نوشتهی استيو فولر
ترجمهی مرتضي قدمگاهي
اشاره
چكيدهاي كه استيو فولر بر اين مقاله نوشته است، به روشني گوياي دغدغهی وي كه معطوف به جهان امريكايي، انگليسي است، خواهد بود. اما پرداختن به اين مقاله در فضاي فعلي جامعهی ايران، با در نظر گرفتن نكاتي چند، ضرورت مییابد. در فضاي فعلي كشور ما، نوعي پراكندگي در سیاستگذاریهای علمي به وضوح قابل رؤيت است. به طور كلي، دو نظام آموزشي رسمي حوزوي و دانشگاهي در كشور فعاليت میکنند. ميدانيم نظمي كه بر نظام فعلي درسي رايج در حوزههاي علميه حاكم است، برخاسته از نظمي است كه شيخ مرتضي انصاری (رحمت الله) بنياد نهاده و به موازات اين نظام علمي ريشهدار، نظام علمي ديگري در دانشگاه، عمدتاً با تأثير از رویهی رايج در جهان غرب، شكل گرفته است. افزون بر اين، حدود كمتر از يك دهه است كه رتبههاي نظام علمي كشور و به تبع آن، كتب منتشره و نظاير آنها شده و اين مسئله نه تنها صرفاً تعداد ISI «مقالات علمي، پژوهشی»، تعداد تعيين حدود علم، به شدت متأثر و محدود به دانشگاه نبوده، بلكه در محافل حوزوي نيز رايج شده است. آنچه در اين ميان نگرانكننده به نظر میرسد، سست شدنِ محتواي علم، بالاخص علوم بومي، در يك بستر تاريخي درازمدت به بهاي افزايش كميت آن و ميراثي است كه از اين دوره براي تاريخ علم، بالاخص علوم حوزوي بر جاي خواهد ماند.
مقالهی استيو فولر، فارغ از نتیجهای كه میگیرد، باب انذار نسبت به وضعيتي را باز میکند كه در آن ملاك و سیاستگذاری علم، نه نيازهاي بومي جامعهی امروز و نه نيازهاي نظري و علمي سنت دينيمان، بلكه ضرورتهایی است كه از جامعهی غرب به جامعه و تاريخ ما تحميل شده است. فولر ما را در اين مقاله نسبت به تبعات وضعيتي آگاه میکند كه علم، در جهان غرب با تأثير از سیاستگذاریهای اقتصادي و گاه سياسي و البته در پاسخ به نيازهاي بومي آن جهانِ به شدت سكولارشده، است. مرور اين مقاله از اين دريچه، افزون بر اينكه به خوبي خط بطلاني بر جهانشمول بودن علم مدرن میکشد، روند سكولاريزاسيون علم مدرن را بيان میدارد و ایدهی نياز به علم بومي، ديني را تقويت میکند و به خوبي نشان میدهد كه علوم انساني و سیاستگذاریهای منبعث از آن در كشور ما، تا چه اندازه متأثر از اين مسير شده است.
چكيده
مقایسهی جريان سكولاريزاسيون علم، با جريان جداييِ كليسا و دولت، منجر به سلب هزینهها و بودجههاي علمي از عهدهی دولت میشود، مگر در مواردي كه مستقيماً بر موضوعات سياست عمومي اثرگذار است. بحث من بر سرِ شدت يافتن اين جريان است كه پيش از اين، جهانِ اروپايی، آمريكايي را درنورديده است. سپس جزئيات برخي از ادله و مفاهيم سياسي، از جمله سوابق تاريخي در رويكردهاي قرارداد نوين، پيرامون نقش دانش در سياست عمومي را به تفصيل خواهم كاويد. در ابتدا بحث را با مرور نحوهی سكولاريزاسيون عالم مسيحيت آغاز میکنم كه به نظر میرسد به نحو تنگاتنگي با استيلاي اجتماعي علوم طبيعي گره خورده است. آنگاه به بررسي اسباب و شرايط جديدتري كه در سكولاريزاسيون علم نقش داشتهاند، میپردازم كه در طي آن نشان خواهم داد افزايش حمايت دولتي از تحقيقات علمي در دوران جنگ سرد را بايد نوعي تحريف و اشتباه تاريخي دانست، مسئلهاي كه هم اكنون در حال فائق آمدن «دولت» بر آن هستيم. با وجود اين، من همچنان نقش بسيار عمدهاي را در گسترش عمومي ميراث علمي موجود براي به عنوان نخستين و اصلیترین نهادي كه موجب بقاي دانشگاه خواهد شد، قائل هستم.
