس «موتور محرک» در ارتباط با برنهاد فراکران‌نگر، یا «آنچه موجب حرکت آگاهی از حالتی به حالت دیگر می‌شود» (ط. ۱۰۴) همان عاملی است که «حرکت در میان مقولات اندیشه» (ط. ۱۰۴) را ممکن می‌سازد. بر همین اساس می‌توان این «موتور محرک» را از منظر طباطبایی دیالکتیک نیز نامید، زیرا در ابتدای مقدمه در صفحۀ ۹۱ آمده است: «روش هگل در کتاب منطق این است که به کمک انتزاعی بنیادین، دیالکتیک مفاهیم را از مفهوم هستی ناب آغاز کرده و راه خود را بر اساس لوازم و تضمن‌های [...] درونی این مفهوم به‌سوی دیگر مفاهیم باز می‌کند» (ط. ۹۱) و سپس در ادامه آمده است: «این روش برای ما بسیار آشناست و در واقع چیزی نیست جز همان روش دیالکتیک» (ط. ۹۱). حال با در نظر گرفتن پرسش مقاله یعنی اینکه «کدام گزاره یا بستر زبانی، امکان اعمال روش دیالکتیک [...] را به هگل می‌دهد» (ط. ۹۲) و با در نظر گرفتن پاسخ آن، یعنی «برای هگل این گزاره، گزارۀ نظرورزانه [...] است» (ط. ۹۲) و نیز با در نظر گرفتن اینکه طباطبایی در جایی دیگر (نک. ط. ۱۰۱) دیگربار اصطلاح «موتور محرک» را به‌ کار برده و می‌نویسد: «تمامی حرکت از موضوع آغاز می‌شود و موتور محرک گزاره، نیروی خودانگیختۀ موضوع است» (ط. ۱۰۱)، پس اکنون ارتباط این «من اندیشنده» با «گزارۀ نظرورزانه» از نظر طباطبایی خودبه‌خود آشکار می‌شود. این ارتباط به بهترین صورت در دو بند ابتدایی صفحۀ ۱۰۳ قابل مشاهده است. طباطبایی می‌نویسد: «در گام بعدی [...] به‌سوی امری بازمی‌گردیم که به این‌ها [یعنی کثرت صفت‌ها یا عرض‌های جوهر] وحدت داده و آن را چیزی جز نیرویی نمی‌بیینم که این کثرت‌ها را کنار هم نگاه می‌دارد. این نیرو چیزی نیست جز اِعمال مقوله‌ای از مقوله‌های اندیشه. اینجا همان جایی است که در گزارۀ نظرورزانه از محمول به موضوع بازمی‌گردیم، اما دیگر موضوع تبدیل به من اندیشنده یا سوژه شده است» (ط.۱۰۳). جملۀ بعدی طباطبایی که گویا قرار است در تکمیل جملۀ پیشین، آخرین گام از چیستی برنهاد فراکران‌نگر را شرح کند چنین است: «بدین‌ترتیب پی می‌بریم که عامل وحدت موضوعی که بیرون از خود، آن را یگانه می‌پنداشتیم چیزی نیست جز عمل اندیشۀ سوژه‌ای که در این مرحله از عمل خود آگاه می‌شود و درمی‌یابد که وحدت حقیقی، وحدت سوژۀ اندیشنده است و این مرحله، مرحلۀ خودآگاهی است» (ط. ۱۰۳). به‌این‌ترتیب، برای کسی که به مقدمات و کلیات بحث برنهاد فراکران‌نگر در فلسفۀ هگل تا حدودی آشنا باشد یا حداقل مقالۀ طباطبایی را به‌دقت خوانده باشد، نقش کلیدی این «من اندیشنده» در برداشتی که طباطبایی از برنهاد فراکران‌نگر به ‌دست می‌دهد کاملاً روشن می‌شود: طباطبایی گام‌های برنهاد فراکران‌نگر را تا گام بازگشت از تکثر محمول‌ها به سوژه به‌درستی شرح می‌دهد، اما درست در همین نقطه متوقف می‌ماند و از آنجا که منبع اصلی او، یعنی مقالۀ لاو (Lau) نیز -به ‌دلایلی که پیش‌تر به‌اجمال بدان اشاره شد و جلوتر باز بدان خواهم پرداخت- از همین نقطه فراتر نرفته است، تفسیری شخصی را که مفهوم کلیدی آن همین «من اندیشنده» است، به‌عنوان «گام نهایی» (ط. ۱۰۱) فرض کرده و به دست می‌دهد. بنابراین، عبارت «من اندیشنده یا سوژه» و نقش آن در تبیین چیستی برنهاد فراکران‌نگر، بنا بر برداشت طباطبایی -چنان‌که در بالا به کمک فقراتی از متن بازسازی شد- در واقع کلیدی‌ترین مفهوم کل مقاله است. در ادامه می‌کوشم کاستی‌های این برداشت و خطاهای حاصل از آن را نشان دهم.

چنان‌که در بخش اشکالات شکلی و روش‌شناختی و با استناد به نمونه‌های موجود در بخش «پیوست» همین نوشتار نشان داده‌ام، بخش دوم مقالۀ طباطبایی -که توضیح چیستی برنهاد فراکران‌نگر در آن آمده است- تقریباً به‌تمامی یک بازنویسی و رونویسی اکثراً بدون ارجاع از بخش‌هایی از مقالۀ لاو است. در این ‌بین، تنها بندهای مستثنی از این قاعده همان دو بند ابتدایی صفحۀ ۱۰۳ هستند که ظاهراً همگی افزودۀ خود طباطبایی است.[۱۰] همین نکته مبین آن است که نقش این «من اندیشنده یا سوژه» در تبیین برنهاد فراکران‌نگر، ناشی از فهم و نظر شخصی (و البته نادرست) خود طباطبایی است. بی‌علت نیست که طباطبایی برای آن عبارت خود که در بالا نقل کردم، یعنی «آن‌گونه که خود هگل تصریح می‌کند» (ط. ۱۰۴)، هیچ مرجعی به ‌دست نمی‌دهد و نمی‌گوید که هگل در کجای متون خود چنین چیزی را «تصریح» می‌کند! طباطبایی در واقع نمی‌تواند -و نخواهد توانست- چنین مرجعی به ‌دست دهد؛ چراکه در متن هگل اساساً نمی‌توان چنین معنایی یافت و من این دقیقه را در جای خود به‌تفصیل تمام توضیح داده‌ام.[۱۱] من در ادامه به این ترفند به‌کاررفته در متن، یعنی نسبت ‌دادن رأی خود به دیگران -در این مورد خاص به هگل- بازخواهم گشت و موارد دیگری از آن را نیز در این مقاله بررسی خواهم کرد.

حال ممکن است چنین به نظر برسد که ای‌بسا نتوان نقش این «من اندیشنده» را با استناد مستقیم به هگل مستند کرد، اما بنا بر متن مقاله گویا این نظر لااقل متعلق به یکی از مفسرهای غربی هگل (لاو) است، چراکه طباطبایی در صفحۀ ۱۰۰ با ارجاع به «Lau, ۲۰۰۶: ۶۴» می‌نویسد: «با حرکت از موضوع به محمول برداشت سنتی از جوهر تخریب شده و با حرکت بازگشتی از محمول به موضوع و دریافتن ساختار منِ اندیشنده و اندیشیدن، برداشت نوینی از سوژه از طریق مفهوم سوبژکتیویته بازسازی می‌شود» (ط. ۱۰۰). با دقت در متن اصلی درمی‌یابیم که طباطبایی جملات لاو را اندکی دست‌کاری کرده است! برای روشن شدن این نکته نگاهی می‌اندازیم به فقرۀ اصلی از لاو از صفحۀ ۶۴:

Indeed, the back-and-forth movement between subject and predicate does not describe the manner in which we should read a speculative proposition, but represents the different stations of the movement of the Concept. (Lau, ۶۴)

پس بنا به نظر لاو، حرکت رفت ‌و بازگشتی میان موضوع و محمول به‌ واقع بازنمایی دو وضعیت از حرکت مفهوم است. لاو در جملۀ بعدی -که طباطبایی تغییرداده‌شدۀ آن را در متن خود آورده است- در اصل این دو وضعیت را که یکی از آن‌ها را «تخریب» و دیگری را «بازسازی» می‌نامد، توضیح می‌دهد:

To put it more precisely, the movement from subject to predicate signifies the destruction of the traditional conception of substance and the backward movement, in contrast, the reconstruction of a new conception of substance through the concept of “subjectivity.” (Lau, ۶۴)

حال با مقایسۀ این فقرات با بازنویسی آن‌ها توسط طباطبایی درمی‌یابیم که اولاً بنا بر رأی لاو، آنچه بازسازی می‌شود، نه چنان‌که طباطبایی می‌نویسد «برداشت نوینی از سوژه»، بلکه -اگر بخواهیم conception را مانند طباطبایی به «برداشت» ترجمه کنیم- «برداشت نوینی از جوهر» است. اگر طباطبایی به ‌جای «سوژه» واژۀ موضوع را در بازنویسی خود آورده بود، محتمل می‌بود که وی به ‌جای ترجمۀ دقیق سخن لاو، تفسیر سخن او را آورده باشد، چراکه در اینجا موضوع (در تقابل با محمول) و جوهر ای‌بسا قابل تعبیر و تحویل به یکدیگر باشند، درحالی‌که سوژه در اینجا متضاد جوهر است و بنابراین سوبژکتیویته برداشت نوینی از جوهر را بازسازی می‌کند و نه برداشت نوینی از سوژه را. حال ممکن است چنین ادعا شود که نویسنده در اینجا با بی‌دقتی در ترجمه، جوهر را سهواً به سوژه برگردانده است. ولی با نظر در عبارات وی درمی‌یابیم که اشکال مذکور ناشی از بی‌دقتی در ترجمه نیست، بلکه ناشی از سوءفهم و تلاش برای توجیه این سوءفهم است. به‌بیان‌دیگر، نویسنده آگاهانه سخن لاو را دست‌کاری کرده است و رأی ناصواب خود را با منتسب‌ کردن به لاو موجه جلوه داده است. شگفتا که طباطبایی در آن‌همه رونویسی‌های خود در سراسر متن به مرجع خود (لاو) ارجاعی نداده است (نک. پیوستِ همین مقاله)، اما دقیقاً آنجا که استثنائاً ارجاع داده است، سخن لاو را تغییر داده است!

حال ببینیم طباطبایی چه عبارتی را به سخن لاو افزوده است که حاصل سوءفهم اوست. سوءفهم طباطبایی در این عبارت نمایان است: «دریافتن ساختار منِ اندیشنده و اندیشیدن» (ط. ۱۰۰). این همان هستۀ مرکزی سوءفهم طباطبایی از برنهاد فراکران‌نگر هگل است که باز هم بدان بازخواهم گشت. پیش‌تر لازم است ببینیم نویسنده صِرف صورت ظاهر این عبارت را از کجا آورده است. طباطبایی عبارت the subject of thinking or the knowing “I” را از خود لاو -البته از جای دیگری از مقالۀ او (نک. Lau, ۶۰)- وام گرفته و در اینجا آن را با تغییراتی اندک و کاملاً نابجا به سخن لاو افزوده است. ردپای این نکته را می‌توان با نگاهی به صفحۀ ۹۹ از متن طباطبایی در بند پایانی، آنجا که به متن لاو (Lau, ۶۰) ارجاع داده شده است پیگیری کرد. طباطبایی در این بند به‌صورت غیرمستقیم از قول لاو می‌نویسد: «اما نکته اینجاست که این سیر و حرکت بازگشت نیز دارد، یعنی حرکتی است از سوی محمول به موضوعی که دیگر آن موضوع پیشین نیست بلکه موضوع یا سوژۀ اندیشیدن است» (ط. ۹۹). این در حالی است که متن لاو چنین است:

What is now encountered in the backward movement is no longer the subject with which the movement began, rather the subject of thinking or the knowing “I” itself. (Lau, ۶۰)

با دقت به عبارت «موضوع یا سوژۀ اندیشیدن» آشکار می‌شود که طباطبایی منظور سخن لاو را به‌درستی درنیافته است، چراکه از یک سو «موضوع» را -که در تقابل با محمول است و در متن لاو هم به این صورت نیامده است- با یک «یا» به «سوژۀ اندیشیدن» که در اصل به ‌معنای «سوژۀ فعل اندیشیدن» یا همان «سوژۀ اندیشنده» است افزوده و از سوی دیگر عبارت من داننده را نیز از سخن لاو به‌کلی حذف کرده است. عبارت subject در متن لاو فقط به‌ معنای سوژۀ اندیشنده است و به‌هیچ‌وجه نمی‌توان آن را به «موضوع» ترجمه کرد. واژۀ «موضوع» در زبان فارسی از چهار مدلولی که معادل آن مثلاً در انگلیسی یا در فرانسه دارد (اول در معنای موضوع یا جستارمایه، مثلاً سوژۀ یک فیلم به معنای موضوع فیلم، دوم در معنای موضوع حکم حملی و در تقابل با محمول، سوم در معنای سوژۀ اندیشنده از نوع دکارتی، چهارم و با توجه به بحث اصلی در اینجا، معنای بسیار خاصی که هگل از این واژه مراد می‌کند) تنها دو معنا را پوشش می‌دهد و نمی‌تواند در معنای سوژۀ اندیشنده یا سوژۀ هگلی به ‌کار رود. بنابراین طباطبایی در اینجا آشکارا سوژۀ اندیشیدن را به ‌خطا به موضوع اندیشیدن تعبیر کرده است و با اضافه کردن بیجای «موضوع» توسط یک «یا» به «سوژۀ اندیشیدن»، این دو را عدل یکدیگر آورده است. وی آنگاه با حذف من داننده از این فقره، محتوای آن را در هیئت «من اندیشنده» در جای‌جای مقالۀ خود (ازجمله در بند سوم از صفحۀ ۱۰۰) به‌ کار برده است.

