شناسهٔ خبر: 58376 - سرویس اندیشه
نسخه قابل چاپ

نگاهی به جایگاه سفرنامه‌ها در خلقیات‌پژوهیِ ایرانیان در گفت‌وگو با محمدرضا جوادی‌یگانه؛

ردپای خلقیات ایرانی در سفرنامه‌های بیگانه

جوادی یگانه بخش مهمی از تصویر ما راجع به خودمان در دورۀ اخیر از سفرنامه‌ها درآمده است، زیرا جزئیات آن را سفرنامه‌ها با داده‌های تاریخی می‌دهند. شاید همین منجر می‌شود که ما نگاه منفی به خود داشته باشیم. شاید ایرانی‌ها در واقعیت این‌قدر همگانی و گسترده حتی دروغ نگویند، اما چون فرض می‌کنیم که همه دروغ می‌گویند، در جامعه محتاط رفتار می‌کنیم و خود همین موضوع به بدتر شدن خلقیات ایرانی دامن می‌زند.

فرهنگ امروز/ سیدحمید میرهادی: دکتر محمدرضا جوادی‌یگانه، دانشیار گروه جامعه‏‌شناسیِ دانشکدۀ علوم اجتماعی دانشگاه تهران و رئیس مرکز مطالعات و برنامه‌ریزی شهر تهران، از استادان شناخته‌شدۀ حوزۀ جامعه‌شناسی به‌خصوص با رویکرد جامعه‌شناسیِ تاریخی و تاریخ اجتماعی است. او سال‌هاست در زمینۀ مطالعات خلقیات ایرانی ذیل حوزه‌ای که این‌سال‌ها به عنوان «خلقیات‌پژوهی» مشهور شده است، فعالیت علمی و پژوهشی داشته است. انتخاب این برنامۀ پژوهشی با توجه به سوابق مدیریتی او، زمینۀ مناسبی را جهت تعریف و پیگیری پروژه‌هایی با محوریت بررسی خلقیات ایرانیان در بستر تاریخ اجتماعی فراهم کرده است. یکی از محورهای این بررسی، در ارتباط با سنت سفرنامه‌نویسی و تحلیل سفرنامه‌های بیگانگان دربارۀ ایران در طول تاریخ شکل گرفته است که حاصل آن در قالب کتاب‌هایی به بازار نشر کشور ارائه شده است. از جمله تازه‌ترینِ این آثار، سه عنوان از مجموعۀ نُه‌گانۀ «شخصیت و منش ملی» با عناوین «سفرنامه‌نویسی: نگاهی به تحولات سفرنامه‌نویسی در غرب» نوشتۀ کارل تامپسون و ترجمۀ سعیده زادقناد، «ایرانی از نگاه دیگری: منطق فهم فرهنگ ایران در سفرنامه‌ها» نوشتۀ جبار رحمانی و حسین میرزایی و در نهایت، »ایرانی‌ترین غیر ایرانی‌ها: خلقیات ایرانیان از منظر بیگانه‌های آشنا» نوشتۀ محمدرضا جوادی‌یگانه است. این گفت‌وگو حول کتاب آخر از این سه‌گانه شکل گرفته است.

*چگونه می‌توان بحث سنت سفرنامه‌نویسی را که بیشتر به‌عنوان نوعی ژانر ادبی مطرح بوده است، با مطالعات اجتماعی و فرهنگی پیوند زد؟ در حوزۀ مطالعاتی خلقیات‌پژوهی ایرانیان در طول تاریخ که مورد علاقه و پیگیری حضرت‌عالی در این سال‌ها بوده است، سفرنامه و سفرنامه‌نویسی چه نقش و جایگاهی پیدا می‌کند؟

«خلقیات» نوعی از پدیدۀ اجتماعی است که بنا به تعریف دورکیم عبارت است از «شیوه‌های فکر و احساس و عمل پُرتکرار در جامعه»؛ اموری که ریشه در تاریخ دارد، یعنی هم در جامعه به تعداد زیاد مشاهده می‌شود و هم ریشه در گذشته دارد. مباحثی که راجع به خلقیات در جامعۀ ایرانی مطرح می‌شود عموماً مربوط به خلقیات منفی است و تقریباً ویژگی‌های مثبت آن ارائه نمی‌شود؛ این در حالی است که در کنار تمام بخش‌های منفی که وجود دارد، نوعاً تمام کسانی که به ایران آمده‌اند، گفته‌اند که ایرانیان مهمان‌نواز هستند؛ اما از منظر خودانتقادی، بیشترین توجه بر خلقیات منفی است.