مقدمه
جامعه شناسي به مثابهی دو عاملِ مقدسكننده و سكولاركنندهی علم
امروزه بسياري از دانشمندان، جامعهشناسان را مسئول بحران كنوني روابط عمومي علم تجربي ميدانند. جامعهشناسان يقيناً در معرفي علوم طبيعي به عامهی مردم نقش عمدهاي داشتهاند.1 ايشان از طريق تحقيقات قومنگاري و تاريخي نشان دادهاند كه فعالیتها و كارهاي، روزبهروز آزمايشگاهي را میتوان در چارچوب مشابهي به مانند هر گونه فعاليتي با سطح رقابت و تأمين مالي بالا تشريح کرد. «حقیقت»، «عقلانیت» و «عینیت» فرضیات متافيزيكي هستند كه جامعهشناسان معاصرِ علم، براي درك نحوهی كاركرد علوم به آنها نيازي ندارند. اما سؤال اينجاست كه چگونه بايد به معتبرترين نهاد جامعهی معاصر، مادامي كه خود با همين روش جامعهشناسي شده است، بنگریم؟ این پرسش چکیدهی طرح نگارنده از معرفتشناسی اجتماعی را بیان میکند.
با وجود اين، پيش از آنكه به اين پرسش پاسخ گوييم ابتدا میبایست به تصديق يك طنز تاريخيِ ژرف اقرار كنيم. از قرار معلوم، جامعهشناسي را به واسطهی آنكه از ابتدا، علم را بر پايهاي بنا كرده است كه اكنون در حال فروپاشي است، میتوان سرزنش كرد. حال آنكه علوم طبيعي را از جهات گوناگون میتوان معتبر دانست، اما نه از اين جهت كه آنها صرفاً به خاطر اينكه اندوختهاي مناسب براي آمال و آرزوهاي نجات دنياي غرب باشند جايگزين مذهب شدهاند. اين افتخار (آنچنان كه هست) به (آگوست كنت 1857-1798) تعلّق دارد، كسي كه پیکرهی انديشه را در سه قسمت فلسفه، تاریخ و نبوت پدید آورد و علوم طبیعی جانشینان کلیسای كاتوليك رومي -به عنوان كليددار شهر خداي زميني كه جانشين كليساي كاتوليك روم شده است- را با {روغن مسيحيت} تدهين كرد. نام آن پيكره را اثباتگرایی2 و نظم دمیدهشده بر آن را جامعهشناسی نهاد. زماني كه كنت مأموريت، يا به عبارت بهتر رسالت خود، جامعه را در دههی1820 آغاز كرد، بيشتر فعالان عرصهی علوم طبيعي، خود را شایستهی اين تدهين نمیدانستند. فیالواقع فلاسفهی علوم طبیعی، مورخان علوم طبیعی و دانشمندان علم مکانیک که همگي را تحت عنوان دانشمند میشناسیم، حتي رسالت مشتركي ميان يكديگر نمییافتند. با وجود اين، ديري نپاييد كه همگي تصویر کنت را سرلوحهی كار خود قرار دادند.
کنت از ملاحظات فلسفی و تاریخی نقش دانش نظاممند در جامعه به جامعهشناسی رسيد. اين ديدگاه وي را قادر ساخت كه ميان ماهيت جوهر پیکرهی دانش و عملكرد صورت آن، در دورهاي خاص، در جامعه تمايز قائل شود. اين اختلاف، عبارت ازسكولاريزاسيون بود، جرياني كه از طريقِ آن، مسيحيت جايگاه و نقش سنتي خود را در مقام مرجعيت دانش و قدرت سياسي از دست میداد. اگرچه كنت اين سكولاريزاسيون را فراتر از اختلاف ميانِ ماهيت و عملكرد صورت میدید؛ زیرا معتقد بود حتي پس از بياعتبار دانستن ماهيت دانش ديني، اين پرسش همچنان باقي میماند كه كدام نهادها در صورت وجود در جهت كاركردهاي اجتماعي سنتي گام خواهند برداشت. كنت، كم و بيش متقاعد شده بود كه علوم طبيعي در مجموع، به خوبي میتوانند نقش دين را در دوران بعد از مسيحيت ايفا كنند. با وجود اين، از آنجايي كه خود كنت براي مدتي شديداً دغدغهی آن را داشت كه كداميك از دانشمندان میتوانند جايگزين مناسبي براي بزرگان و مشايخ آيين كاتوليك در روزشمار مقدسِ سكولار وي شوند، شمار كمي از مفسران، صراحتاً تمايل به پذيرش اين مسئله داشتند كه رؤياي كنت، تا حد زيادي به واقعيت پيوسته است.
