شناسهٔ خبر: 59335 - سرویس اندیشه
نسخه قابل چاپ

شهریارِ ماکیاوللی: علوم سیاسی یا هجویۀ سیاسی؟(۳)؛

یک هجویه: انتخاب چزاره بورجا به‌مثابه شهریار نمونه

بورجیا شاید امروزه هیچ‎کس نباید این‎قدر عجول باشد که به‌رغم تمام دیدگاه‎های عالمانه‎ای که مخالف هجویه نامیدن شهریار هستند همچنان شهریار را هجویه بخواند؛ اما وقتی که کسی شروع به تفکر دربارۀ این دیدگاه می‎کند، آن را فوق‎العاده منطقی می‎یابد! شما هر تعریفی که از «هجویه» داشته باشید این تعریف می‎بایست شامل قصد محکوم ‎کردن، افشاگری یا تمسخر فرد یا چیزی باشد، نیز باید از صِرف محکوم‎ کردن موعظه‎آمیز و ناسزاگوییِ با توسل به ترفندهایی مثل آیرونی، پوزخند و استهزاء متمایز باشد.

فرهنگ امروز/ گرت متینگلی/ برگردان و تعلیقات: عدنان فلاحی:

البته دیدگاه بدیلی در کار است که هرگز تفوق نیافت و اکنون نیز شوربختانه از مد افتاده است، هرچند زمانی افراد بسیار معتبری همین دیدگاه را داشتند. تا جایی که من میدانم کهنترین بیان صریح این دیدگاه به آلبریکو جنتیلی[i] برمیگردد؛ ایتالیاییای که در دوران الیزابت اول درس‌گفتارهایی دربارۀ حقوق مدنی در دانشگاه آکسفورد ارائه میداد. جنتیلی ضمن سخن گفتن از هموطنش [= ماکیاوللی] مینویسد: «او جایگاه بسیار رفیعی داشته و شایستۀ توجه و عنایت ماست. ماکیاوللی قطعاً یکی از ستایشگران دموکراسی (Democratiae laudator) و مدافعان پرشور آن بود. او در یک جمهوری متولد شد و تحت آموزش قرار گرفت و در همان جمهوری به منصب مهمی نائل شد. او دشمن بسیار سرسخت حاکمان جائر بود. او در صدد راهنمایی کردن حاکمان جائر نبود، بلکه در پی این بود که سازوکارهای پیچیده و مخفی این حاکمان را افشا کرده و پیش از آنکه آن‌ها توان مردمآزاری بیابند، خلع سلاحشان کند... ماکیاوللی به بهانۀ راهنمایی شهریار و نتیجتاً با امید به اینکه تعالیمش [از سوی حاکمان] تحمل خواهد شد، در پی راهنمایی مردم بود.» دقیقاً پیش از پایان قرن هفدهم، باروخ اسپینوزا[ii] به نظرم بدون اینکه حتی یک خط از مطالب جنتیلی را خوانده باشد، دیدگاه مشابهی را بیان کرد و نزدیک به ۱۰۰ سال بعد ژان ژاک روسو[iii] نیز با این دیدگاه همصدا شد. طی این قرون و پیش از اینکه ناسیونالیسم خشن، چشمانداز افراد را تیره‌وتار کرده باشد، تعداد معتنابهی از نویسندگان اساساً شهریار را به‌مثابه یک هجویه شناسایی کرده بودند تا اینکه هِردِر احساس کرد که مجبور است با نقض خشمگینانۀ این دیدگاه از تفسیر خویش دفاع کند.