از 50 سال پیش (از زمان چاپ کتاب «خلقیات ما ایرانیان» اثر جمالزاده و البته قبل‌تر از آن، «سیاحت‌نامۀ ابراهیم‌بیگ» و کتاب «حاجی‌بابا») مجموعه کتاب‌ها در زمینۀ انتقاد از رفتارهای ایرانی که ما اکنون به اسم خلقیات آن را می‌شناسیم، بسیار پرفروش بوده است. خوانده شدن این کتاب‌ها نشان می‌دهد که در جامعۀ ایران واقعیاتی در پیوند با بحث خلقیات وجود دارد. این کتاب‌ها تقریباً از پرفروش‌ترین کتاب‌های حوزۀ علوم اجتماعی بوده‌اند؛ کتاب‌هایی مثل «جامعه‌شناسی خودمانی» و یا «جامعه‌شناسی نخبه‌کشی» و ...

از طرف دیگر، در مباحث مربوط به تاریخ اجتماعی و جامعه‌شناسی تاریخی جامعۀ ایران، همچنان منابع کافی و روشنی در دست نیست، اینکه مثلاً مختصات زندگی مردم در عصر صفوی به چه صورتی بوده است و حتی مردم در آن روزگار چه می‌خوردند، داده‌های ما در این زمینه بسیار اندک و ناقص است. در واقع کتاب‌هایی که حاوی اطلاعاتی راجع به زیست عمومی جامعۀ ایران از روزگاران گذشته تا به حال باشد چندان به چشم نمی‌خورد.

یکی از منابع مهم در مطالعۀ زندگی اجتماعی در تاریخ ایران، «سفرنامه‌ها» هستند که از دورۀ صفویه به بعد به شکل مفصل‌تری به آن‌ها پرداخته شده است؛ زیرا سفرنامه‌ها متکفل بیان چنین چیزهایی در زیست عادی مردمان بوده‌اند و البته در هر دوره‌ای یک پارادایم بر این سفرنامه‌ها غالب بوده است. از اواخر دورۀ صفویه به بعد، به ‌نوعی ایران به‌واسطۀ این سفرنامه‌ها برای جهانیان شناخته شد. هرچند بعضی‌ از مهم‌ترین سفرنامه‌ها هنوز به فارسی ترجمه نشده است، لذا سفرنامه‌های ترجمه‌شده به فارسی لزوماً معتبرترین سفرنامه‌های بیگانگان به ایران نیستند. به‌هرحال، سفرنامه یک تعریف روشن دارد، یک ژانر ادبی است. کسی که به سفر می‌رود معمولاً سفرنامه را به‌صورت متن ادبی می‌نویسد، لذا سفرنامه با یادداشت سفر، برداشت از سفر و روزنوشت سفر متفاوت است. همچنین نمی‌توان پذیرفت که هرچه بیگانگان در مورد ایران نوشته‌اند جنبۀ شناختی و علمی داشته است، بخشی از این نوشته‌ها می‌توانسته در خدمت اهداف جاسوسی و استعماری خاصی هم قرار گرفته باشد.