اصرار طباطبایی برای منتسب‌ کردن رأی خود در باب نقش «من اندیشنده» در برنهاد فراکران‌نگر به لاو فقط به فقرات ذکرشده در بالا محدود نمی‌شود؛ مثلاً در صفحۀ ۱۰۲ می‌خوانیم: «لاو بر این باور است که این کشف هگل یعنی همان گزارۀ نظرورزانه، تشکیل‌دهندۀ بنیان نظریۀ سوبژکتیویته در هگل یعنی موقعیتی فلسفی مبتنی بر تقدم منطقی-هستی‌شناسانۀ سوژۀ اندیشنده یا «من» بر هر امر دیگر است» (ط. ۱۰۲). حال ببینیم اصل سخن لاو چیست:

This discovery forms the very foundation of Hegel’s theory of subjectivity, viz. a philosophical position based on the logico-ontological primacy of the thinking subject or the “I”. (Lau, ۶۶)

طباطبایی در بازنویسی جملۀ لاو عبارت «یعنی همان گزارۀ نظرورزانه» را به «این کشف هگل» افزوده است. حال ببینیم منظور لاو از «This discovery» چیست. لاو در همان صفحه یک جمله پیش‌تر می‌نویسد:

Thinking, however, does not simply fall back to the point at which the movement began, for the subject now being encountered is no longer the grammatical subject whose one-sidedness has already been shown by the forward movement, rather it is the thinking subject itself. (Lau, ۶۶)

چنان‌که می‌بینیم، لاو هنوز توضیح گام‌های برنهاد فراکران‌نگر را به پایان نبرده و در حال توضیح آغاز گذار موضوع به سوژۀ اندیشنده است. در این مرحله هنوز گام‌های برنهاد فراکران‌نگر تکمیل نشده‌اند و حکم موضوع-محمولی هنوز به‌ معنای واقعی کلمه، یک برنهادِ فراکران‌نگر نشده است که بتوان این گام را «همان گزارۀ نظرورزانه» (ط. ۱۰۲) دانست. اساساً لاو از آنجا که مسئلۀ مقالۀ او چیز دیگری است، برنهاد فراکران‌نگر را تا گام نهایی آن یعنی تا یگانگی هستی و اندیشه در مفهوم شرح نمی‌دهد و تنها در انتهای مقالۀ خود (نک. Lau, ۶۷) اشاره‌ای بسیار گذرا بدان دارد. آشکار است که همین امر سبب شده تا طباطبایی نیز -که منبع اصلی او برای نگارش نوشتار خود همین مقالۀ لاو بوده است- در فهم برنهاد فراکران‌نگر در همین گام متوقف بماند. طباطبایی در صفحۀ ۱۰۱ می‌نویسد: «پس از آنکه گام نخست در حرکت دیالکتیکی گزارۀ نظرورزانه را دریافتیم [...] باید گام نهایی را برداشت. در این گام، حرکت بازگشتی از جانب محمول به‌سوی موضوع تبیین می‌شود» (ط. ۱۰۱). پس طباطبایی که «حرکت بازگشتی از جانب محمول به‌سوی موضوع» را چونان گام نهایی فهمیده است، با طرح رأی نادرست خود از نقش «من اندیشنده» در برنهاد فراکران‌نگر و -ناشایسته‌تر از آن- نسبت ‌دادن این نقش به هگل و لاو، بر توجیه این برداشت نادرست اصرار می‌ورزد.

چنان‌که ذکر شد، یکی از نتایج این برداشت نادرست آن است که طباطبایی «من اندیشنده» و «سوژه» در برنهاد فراکران‌نگر را عدل یکدیگر فرض کرده است؛ این فرض به‌طور مشخص در صفحات ۱۰۲، ۱۰۳ و ۱۰۴ در اتصال این ‌دو مفهوم توسط یک «یا»[۱۲] به‌صورت «من اندیشنده یا سوژه» نمایان است. این در حالی است که سوژه را در معنای هگلی آن -و به خصوص در برنهاد فراکران‌نگر- نمی‌توان و نباید با «من اندیشنده» (خواه دکارتی، خواه کانتی، خواه فیخته‌ای) خلط کرد و این خلط خطایی بنیادین در فهم برنهاد فراکران‌نگر در هگل به ‌شمار می‌رود.

این بحث را که گام‌های برنهاد فراکران‌نگر دقیقاً چیستند و جایگاه «من اندیشنده» در کلیت برنهاد چیست و ارتباط آن با موضوع و سوژه از چه قرار است و نیز بسیاری نکات دیگر را در همین ارتباط در نوشتاری با نام برنهاد فراکران‌نگر در فلسفۀ هگل به‌تفصیل شرح داده‌ام و آن را با ارجاع‌های پرشمار به آثار هگل و سایر منابع ثانوی آلمانی و انگلیسی مستدل کرده‌ام. در آن نوشتار به خصوص شرح داده‌ام که چرا هگل خود به‌صراحت می‌گوید که نباید در فهم برنهاد فراکران‌نگر در این «من» متوقف ماند و چرا نباید این «من» را با سوژه در معنای حقیقی آن خلط کرد. همان جا نیز به تفصیل توضیح داده‌ام که معنای اصلی سوژه و سوبژکتیویته در یک برنهاد فراکران‌نگر چیست؛ بنابراین در اینجا از تکرار این مباحث چشم‌پوشی می‌کنم. پژوهشگران می‌توانند برای پیگیری دلایل ایجابی مدعاهای نقد حاضر مبنی بر ناتمام و نادرست بودن برداشت طباطبایی از برنهاد فراکران‌نگر و خلط سوژه با «من اندیشنده» توسط او و همچنین به‌منظور حصول درکی جامع‌تر از چیستی برنهاد فراکران‌نگر در نزد هگل به نوشتار مذکور مراجعه کنند. هدف اصلی من تا اینجا این بود که سخنان خود طباطبایی را از میان بازنویسی‌ها و رونویسی‌های او از دیگران بیرون بکشم و از طریق بازصورت‌بندی آن‌ها بر خطای محتوایی اصلی این سخنان پرتو افکنم.

در ادامه مایلم به‌صورت موردی و انضمامی شماری دیگر از خطاهای پرشمار محتوایی مقاله را در همین ارتباط مورد بررسی قرار دهم. معتقدم این خطاها ازآن‌رو شایستۀ توجه‌ هستند که به‌هیچ‌وجه تصادفی نیستند و ریشۀ همۀ آن‌ها همان فهم نادرستی است که مقالۀ طباطبایی از موضوع خود، یعنی برنهاد فراکران‌نگر در نزد هگل دارد.

مثلاً طباطبایی در صفحۀ ۹۲ می‌نویسد: «هگل در کتاب پدیدارشناسی برای نخست ‌بار از این گزاره بحث می‌کند و دو نمونه از آن را نیز ارائه می‌دهد؛ ‹خدا هستی است (god is being)› و ‹امر بالفعل (واقعی) کلی است (the actual is universal)›». نویسنده در اینجا به‌ دلیل همان فهم ناتمام و نادرست خود از برنهاد فراکران‌نگر در نزد هگل دچار خطایی بنیادین شده است. وی عبارت هگل را که اصل آن در متن آلمانی چنین است: «das Wirkliche ist das Allgemeine» (Hegel, ۶۰) این‌چنین ترجمه کرده است: «امر بالفعل (واقعی) کلی است» (ط. ۹۲). اِشکال این ترجمه، ترجمۀ «das Allgemeine» به «کلی» است. ترجمۀ درست این جمله چنین است: «امر بالفعل امر کلی است.[۱۳]» تفاوت مفهوم کلی با مفهوم امرکلی و لزوم تمایز آن در سطح واژگان، یک وسواس ملانقطی‌وار نیست، بلکه در زمینۀ بحث برنهاد فراکران‌نگر در نزد هگل یک ضرورت مطلق است. نفهمیدن این تمایز نشانۀ نفهمیدن برنهاد فراکران‌نگر در نزد هگل و به یک معنا، نفهمیدن هستۀ مرکزی کل فلسفۀ اوست. ممکن است در توجیه این تفاوت ظریف ادعا شود که در فارسی گاهی از آوردن واژۀ امر بر سر مقولات صرف‌نظر می‌شود و مثلاً امر زیبا را زیبا می‌نویسند، پس بر همین قیاس نویسنده نیز در اینجا به ‌جای امر کلی آورده است کلی. این توجیه به دو دلیل مردود است: نخست اینکه طباطبایی –چنان‌که از ترجمۀ او پیداست- کاملاً به کاربرد امر، مثلاً در ترجمۀ «the actual» به «امر بالفعل» (ط. ۹۲) آگاه است. خطای او این است که متوجه این نکته نشده است که آن «universal» به ‌واقع امرکلی است و نه کلی. دوم اینکه طباطبایی اگر بر این نکته واقف می‌بود، آنگاه باید راه بدفهمی خوانندۀ فارسی‌زبان را با آوردن دوبارۀ «امر» بر سر «کلی» یا با توضیحی کوچک، مثلاً در پانوشت، سد می‌کرد تا خوانندۀ فارسی‌زبان این جمله را به ‌جای «امر بالفعل امر کلی است» -که «امر کلی» در آن معادل یک Substantiv در زبان آلمانی (به ‌لحاظ نحوی یک اسم) است- به‌صورت کاملاً نادرست "das Wirkliche ist allgemein" یا «امر بالفعل کلی است» -که در آن «کلی» صرفاً محمول (به ‌لحاظ نحوی صفت) است- نخواند و نفهمد. نکته اینجاست که نویسنده تمایز امر کلی با کلی را آشکارا می‌داند، چنان‌که در جاهای دیگری از مقالۀ خود (مثلاً چندین بار در ص. ۹۸) از اصطلاح «امر کلی» به‌درستی و در جای خود استفاده کرده است، اما آشکارا از تفاوت کاربرد این دو در برنهاد فراکران‌نگر ناآگاه است؛ به دو علت: یکی اینکه -چنان‌که مدعای این نقد به‌طورکلی است- فهم درستی از برنهاد فراکران‌نگر هگل ندارد و بنابراین به ‌تبع آن این ظرایف را نیز درنیافته است؛ دوم اینکه نویسنده به متن اصلی مراجعه نکرده است، چراکه اگر مراجعه کرده بود آنگاه به‌هیچ‌وجه امکان نداشت که متوجه این دقایق نشود. در متن اصلی، هگل خود یک جمله جلوتر به همین نکتۀ بسیار مهم توجه می‌دهد: «امر کلی نباید صرفاً دلالت بر محمول داشته باشد، چنان‌که جمله این را بگوید که گویی امربالفعل کلی است (das Wirkliche sei allgemein)، بلکه امر کلی باید ذاتِ امر بالفعل را تصریح کند» (Hegel, ۶۰). چنان‌که می‌بینیم، هگل خود صراحتاً ما را از فهم جمله به‌صورت "das Wirkliche ist allgemein" یعنی به‌صورت «امر بالفعل کلی است» برحذر می‌دارد.[۱۴]