شاید امروزه هیچکس نباید اینقدر عجول باشد که به‌رغم تمام دیدگاههای عالمانهای که مخالف هجویه نامیدن شهریار هستند همچنان شهریار را هجویه بخواند؛ اما وقتی که کسی شروع به تفکر دربارۀ این دیدگاه میکند، آن را فوقالعاده منطقی مییابد! شما هر تعریفی که از «هجویه» داشته باشید -و من میفهمم که ناقدان هنوز تعریف کاملاً رضایتبخشی از هجویه ندارند- این تعریف میبایست شامل قصد محکوم کردن، افشاگری یا تمسخر فرد یا چیزی باشد، نیز باید از صِرف محکوم کردن موعظهآمیز و ناسزاگوییِ با توسل به ترفندهایی مثل آیرونی، پوزخند[iv] و استهزاء[v] متمایز باشد (اگر بتوان چنین تمایزی را تحت هر شرایطی ایجاد کرد). نیازی نیست که هجویه خندهدار باشد؛ من شک دارم که بسیاری از مردم به ماجراجوییهای گالیور در میان یاهوها[vi] حتی لبخند زده باشند و به‌رغم اینکه هجویه امکان اغراق و تأکید مفرط را فراهم میکند و عملاً همواره این دو را بهکار میگیرد، مؤلف -به‌منظور اثرگذاری کارش- نباید طوری بنماید که از این اغراق و تأکید مفرط مطلع است و در واقع نیازی هم نیست که اینگونه وانمود کند. وقتی درایدِن[vii] مینویسد: «دیگران دست‌کم به [انتقالِ] یک معنای مبهم تظاهر میکنند اما شَدوِل[viii] مطلقاً حتی متمایل به معنا هم نمیشود»[ix] احتمالاً از بار غلوآمیز شعرش آگاه بوده؛ لکن او در حال بیان نقد حسابشده‎‎اش بر شعر شدول بوده است. و وقتی که پوپ[x]، "لُرد کپَل"[xi] را "کودک بزکشدۀ برآمده از کثافت که بوی گند میدهد و چندشآور است»،[xii] میخواند، ممکن است که این لحن زننده باشد، اما چه کسی شک میکند که این بیانگر احساس پوپ است؟

 به نظر میآید که هجویهپرداز مهمترین توانایی خود را عمدتاً وقتی عرضه میکند که عصبانیت، نفرت و غضب شدید، وی را برانگیخته باشند. اگر ماکیاوللی نه از سر کنجکاویِ عاری از احساسِ یک دانشمند و نه از سر اشتیاق پَست نسبت به تملقگویی از کسی که آزادی میهنش را نابود کرد، بلکه از سر فوران این‌قبیل احساسات [=عصبانیت، نفرت و غضب شدید] دست به نگارش شهریار برده باشد، آنگاه میتوان فهمید که چرا جملات شهریار مانند شلاق فرود میآیند و چرا کلماتش گزنده و مثل اسید سوزان هستند و چرا کلیت سبک نگارش این کتاب واجد کیفیت و تأثیر منحصربهفردی در میان آثار ماکیاوللی است.

خوانش شهریار به‌مثابه هجویه نه تنها پرده از معماها برمیدارد و تناقضات را رفع میکند، بلکه به بعضی عباراتی که تاکنون معمولی مینمودند بُعد و فحوایی جدید میبخشد. به این قسمت از تقدیمنامۀ شهریار دقت کنید که میگوید: «کسانی که دورنمای یک منظره را ترسیم میکنند باید در پاییندستِ دشتها بنشینند تا بتوانند کوهها را ببینند و در ارتفاعات کوهها بنشینند تا بتوانند دشتها را ببینند. درست به همین ترتیب، برای درک سرشت آدمیان باید در جایگاه شهریار قرار گیری و برای درک سرشت شهریار باید خود را جای مردم بگذاری.» اگر با نگاه عادی به این قسمت بنگریم، صرفاً یک عبارت مهم خطابی[xiii] است، اما از آنجا که ماکیاوللی عملاً خود را در هر دو موضع [شهریار و افراد عادی] قرار میدهد، به محض تفحص، آیرونی بهراحتی کشف میشود. مردم طبعاً و ضرورتاً شهریار را صرفاً به چشم فردی غیرقابل اعتماد، قسیالقلب، خسیس و ریاکار میبینند. شهریار از موضع رفیع اما متزلزل خویش جرئت ندارد مردم را به‌مثابه کسانی ببیند که در فصل هفدهم [شهریار] وصف شدهاند: «ناسپاس، دمدمیمزاج، خائن، بزدل و طمعکار. تا وقتی که تو موفق باشی آن‌ها دربست در اختیار تو خواهند بود. وقتیکه تو به آن‌ها نیاز نداری آنان جان و مال و زندگی و فرزندانشان را به تو پیشکش خواهند کرد. وقتی که تو به آن‌ها نیاز داری آنان از تو روی برخواهند گرداند و دیگر حامیات نخواهند بود.» شاید ماکیاوللی واقعاً باور داشت که چنین حالتی یا شبیه به آن، برای سرشت انسانی یک حاکم جائر و رعایای او حادث شده است؛ اما این دیدگاه مثل [شکل] بیانش چیزی کمتر از یک دیدگاه عینی و بدون احساس است و به نظر میآید تنها درسی که برای شهریار دارد این است که: «برای حفظ جانت فرار کن!»