برای نوشتن از جامعۀ ایران، گاه اصلاً مخاطب، جامعۀ ایرانی نبوده است؛ نکته‌ای که در مطالعات شرق‌شناسی لحاظ می‌شود. در همین راستا بسیاری از کسانی که به ایران می‌آیند، کتاب‌های قبلی نوشته‌شده دربارۀ ایران را خوانده‌اند و با چشم باز به ایران می‌آیند. برعکس، ایرانیانی که به کشورهای دیگر سفر می‌کنند این‌گونه نیستند، یک نمونۀ بسیار روشن آن سفرهای حاج‌سیاح است. قرار بوده که حاج‌سیاح ازدواج کند، اما قید دخترعموی خود را زده و فرار می‌کند، بعد او در ایستگاه‌ها، متن‌های آموزش زبان را پیدا می‌کند؛ و مثلاً در سفرش به انگلستان، شعبده‌بازی را چند برابر بیمارستان توصیف کرده است. یا مثلاً در سفرنامۀ ناصرالدین‌شاه به فرنگ، جمله‌ای که دقیقاً در یادداشت‌های اعتمادالسلطنه وجود دارد این است که «او با سیم تلگراف اخت شده است». حتی شاه درست نمی‌داند که واقعاً تلگراف به چه کار می‌آید! اما در مقابل، کسانی که به ایران می‌آیند غالباً با پرسش مشخص می‌آیند؛ مثلاً پرسش مشخص ادوارد براون راجع به بابیه بوده و حتی علاقه‌ای به دیدار ناصرالدین‌شاه هم نداشته است.

از زمان شاردن به بعد، اطلاعات راجع به ایران تکمیل شد. البته شاردن در مواردی دچار اشتباه هم بوده است. اگر دو منبع معتبر در مورد شناخت ایران و ایرانیان داشته باشیم، یکی سفرنامۀ شاردن و دیگری حاجی‌بابای جیمز موریه است که هرچند سفرنامه نیست اما بر اساس سفرنامه نوشته شده است؛ بنابراین ارتباط بحث خلقیات و خلقیات‌پژوهی با مقولۀ سفرنامه و سنت سفرنامه‌نویسی از این لحاظ اهمیت پیدا می‌کند که این‌دست سفرنامه‌ها در حکم منابع تاریخ اجتماعی مطرح هستند.

*اگر بخواهیم مسیر سفرنامه‌نویسی بیگانگان دربارۀ خود را در سیری تاریخی از گذشته‌ تا دوران معاصر و البته در کنار منابع تحقیقی دیگر مورد بررسی قرار دهیم، با چه نمونه‌های مهم و مؤثری روبه‌رو می‌شویم؟

برای مثال، «مالک و زارع» لمبتون در ایران یک کتاب تحقیقی اما بر اساس مشاهدات است؛ و یا مالکوم که تاریخ ایران را نوشته است، در انتهای کتاب یک فصل راجع به زندگی ایران دارد و به مشاهدات خود ارجاع می‌دهد. می‌شود بر همین اساس، کتاب «حاجی‌بابا» را هم لحاظ کرد. اغلب این سفرنامه‌ها در دوره‌های قاجار و صفویه نوشته شده است، اما اگر صورت کلی مشاهدات را هم در نظر بگیریم، از پیش از اسلام تا انتهای دورۀ پهلوی و پس از انقلاب را هم دربر می‌گیرد. یک‌سری کتاب‌هایی هم وجود دارد که کسانی دربارۀ ایران نوشته‌اند اما سفرنامه نیست؛ مثلاً کسنوفون یا گزنفون کتاب‌هایی چون «زندگی کوروش»، «ده‌هزار نفر» و «بازگشت کوروش» را نوشته است؛ بنابراین اگر این‌ کتاب‌ها را نیز اضافه کنیم، غیر از اوایل اسلام تا پایان دورۀ ساسانیان نیز نمونه‌هایی ازاین‌دست داریم (جنگ‌های ایران و روم)؛ اما از اسلام تا حدود هشت قرن تا ابتدای حملۀ مغول، غیر از سفرنامۀ ابودلف و چند سفرنامه که مسلمانان نوشتند، تقریباً داده‌های مشخصی نداریم و یک دورۀ هفتصدسالۀ سکوت است.

در دوران معاصر هم کتابی با عنوان «آن‌ها دروغ می‌گویند» محصول سفر دوسالۀ یک سوئدی به ایران در سال 2010 در خارج از کشور منتشر شده است. در این کتاب، نویسنده مشاهدات و تحلیل‌های خود از شهرهای متعدد ایران ازجمله تهران، قم، اصفهان، قشم، بندرعباس، بوشهر، بم، یزد و شیراز را با محوریت دروغ و ریاکاری ایرانیان ثبت کرده است. هرچند همچنان‌که گفته شد، در ارائۀ این تصویر منفی باید قدری تأمل کرد و آن را در کنار سایر داده‌ها برای رسیدن به تصویری کامل‌تر از خلقیات ایرانی سنجید. همچنین کتاب دیگری با عنوان «قدمت روی چشم» (on my eyes) در سال 1388 در مورد ایران منتشر شد که به فارسی هم ترجمه شد. سفرنامههای پس از انقلاب کم نیستند.

