شناسهٔ خبر: 58292 - سرویس دیگر رسانه ها
نسخه قابل چاپ

غلامرضا جمشیدی‌ها: هیچ تولید نظری در جامعه‌شناسی نداشتیم که بخواهیم جایگزین محتوای غربی کنیم

غلامرضا جمشیدی‌ها می‌گوید: ما اساسا هیچ تولید نظری در جامعه‌شناسی و دیگر حوزه‌های علوم اجتماعی نداشته‌ایم که بخواهیم توقع جایگزینی‌اش با محتوای غربی را داشته باشیم. چه‌طور در رشته‌های تجربی و فتی تا این اندازه تولید داریم؟

هیچ تولید نظری در جامعه‌شناسی نداشتیم که بخواهیم جایگزین محتوای غربی کنیم

به گزارش فرهنگ امروز به نقل از ایبنا؛ چرا علوم اجتماعی به ویژه در جامعه شناسی در ایران متهم به این است که با جامعه خود پیوندی ندارد؟ چرا این علوم پس از 4 دهه از انقلاب اسلامی هنوز نتوانسته آن چنان که باید و شاید در سیاست‌گذاری فرهنگی موثر باشد؟ باید چه کرد که جامعه شناسی در ایران با مسایل جامعه ایرانی نسبت داشته باشد؟ 

این‌ها سوالاتی است که غلامرضا جمشیدی‌ها استاد جامعه‌شناسی دانشگاه تهران در گفت‌وگو با ایبنا تلاش کرده به آن‌ها پاسخ بگوید. او می‌خواهد بگوید که اساسا این جامعه‌شناسی تا چه میزان توانایی گفتمان‌سازی در بطن جامعه را داشته و در برهه‌های حساس این سال‌ها چقدر توانسته تاثیرگذاری بر رویدادهای اجتماعی داشته باشد.

یکی از مباحث مهم در بررسی آثار علوم اجتماعی و جامعه‌شناسی محدودیت‌های نظام دانشگاهی و پژوهشی است؛ اعم از محدودیت‌های اقتصادی و منابع بودجه‌ای تا بحث‌های محتوایی و ... از دید شما در این ۴۰ سالی که از انقلاب اسلامی می‌گذرد کدامیک از این محدودیت‌ها بیشتر مانعی بر سر آثار علوم اجتماعی در ایران بوده است؟

البته وقتی از علوم انسانی صحبت می‌کنم تنها بخشی به دانشگاه و فضای آکادمیک مربوط می‌شود و حوزه علوم انسانی تنها به دانشگاه محدود نیست. درواقع حتی آن طلبه‌ای هم که در حوزه درس می‌خواند، در رشته‌های مرتبط با علوم انسانی تحصیل می‌کند. مسئله این است آن‌قدر که به دانشگاه و حوزه مربوط می‌شود به حوزه انسانی و علوم اجتماعی توجه خیلی ویژه‌ای نشده است. البته اینکه توجه ویژه نشده باشد ممکن است هم به مسائل اقتصادی و بودجه‌ای مربوط باشد و هم قواعد اداری و بروکراتیک.

همچنین یک دلیل اصلی و مهم این عدم توجه به علوم انسانی و علوم اجتماعی ساختار سیاسی ماست. یعنی فکر می‌کنم دولت‌مردانی که آمده‌اند از از اول انقلاب تا امروز تعریف و درک درستی از علوم انسانی نداشته‌اند و اساسا بیشتر آن‌هایی که در این سال‌ها سیاست‌گذاری و مدیریت کرده‌اند بیشتر تجربی و فنی خوانده‌اند. حالا اینکه چرا این طور است با خودش یک عقبه و گذشته‌ای دارد که باید به آن توجه داشته باشیم. 

علاوه بر این‌ خود اساتید علوم اجتماعی هیچ‌گاه نتوانسته‌اند در اندک مواردی که هم برای سیاست‌گذاری‌ها و برنامه‌ریزی‌ها از آن‌ها نظرخواهی شده یک برنامه قوی و مدون و اجرایی ارائه بدهند. وقتی خود حوزه علوم اجتماعی برنامه خوبی ارائه نمی‌کند که دولت نمی‌تواند برای من جامعه‌شناس برنامه بنویسد. 

