شناسهٔ خبر: 58012 - سرویس کتاب و نشر
نسخه قابل چاپ

پاسخ فواد حبیبی به پرسش‌های فرهنگ امروز؛

نجاتِ ماکیاوللی

ماکیاولی پروژۀ رهاسازی یا «نجات» ماکیاوللی رسالتی است که در قریب پانصد سال اخیر همواره مطرح بوده؛ چنانکه در اثر دل لوکزّه می‌بینیم، آلبریکو جنتیلی، یک ایتالیای تبعیدی در انگلستان، استاد حقوق دانشگاه آکسفورد، و از پدران بنیان‌گذار حقوق بین‌الملل مدرن، در همان سدۀ شانزدهم به «نجات» ماکیاوللی از چنبرۀ تفاسیر ساده‌لوحانه و کژدیسه ساختن وی در مقام «آموزگار شرارت» واکنش نشان می‌دهد، و او را متفکری جمهوری‌خواه می‌خواند که با نگارش «شهریار» دست برقضا در پی برملاسازی روش‌های شرارت‌بار حاکمیت برآمده است.

فرهنگ امروز: فواد حبیبی از مترجمان جوان و پرکار این روزهای حوزه اندیشه است که با همکاری امین کرمی در سال گذشته کتاب‌هایی چون اسپینوزا و سیاست اثراتی‌ین بالیبار، اسپینوزا و ما اثر آنتونیونگری؛ ماکیاوللی و ما اثر لویی آلتوسر؛ مواجهه ماکیاولی و اسپینوزا اثر فیلیپو دل‌لوکزه را ترجمه کرده است. فرهنگ امروز به بهانه انتشار تازه ترین ترجمه او یعنی فلسفۀ سیاسی ماکیاوللی  اثر فیلیپو دل‌لوکزه با حبیبی چند پرسش را مطرح کرده است.

پیش از هر مطلبی ابتدا باید به سراغ نویسندۀ کتاب فیلیپو دل لوکزّه برویم. نویسنده‌ای که به نظر میرسد، مترجمان اثر علاقۀ ویژه‌ای به او دارند، و پس از ترجمۀ «مواجهه با ماکیاولی و اسپینوزا» این بار به سراغ اثر دیگر او «فلسفۀ سیاسی ماکیاولی» رفته‌اند. فیلیپو دل لوکزّه کیست؟ به نظر می‌رسد ما با یک فیلسوف سیاسی با گرایشات آشکارا آگامبنی مواجه هستیم.

خوب، چنانکه در اطلاعات زندگینامهای کتابِ «مواجهۀ ماکیاولی و اسپینوزا» آمده، فیلیپو دل لوکزّه استاد فلسفه و نظریههای سیاسی دانشگاه برونل لندن، همکار ارشد تحقیقاتی دانشگاه ژوهانسبورگ و دارای کرسی استادی در کالج بینالمللی فلسفه در پاریس است. اما بگذارید مخالفت خویش را با چنین برداشتی از رابطه با یک متفکر اعلام کنم. دستکم شخص من، در ساحت تفکر، علاقهای خاص و از پیش تقویمشده نه به ایشان دارم و نه به هیچ متفکر دیگری. راجع به شخص من، «مواجهه» با یک متفکر یا تفکر نه به سبب علاقه به کسی یا چیزی بلکه به موجب پرسشی است که در پی پاسخ بدان هستم؛ چیزی که به اصطلاح از آن به «پروبلماتیک» محوری یا مرکزی شخص یاد میکنند.