پس اگر سفرنامه‌ها را به‌عنوان منبع تاریخ اجتماعی ایرانی در نظر بگیریم، این منبع می‌تواند چیزهایی را به‌صورت متناوب در تاریخ ایران نشان دهد که لااقل برای آن‌هایی که ایران را دیده‌اند، برجسته بوده و معمولاً هم واجد صفات و مشخصات منفی بوده است.

بسیاری از این بیگانگان با زبان فارسی آشنایی کافی و کاملی نداشته‌اند و به‌واسطۀ اشخاص رابط، با ایرانیان ارتباط برقرار می‌کردند که خود این عامل هم روند بازنمایی و روایت خلقیات ایرانی را دچار بعضاً اختلال و نوسان می‌کرده است و بسته به روحیات افراد واسطه، دریافت‌ها از فرهنگ و خلقیات ایرانی متفاوت می‌شده است؛ مثلاً میرزا ابوالحسن‌خان ایلچی که فردی شیاد بوده است، همراه اصلی جیمز موریه در سفرش به ایران و بازگشت به انگلیس و مجدداً سفر به ایران به مدت دو سال بوده است. اساساً شخصیت حاجی‌بابا هم به ‌نوعی برگرفته از شخصیت میرزا ابوالحسن‌خان ایلچی است؛ اما بخش‌هایی از تاریخ اجتماعی ایران که واجد نقاط قوت جامعه و فرهنگ ایرانی است، مانند خانواده و گروههای صنفی و فتوت و مذهب، در دسترس سفرنامه‌ها نبوده است.

*شما روی بحث سفرنامه به‌عنوان «منبع-داده» تأکید دارید که چون راجع به تاریخ اجتماعی مردم و فرهنگ و خلقیات ایرانیان داده‌های داخلی کافی‌ای نداشته‌ایم، به‌ناچار به سفرنامه‌ها رجوع کرده‌ایم؛ اما در اینجا یک نکته وجود دارد، اینکه آیا اساساً خود مسئله‌مندی یا پروبلماتیک خلقیات و خلقیات‌پژوهی ایرانی ریشه در بازتاب تصویر خود در نگاه دیگری داشته است؟ یعنی آیا مواجهۀ ما با این‌دست سفرنامه‌ها نوعی مسیر خودانتقادی را در مطالعات اجتماعی و فرهنگی ما باز نکرده است؟ در واقع و در ارتباط بهتر با موضوع سفر، آیا می‌توان گفت که ایرانی زمانی به خود فکر کرده که در جریان سفر قرار گرفته است (حال چه سفرهای خود به نقاط دیگر دنیا و چه سفرهای دیگران به ایران که مسئلۀ گفت‌وگوی ماست)؟

من روی مسئلۀ مهم «عقب‌ماندگی» و احساس عقب‌ماندگی دست می‌گذارم. ما قبل از سفر و سفرنامه‌ها با مسئلۀ عقب‌ماندگی مواجه بوده‌ایم. اگر کارهای عبید چون «اخلاق اشراف» مورد توجه قرار گیرد، مشاهده می‌کنید که او هم روی مسئلۀ خلقیات بسیار کار می‌کند؛ این منبع قبل از سفرنامه مطرح است و نگاه عقب‌ماندگی در آن غالب است. سفر ایرانیان به فرنگ یک موضوع است، سفر فرنگی‌ها به ایران موضوع بعدی و انتشار سفرنامه‌ها موضوعی دیگر است. اکنون سفرنامه‌ها در اختیار ما قرار دارد.

