شناسهٔ خبر: 59982 - سرویس کتاب و نشر
نسخه قابل چاپ

نگاهی به کتاب ارنست بلوخ، ابن سینا و چپ ارسطویی؛

خوانشی رادیکال از اندیشه ابن سینا

بلوخ جستار بلوخ جذّاب و عالمانه است، تُراث فلسفی متعلّق به ماتریالیسم نوین سده بیست و یکم را آشکار می‌کند و نشان می‌دهد که آن تنها یک موضوع نادیده‌گرفته‌شده در فلسفه نبوده بلکه در مقاطع حسّاس تاریخ فعّالانه سرکوب شده است.

فرهنگ امروز: استف مارستون*[1]، مترجم: مهدی گل‌پرور روزبهانی**: 

توضیح مترجم: ارنست بلوخ برای فرهیختگان ایرانی کمابیش شناخته‌شده است: از برجسته‌ترین فیلسوفان آلمانی در سده بیستم، که «امید» و «اتوپیا» از مقولات محوری در اندیشه او هستند و دل‌مشغول دین و هنر است. یکی از مهمّ‌ترین آثار بلوخ جستاری است که او با نام «ابن سینا و چپ ارسطویی» نگاشته است. در آنجا بلوخ تلقّی خاصّی از مادّه را طرح کرده و تبار تاریخی آن را تا عصر طلایی تمدّن اسلامی، عصر ابن سینا، و پیش از آن تا دوران یونان باستان، دوران ارسطو، رهگیری می‌کند. جستار یادشده دربرگیرنده خوانشی رادیکال از اندیشه ابن سینا و عرضه روایتی نوآورانه و بحث‌برانگیز از آن به مثابه نیای فکری ماتریالیسم معاصر است. به بیان اسلاوی ژیژک، اندیشمند نام‌دار معاصر، «در شرایط اسلام‌ستیزی امروزی، اثر بلوخ دستاوردی فوق‌العاده است. این اثر نشان می‌دهد که چگونه یکی از مبادی پنهان مدرنیته اروپایی همانا تفسیر ابن سینا از [اندیشه] ارسطو است. اندیشه اسلامی در ریشه‌های تلقّی ما [غربیان] از آزادی و رهایی جای دارد؟ اگر شوکه شده‌اید، کتاب بلوخ را بخوانید!» ترجمه انگلیسی اثر را برای اوّلین بار انتشارات دانشگاه کلمبیا (در نیویورک) به تازگی منتشر کرده و موجب توجّه دوباره‌ای به آن گردیده است. نوشته پیش رو به بررسی انتقادی اثر بلوخ و ترجمه انگلیسی آن می‌پردازد.[2]

***

ما در عصر و زمانی زندگی می‌کنیم که بدترین عواقب نوع خاصّی از تفسیر بی‌محابای ماتریالیسم علمی همگی کاملاً آشکارند، از بی‌تفاوتی آگاهانه نسبت به تخریب محیط طبیعی، تا وخامت بحرانی کیفیّت هوا در شهرهای سراسر جهان، و بالمآل تا تغییرات فاجعه‌آمیز و شاید غیرقابل‌برگشت در اقلیم کره زمین. در این شرایط باید ممنونِ لورن گولدمن[۳] (از دانشگاه پنسیلوانیا) و پیتر تامپسون[۴] (از دانشگاه شفیلد) باشیم که این جستار[۵] را از ارنست بلوخ برای نخستین بار در دسترس مخاطبان انگلیسی‌زبان قرار داده‌اند.

بلوخ[۶] (۱۸۸۵-۱۹۷۷ م.، ۱۲۶۴-۱۳۵۶ ش.) از معاصران نسل نخست مکتب فرانکفورت بود که هم با برخی اعضای شناخته‌شده آن رفاقت داشت و هم در گفت‌وشنود با آنها به مثابه یک دوست منتقد فلسفی درگیر بود. با این حال، تعلّق خاطر وی به اهمّیّت پدیدارهای اجتماعی مانند دین و هنر همگانی (پاپ)، و نیز اتوپیاگرایی پایدار او، وی را از جریان اصلی کنار نگه داشت. همان‌گونه که این مجلّد نشان می‌دهد، موضوع‌های یادشده به هیچ وجه در ابن سینا و چپ ارسطویی غایب نیستند؛ اما آنها به هیچ وجه تعهّد بلوخ را به ماتریالیسم فلسفی اصلاح و تعدیل نکردند. در عوض، همان‌گونه که گولدمن و تامپسون نشان می‌دهند، بلوخ توجّه‌ها را به اهمّیت سنّت ماتریالیستی بدیلی جلب کرد که تاریخ آن تا ابن سینا، فیلسوف اسلامی پیش از سده‌های میانی، عقب می‌رود. با این کار، او پنجاه سال پیش طرد دوگانه‌انگاری را و موضع انتقادی کلّ‌نگر، زمینه‌مند و ارگانیک-گرا[۷] را نوید داد، موضعی که در زمانه ما با ماتریالیسم نوین هم‌بسته شده است.