راجع به دل لوکزّه باید بگویم که در جریان ترجمۀ کتاب «فلسفه برای مبارزان»، یعنی چیزی حدود شش سال پیش برای نخستین بار با وی آشنا شدم، چرا که دل لوکزّه به همراه جیسون اسمیت مصاحبهای را با آلن بدیو برای نشریۀ «کریتیکال اینکوایری» با محوریت بررسی رابطۀ فلسفه و سیاست انجام داده بودند. اما این آشنایی به ورای ترجمۀ آن مصاحبه و افزودنش به نسخۀ ترجمۀ فارسی اثر نرفت. لیک، سه سال پیش یکبار دیگر فیلیپو دل لوکزّه سر راه کارهای فکریای که در دست انجام داشتیم قرار گرفت و این بار ملاقات ما به یک رابطۀ عمیق و مستمر تبدیل شد. زیرا این بار نه با یک استاد فلسفه و نظریۀ سیاسی دانشگاه برونل، چنانکه در ملاقات اول، بلکه با فیلسوفی سروکار داشتیم که بهطرز خاص و منحصربهفردی به شرح و تفسیر فلسفۀ ماکیاولی و اسپینوزا اشتغال دارد. یعنی دقیقاً همان مسئلهای که، برحسب پروژهای که برای خود تعریف کرده بودیم، در کانون تلاشهای ما قرار داشت. بر این اساس، فیگوری همچون دل لوکزّه را باید، چنانکه دلوز میگوید، نه در قالب طبقهبندیهای پیشینی و عنوانهای مذکور، بل به مثابۀ نیرویی تعریف کنیم که در امتداد سنت بدیلی از «مدرنیتۀ دیگر» دست به قلم میبرد و، شاید از بختیاری ما، بیش و جدیتر از همۀ کسانی که در جهان انگلیسیزبان میشناسیم شناخت هر کدام از آن دو فیلسوف را در پیوند با هم وجهۀ همّت خویش قرار داده است. لازم به یادآوری است که دل لوکزّه یکی از اعضای حلقۀ ایتالیاییای است که شامل کسانی همچون ویتّوریو مورفینو و فابیو فورسینی میشود که متأسفانه تاکنون از آنها چیزی به فارسی ترجمه نشده است. اما خبر خوب این است که کتاب ارزشمند مورفینو در باب رابطۀ ماکیاولی و اسپینوزا در ژانویۀ همین سال ۲۰۱۹ به انگلیسی منتشر شده و جالب اینکه عنوان کتاب مذکور «مواجهۀ اسپینوزا ـ ماکیاولی: زمان و اتفاق» است!

در بارۀ بخش دوم پرسشتان هم باید بگویم که اتفاقاً یکی از بخشهای مهم تفسیر دل لوکزّه از مونتاژ ماشینی اندیشنده به نام «ماکیاولی ـ اسپینوزا» عرضۀ تفکری است که، بهرغم واکاوی «تاریکترین اعماق قلب» سیاست، برخلاف آگامبن و کل سنت «هستیشناسی منفی»، از هایدگر تا آگامبن، هستی را سطح توانمندی و مبارزۀ نیروهای مختلف برای پایداری و پویایی میبیند. این امر نه فقط در حیات روزمره، زمانۀ شورش، یا در جریان بزرگترین انقلابها، بلکه حتی در موقعیتهای مرزی و مفرطی همچون بردگی و اسارت نیز قابل مشاهده است، جایی که دل لوکزّه در نقدی جدی و اساسی بر ایدۀ آگامبن راجع به «حیات برهنه»، به اتکای فلسفۀ ماکیاولی و اسپینوزا، امکان چنین سطحی از وانهادگی، تسلیم شدن و تابعیت محض را منکر میشود و، با توجه به اصل اسپینوزیستی «کناتوس، بهمنزلۀ ذات انسان»، با تعبیری درخشان میگوید نه فقط هرجا «قدرت هست، مقاومت نیز هست»، بلکه هر جا «حیات هست، لاجرم مقاومت نیز هست.»

آیا تفسیر دل لوکزه از فلسفه سیاسی ماکیاولی را باید تفسیری تازه و منحصر به فرد دانست؟ کدام کشف جدید در این کتاب صورت پذیرفته است؟ آیا قرار است این کتاب فارغ از نظریه‌های ملی‌گرایانه ماکیاولی در اندیشه سیاسی، چیزی فراتر عرضه کند؟