ما در مسئلۀ عقب‌ماندگی در ماجرا -یا به تعبیر سید جواد طباطبایی، منطق شکست- باید ببینیم چرا شکست خوردیم؟ به همین خاطر، ترجمۀ ادبیات خارجی در ایران آغاز شد. در دورۀ قاجار علاوه بر سفرنامه، رمان تاریخی هم بسیار وجود دارد، در واقع ما در دورۀ قاجار مملو از رمان تاریخی هستیم؛ یعنی نکاتی که در سفرنامه به ‌دنبالش بودیم، در رمان نیز جست‌وجو می‌کردیم. همچنین نه در زمان عباس‌میرزا، نه در زمان امیرکبیر، نه در زمان ناصرالدین‌شاه و نه حتی تا انقلاب مشروطه، یک شخص متفکر در ایران نبوده است که غرب را با چشم فلسفی دیده و بازگشته باشد.

*در واقع ما در متن مواجهه با تمدنی قرار گرفتیم که پیش می‌آمد و در ما بحران خودآگاهی ایجاد کرد؛ و این خودآگاهی حاصل «سفرنامه» و سنت «سفرنامه‌نویسی‌ای» بود که آن‌ها در مورد ما نوشتند و بخشی از آن سفرهایی که ما رفتیم. این برای مقطعی است که بحران تمدنی داشتیم و آن‌ها هم در قرون پیشرفت بودند. حال آیا می‌توان در سفرنامه‌نویسی غربی‌ها دوره‌هایی را تشخیص داد؟ یعنی از جایی به بعد، از تمدنی می‌آمدند که انگار همۀ آن‌ها محقق و مردم‌شناس هستند و این چیزی است که با بحث شرق‌شناسی پیوند پیدا می‌کند.

ما در دورۀ صفویه هم با سفرنامه مواجه هستیم، اما کتاب‌های قبل از شاردن کتاب‌های مفصلی نیست. دقیقاً در دورۀ صفویه حداقل تا قبل از زمان انحطاط دورۀ صفوی که بعد از آن دوران شاه‌عباس شروع می‌شود، همه با اعجاب به ایران نگاه می‌کنند. به نظرم ایده و تصویر اصلی راجع به ایران با شاردن ساخته شده است، در واقع شاردن یک دوره دائره‌المعارف در مورد همه‌چیز در ایران نوشته است. یکی از منابع اصلی چیزی که غربی‌ها راجع به ایران نگاه می‌کنند، شاردن است. بعدتر در دورۀ قاجار (مثلاً در دورۀ ناصرالدین‌شاه) اصلاً مسئلۀ وام‌بری ایران نبوده است، بلکه اساساً از اول قرار بوده که به ترکمنستان برود، او می‌خواسته ترک‌های آسیای میانه را پیدا کند؛ بنابراین مسئلۀ اساسی او اصلاً ایران نیست، زیرا ایران شناخته‌شده بوده است. حتی مسئلۀ همۀ آن‌هایی که مأموریت دارند چون ژنرال گاردان، بن تان و تانکوانی و سفرنامه نوشته‌اند، شناخت ایران نبوده است بلکه برای بررسی این مسئله بوده است که آیا امکان حملۀ ناپلئون از طریق ایران به هند برای ضربه ‌زدن به انگلیس بوده یا خیر! تصور من این است که در سنت سفرنامه‌نویسی غربی، مسئلۀ ایران با کتاب شاردن و بعداً با کتاب حاجی‌بابا به اندازۀ کافی شکافته شده و بعدی‌ها دیگر احتیاج به شناخت بیشتر نداشته‌اند و سفرهایشان با انگیزه‌ها و اهداف دیگری همراه بوده است؛ بنابراین در دوره‌های بعدی، سفرنامه‌نویسی به‌عنوان یک ژانر ادبی مطرح است نه به‌منزلۀ یک منبع تحقیقی که در گفتمان شرق‌شناسی مورد استفاده قرار گیرد. این دوره از سال 1750 به بعد دیگر تمام می‌شود و دیگر مسئله، ایران نبوده است؛ هم ایران از اهمیت مسائل می‌افتد (چیزی که در دورۀ صفویه رخ داد) و هم اینکه به اندازۀ کافی شناخته‌شده بوده است.