در مورد موضوعات ارادی و بروکراتیک هم که بالاخره هر جامعه‌ای برای خودش قواعد و قوانین و خط قرمزهایی دارد که باید رعایت شود. منتها آنچه که به من استاد حوزه علوم اجتماعی مربوط است آن است که ما پیش‌تر در این حوزه یک سری دروس و متون تعریف شده مثل نظریات جامعه‌شناسی و ... داشته‌ایم و پس از انقلاب دروس عمومی هم به این حوزه اضافه کردیم و درواقع علوم اجتماعی و در کل علوم انسانی ما تلفیقی شده از فرهنگ بومی و فرهنگ غربی است. البته برخی از رشته‌های علوم انسانی مثل ادبیات اساسا محتویات بومی و ایرانی بوده و هست ولی علوم اجتماعی و روان‌شناسی یا اقتصاد و مدیریت تلفیقی شده‌اند از دروس نظری تخصصی گذشته و واحدهای عمومی که به آن‌ها اضافه شده است. مسئله اینجاست بخش نظری و تخصصی که از قبل هم وجود داشته حتی قوی‌تر هم شده ولی در مورد دروس عمومی مثلا حتی در کنکور هم از آن‌ها سوال طرح نمی‌شود و بچه‌ها تنها به فکر پاس کردن آن هستند و عملا بخش‌هایی که ناخودآگاه اهمیت پیدا می‌کند همان محتوای غربی دروس حوزه علوم اجتماعی است.

مسئله اصلی شاید همین است که ما اساسا تولید نظری در حوزه جامعه‌شناسی نداریم؛ واقعا ما در این ۴ دهه ظرفیت تولید نظریه جامعه‌شناسی نداشته‌ایم؟

درست است و من هم تائید می‌کنم که بله ما اساسا هیچ تولید نظری در جامعه‌شناسی و دیگر حوزه‌های علوم اجتماعی نداشته‌ایم که بخواهیم توقع جایگزینی‌اش با محتوای غربی را داشته باشیم. اینکه چرا تولید نظری نداشته‌ایم خودش یک سوال مهم است که باید به آن پاسخ بدهیم. البته مثلا در مورد جامعه‌شناسی انقلاب هم یک واحدهایی داریم یا مثلا جامعه‌شناسی جنگ هم داشته‌ایم که خب حذفش کرده‌اند. به صراحت بگویم جامعه‌شناسی بیرون از دانشگاه در دو حادثه مهم این چهل سال اخیر ما که یکی جنگ بوده و دیگری انقلاب هیچ نقشی نداشته است. یعنی حرف‌ها و نظریاتشان بین عامه مردم تاثیرگذار نبوده و شاید اصلا شنیده نمی‌شده است. یعنی بدنه مردم ما بنا بر علاقه و احساس فردی وارد قضایا انقلاب و جنگ شده باشند اما دانش علوم اجتماعی آن‌ها را به این سمت سوق نداده است. هنوز هم همین است و جامعه‌شناسی ما همچنان نمی‌تواند یک ارتباط منطقی با مردم برقرار کند و هرچه در این حوزه می‌بینیم و می‌شنویم صرفا در درون دانشگاه است.

اینکه نظریه‌پردازی هم نمی‌بینیم به این دلیل است که اگر کسی بخواهد نظریه‌پردازی در یک حوزه بکند اول باید بتواند بین گذشته و آینده‌اش یک پیوندی برقرار کند همین غرب که تا این اندازه در بحث نظریه‌پردازی و ... فعال بوده و هست هرچه که می‌گوید حتما یک ارجاعی به یونان باستان می‌دهد و بعد مسائل خودش را بیان می‌کند. ما ارتباط‌مان را با گذشته خودمان قطع کرده‌ایم و حالا مثل یک آدم بی‌ریشه گنگ مانده‌ایم. این آدم اگر بخواهد نظریه‌پردازی کند ریشه‌ای ندارد. دکتر علی شریعتی به ما یاد داد که ما به گذشته نمی‌رویم؛ بلکه گذشته را به حال می‌آوریم. جدا از این قطع ارتباط با گذشته و تاریخ حوزه معرفتی که مدعی نظری اش هستیم مشکل دیگری که در دستگاه نظری‌مان با آن مواجه‌ایم نبود ذهنیت فلسفی است. تا زمانی هم که ذهن فلسفی نداریم نمی‌توانیم نظریه تولید کنیم.