با توجه به مختصر بودن شهریار، تعداد دفعاتی که در آن‌ها خود شهریار که خوانندۀ کتاب است مورد تذکار قرار میگیرد -مانند عبارت نقلشده در فوق دال بر اینکه رعایای وی عاقبت او را سرنگون میکنند- کاملاً چشمگیر است. در دوران قدیم، شهریاران بر شهرهایی حکم میراندند که این شهرها بهراحتی با تغییر حاکم کنار میآمدند، اما ماکیاوللی در فصل پنجم شهریار میگوید: در جمهوریها، شور بیشتر، تنفر عظیمتر و میل فراوانتری برای انتقام وجود دارد. [اهالیِ] جمهوریها نمیتوانند آزادی ازدست‌رفتۀ خویش را فراموش کنند. پس امنترین راه [برای ممانعت از شورش] این است که یا آن‌ها را ویران کرد یا در آن‌ها رحل اقامت افکند. ماکیاوللی نمیگوید که چه چیزی این روش را امن میکند؛ و عبارت قابل توجهتر و توأم با آیرونیِ گزندهتر این است: «دوک [بورجا] به‌قدری توانا بود و چنان بنیانهای محکمی را ساخت... که رومانیا [پس از مرگ پاپ الکساندر ششم] بیش از یک ماه انتظار ورود بورجا را میکشید.» این همان میزان زمانی است که میشد به برادر پاپ لئون دهم[xiv] هشدار داد که بدون حمایت پاپی، همین مدت کوتاه دوام میآورد. اما اگر رومانیای خوگرفته به حکومت جور پیش از شورش فقط یک ماه انتظار [دوک بورجا را] کشید، فلورانس چقدر انتظار خواهد کشید؟ چنین بیملاحظگیهایی قابل درک نیستند مگر اینکه عمدی باشند، مگر اینکه آن‌ها نه خطاهای فاحش بلکه آیرونیهای کنایهآمیز باشند: استهزاهایی علیه خاندان مدیچی و تحریکاتی برای فلورانسیها.

فقط در یک هجویه است که میتوان انتخاب چزاره بورجا به‌مثابه شهریار نمونه را درک کرد. مردم عادی توسکانی آنچه از حکمرانی یک شهریار انتظار داشتند را در هیچجا آشکارتر از نمونۀ حکمرانی بورجا نیافتهاند: شهریارِ خونریز و نابخردی که جرایم و جنایات و حماقتهای وی مایۀ رسوایی ایتالیا بوده‎‎ است و رفتار سربازان ددمنش و بینظمش به‌قدری اهالی توسکانی را عصبانی کرده بود که هرگاه دستۀ دیگری از این سربازان از مرز توسکانی عبور میکرد کشاورزان فقیر به آن‌ها حملهور میشدند و آنان را متفرق میکردند. از آنجا که اشراف فلورانسی کسانی بودند که جووانی و پسر عمویش جولیو[xv] [مدیچی] در مسیر گذار به استبداد بر آن‌ها اتکا میکردند، چهبسا که انزجار مردم از چزاره شامل حال این اشراف نیز میشده است؛ و ممکن است آن‌ها -بر مبنای منطق حاکم بر این فرض که اشراف برای حاکم جائر خطرناکتر از عوام بودند- نسبتاً ژرفتر [از دیگران] تلقی شده باشند و میبایست چزاره آنگونه با آنان تعامل کرده باشد که با لُردهای خردهپای رومانیا. مضاف بر اینکه اشراف به‌سختی ممکن بود از توجه به این توصیه چشمپوشی کرده باشند که استفاده از یک کارگزار باوفا باعث ترساندن مابقی کارگزاران میشود و نهایتاً قربانی کردن وی -چنانکه چزاره کاپیتان رامیرو[xvi] را قربانی کرده بود- رسوایی و بدنامی ناشی از رفتارش را رفع میکند.[xvii]