*اگر نظریه و گفتمان شرق‌شناسی را ملاک قرار دهیم، آیا سفرنامه‌های مورد مطالعه در بحث خلقیات‌پژوهی، آن‌ها را نقض و یا تأیید می‌کند؟

قدمت درک ما از خودمان (خودشرق‌شناسی) حداقل 100 یا 200 سال است؛ یعنی از ابتدای دورۀ صفویه و قبل از این دوره (از اواخر دورۀ مغول) سفرنامه‌ها را داریم و اصلاً هیچ منبع ترجمه‌شده قبل از آن نداریم. در کتاب ادوارد سعید تقریباً هیچ‌چیز از ایران ذکر نمی‌شود و یا خیلی اندک است و تمام آن در مورد اعراب است. اعراب هم یک ایدۀ متفاوت دارند. بااین‌حال، یک حوزه از فرهنگ و خلقیات ایرانی هنوز به چنگ سفرنامه‌نویس‌ها نیفتاده است، این حوزۀ مغفول و دیده‌نشده، نقاط قوت جامعۀ ایران است که هنوز هم قدرت نگهداری جامعۀ ایران را در خود ذخیره دارد؛ این مسئله در سفرنامه‌ها کمتر دیده و روایت شده است، چرا که اساساً دغدغۀ آن‌ها چیز دیگری بوده است.

*این مسئله آیا محصول رویکرد فکری آن‌ها بوده یا محصول عدم دسترسی‌شان به بخش‌هایی از جامعۀ ایران؟

مهم‌ترین دلیل این مسئله، عدم دسترسی به فضاها و حریم خصوصی و خانوادگی ایرانیان بوده است؛ یعنی آن‌ها به روابط خانوادگی دسترسی نداشتند که آدم‌ها را در حضور افراد خانواده‌شان ببینند، اینکه بتوانند زن و شوهر، پدر و مادر و روابط ایرانیان را با هم ببینند. به ‌علاوه، در دورۀ قاجار چون غربی‌ها نجس تلقی می‌شدند، اصولاً نمی‌توانستند در فضاهای مذهبی حضور پیدا کنند.

*سفرنامه از چه زمانی به‌طور مشخص وارد این خودآگاهی می‌شود که در نهایت باعث تأثیر عمیق بر کسانی است که در ایران خلقیات‌نویسی و خلقیات‌پژوهی می‌کنند؟

جدا از یک‌سری سفرنامهها که برای ناصرالدین‌شاه ترجمه می‌شد و کمتر دیده شده است، یک حلقۀ استانبول هم داریم. حلقۀ استانبول شاگردان ملکم حساب می‌شوند که شامل میرزا حبیب، رشدیه، آقاخان کرمانی، شیخ احمد روحی، آخوندزاده و طالبوف که از روشنفکران نزدیک انقلاب مشروطه هستند، بود؛ یعنی از اواخر دورۀ ناصری تا انقلاب مشروطه شروع به کار کردند که اتفاقاً یکی از مؤثرترین کتاب‌ها دربارۀ عقبماندگی توسط همین‌ها نوشته شده است.

به نظرم حتی تا اواخر دورۀ قاجار چنین کتاب‌هایی نداریم، زیرا باید ترجمه می‌شد. معمولاً خود آن‌ها یا از فرانسه (که کم است) و یا از عربی به فارسی ترجمه می‌کردند؛ یعنی بسیاری از کتاب‌های فرانسه که در آن دوره وجود دارد را از عربی به فارسی ترجمه کرده‌اند. در آن فضا خیلی به زبان اصلی مسلط نبودند و مهم‌تر از آن، روشنفکر هم نبودند. ناصرالدین‌شاه نیمی از عمر خود را در بزم و رزم گذرانده است و سوار اسب بیرون از تهران بوده و لذا اصولاً به سفر، سفرنامه و جغرافیا علاقه داشته و عملاً در آن فضا کار می‌کرد. ترجمۀ سفرنامه‌ها از انقلاب مشروطه به بعد است، نه قبل از آن؛ اما کتاب‌هایی که از منظر خودانتقادی وارد شود، خیلی متأخر است. غیر از دورۀ صفوی، ایران موضوع مطالعۀ فرنگی‌ها نبوده است؛ یعنی بخشی از چیزی که در دورۀ قاجار در حاشیۀ نظام جهانی بودیم و اصلاً اهمیت (علمی) نداشتیم، لذا آن‌ها می‌خواستند چه چیزی را در ایران پیدا کنند؟ برعکسِ اعراب (که ادوارد سعید به آن اشاره می‌کند)، شرق دور یا هند، ما اصلاً موضوع مطالعه نبودیم.