ما داده بسیاری در دست داریم ولی نظریه‌پرداز نداریم چون ذهنی که بخواهد و بتواند از این حجم گوناگون و متنوع داده‌ها مطلب‌ کلی‌تری تولید کند و به نظریه برسد نداریم. در هر صورت ما صرفا حرف‌های غربی را تکرار می‌کنیم یعنی تنها حرف‌های آن‌ها را بازگو می‌کنیم و بهترین صورت یک استاد هم همین است که این مطالب بتواند به خوبی بیان و به دانشجو منتقل کند و متاسفانه استاد علوم اجتماعی ما از خودش نمی‌تواند چیزی بگوید.

شاید حتی سوال اصلی باید این باشد که علوم اجتماعی ایران در این چهار دهه چقدر از قدرت اجتماعی برخوردار بوده و توانایی گفتمان‌سازی در بدنه جامعه را داشته است؟

من یک تئوری طرح کرده‌ام به نام تئوری «دولت و تمدن» که بر اساس آن تئوری دانشمندان خدمت‌گزار سیاست‌مداران هستند. یعنی همه مسائل جناحی است و یک دولت که روی کار می‌آید دانشمندان و متفکران صرف نزدیکی به آن به دولت‌مردانش مشورت می‌دهند و در پشت صحنه به سیاست‌مداران خدمت می‌کنند. فرقی هم ندارد؛ هر جناحی که روی کار می‌آید یک‌سری سیاست‌مدار دارد که با خودش می‌آورد.

البته همین‌ها هم نتوانسته‌اند حتی گفتمان‌سازی مد نظر خودشان را محقق کنند. برای گفتمان‌سازی ما به مبانی تئوریک نیاز داریم تا بر اساس آن بتوانیم یک حرفی را بزنیم. مگر اینکه صرفا حرف‌های غربی‌ها را تکرار کنیم.

جامعه‌شناسی و علوم اجتماعی با وجه انتقادی خود زنده است و پویایی دارد؛ علوم اجتماعی ما در این چهار دهه چقدر توانسته این وجه انتقادی را در تولیدات خود حفظ کند؟ یا اساسا به سمت نوعی جامعه‌شناسی حول سیاسیون و صرفا ارائه آمار و داده در پژوهش‌ها رفته است؟

برای داشتن علوم اجتماعی انتقادی هم ما اول نیاز داریم که یک دستگاه نظری انتقادی پیدا کنیم. مثلا یک دستگاه نظری انتقادی داریم متعلق به مارکس که به نقد سیستم سرمایه‌داری و مناسبات اقتصاد سیاسی می‌پردازد که پیروان این دستگاه نظری بنا به هر دلیل نتوانستند پس از انقلاب جایگاه خودشان را حفظ کنند. دستگاه نظری دیگری بود به نام مکتب انتقادی که خود به خود همین مکتب انتقادی هم مضحمل شد و رفت. یعنی پیروان این نظریه هم به آمریکا رفتند و برگشتند و اساسا یک چیز دیگری شدند. این یک اصل است که اگر کسی می‌خواهد منتقد باشد باید یک دستگاه نظری منظم داشته باشد و از خودش بگذرد. مجدد به شریعتی رجوع کنم که می‌گفت روشنفکر کسی‌ است که نه بخواهد و نه داشته باشد. چون برای داشتن مجبور است یا در خدمت این باشد یا در خدمت آن ولی روشنفکران ما هم دارند و هم می‌خواهند داشته باشند. بنابراین نمی‌توانند منتقد باشند. 

از طرف دیگر پاشنه آشیل جامعه‌شناسی ایران را  فقدان پردازش و مفهوم‌سازی برای پارادایم‌ها می‌دانند؛ از نظر روش‌شناختی در این سال‌ها جامعه‌شناسی ما چه دست‌آورها و چه مشکلاتی داشته است؟