اگر به خود فیلیپو دل لوکزّه رجوع کنیم میبینیم که وی مدعی چنین چیزی نیست، بلکه بیش از هر چیز دغدغۀ ترغیب مخاطبان به رجوع به خود این متفکر بحثبرانگیز و قرائت آثار وی را دارد. اما، اگر به سنت دریافت ماکیاولی بنگریم، که تقریباً نیمی از کتاب «فلسفۀ سیاسی ماکیاولی» بدان اختصاص دارد، بهروشنی میبینیم که همانند هر شرح و تفسیر دیگری دل لوکزّه دقیقاً در میانۀ این نبرد بر سر گشایش «معمای ماکیاولی» و فراخوانش وی به صف خویش در جایی مشخص ایستاده است؛ جایی که خودِ مضامینی همچون «تعارض، قدرت و انبوه خلق»، در زیر عنوان کتاب «مواجهۀ ماکیاولی و اسپینوزا»، یا «طغیان و قهر» دیگر زیر عنوان موجود در نسخۀ انگلیسی که بر دو سویۀ مشخص دیگر از اندیشههای ماکیاولی و اسپینوزا تأکید میکند، نشان میدهند که دل لوکزّه چه موضعی در امتداد پیوستار این سنت طولانی دارد. لیک، ما در این سنت پیش از هر کسی خود اسپینوزا را داریم که در سدۀ هفدهم، در زمانۀ اوج لعن و تکفیر ماکیاولی، بهمثابه «آموزگار شرارت»، از او بیش از هر کس دیگری نه فقط به نیکی یاد میکند بلکه الهام میگیرد و تفسیری رادیکال از ماکیاولی در مقام متفکر آزادی و دموکراسی به دست میدهد. در زمانۀ حاضر اما سنت تلقی ماکیاولی در مقام متفکر تعارض و آزادی، علاوه بر گرامشی، شاهد نامهایی بزرگی است همچون کلود لفور، لویی آلتوسر و میگل ابنسور. اما آنچه کماکان کسی همچون دل لوکزّه را، حتی از این فیلسوفان برجسته، متمایز میسازد خوانش ماکیاولی در جریان برساختن مونتاژی است با اسپینوزا. چیزی که، به باور من، اجازه میدهد تا بدنی بس نیرومندتر از ماکیاولی «تنها» را داشته باشیم. فیلسوفی که صرفاً دلمشغول تعارض نیست، همانند تفسیر لفور، یا فقط به راز پایداری دولت و چگونگی انباشت بهاصطلاح اولیۀ سیاسی نمیاندیشید، چنانکه در تفسیر آلتوسر، بلکه، در پرتو مونتاژ مزبور با اسپینوزا، فیلسوفی را داریم که از قسمی هستیشناسی، معرفتشناسی و انسانشناسی خاص خویش برخوردار است که در جابهجای مجموعۀ آثارش، اعم از آثار سیاسی، تاریخی و ادبی، میتوان آن را مشاهده کرد: تلقی هستی در مقام سطحی درونماندگار و برساختۀ روابط وثیق علل پیشینی که به تبعیت از اتمیستها هر از چندگاهی با انحرافی در مسیر اتمها (clinamen) به ویرتوی بشری امکان خودنمایی و تحقق بخشیدن به قابلیتهای آن را میدهد. فیلسوفی در جانب مردم که، نه فقط در «گفتارها»، بل در قلب بدنامترین اثرش، «شهریار»، از برتری نظرگاه مردم در معرفتشناسی مناسبات و روابط قدرت دفاع میکند و سرانجام فیلسوفی که، در «تواریخ فلورانسی»، به گام نهایی درک جایگاه تعارض در تمامیت آن، اعم از تعارض سیاسی و اقتصادی، در شالودههای اجتماع و روابط نیروهای اجتماعی نایل میآید. بر این اساس، و با تذکر این نکته که نمیتوان کتابی را که در اساس جهت شرح فلسفۀ سیاسی ماکیاولی برای مخاطبان غیرحرفهای نگاشته شده است همچون اثری پیشگام، مانند آثار آلتوسر و لفور، قرائت کرد، باید گفت که «فلسفۀ سیاسی ماکیاولی» هرچند نه «کشف جدید»ی را در عرصۀ ماکیاولیشناسی مطرح میسازد و نه حتی چیزی از این دست را هدف قرار دادهاست، دریچهای است به خوانش سویههایی از فلسفۀ ماکیاولی برای مخاطبان که، فیالمثل، در تفاسیر رایج در جهان انگلیسیزبان، و به تبع آن در ایران، از جمله مکتب کمبریج، نمیتوان یافت. در کتاب دل لوکزّه نه با ماکیاولی همچون «اولین دانشمند سیاسی»، «تئوریسین رئال پولتیک»، «واضع ایدۀ مصلحت دولت»، «ملیگرایی دستراستی»، دیگر بماند آموزگار شرارت و فرصتطلبی، بلکه در مقام فیلسوفی «اتصالی» (conjunctural) سروکار داریم؛ و البته نه فقط اتصال (conjuncture) ایتالیای عصر رنسانس بلکه اتصال معاصر. کسی که در آثارش، پیش از همۀ متفکران سنت «ماتریالیسم مواجهه»، تأکید میکند بر جایگاه هستیشناختی تعارض در برساختن جمهور آزاد بشری، امکان همیشه حاضر کژروی (clinamen) در مسیر «رودخانۀ بیرحم» رخدادها، لزوم «آبدیدهسازی» ویرتو و چنگ زدن به گیسوان بخت در لحظۀ درست، اهمیت درآویختن شهروندان به سیاست همچون قسمی تسلیح ناگزیر ایشان برای پاسداری از میل به آزادی، رسوا ساختن ایدئولوژیهای بهظاهر مردمگرایانهای همچون «خیر مشترک» و ... . اما یکی از کارهای درخشان دیگری که کتاب دل لوکزّه انجام میدهد عرضۀ تاریخی است ذیقیمت و ناب از دریافتها و تفاسیر از ماکیاولی، که از معاصران و دوستان وی، کسانی همچون گوئیتچاردینی و وتّوری، تا متفکران معاصر، شارحانی همچون اشتراوس و آلتوسر، را در برمیگیرد. تاریخی که دقیقاً با محوریت پرسشهایی روایت میشود که نظرگاه تعارضمحور و رادیکال دل لوکزّه هادی آن است. چیزی که به کتابی که تمامی آثار بزرگ او را با تکیه بر متون اصلی ایتالیایی آن بازخوانی میکند، ارزشی مضاعف میبخشد و آن را به فراسوی شرحی عینی و سرد میبرد: همچنانکه اوج و فرجام بهظاهر سردترین اثر ماکیاولی، «شهریار»، فراخوانشی است پرشور به لزوم جانبداری و دست زدن به عمل و به میدان آمدنِ ویرتو.