*اگر بخواهیم تمام سطوح مباحث مشترک مربوط به دو حوزۀ خلقیات و سفرنامه را لحاظ کنیم، شاید با چند مقولۀ مجزا و البته مرتبط با هم روبه‌رو ‌شویم: یک دسته خلقیاتی است که در عالم واقع وجود دارد، سطح دیگرِ بحث مربوط به تصوری است که ما نسبت به خلقیات خودمان داریم و سطح سوم، آن تصویری است که حاصل سفر و سفرنامه‌های ما و غربیان نسبت به یکدیگر است. حال پرسش این است که این سطوح چگونه در فضای بینارشته‌ای کنار یکدیگر نشسته و صورت‌بندی دو مبحث «خلقیات» و «خلقیات‌پژوهی» را در ارتباط با تصویر برآمده از آینۀ «دیگری» در سنت سفرنامه‌نویسی تشکیل می‌دهد؟

بخش مهمی از تصویر ما راجع به خودمان در دورۀ اخیر از سفرنامه‌ها درآمده است، زیرا جزئیات آن را سفرنامه‌ها با داده‌های تاریخی می‌دهند. شاید همین منجر می‌شود که ما نگاه منفی به خود داشته باشیم. شاید ایرانی‌ها در واقعیت این‌قدر همگانی و گسترده حتی دروغ نگویند، اما چون فرض می‌کنیم که همه دروغ می‌گویند، در جامعه محتاط رفتار می‌کنیم و خود همین موضوع به بدتر شدن خلقیات ایرانی دامن می‌زند. ممکن است خود ما به این بدی نباشیم که قاعدتاً نیستیم و در زندگی روزمرۀ خود خیلی سالم‌تریم، اما چون تصور می‌کنیم که دیگران بد هستند، بر اساس بد بودن دیگران، بد کار می‌کنیم و وضعیت تشدید می‌شود.

*از آنجا که عموماً در بحث سنت سفرنامه‌نویسی به سراغ سفرنامه‌های قدیمی و تاریخی می‌رویم، این پرسش مطرح می‌شود، آیا این سنت تا امروز هم امتداد پیدا کرده است؟ آیا سفرنامه‌های فعلی همچنان همان کارکرد سفرنامه‌های تاریخی را به‌عنوان یک منبع اطلاعاتی دارند؟

باید بپذیریم که سفرنامه دیگر ژانر تحقیقی نیست، به این معنا که سفرنامه مبنای علم نمی‌شود، چراکه ما اطلاعات کافی از خودمان و جهان به دست آورده‌ایم؛ بنابراین سفرنامه صرفاً ژانر ادبی است. از طرف دیگر، اصولاً میزان خواندن ادبیات در دنیا کم شده است؛ یعنی عصر رسانه‌های جدید و عصر اطلاعات باعث کاهش میزان کتاب‌خوانی شده است. به نظرم در دنیای امروز، به ‌نوعی رمان جایگزین سفرنامه شده است و حتی به‌مراتب از آن جذاب‌تر است؛ مثلاً کتاب‌های «جومپا لاهیری» یا «خالد حسینی» یا حتی «سفر به انتهای شب» مشخصاً شکل و قالب سفرنامه را ندارند، اما در قالب رمان یا حتی اتوبیوگرافی، کارکردی شبیه سفرنامه‌های گذشته را پیدا کرده‌اند؛ و دست‌آخر، اینکه با پیدایش صنعت توریسم (گردشگری) و جهانگردی، سفر و سفرنامه مفهوم اصیل و تاریخی خود را از دست داده است و دیگر قادر نیست کارکردهای گذشتۀ خود را حفظ کرده و در زمان امتداد بخشد.

نظر شما