 اما در مورد نجیبزادۀ آرام و تنآسایی مثل جولیانو مدیچی؛ وی آخرین کسی بود که میتوانست جذب ایدۀ تقلید از بورجا شود. تنها چیزی که جولیانو میخواست، تصاحب همان جایگاه اجتماعی‎‎ای در فلورانس بود که پدر والامرتبهاش [= لورنتسو مدیچی] داشت و تازه جولیانو فقط در صورتی در پی این مقام بود که در مسیر رسیدن به آن متحمل دردسر زیادی نشود. به علاوه، در روزهای بدبیاری خاندان مدیچی، جولیانو مأمن و پناهگاهی در دربار گویدُبالدو دیمونتِهفیلترو [= دوک اُربینو] یافته بود. جولیانو سالها در اربینو زندگی کرد (تصویر نسبتاً دلربایی از جولیانو مدیچی را میتوان در کتاب درباری[xviii] اثر کاستیلیونه[xix] یافت) و در تمام مدت زندگیاش امتنان عمیق و ارادت بسیارش نسبت به دوک گویدُبالدو را مغتنم میشمرد. بنابراین، جولیانو لاجرم انزجار خاصی از این سفاک بیگانه [= بورجا] داشته است، چراکه بورجا به حامی جولیانو [=گویدُبالدو دیمونتِهفیلترو] خیانت کرده و اموال وی را به تاراج برده بود و ماکیاوللی نیز لاجرم میدانسته که بورجا مرتکب چنین کارهایی شده است. فقط میل به درافکندنِ منزجرکنندهترین قیاس و میل سرشار نسبت به آزردن و خوارداشت است که توانسته ماکیاوللی را به جایی برساند که در «اندرزنامۀ سیاسیاش» بورجا را به‌مثابه برترین سرمشق برگزیند.

در انتهای شهریار، عبارت مشهور دیگری نیز هست که با فرض هجوی بودن این کتاب به گونۀ متفاوتی فهمیده میشود. با هر فرضیۀ دیگری [جز فرضیۀ هجوی بودن شهریار]، ترغیب پایانی کتاب نسبت به آزادسازی ایتالیا از دست بربرها در بهترین حالت به یک عبارت خطابیِ بیمعنا و در بدترین حالت به یک چاپلوسی مکارانه اما ابلهانه میماند. چه کسی حقیقتاً میتوانست باور کند که جولیانوی تنآسا و نچسب و نیز جانشین حقیر و سنگدل او [= لورنتسو دِپییِرو مدیچی] همان آزادی‌بخشانی بودند که ایتالیا انتظارشان را میکشید؟ اما اگر ما شنوای آیرونیِ گزنده و طعنۀ فصلهای پیشین کتاب بوده باشیم و به مفاهیم نفرت و ناامیدی مستتر در این فصول پی برده باشیم، نتیجتاً فصل پایانی مملو از آیرونیای خواهد بود که خود نویسنده را هدف گرفته است؛ مملو از تمسخر تلخِ یک امیدواری نابجا. تا پیش از اینکه سرنیزههای اسپانیایی، جمهوری فلورانس را تا سرحد مرگ زخمی کنند، ماکیاوللی باور داشت -چنانکه میخواست بار دیگر نیز باور کند- که یک جمهوری فلورانسی آزاد میتواند نقش آزادی‌بخش [ایتالیا] را بازی کند. شاید ازآنرو که ماکیاوللی در تمام دوران زندگیاش آرمانگرای پرشوری بود که واقعیت را فدای آمال و آرزوهای پررنگش میکرد، ممکن نبوده که از این آرزوی نسنجیده -ولو به وقت نگارش شهریار دست کشیده باشد. اگر وی از این آرزو دست نکشیده باشد، بنابراین ابیات پایانی کتاب شهریار معنای جدیدی به خود میگیرند که شاید این معنا برای معاصران وی واضحتر از همعصران ما باشد:

ویرتو[xx] برای نبرد علیه خشم آماده خواهد شد،

و عمر جنگ را کوتاه خواهد کرد،

چراکه دلیریِ کهنِ موجود در قلوب ایتالیایی،

هنوز نمرده است.[xxi]

برخلاف ماکیاوللی، پِترارکا[xxii] [= سرایندۀ ابیات فوق] اصرار داشت که دلیری کهن، دلیری جمهوری روم بود؛ شاید نخستین جنگ دشوار علیه بربرها نبوده باشد.