این چاپ واجد مقدّمه مفیدی از گولدمن است که ابن سینا و چپ ارسطویی را در چارچوب آثار بلوخ و نیز در [چارچوب] رویکردهای مارکسیستی به تاریخ فلسفه قرار می‌دهد. معروف است که سبک نگارش بلوخ در اصلِ آلمانی دشوار است، لذا تحسین‌برانگیزتر خواهد بود که گولدمن و تامپسون آن را در قالب ترجمه‌ای عرضه کرده‌اند که واضح و خواندنی است. خودِ جستار موجز امّا محقّقانه است، با گزیده‌هایی از متن‌های اصلی پشتیبانی شده و استدلالش را مبنی بر اینکه اندیشه ابن سینا پایه‌های گونه‌ای چپ ارسطویی را پی‌ریزی می‌کند با ارجاع به گستره‌ای از فیلسوفان از مفسّران متقدّم اسلامی تا رنسانس اروپایی بنا می‌گذارد. گولدمن همچنین به وضوح نشان می‌دهد که بصیرت و خوش‌بینی بلوخ چگونه با ماتریالیسم بنیانی اندیشمندان سده بیست و یکم از قبیل ویلیام کانلی[۸] و جِین بِنِت[۹] هم‌خوان است.

با تمرکز بر دو روند موازی به لحاظ فکری – اگرچه مجزّا به لحاظ زمانی – در تفسیرهای فلسفی اسلامی و مَدرسی از ارسطو، بلوخ مطرح می‌کند که دسته‌بندی یکسانی در هر کدام از دو سنّت سربرآورد. در یک رشته از تفسیرها، که او راست ارسطویی می‌نامد، اندیشمندان تلاش کردند مابعدالطبیعه ارسطویی صورت و مادّه را در راست‌کیشی[۱۰] دینی جا دهند، با مربوط‌ساختن مادّه به امور دنیوی و [مربوط‌ساختن] صورت به جنبه‌های روحانی زندگی، همراه این دلالت ذاتی که دومی عرصه برتر است. در رشته دیگرِ تفسیرها، یعنی چپ ارسطویی، صورت و مادّه ارسطو متّکی به یکدیگر دیده می‌شدند، در پویشی که در رفتار طبیعت متجلّی می‌شد وجود داشتند و عمل می‌کردند، بدون اینکه هیچ‌یک اولویت مابعدالطبیعی یا اخلاقی به خود بگیرد.

بلوخ استدلال می‌کند که جادادن فلسفه ارسطو در آموزه‌های دینی – که از پیش متعهّد به برتری امور روحانی هستند – پایه‌های خوانش بی‌خاصیتی از ماتریالیسم را پی‌ریزی می‌کند که تا به امروز اندیشه غربی را در باب علم تحت تأثیر قرار داده است. در حقیقت، بلوخ با استناد به شکنجه و اعدام جوردانو برونو[۱۱]، فیلسوف رنسانس، قویا اشاره می‌کند که انقلاب علمی سده هفدهم عملًا در برابر دعاوی نهادهای کلیسایی (از دسته‌های مختلف) در خصوص مرجعیت در امور معنوی تسلیم شد، به عنوان بهایی که ارزش داشت پرداخت شود تا به فاصله‌گرفتن از راست‌کیشی مدرسی در کنش علمی و نتایج علمی اجازه داده شود. کنش علمی و فلسفه علم حاصل‌شده که مبتنی بر رویکرد مکانیکی بود دستاوردهای بسیاری داشت، امّا در این میان شُماری عقاید توجیهی خودارجاع را درباره دامنه مناسب و ماهیت کنش خود بسط داد.