پس می‌بینیم که طباطبایی که قرار است در مقالۀ خود دربارۀ «مفهوم گزارۀ نظرورزانه در هگل» روشنگری کند و چیستی آن را برای ما توضیح دهد، خود آشکارا در فهم یکی از دو مثال مهمی که هگل در متن آورده و بادقت به خواننده در مورد چگونگی فهم تفاوت معنای آن دو توجه داده، درمانده است؛ این درماندگی خود را فقط در ترجمۀ عبارت فوق آشکار نکرده است، بلکه توضیحاتی که نویسنده در ادامه می‌آورد نیز مؤید همین نکته‌ است. وی همان جا در ادامه می‌نویسد: «به همین صورت کلی بودن نیز بیان ذات امر واقع است» (ط.۹۳). اِشکال این سخن آن است که امر کلی بیان ذات امر واقع است و نه «کلی بودن»! تمایز برنهاد فراکران‌نگر از حکم متعارف دقیقاً در همین نکته است که در گام نخست، ذات موضوع را نه در «کلی بودن»، یعنی حملِ محمول «کلی» بر یک موضوع، بلکه در امر کلی می‌نمایاند. ازقضا جملۀ دیگری که طباطبایی از هولگیت ترجمه کرده و آورده است نیز دقیقاً بیانگر همین نکته است -که در متن هگل هم به آن توجه داده شده است (نک. ط. ۹۳). بنابراین کاملاً آشکار است که طباطبایی نه‌ تنها بخشی از متن هولگیت را به مقالۀ خود متصل کرده و ارجاعات او به هگل را از آنِ خود جلوه داده است، بلکه هم سخن هگل را به‌درستی درنیافته است و هم حتی سخن هولگیت را. افزون بر این‌ها، پرسش این است که طباطبایی چگونه به‌رغم آن‌همه بازنویسی از مقالۀ لاو، ترجمۀ لاو از همین جمله و توضیحات دقیق او دربارۀ ترجمۀ آن را (صفحات ۶۰ و ۶۱) ندیده است؟ لاو در آنجا این مثال هگل را -به‌درستی- به‌صورت «the actual is the universal» (نک. Lau, ۶۰) ترجمه کرده و در ادامه آن ‌را به‌تفصیل توضیح داده است. اگر طباطبایی دست‌کم در این توضیحات و نیز پانوشت لاو در صفحۀ ۷۱ تأمل می‌کرد، مرتکب چنین خطایی نمی‌شد. آشکار است که این‌ها صرفاً یک‌ مشت بی‌دقتی‌ زبانی نیستند بلکه به‌ واقع تالی‌های فاسد همان برداشت ناتمام و نادرست طباطبایی از بحث اصلی و روش غیرعلمی-غیراخلاقی او در پرداختن به آن است.

همین‌ جا مناسب است به خطای دیگری که در متن راه‌ یافته و به‌نحوی به خطای بالا ارتباط می‌یابد اشاره کنم. طباطبایی در نقل‌قولی از هگل -که در اصل از مقالۀ لاو برگرفته اما به‌صورت بی‌واسطه و مستقیم در متن خود آورده است- می‌نویسد: «در گزاره‌ای ازاین‌دست (خدا هستی است)، گزاره با واژۀ خدا آغاز می‌شود، اما این واژه به‌خودی‌خود چیزی جز یک صدای بی‌معنا و صرف یک نام نیست. [...]» (ط. ۱۰۱). در اینجا نکته آن است که آن برنهادی که باید میان پرانتز می‌آمد نه برنهاد «خدا هستی است» بلکه باید برنهاد «خداوند امر جاودان است»، می‌بود. طباطبایی که به متون اصلی مراجعه نکرده است و آشکارا تصوری از تفاوت مهم این دو گزاره از منظر برنهاد فراکران‌نگر نیز ندارد، در اینجا نه سخن هگل را به‌درستی نقل و ترجمه کرده است و نه شأن نقل آن توسط لاو را به‌درستی فهمیده است.[۱۵]

طباطبایی در انتهای بند نخست از صفحۀ ۱۰۲، این نقل‌قول به‌ظاهر بی‌واسطه و غیرمستقیم (به‌ظاهر بازنویسی‌شده) را از هگل آورده است: «این فقدان و نبود، سبب‌ساز حرکت بازگشتی به‌سوی موضوع است، البته نه به همان موضوعی که در ابتدا وجود داشت بلکه به موضوعی که عبارت است از خود سوژه یا موضوع اندیشنده» (ط. ۱۰۲). این بند بازنویسی بدون ارجاعی است از مقالۀ لاو از صفحۀ ۶۶ همراه با برخی تغییرات. طباطبایی در اینجا تردستانه و بدون ارجاع به منبع اصلی خود، آدرس یکی از نقل‌قول‌های لاو را (Hegel, ۱۹۷۷: ۳۸) به‌صورت غیرمستقیم در انتهای بند آورده است و به‌این‌ترتیب پا را از انتساب آرای خود به لاو فراتر گذاشته و به خصوص عبارت «موضوع که عبارت است از خود سوژه یا موضوع اندیشنده» (ط. ۱۰۲) را به هگل منسوب کرده است! با اندک فهمی از معنای واژۀ موضوع در فارسی و تفاوت‌های آن با subject انگلیسی، یا Subjekt آلمانی و با درکی درست از برنهاد فراکران‌نگر هگل و با دقت در آنچه هگل و لاو در این ‌خصوص نوشته‌اند، طباطبایی هیچ‌گاه نمی‌بایست عبارت «موضوعی که عبارت است از خودِ سوژه یا موضوع اندیشنده» (ط. ۱۰۲) را -و به خصوص آن «موضوع اندیشنده» (ط. ۱۰۲)- در این جمله به هگل منسوب می‌کرد. توضیح این برداشت نادرست و به دنبالش، آن عبارت نادرست را که پیش‌تر و در نقد فهم طباطبایی از سوژه در برنهاد فراکران‌نگر بدان پرداختم در اینجا تکرار نمی‌کنم.

به همۀ آنچه پیش‌تر آوردم می‌توان ترجمه‌های بی‌دقت و بعضاً نادرست از نقل‌قول‌های هگل را نیز افزود که دلیل اصلی آن باز همان عدم مراجعه به متون اصلی و نیز سوءفهم نسبت به موضوع است. من در اینجا به برخی از این خطاها اشاره می‌کنم.

ص. ۹۳: طباطبایی نقل‌قولی از هگل را این‌چنین ترجمه کرده است: «این صرفاً محمول است که می‌گوید خدا چیست و به آن درون‌مایه (content) و معنا می‌بخشد» (ط. ۹۳). این نقل‌قول به‌رغم ارجاع مستقیم طباطبایی به ترجمۀ هگل به‌ واقع برگرفته از صفحۀ ۹۵ کتاب هولگیت است. خطایی که در این ترجمه وارد شده است در واقع خطایی است که میلر در ترجمه مرتکب شده است. در متن آلمانی می‌خوانیم:

erst das Prädikat sagt, was er ist, ist seine Erfüllung und Bedeutung (Hegel, ۲۶)

ترجمۀ میلر که در مقالۀ هولگیت آمده چنین است:

it is only the predicate that says what God is, gives him content and meaning (Houlgate, ۹۵)

اِشکال ترجمۀ میلر آن است که erst را به only ترجمه کرده است. ترجمۀ درست این واژه در این جملۀ هگل چیزی در معنای ابتدائاً یا در وهلۀ نخست است و نه چنان‌که میلر ‌-و به اقتفای او طباطبایی- آورده‌ است، «صرفاً». همین نکتۀ ظریف دگرگون‌کنندۀ معنای سخن هگل است. اگر قرار بود که چیستی خداوند را «صرفاً» محمول معین کند پس چه حاجت بود به آن‌همه رفت‌ و بازگشت در برنهاد فراکران‌نگر! همین «صرفاً» را طباطبایی در نخستین سطر همان صفحه نیز آورده است که به ‌تبع آن، سخن او در آنجا هم نادرست است.

ص. ۹۶: طباطبایی در ابتدای بخش دوم مقالۀ خود نقل‌قولی از هگل آورده است که در آن خطایی ناشی از بی‌دقتی راه یافته است. در ترجمۀ انگلیسی که در اصل در مقالۀ لاو آمده است، می‌خوانیم:

In any case, the form [...] is incapable of expressing what is concrete (and what is true is concrete) and speculative [...] (Lau, ۵۵)

ترجمۀ طباطبایی از این فقره چنین است: «در هر صورت، صورت یک گزاره [...] از بیان امر انضمامی ناتوان است و این در حالی است که امر حقیقی، انضمامی و نظرورزانه است» (ط. ۹۶). درحالی‌که ترجمۀ درست آن این است: «صورت یک گزاره ... از بیان امر انضمامی و فراکران‌نگر ناتوان است و این در حالی است که امر حقیقی انضمامی است.»

ص. ۱۰۰: در اینجا طباطبایی در یک بازنویسی از سخن کانت و ارجاع به او -که البته اصل این فقره را هم بدون هیچ ارجاعی از مقالۀ لاو برگفته- می‌نویسد: «برای کانت، جوهر آن چیزی است که به آن جز به‌صورت موضوع نمی‌توان اندیشید و چنین مفهومی اگر وجود یابد نیز به‌صورت جوهر وجود خواهد یافت» (ط. ۱۰۰). در مقالۀ لاو این نقل‌قول به‌صورت نقل‌قول مستقیم از کانت چنین ترجمه شده است:

What cannot be thought otherwise than as subject also does not exist otherwise than as subject, and is therefore substance. (Lau, ۶۴)

طباطبایی باید نشان دهد که چگونه از عبارت بالا به این نتیجه رسیده است که اگر مفهوم موضوع «وجود یابد نیز به‌صورت جوهر وجود خواهد یافت». بعید می‌دانم او بتواند با ارجاع مستقیم به کانت چنین برداشتی از کانت ارائه دهد!

ص. ۱۰۲: نقل‌قول طباطبایی از هگل چنین است: «منِ شناسنده جانشین موضوع می‌شود و محمول را به موضوع ربط داده، یکی می‌کند و هر دو را نگاه می‌دارد» (ط. ۱۰۲). حال نگاهی بیندازیم به اصل آلمانی این جمله:

hier tritt an die Stelle jenes Subjekts das wissende Ich selbst ein und ist das Verknüpfen der Prädikate und das sie haltende Subjekt. (Hegel, ۲۶)

بدین‌ترتیب ترجمۀ به لحاظ محتوایی درستِ این جمله می‌بایست این‌چنین می‌بود: «اینجا خود منِ داننده به ‌جای آن سوژه [یعنی سوژۀ برابرایستایانۀ ثابت] پا به عرصه می‌گذارد و [این من] پیوند میان محمول‌ها و سوژۀ نگاه‌دارنده [آن‌ها] است.» همین مقایسۀ ساده نشان می‌دهد که محتوای ترجمۀ طباطبایی از سخن هگل کاملاً نادرست است. این صرفاً یک خطای ترجمه نیست، بلکه ریشۀ این نادرستی در برداشت ناصواب طباطبایی نهفته است که توضیح آن ‌را در جای خود دادم.

نتیجه‌گیری کلی

طباطبایی در مقالۀ «مفهوم گزارۀ نظرورزانه در هگل»، افزون بر تخطی پرشمار و آشکار از اصول نگارش مقالات علمی، تصور و تلقی درستی از سوژه در برنهاد فراکران‌نگر هگل به ‌دست نمی‌دهد و آن‌ را با «من اندیشنده» خلط کرده و نقش این «من اندیشنده» را نیز به چیزی شبیه به من در نزد دکارت، یا حداکثر به مفهوم کانتی خوداندریافت (Apperzeption) فرومی‌کاهد. بنابراین فهم او از برنهاد فراکران‌نگر در این مقاله نه ‌تنها ناتمام، بلکه در کلیت خود نادرست، غیرهگلی، کژتاب و بنابراین، یک سوءفهم بنیادین است. البته برداشت ناصواب سید محمدتقی طباطبایی از برنهاد فراکران‌نگر هگل به‌خودی‌خود عیب نیست و هیچ پژوهنده‌ای را نمی‌توان به گناه داشتن برداشتی خاص از یک موضوع سرزنش کرد؛ اما اشکال کار طباطبایی آن است که به‌ جای آنکه فهم اصیلی را از موضوع -که برآمده از پژوهش‌های خود نویسنده باشد- در چارچوبی علمی و با رویکردی صادقانه در منظر داوری سایر پژوهندگان و علاقه‌مندان قرار دهد، تلاش کرده است که با درآویختن به آرای دیگران و درآمیختن سوءفهم خود با آن و بدون ارجاع به منابع و با توسل به انواع ترفندها و تردستی‌ها، سوءفهم خود را موجه و مستدل بنمایاند و یا آن برداشت ناصواب را به پژوهندگان غربی -و حتی خود هگل- نسبت دهد! ازاین‌قبیل «مقاله‌ها» که همچون خوره به جان پیکر نزار علوم افتاده، متأسفانه در فضای دانشگاهی ما فراوان می‌توان سراغ گرفت. بر آفتاب افکندن این رندی‌های علمی را با امید به کاستن از شمار آن‌ها -و نه تلاش برای مچ‌گیری- شاید بتوان به‌منزلۀ گامی مثبت قلمداد کرد.