نحله‌های گوناگون فکری، اعم از دوستداران و دشمنان ماکیاولی، هریک بنا به ظن خود به تفسیر فلسفه سیاسی ماکیاولی پرداخته و می‌پردازند، و نکتۀ جالب نتایج بعضاً متعارضی است که از متن‌های واحدی مثل «شهریار» و «گفتارها» گرفته می‌شود. در این اثنا دل لوکزه به دنبال «رهاسازی» ماکیاولی از این تفسیرهاست، این رهاسازی دقیقاً به چه معناست؟

نتایج و برداشتهای مختلف و گاه متعارض از یک فلسفه یا متفکر ناشی از دلایل مختلفی است، از جمله ۱) تجارب زیستۀ متفاوت شارحان؛ ۲) پرسشهای متفاوت از متون؛ ۳) سنتهای متفاوت مفسران؛ ۴) بسترهای متفاوت سنتهای مزبور و لذا «اتصال»های مختلف؛ ۵) موضع متفاوت شارحان در بطن مبارزات نظری و عملی اجتماعی ـ سیاسی جهان اطراف و ... . اگر به عواملی از این دست، خصلت چندبعدی بودن و زایایی آثار متفکران و فیلسوفان بزرگی همچون ماکیاولی را بیفزاییم، به تبع، شاهد انواع و اقسام تفاسیر و شرحهایی را خواهیم داشت که گاه تا حد ارائۀ دو چهرۀ بالکل متفاوت از یک فلسفه و متفکر پیش میروند. از همین رو، پروژۀ رهاسازی یا «نجات» ماکیاولی رسالتی است که در قریب پانصد سال اخیر همواره مطرح بوده؛ چنانکه در اثر دل لوکزّه میبینیم، آلبریکو جنتیلی، یک ایتالیای تبعیدی در انگلستان، استاد حقوق دانشگاه آکسفورد، و از پدران بنیانگذار حقوق بینالملل مدرن، در همان سدۀ شانزدهم به «نجات» ماکیاولی از چنبرۀ تفاسیر سادهلوحانه و کژدیسه ساختن وی در مقام «آموزگار شرارت» واکنش نشان میدهد، و او را متفکری جمهوریخواه میخواند که با نگارش «شهریار» دست برقضا در پی برملاسازی روشهای شرارتبار حاکمیت برآمده است. بنابراین میبینیم که خود «شهریار» نه در مقام آموزش شرارت به شهریاران، که خودشان نقداً به تعبیر اسپینوزا در آغاز «رسالۀ سیاسی» بسی بیش از هر فیلسوفی «انسان واقعاً موجود» را میشناسند، بل به منزلۀ برملاسازی روشهای سبعانه و حیلهگرانۀ ایشان در پیشگاه عموم تفسیر میشود، تفسیری که تا سدههای متمادی در میان قائلان به نسخۀ «ماکیاولی جمهوریخواه» نفوذی عمیق و جدی داشت.