برای این هم باید دستگاه نظری تئوریک داشته باشید. وقتی شما دستگاه تئوری ندارید و اصلا ذهن فلسفی ندارید چه تولیدی می‌خواهید داشته باشید. واقعیت این است که ذهن فلسفی اساساً در روند تاریخی ما ساخته نشده است. دستگاه نظری آگوست کنت یا مارکس و ... بالاخره در جامعه ما مورد سوال واقع شده‌اند و متفکران قبلی مثل شریعتی و دیگران مورد پرسش قرار گرفتند وگرنه که به بقای خود ادامه می‌داند. یعنی ما باید یک دستگاه نظری طرح کنیم که در مقابل همتای غربی خود پاسخگو باشد و اگر فرد چنین ذهنیتی را در اختیار نداشته اصلاً نمی‌تواند حرفی در این حوزه برای گفتن داشته باشد. شما همه جامعه‌شناسان بزرگ را نگاه کنید؛ این‌ها ذهن فلسفی دارند و تاریخ‌دان هستند. مگر مارکس فیلسوف نبوده یا کنت و دیگران. متاسفانه شاید اصلا سواد چنین چیزی را نداریم. اینکه من یک کتاب آسیب‌شناسی بخوانم و دائم هم ترجمه که فایده ندارد. جامعه‌شناس و علوم اجتماعی خوانده باید خودش مدعی نظری باشد و عمرش را فدای هدفش کند. 

من مارکسیست نیستم و ممکن است خیلی از حرف‌های مارکس را قبول نداشته باشم؛ ولی وقتی به زندگی‌اش نگاه می‌کنیم که مارکس حتی شب عروسی‌اش هم نیز کتاب می‌خوانده است برایم این سوال پیش می‌آید که آیا ما این کارها را می‌کنیم؟ بخشی از مشکل هم احتمالا به سیستم آموزشی ما مربوط می‌شود که مدرسه‌محور است و با تاکید بر امتحان و نمره. 

شاید همه این‌ها به این دلیل است که به جامعه‌شناسی با دید ایدئولوژیک نگاه می‌کنیم.

اتفاقا دید ایدئولوژیکی به جامعه‌شناسی نداریم. این‌هایی هم که مدعی‌اند اساس علم فارغ از ایدئولوژی‌ست از همین علم ایدئولوژی می‌سازند. مگر ایدئولوژی راهنمای عمل ما نیست؟ وقتی به مارکس و کنت و هابرماس و ... نگاه می‌کنیم دستگاه‌ نظری‌شان کاملا مبنتی بر تاریخی‌ست که خوانده‌اند و تجربه کرده‌اند. ایدئولوژی هم همین را می‌گوید و این‌ها هم از علم ایدئولوژی می‌سازند ولی در هر حال یک ذهن نظری خوب دارند. 

مهمتر از همه اینکه کسی که علوم اجتماعی خوانده باید جامعه‌اش را بسازد و به قول دکتر شریعتی حتی اگر جامعه‌شناس مسلمان نیستی باید مردم را بشناسد چون این مردم هستند که در واقیع اجتماعی واکنش نشان می‌دهند و فعال می‌شوند. 

کتاب ترجمه زیاد داریم. خود استاد ایرانی باید پیش خودش بگوید که من ۲۰ سال است کنت درس می‌دهم یا دورکیم و هابرمارس! باید چهارتا مطلب تازه هم برای گفتن داشته باشم. یعنی واقعا نمی‌تواند تفکری تولید کند؟ چه‌طور در رشته‌های تجربی و فنی تا این اندازه تولید داریم؟ چه‌طور در بحث‌های فنی حتی از مهندسی معکوس استفاده می‌کنند برای رسیدن به اختراع تازه؛ اینجا کسی که مدعی‌ست نمی‌تواند حرف بزند؟ مشکل اینجاست که با این فضا غریبه هستیم. کارگروه تحول علوم انسانی هم تشکیل شد چون دانشگاه‌ها وظایفشان را انجام ندادند. واحدهای درسی یک رشته را ۲۰ سال است تغییر نداده‌اند؛ چرا حرف تازه از خودمان را وارد دانشگاه‌ها نمی‌کنیم؟

من نوعی جامعه‌شناس در دانشکده هستم ولی نمی‌توانیم با مردم بر اساس مفاهیم آکادمیک و نظری ارتباط برقرار کنم. چه‌طور یک روحانی می‌تواند با مردم ارتباط برقرار کند؟ چون مفاهیمی که از آن صحبت می‌کند برای مردم آشنا است. آن‌هایی که مدعی هستند باید پیش‌قدم مردمی کردن جامعه‌شناسی در ایران بشوند. ما دست خالی و بدون ریشه نیستیم و یک حوزه تمدنی تاریخی داریم. چه پیش از اسلام و چه پس از اسلام و باید به این تاریخ توجه داشته باشیم.

نظر شما