پیوست

شواهد تخطی نویسنده از قواعد نگارش مقالۀ علمی‌-پژوهشی

در تمامی نظام‌های علمی و دانشگاهی قواعد ارجاع صحیح در نگارش مقالات علمی، به‌رغم برخی تفاوت‌های جزئی در صورت‌بندی، ناظر به هدفی یک‌سان هستند، این هدف همانا پاسداری از ساحت پژوهش علمی و آکادمیک و تولید علم و دانش به‌طورکلی و حفاظت از حق مالکیت افراد بر تولیدات فکری ایشان و نیز امتیازات و منافع مادی و معنوی حاصل از آن به‌طور خاص است. بر اساس این قواعد، هر پژوهشگری می‌تواند به ‌شرطی در کار پژوهشی خود از محصولات فکری دیگران -به‌طور مشخص از فقراتی از متون ایشان- استفاده کند که هم در نقل‌قول مستقیم و هم در نقل‌قول غیرمستقیم بلافاصله به منبع نقل‌قول ارجاع دهد.[۱۶] در نقل‌قول مستقیم نویسنده موظف است عین عبارات مأخوذ را حتی بدون تغییر در شیوۀ نگارش آن عیناً میان گیومه بیاورد، اما در نقل‌قول غیرمستقیم صرفاً انتقال بدون تغییر محتوا شرط است؛ در هر دو مورد ارجاع به منبع مورد استفاده ضروری است. این ارجاع بعضاً تابع قواعد صوری گوناگون است (مثلاً شیوۀ متداول معروف به هاروارد و یا APA و غیره). البته نویسنده مجاز است به ‌شرط رعایت اخلاق علمی، از صورت‌بندی‌های درون‌متنی نسبتاً آزادتری هم پیروی کند.[۱۷]

حال برای آنکه بتوان در یک مقالۀ علمی-پژوهشی میان فراورده‌های خود نویسنده و آنچه که او از دیگران به‌صورت غیرمستقیم (بدون کاربرد گیومه) نقل یا استفاده کرده است تمایز قائل شد، نویسنده موظف است هر جمله از متن را که از آنِ او نیست با ارجاع به مأخذ آن از جمله‌های خود متمایز نماید. گاهی نیز چنین ارجاعاتی را در پایان یک بند می‌آورند؛ این به آن معناست که کل محتوای آن بند (به ‌لحاظ محتوا) بازنویسی یا نقل‌قولی غیرمستقیم و مأخوذ از منبعی دیگر است. اگر نویسنده‌ای در نگارش محتوای بخش‌ها یا فصل‌های بزرگ‌تری از منبعی دیگر استفاده کرده باشد و یا گزارشی از نظرات نویسنده‌ای دیگر را دربارۀ موضوعی آورده باشد، آنگاه مرسوم است که نویسنده در ابتدا یا انتهای مقاله یا در فهرست منابع یا جایی در پانوشت مربوط به بخش مورد نظر متذکر شود که در نگارش تمام یا بخش خاصی از مقالۀ خود از فلان منبع یا منابع استفاده کرده است. این‌گونه ارجاع دادن اگرچه چندان شایستۀ مقالات علمی-پژوهشی نیست، اما برای برخی متون بعضاً مرسوم است.

از دیگر قواعد ارجاع، رعایت تمایز میان ارجاع بی‌واسطه و باواسطه است؛ به این معنا که نویسنده موظف است در صورت آوردن نقل‌قولی باواسطۀ منبعی ثانوی، نام آن منبع ثانوی را نیز بیاورد، مثلا: « (Hegel, ۱۹۹۱: ۱۴۱ به نقل از Lau: ۵۵)». رعایت نکردن این اصل علاوه بر اینکه با اخلاق علمی منافات دارد، ممکن است بعضاً باعث بازتولید اشتباهات احتمالی موجود در نقل‌قول‌های منابع ثانوی شود. تنها در صورت اشاره به باواسطه ‌بودن نقل‌قول‌هایی ازاین‌دست است که می‌توان در بخش منابع، فهرست منابع اولیه را به‌رغم عدم مراجعۀ مستقیم بدان‌ها آورد؛ زیرا در این‌ صورت آوردن مشخصات منابعی بیشتر از آنچه نویسنده واقعاً بدان‌ها مراجعه کرده است مجاز است، چراکه نویسنده پیش‌تر همه‌جا به باواسطه‌ بودن نقل‌قول‌های خود اشاره کرده است.

سرآخر اینکه در شیوه‌نامۀ نگارش مقالات نشریۀ غرب‌شناسی بنیادی نیز در مورد شیوۀ استناد تأکید شده است که باید «بلافاصله پس از نقل‌قول مستقیم (داخل گیومه)» و همچنین «بلافاصله پس از نقل‌قول غیرمستقیم» به منبع مورد استفاده ارجاع داده شود. مهم‌تر از آن، در همان شیوه‌نامه تأکید شده است که «ارجاعات تکراری، کامل و مانند بار نخست آورده شود».[۱۸]

با این توضیحات اکنون می‌توان نشان داد که طباطبایی آشکارا از قواعد ارجاع باواسطه و قواعد ارجاع غیرمستقیم تخطی کرده است.

حال شاید کسی بخواهد در مقام پاسخ به اشکال نخست چنین ادعا کند که شاید نویسنده به ترجمۀ متون اصلی‌ای که در فهرست منابع خود آورده مراجعه کرده است و انتخاب نقل‌قول‌های او حاصل اجتهاد او در این متون است، اما این نقل‌قول‌ها ازقضا صرفاً به‌صورت تصادفی شبیه به انتخاب‌های نویسندگان دیگر از آب در آمده است! چنین توجیهی وارد نیست، چراکه با یک مقایسۀ ساده میان ساختار و محتوای مقالۀ طباطبایی و مقاله‌های انگلیسی مورد استفادۀ او می‌توان به‌روشنی دید که چنین مدعایی مردود است. نه‌ تنها محتوا، بلکه حتی ترتیب و توالی نقل‌قول‌ها نیز (تقریباً به‌تمامی) منطبق بر ترتیب و توالی آن‌ها در متن مقاله‌های انگلیسی است و توضیحات بعضاً بدون ارجاع طباطبایی بر این نقل‌قول‌ها نیز عیناً در توضیحات نویسندگان آن مقاله‌ها موجود است. همۀ این‌ها به اضافۀ خطاهایی که بعضاً در ارجاع به صفحات یا در ترجمۀ نقل‌قول‌ها راه یافته است -و احتمال بروز آن بسیار اندک می‌بود اگر نویسنده واقعاً به منابع اصلی مراجعه می‌کرد- هیچ شبهه‌ای در باواسطه بودن نقل‌قول‌های طباطبایی باقی نمی‌گذارد.

از طرفی نویسنده نمی‌تواند مدعی ناآشنایی با اصول نقل‌قول باواسطه شود، زیرا اولاً چنین عذری از نویسندۀ یک مقالۀ علمی-پژوهشی پذیرفتنی نیست و ثانیاً با نگاهی به متن مقاله نیز آشکار می‌شود که نویسنده با این شیوۀ نقل‌قول کاملاً آشناست؛ مثلاً او در صفحۀ ۹۴ نقل‌قولی از شلینگ را به نقل از اندرو بووی می‌آورد و باواسطه بودن نقل‌قول را به‌درستی با خواننده در میان می‌گذارد: «در زیر نقل‌قولی از شلینگ می‌آورم که اندرو بووی در کتاب خود، شلینگ و فلسفۀ مدرن اروپایی (Bowie, ۱۹۹۳: ۱۳۱) نقل کرده است.»

از اِشکال نقل‌قول‌های باواسطه که بگذریم، مقالۀ طباطبایی قواعد ارجاع غیرمستقیم را نیز در موارد بسیار زیادی رعایت نکرده است. ممکن است کسی بخواهد در پاسخ به این اشکال چنین ادعا کند که نویسنده فهرست آن چند مقالۀ انگلیسی (مقالات بووی، هولگیت، لاو و سِربِر) را در فهرست منابع آورده و گهگاه نیز در مقالۀ خود بدان‌ها ارجاع داده است، بنابراین لزومی به ارجاع در همۀ موارد نبوده است و او وظیفۀ خود را در آوردن منابع خود به جا آورده است. چنین توجیهی به چند دلیل مردود است؛ نخست اینکه قواعد ارجاع دقیق در متون علمی-پژوهشی تابع سلیقه یا تشخیص نویسنده نیست که گاهی ارجاع بدهد و گاهی ارجاع ندهد. چنان‌که پیش‌تر دیدیم، شیوه‌نامۀ نگارش نشریۀ غرب‌شناسی بنیادی نیز به‌درستی به ارجاع «بلافاصله» در تمامی موارد تأکید می‌کند. دیگر اینکه در مقاله‌هایی ازاین‌دست -که گویا قرار است پایۀ پژوهش‌های علمی بعدی قرار گیرد- صِرف آوردن اسامی منابع در فهرست منابع اگرچه لازم است اما کافی نیست، بلکه ارجاعات درون متن باید چنان باشند که بتوان نظرات و سخنان نویسنده را از نظرات و سخنان دیگران به‌روشنی و به‌سادگی بازشناخت.

طباطبایی در موارد بسیار، جملاتی از منابع مورد استفادۀ خود را عیناً ترجمه کرده و بی‌هیچ تغییری آورده است. در چنین مواردی نویسنده باید این جملات را میان گیومه می‌گذاشت و به منبع آن ارجاع می‌داد، چراکه صِرف ترجمه، نقل‌قول مستقیم را به نقل‌قول غیرمستقیم بدل نمی‌کند. وی در چنین مواردی هیچ‌گاه از گیومه استفاده نکرده است و در اکثر موارد نیز ارجاعی به منبع خود نداده است. در بررسی نمونه‌های انضمامی این تخطی‌ها، در ادامه نشان خواهم داد که طباطبایی اگرچه کاملاً با قواعد ارجاع مستقیم و غیرمستقم و باواسطه و بی‌واسطه آشناست، اما در بسیاری موارد (و بنابراین آگاهانه) از ارجاع دقیق به مأخذ ترجمه‌ها و بازنویسی‌های خود طفره رفته است و نقل‌قول‌های باواسطۀ خود را به‌مثابه اجتهاد در منابع فیلسوفان (به ‌واقع در ترجمۀ انگلیسی آن‌ها) نمایانده است، درحالی‌که آشکارا -دلیل قید «آشکارا» را نیز در بررسی نمونه‌های زیر مستدل ساخته‌ام- حتی نگاهی گذرا هم به همان ترجمه‌های انگلیسی از کانت و هگل و شلینگ نینداخته است.