با وجود آنکه پژوهش‌های بلوخ هم گسترده است و هم گیرا، امّا جای سؤال دارد که آیا خوانش‌های او از منابع باستانی و سده‌های میانی برای متخصّصان این حوزه‌ها متقاعدکننده است. تلقّی ارسطو از مادّه و صورت موضوع مناقشه‌های تفسیری مبسوطی است، که بر آنچه ما از متن‌های خود او می‌شناسیم و نیز بر مواجهه شارحان با آنها در طی قرون و اعصار گسترش یافته است. شرح‌های خود ابن سینا، هرچند به یقین هم در داخل [جغرافیای] اسلام و هم توسّط مدرسی‌های مسیحی مورد مناقشه بوده است، اغلب سنخی از ارسطوگرایی را پیش می‌نهد که تا حدودی نوافلاطونی است و او را آشکارا در قالبی ماتریالیستی نمی‌اندازد، حتّی ماتریالیسمی پویا که بلوخ آن را در گیرودار استقرار کلامی-فلسفی سده‌های هفدهم و هجدهم گم‌شده می‌انگارد. بازشناسی دیون فلسفی مربوط به اندیشه خود (یا مربوط به انگیزه‌های خود – آنگونه که بلوخ نشان می‌دهد، تلقّی مارکس از ماتریالیسم فراتر از [ماتریالیسم] ریاضی و مکانیکی رفت) عمل مهمّ و بالقوّه ثمربخشی است؛ منظورکردن سرچشمه‌های آن دیون در روایتی سده-بیستمی از طبیعت‌گرایی (آن هم طبیعت‌گرایی که اعتراف شده نامتعارف است) کاملًا چیز دیگری است.

با این پیش‌زمینه، به‌جا است انتخاب بالنسبه غریب بلوخ از متن‌های مؤید و شرح آنها را، که بخش پایانی مجلّد را شکل می‌دهند، ملاحظه کنیم. دست‌کم باید بگوییم شگفت‌انگیز است کسی که به دلالت‌های پویش صورت و مادّه موجود در [اندیشه] ارسطو برای ماتریالیسم اهتمام دارد به صراحت به سماع طبیعی (فیزیک)[۱۲] متمسّک نشود، یعنی به جایی که ارسطو منحصراً به بررسی این موضوع پرداخته است. مطلب شگفت‌آور دیگر آن است که چقدر کم از ابن سینا در میان این گزیده‌ها می‌یابیم. [گزیده‌هایی] از سایر فیلسوفان اسلامی بیشتر آورده شده است، شامل ابن رشد، شارح دست‌راستی ارسطویی؛ و نیز از جوردانو برونو، که به عنوان انگیزه واقعی بلوخ برای پیش‌فرض‌گرفتن چپ ارسطویی پدیدار می‌شود.

جستار بلوخ کمتر مجاب‌کننده می‌شود، دست‌کم برای منِ مخاطب، در آنجا که او از محدودیت‌های ادّعایی در [اندیشه] پیشینیانش از زمره چپ ارسطویی ابراز ناخرسندی می‌کند و گام برمی‌دارد تا پیشنهاد دهد که چگونه هنر بصیرتی را در باب شیوه‌های کار ماتریالیسم پویا و فرا-مکانیکی فراهم می‌آورد، ماتریالیسمی که به زعم او در آثار ایشان ناتمام عرضه شده است. اعتراض بلوخ هم به ارسطو و هم به مفسّران او این است که آنها پویش صورت-مادّه را عملاً در حیطه یک نظام بسته[۱۳] محدود می‌کنند که آن نظام بر اساس تعهّدات غایت‌انگارانه موجود در مابعدالطبیعه آنها لازم آمده است. نسخه خود او از ادراک این پویش، انگیزه‌اش را از مفهوم هگلی گایست[۱۴] می‌گیرد. امّا با این کار، بلوخ خود را در معرض محکوم‌شدن با همان اتّهامی قرار می‌دهد که او بر پیشینیان ارسطویی‌اش نشانه می‌گیرد. چه خود گایست را می‌توان این‌چنین فهمید که با گونه‌ای غایت‌انگاری درپیچیده است، محتوایی در حال انکشاف به نحو پویا در ضمن سلسله خاصّی از شرایط (مادّی) شکل می‌گیرد امّا جهت آن را فرآیندی عینی از لوگوس[۱۵] که در اندیشه آدمی نشانده شده تعیین می‌نماید. از این رو دشوار است که مفهوم گایست را بدون تمسّکی به غایت‌انگاری معنادار کرد، هرچند غایت‌انگاری از [قبیل] جهت یا خطّ؛ و چنین غایت‌انگاری ضمنی را به سختی می‌توان گشوده‌تر، یا به تعبیر بلوخ کمتر بت‌پرستانه، از غایت‌انگاری حلقه انگاشت که او به چپ ارسطویی متقدّم نسبت می‌دهد. در متعهّدشدن به تبیینی که بر اساس آن مادّه و صورت ارسطویی ترکیب می‌شوند تا در ضمن گایست مستحیل شوند، بلوخ نیروی بصیرت خودش را در باب پویش صورت-مادّه ارسطویی به مثابه یک نظام گشوده[۱۶] از دست می‌دهد. این در بخش پایانی جستار از همه جا آشکارتر می‌شود، در توصیف بلوخ از هنر به مثابه نیرویی هم رهایی‌بخش و هم تعالی‌بخش؛ در این رابطه، با پرسش پنهانش، «رهایی‌بخش برای چه؟»، اتوپیاگرایی بلوخ جلوه می‌کند. گولدمن به ما خاطرنشان می‌سازد که بلوخ اتوپیاگرایی انضمامی خاصّ خود را به مثابه یک گرایش خوش‌بینانه تلقّی می‌کرد، فلسفه‌ای برای امید و خلّاقیت تحقّق‌پذیر؛ امّا دشوار است فراموش کنیم که تمنّیات اتوپیایی که بلوخ از ما می‌خواهد به مثابه امور ذاتی برای خود اخذ کنیم تنها همان‌هایی هستند که با تصویر خود بلوخ از رشد بشری مطابقت دارند. علی‌رغم تلاش وافر بلوخ برای وارسی پیامدهای این اصل که جهان سرزنده و خود-متطوّر است، آنچه به عنوان بیان معتبری از این نظام گشوده به شمار می‌آید بعید است که از نیروی هنجاری متعلّق به تعهّدات سیاسی-فلسفی خود بلوخ فراتر رود.