اگر شهریار -با هر شدت و حدّتی- به قصد یک هجویه و به‌منظور تمسخر و به چالشکشیدن خاندان مدیچی و به‌مثابه زنگ خطری برای مردم فلورانس تألیف شده باشد، نتیجتاً باید بپذیریم که ادیبان فلورانسی و نیز خود مدیچیها لاجرم آن را همینگونه فهمیدهاند. اگر چنین باشد، ما راهحل دو معمای جزئی مربوط به این کتاب معماگون را در اختیار خواهیم داشت. ممکن بود یک خاندان حاکمِ عجولتر از مدیچیها این به چالش کشیده شدن را با یک دور شکنجۀ جدید یا زندانی کردن مجدد و یا با فرو کردن یک قطعه فولاد شش‌اینچی زیر مهرۀ پنجم ستون فقرات [ماکیاوللی] پاسخ دهد، اما به‌رغم اینکه جووانّی و شیطان خادمش یعنی پسرعمو جولیو عملاً در پی همانگونه استبدادی بودند که ماکیاوللی پیشبینی کرده بود، لکن امید داشتند که عجالتاً با حفظ ظواهر جمهوری، با کمترین دردسر ممکن به این هدف برسند. این هدف با تأیید خطوربط این هجویه -ضمن مجازات کردن نویسندهاش- محقق نمیشد. بنابراین، خاندان مدیچی واکنشی نشان نداد؛ اما آن‌ها خاندان احمقی نبودند و نمیتوانستند [بابت این کتاب] خیلی خوشحال بوده باشند. همین موضوع بعضی موارد معماگون را روشن خواهد کرد: مثلاً چرا شهریار جمهوریخواهان دوآتشۀ حلقۀ دوستان ماکیاوللی -مانند زنوبی بوندِلمونته- را ناخشنود نکرد و چرا جمهوریخواهان سابق دستگاه مدیچی از میان منشیهای ماکیاوللی -مثلاً وِتّوری[xxiii] ـ ندرتاً و با حالت شرمندگی خفیف به این کتاب ارجاع میدهند؟

 هجوی بودن شهریار ایضاً روشن میکند که چرا از میان تمام دستنوشتههای شهریار که به زمان ماکیاوللی برمیگردند (و به نظر میآید که این دستنوشتهها تعداد چشمگیری داشتهاند و ناسخان حرفهای بر تعداد آن‌ها افزودهاند) ما هرگز آن نسخهای که لاجرم بیشترین شانس بقا را داشته است، نیافتهایم. منظورم نسخهای است که به زیبایی میان جلد چرمی قرار گرفته و شکیلانه صحافی شده و به همراه تقدیمنامهاش، به شهریارِ مدیچی اهدا شده است. نه تنها هماکنون چنین نسخهای در کتابخانۀ لورِنتیَن[xxiv] غایب است، بلکه هیچ ردپایی از اینکه این نسخه زمانی در آنجا بوده است نیز وجود ندارد. هیچ مدرکی در کار نیست که وجود چنین نسخهای را ثابت کند. شاید ماکیاوللی با خودش حساب کرده که لطیفه ارزش هزینه کردن اضافی را نداشته است.   

ارجاعات:

 

[i]. Alberico Gentili

[ii]. Baruch Spinoza

[iii]. Jean Jacques Rousseau

[iv]. sarcasm

[v]. ridicule

[vi]. Yahoo

[توصیحات مترجم: جاناتان سویفت در بخشی از داستان مشهورش سفرهای گالیور، گالیور را در میان موجوداتی انساننما تصویر میکند که اسبها بر این موجودات حکم میرانند؛ سویفت این موجودات نیمهانسان را «یاهو» میخواند.]

[vii]. [John] Dryden

[توضیح مترجم: جان درایدن (۱۷۰۰م)، شاعر، منتقد ادبی، مترجم و نمایشنامهنویس برجستۀ انگلیسی بود، وی نخستین کسی است که در تاریخ انگلستان به لقب ملکالشعرا (Poet Laureate) مفتخر شد.]

[viii]. [Thomas] Shadwell

[توضیح مترجم: تامس شَدوِل (۱۶۹۲م.) شاعر و نمایشنامهنویس برجستۀ انگلیسی بود.]

[ix]. The rest to some faint meaning make pretense/But Shadwell never deviates into sense.

[x]. [Alexander] Pope

[توضیح مترجم: الکساندر پوپ (۱۷۴۴م) از شاعران قرن هجدهم انگلستان که عمدۀ شهرتش به سبب اشعار هجوی بود.]