اما اگر با آلتوسر موافق باشیم که ماکیاولی تنهاست، بنابراین این «نجات» ماکیاولی معنایی خاص و متفاوت مییابد. آلتوسر، در «ماکیاولی و ما»، میپرسد «چگونه کسی میتواند مدعی سخن گفتن از تنهایی ماکیاولی باشد، وقتی میبینیم که وی در تاریخ دائماً از سوی انبوه وسیعی از مخالفان و حامیان آشتیناپذیر و شارحان و مفسران علاقه‌مند احاطه شده است؟» و این پرسشی است بسیار مهم و قابل تأمل. چگونه ممکن است کسی که این همه همگان، به لعن و در ستایشش، نوشته و گفتهاند «تنها» باشد و لذا درخور «نجات» از «تنهایی»؟ خودِ آلتوسر تنهایی ماکیاولی را ناشی از جایگاه نامتعارف او در میانۀ سنت قرون وسطایی سیاستنامهنویسی و سنت مدرن حقوق طبیعی و قراردادگرایی، مابین زوال قدرت الهیات مسیحی و اوجگیری لیبرالیسم، میداند. ماکیاولی، به واژگان خودش، پای به راهی «بکر» نهاد که کمتر کسی تاکنون بدان رو نهاده است؛ نه چون راهی است پرت و بیثمر، بلکه دقیقاً درست برعکس، چون راهی است ثمربخش و کمنظیر اما همچون هر «امر عالی»، به تعبیر «اخلاق» اسپینوزا، «دشوار و شاق». راهی که نیازمند گسست از انواع و اقسام ایدئولوژیهای کهن و جدید، از اخلاقیات مسیحی تا لیبرالیسم، است؛ مسیری که شقاق و تضاد را، برخلاف گفتار رایج و مسلطِ متکی بر «روز زیبای زندگی»، قلب تپندۀ حیات مدنی و پاسداری از تربیت، تحصیلات، قوانین و جمهور نیک و شایسته نظاره میکند؛ راهی که در آن توسل بزرگان به «خیر مشترک» تمهیدی برای سرکوب میل به رهایی عامۀ مردم قلمداد میشود؛ و حتی وقتی در آن از چگونگی پایستگی دولت بحث میشود کسی به انکار ریشههای خشونت آغازین در جریان تأسیس دولت برنمیآید و اتفاقاً بر قسمی «انباشت به اصطلاح اولیۀ سیاسی« پرتو افکنده میشود. بر این اساس آثار دل لوکزّه و همقطارانش، که میتوان نسخهای از آن را در اثر (The Radical Machiavelli) دید که وی، مورفینو و فورسینی ویراستار آن هستند، مبتنی است بر آن نوعی از «نجات» که آلتوسر بر اهمیت و نیاز بدان تأکید مینهد، شرح و بسط «نظام دیگری از تفکر، نزدیک به وی در انکارشدنها و موضعاش» که به تکرار و رستگاری متفکری همّت میورزد که پانصد سال پیش سخن خویش را با تأکید بر برتری موضع «فروپایۀ» همگنان خویش، یعنی پلبها، عامۀ مردم یا انبوه خلق، آغاز کرد و با فراخوان دادن به ضرورت «رهایی» از جهانی آشوبزده به کلام خویش پایان بخشید که لگدمال بربریت شده بود. این همان معنای «نجات» ماکیاولی نه فقط از «تنهایی»، بلکه از برخی از دوستانی است که نقش کمتری از دشمنان در تداوم «تنهایی» ماکیاولی ندارند.    