برخی از اشکالات وارد بر مقدمۀ مقاله

  • ص. ۹۱: نخستین بند از مقدمۀ متن طباطبایی تماماً یک بازنویسی بدون ارجاع از هولگیت است. طباطبایی می‌نویسد: «روش هگل در کتاب منطق این است که به کمک انتزاعی بنیادین، دیالکتیک مفاهیم را از مفهوم هستی ناب آغاز کرده و راه خود را بر اساس لوازم و تضمن‌های (implications) درونی این مفهوم به‌سوی دیگر مفاهیم باز می‌کند. به نظر وی ما به‌عنوان فیلسوف نظرورز باید لوازم و تضمن‌های پنهان را آشکار (explicate) کنیم» (ط. ۹۱). هولگیت می‌نویسد:

As I have suggested, Hegel’s method in the Logic is to focus on the initial abstraction of pure being and to articulate whatever is entailed or implied by that concept [...]. Our activity as speculative philosophers thus consists in simply rendering explicit what is implicit: “the whole course of philosophising, being methodical, i.e. necessary, is nothing else but the mere positing (Setzen) of what is already contained in a concept” (EL۱۴۱/۱۸۸ [§۸۸]) (Houlagte, ۹۳)

  • ص. ۹۱: چنان‌که دیدیم، هولگیت در انتهای سخن خود نقل‌قولی از هگل آورده است که طباطبایی نیز عین همین نقل‌قول را (که آشکارا باواسطه است) با ارجاع مستقیم و بی‌آنکه به هولگیت اشاره‌ای کند در متن خود آورده است. چنان‌که خواهیم دید، این نقل‌قول از دیگران و ارجاع بی‌واسطۀ مستقیم به‌ جای ارجاع باواسطه به مرجع اصلی، سیرۀ طباطبایی در سراسر مقالۀ اوست. خواننده‌ای که بر این نکته آگاه نباشد قطعاً همۀ این موارد را اجتهادهای خود نویسنده در متون هگل (در اصل در ترجمه‌های آن‌ها) فرض خواهد کرد. حال بازگردیم به نقل‌قول بالا. علاوه بر عدم ارجاع صحیح، طباطبایی در ترجمۀ نادرست خود از سخن هگل بخشی را نیز حذف کرده است بی‌آنکه هیچ نشانه‌ای دال بر این حذف به‌ کار برده باشد. ترجمۀ طباطبایی چنین است: «تمامی روند فلسفه‌ورزی و روشمند بودن چیزی نیست جز اینکه امری را اثبات کنیم که از پیش در مفهوم بوده است» (ط. ۹۱). ترجمۀ صحیح باید چنین می‌بود: «تمامی روند فلسفه‌ورزی چونان [روندی] روشمند، یعنی ضروری، چیزی نیست جز ...»
  • ص. ۹۲: بند نخست از این صفحه نیز بازنویسی محتوای بند نخست از صفحۀ ۹۴ هولگیت است. ارجاع غیرمستقیم طباطبایی به ترجمۀ انگلیسی پدیدارشناسی روح نیز برگرفته از همان صفحۀ مقالۀ هولگیت است. در این بند نیز نامی از هولگیت به میان نیامده است.
  • ص. ۹۲: بند سوم نیز بازنویسی بدون ارجاع از متن هولگیت است. طباطبایی می‌نویسد: «گزارۀ نظرورزانه گزاره‌ای است حملی که نسبت موضوع و محمول در آن از نظر منطقی با دیگر گزاره‌های حملی متفاوت است» (ط. ۹۲). در متن هولگیت می‌خوانیم:

Such Propositions have the outward form of ordinary judgments, but [...] the relation between subject and predicate in them is logically different. (Houlgate, ۹۴)

  • ص. ۹۲: بند چهارم متن نیز تماماً یک بازنویسی بدون ارجاع از متن هولگیت (صفحۀ ۹۴) است، تنها نوآوری طباطبایی در اینجا آن است که به‌ جای مثال هولگیت، یعنی the rose is red آورده است: «نمک شور است[!]» (ط. ۹۲). در پایان این بند هم نویسنده باز ارجاعی غیرمستقیم به ترجمۀ هگل داده است که آن را هم عیناً از متن هولگیت برگرفته است.
  • ص. ۹۲: بند پنجم متن نیز تماماً بازنویسی بدون ارجاع از متن هولگیت است و نقل‌قول‌ها از هگل نیز مانند قبل همگی از متن هولگیت برگرفته شده‌اند. طباطبایی می‌نویسد: «اما در گزارۀ نظرورزانه، حد موضوعی ما نام چیزی است که صرفاً از طریق حد محمولی به‌درستی شناخته و تعریف می‌شود. محمول در این‌گونه گزاره‌ها ویژگی موضوعی از پیش معلوم و متعین نیست، بلکه حقیقت موضوع را آشکار کرده و مفصل‌بندی (articulation) می‌کند. آن‌گونه که هگل می‌گوید، محمول، «جوهر، ذات و مفهوم آن چیزی است که درباره‌اش سخن می‌گوییم» و در واقع ویژگی حقیقی موضوع، نخست در خود عملِ حمل است که مفصل‌بندی می‌شود. بنابراین محمول، نامِ «هستی یا ذاتی است که طبیعت سوژه را به‌طور کامل استخراج (exhausts/erschöpft) می‌کند» (ibid:۳۸)» (ط. ۹۲). در متن هولگیت می‌خوانیم:

In a speculative proposition [...] the subject-term names something that only comes to be properly understood and identified through the predicate itself. The predicate does not characterize a subject which has already been definitively identified; it articulates or unfolds what the subject actually is in truth: “the Substance, the essence and the concept of what is under discussion.” [...] the true character of the subject is first articulated in the very act of predication itself. The predicate thus names “the being or essence which exhausts (erschöpft) the nature of the Subject” (PhS ۳۷-۸/۵۸-۹). (Houlgate, ۹۴)

  • ص. ۹۲: طباطبایی آخرین بند از این صفحه را نیز باز هم به‌رغم ارجاع مستقیم به هگل از روی متن هولگیت رونویسی کرده است. وی حتی همین رونویسی را نیز با چنان بی‌دقتی انجام داده است که نه‌ تنها خطایی صوری بلکه خطایی بنیادین به ‌لحاظ محتوا نیز در سخن او وارد شده است. من پیش‌تر در متن مقاله و در نقد محتوا این خطا را بررسی کردم.

چنان‌که می‌بینیم تا پایان صفحۀ دوم مقاله حتی به یک جمله هم برنمی‌خوریم که حاصل تأمل خود نویسنده یا مراجعۀ مستقیم او به متن هگل باشد. همۀ آنچه وی تا اینجا نوشته است بازنویسی از دو صفحه از متن هولگیت است بی‌آنکه هیچ نامی از او به میان آمده باشد. خواهیم دید که این روند همچنان ادامه دارد، اما درست از همین نقطه (از ابتدای صفحۀ ۹۳) طباطبایی شروع می‌کند به افزودن چیزهایی به متن از خودش. این افزوده‌ها یا عبارات و جملاتی بی‌اهمیت و صفحه‌پرکن هستند، یا -آنجا که طباطبایی در مفاهیم کلیدی متون دیگران دخل‌ و تصرف می‌کند- این افزوده‌های نویسنده اکثراً به ‌لحاظ محتوایی نادرست و در یک کلام، هم محصول سوءفهم نویسنده هستند و هم موجب سوءفهم خواننده خواهند شد. شگفت اینکه نویسنده در بندهایی که این افزوده‌های خود را وارد متن کرده است به منبع خود ارجاع داده است! این نکته بسیار قابل تأمل است، چراکه –چنان‌که پیش‌تر دیدیم- نویسنده در بسیاری موارد که عین جملات دیگران را ترجمه کرده و در متن خود آورده است هیچ ارجاعی به منبع خود نداده است، اما برعکس در بندهایی این‌چنین که در آن‌ها چیزهایی از خود لابه‌لای سخن دیگران جاسازی کرده است به منابع خود ارجاع داده است! علت این تقابل (به نظر من) آن است که نویسنده از آنجا که پژوهشگر به معنای حقیقی کلمه نیست -و متن او نیز گواه همین امر است- خود از سستیِ همان اندک افزوده‌های خویش آگاه بوده است و این سخنان سست را با چسباندن به دیگران لاپوشانی کرده تا از معرض نقد ‌دور نگاه داشته باشد. من این نکته را در نقد محتوا به‌تفصیل بررسی کرده‌ام و اینجا از تکرار آن می‌پرهیزم.

برخی از اشکالات وارد بر بخش دوم و سوم مقاله

بخش عمدۀ مقاله طباطبایی، یعنی به‌طور مشخص بخش دوم از انتهای صفحۀ ۹۶ تا اواسط صفحۀ ۱۰۳ تقریباً به‌تمامی خلاصه‌نویسی از تنها یک متن است: مقالۀ Language and Metaphysics از چونگفوک لاو (Chong-Fuk Lau). نویسنده بعضاً به‌رغم ترجمۀ عین فقرات لاو، هیچ نامی از او نمی‌برد و ارجاعی به او نمی‌دهد؛ این در حالی است که این ۷ صفحۀ بخش دوم مقالۀ طباطبایی چیزی بیشتر از خلاصه‌نویسی از مقالۀ لاو نیست. در ادامه به بررسی انضمامی این مدعا می‌پردازم.

  • ص. ۹۶: طباطبایی بخش دوم مقالۀ خود را با نقل‌قولی به‌ظاهر مستقیم از هگل آغاز می‌کند، نقل‌قولی که عیناً در ابتدای مقالۀ لاو نیز آمده است. طباطبایی در اینجا به متن هگل ارجاع مستقیم می‌دهد و اشاره‌ای به این باواسطه بودن نمی‌کند.
  • ص. ۹۷: بند نخست بخش دوم بازنویسی‌ای است بدون ارجاع از بند نخستین مقالۀ لاو؛ مثلاً طباطبایی می‌نویسد: «با توجه به نقدی که هگل در عبارت‌هایش از صورت گزاره‌ای شناخت دارد به نظر می‌رسد که وی علاقه‌ای به بیان اندیشۀ خود به این صورت ندارد، اما هم خواننده و هم هگل از این امر آگاهند که حتی نقد وی از صورت گزاره‌ای شناخت نیز خود به‌صورتی گزاره‌ای بیان می‌شود» (ط. ۹۷). لاو می‌نویسد:

At first glance, Hegel’s critique of the propositional form seems to lead inevitably to a cul-de-sac, for no matter how skeptical he is about this linguistic form, he has no other choice but to develop and to present his philosophy as well as this very critique by means of it. (Lau, ۵۵)

به ‌نظر می‌رسد تنها جمله‌ای که در این بند از خود نویسنده است این جملۀ به لحاظ محتوایی بی‌اهمیت باشد که «به همین سبب است که باید دید منظور هگل از نقد صورت گزاره‌ای چیست و گزارۀ نظرورزانه‌ای که قرار است بیانگر مطلق باشد، چیست و چه ویژگی‌هایی دارد» (ط. ۹۷). البته همان جا هم نویسنده تنها عبارت فنی جملۀ خود، یعنی اینکه برنهاد فراکران‌نگر «قرار است بیانگر مطلق باشد» (ط. ۹۷) را هم از لاو (in order to apprehend the “Absolute”) برگرفته است (نک. Lau, ۵۵).

  • ص. ۹۷: بند دوم مقاله نیز بازنویسی بدون ارجاعی است از لاو: «به‌خوبی آشکار است که نقد هگل از صورت گزاره‌ای نقدی است بر بنیان گزاره‌ای سنجش خرد ناب کانت.» (ط. ۹۷)

The perplexing situation that Hegel is faced with corresponds, indeed, to the deep-seated problem that has already been designated by Kant as the “peculiar fate” of human reason in the opening sentence of his Critique of Pure Reason. (Lau, ۵۵)

به‌ نظر می‌رسد که تنها دومین جملۀ این بند حاصل تأمل خود طباطبایی است که همان هم خالی از اشکال نیست، من این اشکالات را در بخش نقد محتوا بررسی کرده‌ام.

  • ص. ۹۷: سومین بند مقاله نیز بازنویسی‌ای است بدون ارجاع از لاو: «از سوی دیگر هگل نمی‌خواهد همانند شلینگ با دور شدن از صورت گزاره‌ای برای بیان امر مطلق و نزدیک شدن به صورت شاعرانه و هنری باینِ امر مطلق (شهود) از نگاه علمی (مفهومی) به فلسفه دور شود» (ط. ۹۷). تمامی اصطلاحات فنی و همین ‌طور محتوای این جمله خلاصه‌ای است از چهار جمله‌ای که لاو در بیان همین نکته آورده است (نک. Lau, ۵۶).
  • ص. ۹۷: همان جا طباطبایی پانوشتی از مقالۀ لاو را به داخل متن خود آورده و با ترجمه و بازنویسی آن می‌نویسد: «هگل اما همان جا که به بحث از گزارۀ نظرورزانه می‌پردازد، یعنی در آغاز کتاب پدیدارشناسی روح آشکارا تمایز نگاه خود را از نگاه شلینگ با این عبارت اعلام می‌کند که فلسفۀ این‌همانی مطلق (philosophy of absolute identity) ‹شبی است که در آن ... همۀ گاوها سیاه هستند› (Hegel, ۱۹۷۷: ۹)» (ط. ۹۷). در پانوشت لاو در صفحۀ ۶۸ می‌خوانیم:

In the Phenomenology of Spirit (۱۸۰۶/۰۷), where the “speculative proposition” is developed, Hegel has already dissociated himself clearly from Schelling’s philosophy of absolute identity. The “vacuity” of Schelling’s philosophical position is, as we know, presented ironically by Hegel as “the night in which ... all cows are black.” (Lau, ۶۸)