با وجود این تحذیرها، جستار بلوخ جذّاب و عالمانه است، تُراث فلسفی متعلّق به ماتریالیسم نوین سده بیست و یکم را آشکار می‌کند و نشان می‌دهد که آن تنها یک موضوع نادیده‌گرفته‌شده در فلسفه نبوده بلکه در مقاطع حسّاس تاریخ فعّالانه سرکوب شده است. جستار مقدّماتی گولدمن به تفصیل بیان می‌دارد که چگونه بلوخ دغدغه داشته تا تلقّی ارسطویی از مادّه خودمختار[۱۷] را در برابر تصویر مضیق از مادّه – که در آن «همه چیز نزد خود حاضر است، به نحو مکانیکی حاضر است» – تثبیت کند، تصویری که در علم مدرن به ارث رسیده است؛ نیز اشاراتی دارد در قبال قیودی که راست‌کیشی دوگانه‌انگار پسا-دکارتی بر کاوش‌های علمی ما از جهان و بر فهم سیاسی ما از امکان‌های آن تحمیل کرده است. گولدمن و تامپسون تلاش کرده‌اند تا اثر مهمّی را مورد توجّه ما قرار دهند؛ پرسش اکنون این است که چپ معاصر ما آیا دستمایه لازم را در اختیار دارد تا بصیرت‌های روش‌شناختی آن را به نحو مؤثّری به کار گیرد.

ارجاعات:

* دانش‌آموخته دکتری در دانشگاه لندن

**عضو هیأت علمی دانشگاه صنعتی امیرکبیر (پلی‌تکنیک تهران)


[۱]Steph Marston

[۲] این نوشته به زبان انگلیسی در مجله اینترنتی «مارکس و فلسفه- نقد کتاب» (Marx and Philosophy Review of Books) به تاریخ ۵ تیر ۱۳۹۸ (۲۶ ژوئن ۲۰۱۹) منتشر شده و از آدرس زیر قابل دسترسی است:

https://marxandphilosophy.org.uk/reviews/۱۷۰۸۵_avicenna-and-the-aristotelian-left-by-ernst-bloch-reviewed-by-steph-marston/

در مکاتبه مترجم با نویسنده (به تاریخ ۲ مرداد ۱۳۹۸)، وی اظهار داشت که آن را به هنگام گذراندن تعطیلات در ایران نگاشته است.

[۳] Loren Goldman

[۴] Peter Thompson

[۵] essay

[۶] Bloch

[۷] organically-oriented

[۸] William Connolly

[۹] Jane Bennett

[۱۰] orthodoxy

[۱۱] Giordano Bruno

[۱۲] Physics

[۱۳] closed system

[۱۴] Geist

[۱۵] logos

[۱۶] open system

[۱۷] self-determining

مشخصات کتاب:  ارنست بلوخ، ابن سینا و چپ ارسطویی، ترجمه انگلیسی از لورن گولدمن و پیتر تامپسون، انتشارات دانشگاه کلمبیا، نیویورک، ۲۰۱۹ م.

نظر شما