فکر می‌کنم در سال گذشته حدود ۱۰ ترجمه از شما در زمینه فلسفۀ سیاسی و اندیشۀ سیاسی چاپ و منتشر شده است. این حجم از کار علیرغم اینکه می‌تواند تحسین‌برانگیز باشد، ممکن است مخاطب را با این پرسش مواجه کند که چنین چیزی چگونه ممکن است؟ خاصه اینکه اکثر آثار ترجمهشده نظیر مجموعۀ اسپینوزا، کتاب میگل ابنسور و همین «فلسفۀ سیاسی ماکیاولی» متونی دشوار و پیچیده‌ای به شمار میروند؟ مضافاً اینکه نقد جواد طباطبایی بر کتاب «دموکراسی علیه دولت» حساسیت‌ها به ترجمه‌های شما را افزون خواهد کرد.

نخست اینکه باید بین کتابهایی که منتشر شدهاند تمایز بگذاریم. برخی از این کتابها، همانند «ترور علیه تروریسم» و «فلسفه برای مبارزان»، نه تنها هیچ ارتباطی به پروژۀ اصلی ما در چند سال اخیر ندارند، بلکه در اصل کتابهایی هستند که از عمر تحویل آنها به ناشر، نشر نی، دستکم چهار سال میگذرد و یکی دو سال پیش از آن نیز کتابهایی بودهاند که در انتشارات رخداد نو در نوبت بررسی و چاپ قرار داشتهاند. توقف فعالیت رخداد نو و رفتن دوستان ما به نشر نی و پروژۀ ادغام در آن، باعث عقب افتادن انتشار این آثار و منتشر شدن ناخواستۀ آنها وسط انتشار آثاری است که حول محور ماکیاولی و اسپینوزا ترجمه شدهاند. هرچند چندان با شما موافق نیستم که این فعالیت جدی و سنگین ما تاکنون موجب تحسینی شده باشد، باید بگویم آنچه چنین حجمی از آثار را میسر ساخته مبتنی است بر دو اصل بسیار ساده و بدیهی، ۱) سعی، کوشش و پشتکار بسیار؛ و ۲) پیروی سفت و سخت از یک برنامۀ کاری تعیینشده. قریب سه سال پیش من و دوستم، آقای امین کرمی، بر اساس پروبلماتیکی که اتیین دو لا بوئسی در «گفتاری در باب بندگی خودخواسته» مطرح کرده و به ترجمۀ «تجربۀ پلبینی: تاریخی ناپیوسته از نبرد برای آزادی» از سوی من منجر شد، طرحی از مجموعهای از کتابها را پیشروی خودمان قرار دادیم که بر محوریت شرح و تفسیر ماکیاولین ـ اسپینوزیستی مسئلۀ بندگی، البته در اتصال معاصر، استوار بود. در این راستا، در سال ۱۳۹۵ اثر میگل ابنسور، «دموکراسی علیه دولت: مارکس و لحظۀ ماکیاولین»، و فردریک لوردون، «بندگان مشتاق سرمایه: اسپینوزا و مارکس در باب میل»، بهمثابه اولین کارهای این مجموعه را ترجمه کردیم و به ناشر سپردیم؛ اما برای اثری که خود این بدن مشترک، یعنی مونتاژ ماکیاولی و اسپینوزا، را توضیح داده باشد چیزی بهتر از دل لوکزّه نیافتیم، و بر این اساس مرحلۀ اول این مجموعه را تا اوایل سال ۱۳۹۶ به پایان رساندیم. در گام بعدی دو کتاب کوچک اما مهم را از لویی آلتوسر، «ماکیاولی و ما»، و آنتونیو نگری، «اسپینوزا و ما»، به دست ترجمه سپردیم و آنها را تا اواسط تابستان ۱۳۹۶ به پایان رساندیم، آثاری که رابطۀ این دو متفکر را با ما و معاصربودگی آنها را در کانون مباحث خویش قرار میدهند. در فاز بعدی سراغ دو متنی رفتیم که رابطۀ این متفکران را با امر سیاسی به بحث گذاشته باشد و در نتیجۀ ترجمۀ اثر پیشگام اتیین بالیبار، «اسپینوزا و سیاست»، و اثر متأخر دل فیلیپو دل لوکزّه، «فلسفۀ سیاسی ماکیاولی»، را تا پایان پاییز همان سال به اتمام رساندیم. و در گام نهایی کتابی را از فیلسوف جوان ایتالیایی، مارگریتا پاسکوچی، با عنوان «قدرت فقر: مارکس اسپینوزا میخواند» در اوایل امسال ترجمه کردهایم که سعی دارد علاوه بر چگونگی خوانش مارکس از اسپینوزا، در دل یکی از «برهنهترین» جایگاههای «حیات» معاصر، یعنی فقر، که بهیمن سونامی نولیبرالیسم در حال شیوع و گسترش هرچه بیشتر است، یکی از امکانهای قدرت برسازندۀ انبوه خلق را برای «رهایی از بربریت» نشان دهد. و تمامی این آثار در طول سه سالی ترجمه و ویرایش شدهاند که ما تقریباً کل فعالیتهای روزانۀ خود را تابع پروژه ساخته بودیم، گاه از بامداد تا شامگاه، بیش از ده ساعت در هر روز، همۀ هفت روز هفته، بی هیچ توقفی در کل ماه، حتی ساعاتی پیش و پس از تحویل سال. فعالیت مداوم و صد البته شادمانه و نیروبخشی که، به تعبیر اسپینوزیستی، ما صرفاً حلقههای نمایان و آخرین آن به شمار میرویم؛ زنجیرهای علّی که از خانوادهها و عزیزانمان، تا دوستان، ویراستاران، و ناشران گرامی، بهمثابۀ علل قریب، تا خود نیروهایی را، در درازنای تاریخ، در برمیگیرد که به هر بدن / ذهنی تعیّن میبخشند که برای بنای جمهور راستین بشری و برساختن دموکراتیک امر مشترک جهد میورزد.