  • ص. ۹۷: بند چهارم از این صفحه تنها بندی است که نویسنده در آن به مرجع خود اشاره می‌کند، بااین‌حال من این بند و معادل انگلیسی آن را نیز در اینجا مورد بررسی قرار می‌دهم تا نشان دهم که به ‌لحاظ شیوۀ ترجمه و بازنویسی هیچ تفاوتی میان این بند و بندهای پیشین مقاله نیست. بنابراین معلوم نیست که چرا فقط باید در این بند به منبع اصلی ارجاع داده شود و در بندهای پیشین خیر. این بند گواه آن است که طباطبایی به این نکته آگاه است و می‌داند که هراندازه هم که بازنویسی یا خلاصه‌نویسی او از متن اصلی فاصلۀ شکلی (و نه محتوایی) داشته باشد، باز هم وی موظف است به متن اصلی ارجاع دهد؛ چنان‌که برخلاف همۀ موارد پیشین و پسین در اینجا به‌درستی چنین کرده است. طباطبایی می‌نویسد: «به نظر هگل، دسترسی بی‌واسطه (direct/immediate access) به امر مطلق بدون وساطت مفاهیم با ویژگی علمی فلسفه ناسازگار است، اما برای آنکه امر مطلق تحت تصرف مفاهیم درآید چاره‌ای نیست جز آنکه بر زبان تکیه شود. وی هرگونه تلاش برای معرفی ابزاری نامفهومی یا نازبانی (nonconceptual or nonlinguistic organon) برای فلسفه را که از محدودیت‌های زبان طبیعی بتواند فرارود، رد می‌کند» (ط. ۹۷). در صفحۀ ۵۶ از لاو می‌خوانیم:

By recognizing philosophy as a “strenuous effort of the Concept (Anstrengung des Begriffs),” Hegel repudiates every attempt to introduce a nonconceptual or nonlinguistic organon into philosophy that would be free from the limitations of natural language. (Lau, ۵۶)

چنان‌که در اینجا می‌بینیم، جملۀ نخست طباطبایی نیز اگرچه یک بازنویسی از محتوای متن مقالۀ لاو است، اما این بازنویسی با متن لاو به لحاظ شکلی بسیار متفاوت است. حال پرسش این است که اگر طباطبایی به این نکات واقف است چرا در دیگر بندهای مقالۀ خود این قاعده را رعایت نمی‌کند؟ ممکن است این ادعا مطرح شود که ارجاعی این‌چنین ناظر به بندهای پیشین نیز هست. این ادعا به این دلایل کاملاً ناموجه است: نخست اینکه ارجاع غیرمستقیم در یک مقالۀ جدی علمی در وهلۀ نخست ناظر بر جملات و سپس (با رعایت قواعد صوری خاص) ناظر بر بندهای مقاله‌اند. از طرفی ارجاع طباطبایی به صفحۀ ۵۶ از لاو کافی نیست، چراکه وی همان جا از فقراتی از صفحۀ ۵۵، یا پانوشتی از صفحۀ ۶۸ از مقالۀ لاو نیز استفاده کرده است، درحالی‌که هیچ ارجاعی به این صفحات نداده است؛ بنابراین ناگزیریم حکم کنیم که ارجاع‌ ندادن‌های طباطبایی آگاهانه و عامدانه است.

  • ص. ۹۸: جملۀ آغازین از نخستین بند در این صفحه و اشارۀ طباطبایی به تمایز میان فاهمه و خرد در نزد هگل -به‌عنوان پیش‌درآمدی بر نقل‌قولی از هگل که در ادامه آمده است- اگرچه عیناً به این شکل در متن لاو موجود نیست، اما به‌ واقع چکیدۀ یک صفحه از تمهیدات لاو است بر همان نقل‌قول از هگل. این جملۀ طباطبایی حاوی مطلب خاصی نیست و نمونه‌ای است از همان چسب رقیقی که وی با آن فقرات لاو را به یکدیگر چسبانده است و مایۀ اصلی آن را هم البته از متن خود لاو گرفته است.
  • ص. ۹۸: در اینجا طباطبایی باز نقل‌قولی از هگل می‌آورد که عیناً در ادامۀ مقالۀ لاو نیز آمده است. اینجا نویسنده اولاً –چنان‌که رویۀ ثابت او در این مقاله است- به‌ جای ارجاع باواسطه از ارجاع مستقیم به ترجمۀ متن هگل استفاده کرده است؛ ثانیاً در همان ارجاع هم مرتکب خطا شده است و به ‌جای (Hegel, ۱۹۸۹: ۲۸) آورده است «(Hegel, ۱۹۹۱: ۲۸)»، یعنی به‌ جای ارجاع درست به ترجمۀ علم منطق، به ترجمۀ دایرة‌المعارف علوم فلسفی ارجاع داده است. علت اصلی چنین خطایی نه بی‌دقتی یا اشتباه تایپی و امثال آن، بلکه آشکارا عدم مراجعه به متن اصلی است!
  • ص. ۹۸: آخرین بند این صفحه نیز یک بازنویسی است از لاو. البته نویسنده در انتهای این بند استثنائاً به منبع خود ارجاع داده است. اینجا همان پرسش مطرح است که نویسنده به چه دلیل این‌چنین گزینشی ارجاع می‌دهد؟ یکی از این دلایل را در بخش نقد محتوای همین نوشتار کاویده‌ام.
  • ص. ۹۹: بند نخست این صفحه ترجمه‌ای است تلخیص‌شده و البته بدون ارجاع از مقالۀ لاو از صفحۀ ۵۹: «یکی از نقدهای هگل به‌صورت گزاره‌ای یا موضوع-محمولی‌ای که کانت از آن استفاده می‌کند و در واقع آن را از منطق سنتی وام گرفته است این است که در ساختار موضوع-محمولی گزاره‌ها یک عدم تقارن منطقی (logical asymmetry) وجود دارد. به نظر وی محور یک گزارۀ ساده ‹موضوعی است که درون‌مایه همچون عرض یا محمول به آن مربوط است› (Hegel, ۱۹۷۷: ۳۶-۳۷)» (ط. ۹۹). لاو می‌نویسد:

According to Hegel, the basic problem in the propositional form can be attributed to the logical asymmetry of the subject-predicate structure. He remarks regarding this asymmetry: the pivot of a simple proposition is the “Subject to which the content is related as Accident and Predicate. […] (Lau, ۵۹)

در اینجا افزوده‌های نویسنده به ترجمۀ متن انگلیسی از مقالۀ لاو نیز در اصل برگرفته از خود همان مقاله هستند؛ مثلاً این افزوده را که «کانت از آن استفاده می‌کند و در واقع آن را از منطق سنتی وام گرفته است» (ط. ۹۹) از ابتدای بند پیشین از متن مقالۀ لاو (نک. Lau, ۵۹) وام گرفته و در اینجا آورده است. نفسِ چنین ترکیب ‌کردن‌هایی اشکالی ندارد، بلکه آنچه اشکال دارد عدم ارجاع دقیق و صحیح به منبع مورد استفاده است.

  • ص. ۹۹: در ادامه نویسنده نقل‌قولی باواسطه از هگل را که در متن لاو نیز عیناً در همان جا آمده است به‌صورت مستقیم به ترجمۀ میلر ارجاع داده است!
  • ص. ۹۹: بند دوم از این صفحه نیز یک بازنویسی بدون ارجاع است از مقالۀ لاو: «این نگاه لوازمی دارد که می‌توان آن‌ها را به این صورت برشمرد: نخست اینکه این نگاه بر دیدگاه جوهر-عرضی ارسطویی استوار است، یعنی جوهر به‌صورت مستقل از عرض وجود دارد و عرض صرفاً صفتی از صفت‌های آن جوهر که همان موضوع گزاره باشد، است. این عدم تقارن میان موضوع و محمول در نحوۀ وجود و نیز نسبتشان با یکدیگر سبب می‌شود که میان موضوع و محمول، توافق کامل پدید نیاید. بنابراین وحدتی که در این گونه گزاره‌ها بیان می‌شود وحدتی کامل و حقیقی نیست» (ط. ۹۹).

Under this conception, the grammatical subject is conceived as a thing, or more precisely, a substance that is both logically and ontologically independent of, and prior to, those accidents ascribed to it. However, this asymmetry between subject and predicate leads to the failure of the proposition to attain the truth which, according to Hegel, consists in the complete agreement (Übereinstimmung) of subject and predicate. (Lau, ۵۹)

  • ص. ۹۹: نویسنده باز هم در ادامه نقل‌قولی باواسطه از هگل را که در متن لاو نیز عیناً در همان جا آمده است به‌صورت بی‌واسطه و مستقیم به ترجمۀ میلر ارجاع داده است!
  • ص. ۹۹: ادامۀ این بند نیز ترجمۀ بدون ارجاع فقره‌ای از لاو است: «نکته اینجاست که صورتِ موضوع-محمولی اگر از منظر فاهمه نگریسته شود به موضوع و محمول همچون دو قطب مقابل می‌نگرد و به همین سبب نمی‌تواند حرکت و جنبش مفهوم را به‌خوبی صورت‌بندی کند» (ط. ۹۹).

The crux of the matter is that the subject-predicate form, conceived from the standpoint of understanding, which considers subject and predicate to be two fixedly opposing poles of a proposition, fails to articulate the movement of the Concept (Bewegung des Begriffs) adequately. (Lau, ۶۰)

  • ص. ۹۹: در ادامه طباطبایی با آوردن فقراتی از هگل می‌نویسد: «اما برای اندیشۀ نظرورز، نسبت میان موضوع و محمول باید ‹حرکتی دیالکتیکی› باشد که ‹خودآفرین است و از خود فرا می‌رود و به خود بازمی‌گردد› (ibid: ۴۰)» (ط. ۹۹)؛ که اینجا منظور از «ibid» همان ترجمۀ میلر از پدیدارشناسی هگل است. با مراجعه به لاو می‌خوانیم:

For speculative thinking, the relationship between subject and predicate should be a “dialectical movement” that “generates itself, going forth from, and returning to, itself.” (Lau, ۶۰)

چنان‌که می‌بینیم، کل آنچه طباطبایی نوشته است به ‌اضافۀ نقل‌قول از هگل، یعنی «حرکتی دیالکتیکی» (ط. ۹۹) و «خودآفرین است و از خود فرا می‌رود و به خود بازمی‌گردد» (ط. ۹۹) عیناً به همین شکل در مقالۀ لاو آمده است، درحالی‌که طباطبایی کماکان هیچ ارجاعی به لاو نداده است.

  • ص. ۹۹: بند پایانی این صفحه تنها بندی است که نویسنده در انتهای آن به منبع خود ارجاع داده است؛ اما در همین بازنویسی‌ها هم اشکالی محتوایی راه یافته است که در بخش نقد محتوا بدان پرداخته‌ام.
  • ص. ۱۰۰: بند نخست این صفحه نیز به‌کلی بازنویسی بدون ارجاعی است از صفحۀ ۶۳ مقالۀ لاو: «این خودشناسی اندیشه نیز چیزی نیست جز اینکه اندیشه دریابد که صورت گزاره‌ای یا موضوع-محمولی برای بیان شناخت، صورتی ناکافی و ناکامل است و در نتیجه باید از آن گذر کرد. در واقع با گزارۀ نظرورزانه و تناقضی که در اندیشۀ موضوع-محمولی ایجاد می‌کند راه برای فرارفتن از این نگاه فراهم می‌شود. در نظر هگل این روند باید آن‌قدر ادامه یابد تا به دستگاهی از اندیشه برسیم که در آن سودای پرداختن انتزاعی به موضوعی واحد از بین برود و دریابیم که مفاهیم را باید در نسبت با یکدیگر و در یک کلیت مشترک در یک دستگاه دریافت. این هدف نهایی منطق هگل است» (ط. ۱۰۰).