[xi]. در اینجا مراد پوپ از وصف زنندۀ «لرد کپَل» (Lord Fanny)، جان هاروی (John Hervey) -مشهور به لرد هاروی- از رجال مشهور دربار انگلیس در قرن هجدهم است. گفتنی است لرد هاروی شخصیتی دوجنسگرا داشت و گزارش شده که وی احتمالاً با برخی از مردان سرشناس روزگار خویش روابط عاشقانه داشته است. ـ مترجم

[xii]. this painted child of dirt that stinks and stings

[xiii]. rhetorical

[xiv]. منظور نویسنده از برادر پاپ لئون دهم (Pope Leo X) همان جولیانو دیلورنتسو مدیچی (Giuliano di Lorenzo de' Medici) است که ماکیاوللی کتاب شهریار را برای وی نوشت. ـ مترجم.

[xv]. Giulio

[xvi]. Captain Remirro

[توضیح مترجم: رامیرو دِلورکا (۱۵۰۲م.) یکی از فرماندهان چزاره بورجا در جریان جنگهای داخلی ایتالیا بود، عاقبت بورجا وی را به اتهام توطئهچینی قتل خود اعدام کرد.]

[xvii]. منظور نویسنده این است که شهریارانی مثل بورجا، از اشراف و لُردهای خردهپا صرفاً استفادۀ ابزاری میکردند و نهایتاً با پایان دورۀ مفید بودنشان از دستشان خلاصی مییافتند. به دیگر سخن، شهریاران هیچ احترام ویژه و منحصربهفردی برای اشراف قائل نبودند که مانع تعرض به جان آن‌ها شود. ـ مترجم

[xviii]. Il Cortegiano

[xix]. [Baldassare] Castiglione

[توضیح مترجم: بالداسّاره کاستیلیونه (۱۵۲۹م) دیپلمات ایتالیایی و یکی از نویسندگان برجستۀ دوران رنسانس بود. عمدۀ شهرت وی به سبب تألیف کتاب درباری (The Book of the Courtier) است.]

[xx]. Virtù

[توضیح مترجم: ماکیاوللی این واژه را در معانی متعددی به کار میگیرد که نهایتاً قابلیت ترجمه به فارسی ندارد، هرچند بعضی مترجمان معادلهایی چون «هنر» یا «فضیلت» را پیش کشیدهاند.]

[xxi]. متینگلی، ابیات را به زبان اصلی (ایتالیایی) نقل کرده است:

Virtù contro a furore

Prenderà l'arme, e fia il combatter corto;

Chè l'antico valore

Nell'italici cor non è ancor morto.

ما برای ترجمۀ فارسی این ابیات، ترجمۀ انگلیسی هاروی مَنسفیلد را مبنا قرار دادیم:

The Prince, by Niccolò Machiavelli. Trans. and introd. Harvey Mansfield, p. ۱۰۵, ۲nd (corr.) ed. University of Chicago Press, ۱۹۹۸

[xxii]. Petrarch

[توضیح مترجم: فرانچسکو پترارکا (Francesco Petrarca) -متوفای ۱۳۷۴م- شاعر بزرگ عصر رنسانس ایتالیا و یکی از پیش‌گامان نخستین جنبش اومانیسم ایتالیا بود. گفتنی است که ماکیاوللی کتابچۀ شهریار خود را با نقل اشعاری از پترارکا تمام میکند.]

[xxiii]. [Francesco] Vettori

[توضیح مترجم: فرانچسکو وتّوری (۱۵۳۹م)، دیپلمات و سیاستمدار فلورانسی و یکی از اصلیترین منشیان و کاتبان ماکیاوللی بود.]

[xxiv]. Laurentian Library

[توضیح مترجم: کتابخانۀ لورنتین، کتابخانۀ تاریخی شهر فلورانس است که بیش از ۱۱۰۰۰ نسخۀ خطی و حدود ۴۵۰۰ کتاب چاپی قدیمی را در خود جای داده است. تاریخ ساخت این کتابخانه به نیمۀ نخست قرن شانزدهم برمیگردد.]

نظرات مخاطبان 0 1

  • ۱۳۹۸-۰۴-۰۲ ۰۹:۲۸ 0 3

    در سالهای اخیر، حتی بنبادگرایان هم در حد فهم خود متوجه اهمیت ماکیاوللی شده اند
                                

نظر شما