 اما راجع به نقد آقای طباطبایی، باید بگویم که، چنانکه در پاسخمان به وی گفتهایم (بنگرید به سایت پروبلماتیکا)، دست برقضا بیم و نگرانی ما در هنگام طراحی و پیشبرد این پروژه نه حساسیت و نقدهای دیگران، بلکه بیتفاوتی همگان به چنین آثاری بود. شاید این رویه در انتشار آثار این مجموعه، تواماً آگاهانه و ناخودآگاه، بخشی از تمهیداتی باشد که برای غلبه بر سازوکارهای دفاعی بیاعتنایی و نادیدهگرفتن اهمیت چنین کارهایی مورد نیاز است. امیدواریم، به لطف بصیرت قابل تقدیر آقای طباطبایی، بهرغم لحن و روش ناصواب ایشان، مجموعۀ حاضر که ما آن را «مواجهه با ماکیاولی و اسپینوزا» خواندهایم ویرتو و نیرومندی خویش را نشان داده باشد. سوای اینکه، معتقدیم مخاطب برای ارزیابی نقد ایشان و پاسخ ما خود می‎تواند به جستارهای ما مراجعه کند، نباید در میانۀ مباحثۀ مزبور فراموش کنیم که این بدن اندیشنده، این ماشین جنگی، مونتاژ ماکیاولی ـ اسپینوزا، نهفقط الان و در اینجا، بل همیشه و همهجا، راه خود را از رهگذر لعن، نفرین، تهمت، اهانت، و حتی طرد و حذف باز کرده است. پس، خوشا چنین استقبالی!

در ضمن، باید این نکتۀ جزئی را نیز خاطرشان سازم که، سوای دو اثر ابنسور و لوردون، مابقی آثار این مجموعه متون بسیار آسان و روانی هستند که اغلب نیز با قصد شرح و توضیح فلسفۀ این دو متفکر و فراهمسازی زمینههای مواجهه با آنها نگاشته و ترجمه شدهاند.از جمله این دو کتاب اخیر، یعنی اسپینوزا و سیاست و فلسفۀ سیاسی ماکیاولی که به زعم من بهترین دروازه برای ورود به دنیای شگفتانگیز و پرهیجان ماکیاولی و اسپینوزاست.   