For, as soon as it is shown that every proposition, when taken as a self-sufficient unit, is inconsistent with what it means to be, it “sublates” itself and passes over into another proposition in which the specific one-sideness emerges. The “counterthrust” brought about by the speculative use of propositions is the driving force for our thinking to push ahead with this process of self-questioning and self-cognition until a holistic system is reached in which all obscure conceptual relationships are made transparent. For Hegel, this is the ultimate goal of his Logic. (Lau, ۶۳)

  • ص. ۱۰۰: بند دوم این صفحه نیز کماکان یک تلخیص و بازنویسی بدون ارجاع است از فقراتی از صفحۀ ۶۴ مقالۀ لاو. اما نکتۀ جالب‌ توجه در این بند آن است که طباطبایی در انتها به‌ظاهر یک بازنویسی یا نقل‌قول غیرمستقیم از کانت آورده است و به‌عنوان منبع، بی‌واسطه به ترجمۀ انگلیسی نقد خرد ناب کانت از پل گایر و آلن وود ارجاع داده است. اما -مانند همۀ موارد پیش از این- این نقل‌قول هم در مقالۀ لاو موجود است (البته در آنجا به‌صورت مستقیم) و بنابراین در مورد کانت هم طباطبایی در ضمن کتمان منبع اصلی، کماکان از ارجاع بی‌واسطۀ غیرمستقیم به‌ جای ارجاع باواسطۀ مستقیم بهره می‌برد. جالب است که بازنویسی سخن کانت از روی ترجمۀ نقل‌قول مستقیمی که در متن لاو آمده است خود واجد یک بدفهمی از سخن کانت است که در نقد محتوا بدان پرداختم. اما از همه جالب‌تر آن است که ترفند ارجاع طباطبایی در اینجا کارگر نیفتاده است، چراکه صفحه‌ای از ترجمۀ کانت که او بدان ارجاع داده (و آشکار است که هیچ‌گاه نگاهی هم بدان نینداخته است) نادرست است. اگر در پی علت این نادرستی برویم، درمی‌یابیم که لاو پس از نقل‌قول خود از کانت، در پانوشت شمارۀ ۵۸ به صفحۀ B۴۱۰ از KrV ارجاع داده است و پس از آن نقل‌قول مشابه دیگری نیز از کانت آورده است که منبع این دومی A۳۴۸ است. طباطبایی -که حتی در استفاده از همین پانوشت به ‌جای متن اصلی نیز به خود زحمت دقیق ‌خواندن نداده است- در ارجاع خود به کانت این منبع دوم را به‌ اشتباه به‌ جای آن اولی آورده است!
  • ص. ۱۰۰: بند سوم هم تماماً یک ترجمه و بازنویسی است از متن لاو، البته این‌ بار با ذکر منبع. البته طباطبایی از خود چیزهایی اندک نیز بدان افزوده است که همان افزوده‌ها هم البته کاملاً نادرست و حاصل بدفهی‌اند و در بخش نقد محتوا بدان پرداخته‌ام.
  • ص. ۱۰۱: طباطبایی در این صفحه هم مانند قبل نقل‌قولی به‌ظاهر بی‌واسطه از هگل آورده است که عیناً در متن مقالۀ لاو موجود است. طباطبایی در اینجا با بی‌دقتی تمام، عبارت God is the eternal را که در اصل افزودۀ لاو است، به «خدا هستی است[!]» (ط. ۱۰۱) ترجمه کرده است. در نقد محتوا به این نکته پرداخته‌ام.
  • ص. ۱۰۱: ادامۀ متن این بند نیز تلخیص و بازنویسی‌های بدون ارجاع از صفحات ۶۵ و ۶۶ مقالۀ لاو است، همان جا طباطبایی یک نقل‌قول دیگر نیز با ارجاع مستقیم به ترجمۀ انگلیسی میلر از علم منطق هگل آورده است: «موضوع بدون محمول همان شیء بدون کیفیت‌ها و همان شیء فی‌نفسه در سپهر پدیدارهاست، یعنی بنیادی نامتعین و تهی» (ط. ۱۰۱). عین همین نقل‌قول از میلر نیز در متن مقالۀ لاو در انتهای صفحۀ ۶۵ آمده است. آشکار است که اینجا هم این شباهت انتخاب نقل‌قول طباطبایی با انتخاب نقل‌قول لاو مطلقاً تصادفی نیست، چراکه اگر به متن آن بند از مقالۀ طباطبایی که این نقل‌قول در آن آمده است -و در آن مانند قبل هیچ ارجاعی به لاو داده نشده است- مراجعه کنیم، شباهت‌های دیگری نیز می‌یابیم؛ مثلاً طباطبایی می‌نویسد: «وی بر این باور است که متافیزیک سنتی با قرار دادن جوهر در مقولات هستی، خطای بنیادینی مرتکب شده است» (ط. ۱۰۱). لاو در صفحۀ ۶۶ می‌نویسد:

In Hegel’s logical terms, traditional metaphysics has committed a fundamental error by comprehending the substance in terms of the categories of Being […] (Lau, ۶۶)

طباطبایی در ادامه می‌نویسد: «در این صورت جوهر چیزی نخواهد بود جز یک چیز یا همان شیء فی‌نفسه که جوهری ناب است و صرفاً برای خود وجود دارد» (ط. ۱۰۱). لاو در صفحۀ ۶۶ می‌نویسد:

However, the substance, regarded as a “mere something” or a “pure subject” existing for itself, is nothing more than a thing-in-itself […] (Lau, ۶۶)

و الی آخر.

  • در همان صفحۀ ۱۰۱ و در بند بعدی باز همین رویه ادامه دارد: «در نظر هگل، جوهر مقوله‌ای است مربوط به نظریۀ ذات (doctrine of essence) و مقوله‌ای است نسبی که دیگریِ خود یعنی عرض را همچون مقوم ساختار خود در خود دارد؛ ‹با آغاز از موضوع که همچون بنیادی جاودان بود اندیشه درمی‌یابد که محمول، موضوع حقیقی است و موضوع به محمول تبدیل شده است و از این روی رفع شده است›» (ط. ۱۰۱). لاو در در صفحۀ ۶۶ می‌نویسد:

According to Hegel, substance is, indeed, a category belonging to the Doctrine of Essence, viz. a relational category, which has its “other,” in this case the accidents, already integrated into itself as a constitute moment of its own essence […] “Starting from the Subject as though this were a permanent ground, it [thinking] finds that, since the Predicate is really the Substance, the Subject has passed over into the Predicate, and, by this very fact, has been sublated” (Lau, ۶۶)

  • در همان صفحۀ ۱۰۱ و بلافاصله در بند بعدی نیز باز نقل‌قولی از هگل با ارجاع بی‌واسطۀ مستقیم به ترجمۀ میلر آمده است که مانند قبل عیناً در مقالۀ لاو نیز موجود است و بنابراین همان اشکالات پیشین نیز بدان وارد است.
  • ص. ۱۰۱: طباطبایی از انتهای این صفحه به بعد می‌پردازد به آنچه وی به‌ خطا «گام نهایی» از «حرکت دیالکتیکی گزارۀ نظرورزانه» (ط. ۱۰۱) فرض کرده است (نک. بخش نقد محتوایی). از اینجا تا بند ماقبل آخر صفحۀ ۱۰۲ کماکان مقالۀ لاو بدون ارجاع مستقیم یا غیرمستقیم، مرجع سخنان طباطبایی است و نقل‌قول‌ها از هگل نیز مانند قبل به‌تمامی و باواسطه از متن لاو اخذ شده‌اند؛ درحالی‌که هیچ‌جا به این باواسطه بودن اشاره نشده است. مثلاً طباطبایی می‌نویسد: «اما این کثرت یک ویژگی خاصِ موضوع را ندارد. این ویژگی تأمل بر خویش (reflection-into-itself) است، ویژگی‌ای که بر اساس آن یک ابژه در عین داشتن کثرتی از صفت‌ها باز هم واحد است» (ط. ۱۰۲).

[…] a key feature peculiar to the nature of subject is still missing in the predicate, namely the structure of reflection-into-itself (Reflexion-in-sich), by virtue of which an object, in spite of the manifoldness of its determinations, is to be regarded as a unity. (Lau, ۶۶)

در تمامی این موارد هر جا که طباطبایی چیزکی از خود به محتوای متن لاو افزوده، در سخن او خطاهای بسیار راه یافته است (نک. بخش نقد محتوا).

  • ص. ۱۰۲: در همان صفحه طباطبایی در بند دوم نیز نقل‌قولی از هگل آورده است که اگرچه به‌ظاهر در بدنۀ مقالۀ لاو موجود نیست، اما مانند قبل از مقالۀ لاو برگرفته شده است. ترفندی که نویسنده در اینجا به ‌کار بسته است، آوردن این نقل‌قول از یکی از پانوشت‌های مقالۀ لاو (به‌طور مشخص پانوشت شمارۀ ۷۷ از صفحۀ ۷۴) است (نک. Lau, ۷۴).
  • ص. ۱۰۲: تنها در آخرین بند این صفحه است که نویسنده بالاخره نامی از لاو به میان می‌آورد و پس از بازنویسی سخن او -که همان هم نادرست است و در بخش نقد محتوا بدان پرداخته‌ام- باز در انتها نقل‌قولی از هگل با ارجاع مستقیم می‌آورد که در اصل از متن لاو (از انتهای صفحۀ ۶۶ و ابتدای صفحۀ ۶۷) برگرفته است.

سرانجام در انتهای این صفحه، تلخیص و ترجمه و بازنویسی و رونویسی از مقالۀ لاو، یعنی چیزی نزدیک به نیمی از کل مقالۀ طباطبایی (حدود ۷ صفحه از کل ۱۴ صفحه) به اتمام می‌رسد. شکل ظاهری بدنۀ اصلی متن طباطبایی در این ۷ صفحه چنان ساخته‌وپرداخته شده است که اگر کسی مقالۀ لاو را ندیده باشد بی‌شک گمان خواهد برد که مقالۀ طباطبایی تحقیقی است اصیل حاصل کار فکری یک پژوهندۀ جدی و تأملات مستقیم او در ترجمۀ سه اثر از فیلسوفان بزرگ، چنان‌که گویی نویسنده تنها در برخی موارد معدود برای تأیید و تقویت نظرات خود از مقالۀ پژوهشگر دیگری (همان لاو) نیز بهره برده است. اما چنان‌که دیدیم تمامی این بخش از متن طباطبایی به‌جز موارد معدود، چیزی بیشتر از صورت خلاصه‌شده و مثله‌شدۀ بدون ارجاع مقالۀ لاو نیست که در آن تمامی نقل‌قول‌های مستقیم به کانت و هگل نیز بدون استثنا رونویسی بدون ارجاع از مقالۀ لاو هستند.

  • ص. ۱۰۴: مرجع سه بند پایانی بخش دوم مقاله طباطبایی در صفحۀ ۱۰۴ تماماً مقدمۀ سِربِر بر همان کتابی است که مقالۀ لاو نیز در آن آمده است. طباطبایی اینجا تنها پس از جملۀ پایانی در بند سوم به سِربِر ارجاع داده است و دو جملۀ دیگر این بند و محتوای دو بند دیگر را بدون ارجاع گذاشته است؛ مثلاً در بند نخست می‌خوانیم: «همچنین، نگرشی که اندیشه یا زبان را مبتنی بر صورت‌های حکم منطقی بداند کارکرد واقعی اندیشه را نادرست فهمیده است؛ زیرا با این کار صرفاً با نتیجۀ اندیشه کار دارد که همان حکم باشد» (ط. ۱۰۴). سربر در صفحۀ ۱۲ می‌نویسد:

Further, a view of thought or language based upon the forms of logical judgment misrepresents the actual functioning of thought as Hegel views it, inasmuch as it treats the result of thought (i.e. the judgment) [...] (Surber, ۱۲)

بند دوم نیز ترجمه‌ای است بدون ارجاع از همان جا، البته با حذف و اضافاتی ناچیز: «به دیگر سخن، حکم در نوع کانتی‌اش همان زبان است که به‌صورت حملی فروکاسته شده است و این صورت حملی، آفریده و صورت‌نشانِ کارکرد فاهمه است. درحالی‌که مفهوم گزارۀ نظرورزانه این واقعیت را برجسته می‌کند که زبان هم‌بستۀ روند خودمتعین‌گرِ خرد است و اگر صرفاً به ساختارهای حکم منطقی فروکاسته شود تبدیل به پوسته‌ای تهی و نامتحرک می‌شود که از بیان قدرت خرد در فراوردن و صورت‌بندی وحدت‌های وساطت‌یافتۀ پیچیده‌تر در اندیشیدن اصیل ناتوان است» (ط. ۱۰۴). در صفحۀ ۱۲ از سِربِر می‌خوانیم:

In other words, judgement in its Kantian inflection is language reduced to the simple predicative form, which itself is a creature and, as it were, symptom of the operation of the understanding (Verstand). By contrast, the notion of the “speculative sentence” (whatever else Hegel may have meant by this) highlights the fact that, for Hegel, language is associated, most fundamentally, with the self-determining processes of reason (Vernunft), but that, when reduced to the merely formal structures of logical judgment, becomes an inert and empty shell incapable of expressing the power of reason to produce and articulate the broader and more complexly mediated unities involved in genuine thinking. (Surber, ۱۲)

باری، معتقدم همین اندازه شواهد انضمامی مراد مرا در مستدل کردن نقد خود به مقالۀ طباطبایی برمی‌آورد، بنابراین به همین مقدار بسنده می‌کنم.