پروژه ترجمه شما در اندیشه سیاسی با چه آثاری ادامه خواهد یافت؟

از همان آغاز قصد داشتیم تا با ترجمۀ مجموعه مقالاتی از برجستهترین و مطرحترین شارحان سنت مذکور دربارۀ این دو متفکر به پروژۀ «مواجهه» خاتمه ببخشیم. در این راستا در طول ترجمۀ کتب مذکور هر از چندگاهی که فرصتی دست میداد یا کتابها برای ناشر ارسال میشدند و در انتظار بررسی، اعلام نظر، ویراستاری و مواردی از این دست بودیم، برخی از مقالاتی را که برای این پروژه برگزیده بودیم به فارسی برمیگرداندیم. و این کار را با اسپینوزا آغاز کردیم. حاصل اولین کتابِ گام آخر مجموعه به ترجمۀ چیزی حدود ۳۰ جستار دربارۀ اسپینوزا ختم شد که آن را سرانجام برای انتشار، ذیل عنوان «اسپینوزا؛ بارگذاری مجدد»، به انتشارات ققنوس سپردیم. اما به دلایل عدیدهای همچون برخی مشکلات شخصی و شرایط بازار کتاب، هنوز موفق به ترجمۀ مجموعه مقالات مربوط به ماکیاولی نشدهایم و، متاسفانه، کتاب «ماکیاولی؛ بارگذاری مجدد» از آنچه دلوز نهفتگی (virtuality) میخواند به مرتبۀ فعلیت درنیامده است. به همین سبب، ورای این آخرین اپیزود بر زمین ماندۀ پروژۀ مذکور که فعلاً، به‌شخصه، نشانی از شرایط مساعد برای انجام آن نمیبینم، به ترجمۀ اثری از یکی برجستهترین شارحان آلتوسر در جهان انگلیسیزبان، یعنی وارن مونتاگ، پرداختهام که خوانندگان میتوانند پیشگفتار وی را بر کتاب «اسپینوزا و سیاست» مطالعه کنند. مونتاگ که، همراه با تد استولز، ویراستار مجموعۀ بسیار مهم و ارزشمند «اسپینوزای جدید» است، کتابی دربارۀ اسپینوزا با عنوان «بدنها، تودهها، قدرت: اسپینوزا و معاصرانش» دارد که بهراستی برای ارائۀ شرحی منحصربهفرد از توانمندی فلسفۀ اسپینوزیستی کمتر بدیلی را میتوان برای آن یافت. خوشبختانه کارهای ویراستاری نهایی این اثر را نیز به اتمام رساندهام و تصور میکنم اگر مشکل خاصی پیش نیاید کتاب، که با توجه به محتوای اثر عنوان «بازگشت [به] اسپینوزا: بدنها، تودهها، قدرت » را برای آن برگزیدهام، به نمایشگاه کتاب ۱۳۹۸ خواهد رسید. برای سال بعد هم چند اثر را در نظر گرفتهام که در صورت دست دادن بخت مناسب، به سراغ آنها خواهم رفت، منجمله اثر مذکور از ویتّوریو مورفینو و کتابی از آنتونیو نگری که قرار است در اواخر سال ۲۰۱۹ دربارۀ اسپینوزا منتشر شود.

در پایان از همۀ شما دوستان و عزیزان نشریۀ «فرهنگ امروز» که لطف کردید و فرصتی فراهم ساختید برای طرح جنبههایی از پروژۀ «مواجهه با ماکیاولی و اسپینوزا» بی‌نهایت ممنونم. پایا و پویا باشید.       

نظرات مخاطبان 0 2

  • ۱۳۹۷-۱۱-۰۸ ۲۳:۴۱.... 26 24

    یارو بیکاره....افتاده به جان انارشیسم ارتجاعی.
                                
  • ۱۳۹۷-۱۱-۲۴ ۱۹:۵۲صبا 7 5

    صالح نجفی نشان دادند که مترجم محترم فقط بیکار نیست.بلکه ناتوان هم هست اما قطعا در جامعه زبان بسته اندیشه ایرانی اعتماد به نفس کاذب بسیار دارند.
                                

نظر شما