 

پی‌نوشت‌ها و ارجاعات

 

[۱] برگرفته از سخنرانی دکتر رضا داوری اردکانی در ستایش از کتابی از دکتر سید حمید طالب‌زاده که در تاریخ هفتم آذرماه ۱۳۹۶ در مرکز فرهنگی شهر کتاب ایراد شد.

[۲] من عبارت «برنهاد فراکران‌نگر» را به‌عنوان معادل der spekulative Satz به‌ کار می‌برم، معادلی که طباطبایی در مقالۀ خود به‌ کار برده است «گزارۀ نظرورزانه» است. در این نوشتار مدلول این دو اصطلاح همان der spekulative Satz است. مقایسۀ این دو ترجمه موضوع این نوشتار نیست و من در نوشتار دیگری به ذکر دلایل ترجمۀ خود خواهم پرداخت. بخشی از این دلایل را در دفتر دیگری با عنوان برنهاد فراکران‌نگر در فلسفۀ هگل مورد بررسی قرار داده‌ام. نک. www.hegelbefarsi.com.

[۳] نک. دکتر محمدتقی طباطباییhttp://ihcs.ac.ir/۲۶۰/fa/page/۱۱۱۷/

[۴] با توجه به توالی زمانی و شباهت موضوعی و سنت مألوف نظام دانشگاهی در تدارک مقالات از پایان‌نامه‌ها، به نظر می‌رسد مقالۀ «مفهوم گزارۀ نظرورزانه در هگل» چکیدۀ تمام یا بخشی از رسالۀ دکتری ایشان نیز باشد. من در زمان نگارش نقد حاضر به رسالۀ دکتری آقای طباطبایی دسترسی نداشتم و نمی‌دانم که نقدهایی که در اینجا بر مقالۀ «مفهوم گزارۀ نظرورزانه در هگل» وارد دانستم احتمالاً تا چه اندازه به رسالۀ دکتری ایشان نیز وارد باشند. بااین‌حال و با نظر به شدت و کثرت اشکالات موجود در این مقاله -که به فاصله‌ای اندک پس از رسالۀ دکتری ایشان تألیف شده است و با آن شباهت موضوعی و محتواییِ قطعی و احتمالاً شباهت روش‌شناختی دارد- احتمال دارد نقدهای روش‌شناختی و محتوایی مانند آنچه در این نوشتار برشمردم به رسالۀ دکتری ایشان نیز وارد باشد؛ البته به‌هرحال باید صحت این دعوی را در جای خود سنجید.

[۵] نمونه‌هایی از این اشکالات چنین است: آوردن «ibid» به‌ جای «نک. همان» یا «همان» با توجه به شیوه‌نامۀ نشریۀ غرب‌شناسی بنیادی که استفاده از آن را به‌ نحو سلبی منع کرده است روا نیست (نک. http://occidentstudy.ihcs.ac.ir/data/os/news/nevisandeghan_۱.pdf). دیگر آنکه نام یکی از منابع اشتباه آورده شده است، چنان‌که به ‌جای Hegel and Language آمده است Hegel and Philosophy که درست نیست. در ص. ۹۲ نویسنده معادل انگلیسی و آلمانی آنچه را که او در مقالۀ خود به «گزارۀ نظرورزانه» ترجمه کرده آورده است که اصطلاح آلمانی آن به آن صورتی که در متن آمده، یعنی «spekulativ Satz» نادرست است و درست آن باید یا «der spekulative Satz» می‌بود یا «spekulativer Satz».

[۶] می‌گویم «مسامحتاً اولیه» چراکه این ۵ منبع تماماً ترجمه‌های انگلیسی متون اصلی سه فیلسوف هستند.

[۷] «فراکران‌نگر» معادلی است که من برای spekulativ به ‌کار می‌برم. در همین زمینه نک. «برنهاد فراکران‌نگر در فلسفۀ هگل» از همین نگارنده.

[۸] در نوشتار حاضر برای رعایت اختصار، در ارجاع به مقالۀ طباطبایی به نشانۀ اختصاری «ط.» و پس از آن شمارۀ صفحه بسنده کرده‌ام.

[۹] در مواردی مانند این، از آنجا که عبارات میان گیومه در موارد متعدد و در جاهای مختلف متن به‌ کار رفته‌اند از دادن ارجاع به صفحات پرهیخته‌ام.

[۱۰] لااقل من نتوانستم در مقالۀ لاو و در سایر منابع مقالۀ طباطبایی معادلی برای این سخنان بیابم.

[۱۱] نک. برنهاد فراکران‌نگر در فلسفۀ هگل در www.hegelbefarsi.com.

[۱۲] کاملاً آشکار است که این «یا» یک یای مانع جمع نیست.

[۱۳] من در برنهاد فراکران‌نگر در فلسفۀ هگل مشکلات ترجمۀ Substantiv ها در زبان آلمانی به «امر ...» را برشمرده‌ام و همان جا نشان داده‌ام که در بحث برنهاد فراکران‌نکر تا آنجا که ممکن باشد نباید از ترکیب «امر» با سایر واژگان (مثل امر کلی، امر مطلق و غیره) استفاده کرد. بااین‌حال در نقد حاضر برای پرهیز از پیچیده‌تر شدن بحث و از آنجا که هدف این نوشتار چیز دیگری است، کماکان همان ترکیبات با «امر» را به‌ کار می‌برم، چراکه این ترکیبات (به‌رغم آنکه از نظر من نادرست است) نزد عموم خوانندگان جاافتاده است و منظور مرا در اینجا می‌رساند.

[۱۴] فعل sei در متن که همان ist در حالت Konjunktiv است، باز خود نشان از تأکید هگل بر این نکته دارد که برنهاد فراکران‌نگرِ «امر بالفعل امر کلی است» را نباید به‌صورت حکم موضوع-محمولی «امر بالفعل کلی است»، فهمید.

[۱۵] برای فهم شأن نقل این گفته از هگل توسط لاو مراجعه کنید به صفحۀ ۶۵ از مقالۀ او. همچنین نک. مقالۀ برنهاد فراکران‌نگر در فلسفۀ هگل.

[۱۶] تفاوت نقل‌قول مستقیم و غیرمستقیم هم در آن است که اولی میان گیومه می‌آید و عین سخن شخص دیگر است، اما دومی به‌ واقع انتقال مضمون سخن، استدلال، یا فقره‌ای از متنی دیگر، البته با صورتبندی‌ای متمایز از متن اصلی -مثلاً به روش بازنویسی- است.

[۱۷] مثلاً نام ‌بردن از نویسنده و اثر در میانۀ متن و بعد نقل‌قول یا بازنویسی نظر او. البته بدیهی است که تنوع شیوه‌های مختلف ارجاع یک امر عَرَضی است. آنچه اصل است همانا رعایت اخلاق علمی است که روح حاکم بر همۀ این شیوه‌های گوناگون است.

[۱۸] نک. http://occidentstudy.ihcs.ac.ir/data/os/news/nevisandeghan_۱.pdf

منابع:

طباطبایی، سید محمدتقی؛ «مفهوم گزارۀ نظرورزانه در هگل»، در: غرب‌شناسی بنیادی، سال چهارم، شمارۀ دوم، پاییز و زمستان ۱۳۹۲، صص ۹۱ تا ۱۰۵.

Bowie, Andrew: Schelling and Modern European Philosophy, An Introduction, London: Routledge, ۱۹۹۳.

Houlgate, Stephen: The Opening of Hegel’s Logic, West Lafayette, Ind.: Purdue University Press, ۲۰۰۶.

Lau, Chong-Fuk: „Language and Metaphysics: The Dialectics of Hegel’s Speculative Proposition“, in: Surber, Jere O’Neill (Hg.): Hegel and Language. New York: State University of New York Press, Albany, ۲۰۰۶.

Surber, Jere O’Neill: „Introduction“, in: Surber, Jere O’Neill (Hg.): Hegel and Language. New York: State University of New York Press, Albany, ۲۰۰۶.

Hegel, Georg Wilhelm Friedrich: Werke in zwanzig Bänden. ۳, Phänomenologie des Geistes. ۲. Aufl. Bd. ۶۰۳. Frankfurt: Suhrkamp, ۱۹۸۹.

نظرات مخاطبان 0 4

  • ۱۳۹۶-۱۰-۱۸ ۱۶:۴۸حسین 30 6

    یکی از چالشهای جدی فلسفه درایران اندیشیدن به امر واقع است و در غلتیدن به بازهای زبانی این سنتی بود که فردید بجای گذاشت و شاکردهای ام مرحوم ان از جمله جواد طباطبائی انرا پیگیری کردند اکنون جوان محترمی مثال اقای صفاریان نیز انرا با کیفیتی و دقت بیشتر دنبال می کند بدین شکل که ایشان در المان بسر می برد و در متنها غرق است البته این می توان در یک سطحی برای ارتقا فکر فلسفی در زبان فارسی مفید باشد من همه مطالب اقای صفاریان را می خوانم بسا بهره هم می برم اما مسئله اینست چگونه می شود از این بازی زبانی بیرون امد و امر کلی و کلی در ساماندهی امر زندگی و امور جامعه سیاست و تاریخ و علم دنبال کرد و انها را ارتقا و بارور کرد این امری است که در حامد صفاریان و نسلی جدید ایرانیان جوانی که به این امور می پردازند غایب است اقاص صفاریان می توانید قبل از این اینکه ما ،، امر کلی ،، یا کلی بگوییم شما مثالی بزنید ريال قبل اینکه بگوییم Geist روح است یا جان مفهوم انرا فهم کنیم انگاه می توان پوشش زبانی انرا پیدا کرد این مسئله است که قبل از اینکه بگوییم transzendentale استعلائی یا فراروند یا ترفرازنده می شود بفمیم خودش یعنی چه این مسئله اصلی فلسفه درایران است نخست باید به مفاهیم فکر کرد ان را با مثلهای بسیار محک زد تا انها برای ان معادل پیدا کرد و سپس بازی های زبانی که بسیار مهم است را به ان توجه کرد امری که در حامد صفاریان غایب است برنهاد فرکران نگر یا نظروزانه یعنی چه انرا در روش در برخورد علم باید نشان داد و این کاری مشکل است بقول استاد ما اگر می خواهی هگل را خوب بفهمی باید شکست را تجربه کنی انهم شکست انقلاب فرانسه را وگرنه در کوشه کتابخانه گیر می کنی و با واژه گان به بازی می نشینی و می گوئی وه چه مرد هنرمندم . اقای صفاریان پیروز باشید
                                
  • ۱۳۹۶-۱۰-۱۹ ۰۲:۰۸منصور 50 7

    از این دست نوشته‌ها در اینجا زیاد می‌بینم و همواره حیران می‌مانم. می‌توان فهمید وقتی در زمان‌های دور دربارهٔ تعداد فرشتگان بر روی نوک یک سوزن ساعت‌ها بحث می‌کردند و خروارها رساله می‌نوشتند وضع از چه قرار بوده. این نوشته‌ها جان می‌دهند برای آنکه از آنها در نمایشنامه‌های ابزورد نقل قول شود. هنر می‌خواهد، چنین بی‌روح نوشتن دربارهٔ کسی که پدیدارشناسی روح را نوشته.
                                
  • ۱۳۹۶-۱۰-۲۰ ۲۱:۲۷ 3 0

    بر آفتاب افکندن رندی دیگری با شارلاتانیسم خود.
                                
  • ۱۳۹۶-۱۰-۲۱ ۰۰:۳۸وحید 0 25

    این مقاله از جهات مختلف قابل توجه است. یکی آشکار کردن وضع علوم در دانشگاه های ما که در آن یک استاد می تواند ملغمه ای از حرف هایی را که خودش هم درست آنها را نفهمیده از جای دیگری کش برود و به عنوان پژوهش تحویل دهد (آن هم به کسی مثل داوری اردکانی! (بیا کاین داوری ها را به پیش داور اندازیم))
    دیگر اینکه همین بزرگان فلسفه-فارسی (به سیاق فیلمفارسی) هنوز برای فهم امهات اندیشه هگل اندر خم همان کوچه ها هستند و از روی دست مفسران و شارحان و حاشینه نویسان هم درست نمی توانند بخوانند!
    سه دیگر اینکه باید از نویسنده مقاله تشکر کرد که کار این اساتید ما را دشوار می کند.
    گر این تیر از ترکش رستمی است / نه بر مرده، بر زنده باید گریست (البته فردوسی این شعر را به قصد دیگری آورده ولی ما به این نیت استفاده کردیم)
                                

نظر شما