ما اكنون در میانهی دوران دوم سكولاريزاسيون هستيم؛] يعني دوران [سكولاريزاسيون خود دانش. با وجود اين، علم به منابع و سرچشمههاي گستردهتري تعلق دارد و بيشتر از مسيحيت يا اسلام با نيروهاي اقتصادي و سياسي جهاني گره خورده است، اگرچه كه عملكرد اجتماعي علم در همه جا يكسان نيست. آنچه در ادامه میآید بيشتر از همه در مورد ملل اروپايی، آمريكايي صدق میکند «سه علمگرایی «که تا نیمهی قرن بيستم، رهبر بلامنازع پيشرفت علم بودند و اكنون طلایهدار جريان سکولار کردن آن هستند. با اينكه هنوز هم در علمگرایی3 در خارج از دنياي غرب و به خصوص در ميان طبقهی روشنفكران در حال رشد است، شواهدي دال بر اين مطلب وجود دارد كه نشان میدهد جريان سكولاريزاسيون غرب، غالباً تحت عنوان پسامدرنیت4 احیای قالبهای بومی دانش و قالبهای مذهبی آن را كه تا مدتها در علوم غربي ناديده انگاشته میشد، امكان پذير ساخته است. لكن براي درك اين مطلب كه چگونه جريان عرفيگرايي اين بار نيز ممكن است به پايان برسد، نيازمند آن هستيم تا احتمال اصلي وقوع آن را مورد آزمون قرار دهيم.
موج نخست عرفيگرايی (سكولاريزاسيون)
سكولاريزاسيون مسيحيت با ضبط اموال كليسا توسط دولتهای ملي اروپايي در قرن هفدهم و به صورت خاص پس از پيمان «وست فالیا»5 در سال 1648 كه بر نزاع 100 سالهی مذهبي در سرتاسر اروپا خاتمه داد، آغاز شد. سكولاريزاسيون در فرانسه به اين مسئله اشاره داشت كه حدود اختيارات مرجعيت ديني، محدود به پيروان مذهب مورد نظر بود. يكي از نتايج قابل توجه فراوان اين حقيقت قانوني، احياء تبليغات مذهبي در قالب استراتژي براي جذب پيروان در محيط بازاري بود كه به يكباره براي مذهب ايجاد شده بود. رشد متعاقب فرقهی اونجِليسم6 مسيحي به سادگي نشان دهندهی آن است كه اين رقابت براي مسيحيان، زماني اتفاق افتاده كه مذهب، ديگر حالت انحصاري محفوظ را نداشته است.
در نگاهي به گذشته، میتوان جدايي قانوني كليسا و دولت را به نفع هر دو طرف دانست. از سويي اظهارات ديني، با استنكاف دولت از اعطاي حقِ مرجعيت مطلق به دين، از گزند ملاحظات سياسي در امان ماند. از طرف ديگر، دولت توانست در جايگاهي فراتر از مناقشات فرقهای كه در گذشته، منشأ بيثباتي سياسي بودند، قرار گيرد. هرچند در 150 سال بعدي، اندیشهها و تفكرات ثانويهاي در باب مزاياي كلي سكولاريزاسيون به منصهی ظهور رسيدند. انقلابهای، «صنعتی» و «فرانسه» هر كدام به نحوي، تغییر موضعهای اجتماعي چنان قدرتمندي را در عرصهی اجتماع به وجود آوردند كه روشنفکران را به تجديد نظر در اين دعوي روشنگري واداشت كه آزمون حقيقي ايمان، زماني خود را نشان خواهد داد كه پس از فروريختن بنیانهای مادي، همچنان بتواند مرجعيت خود را حفظ كند. اغلب، نظر بر اين بود كه ثبات طولانيمدت اجتماعي، در پذيرش برخي از ديگر نهادهاي موجود در وضعيت مقدس بلامنازعي نهفته است كه كليساي كاتوليك تا پيش از اصلاحات از آن بهره میجست. امروز كه جامعهشناسان تحقيقات نظري خود را در اظهار شگفتي در باب زمينههاي نظم اجتماعي آغاز کردهاند، مجدداً اين معماي 200 ساله در ميان ايشان مطرح شده است. گرچه آگوست كنت، نخستين جامعهشناس، تصريح داشت كه زمينههاي نظم نوين اجتماعي در علوم طبيعي نهفته است.
نظریهی به واقع جديد اين بود كه در قرن هفدهم، دستاوردهاي علمي در راستاي بسط و تشريح بخشهای مبهم كتاب مقدس انجام میشد، همان گونه كه ابهامات و غوامض متون مشركان میتوانست در جهت دسترسي به نيروهايي باشد كه در كتاب مقدس از آنها نهي شده بود. «خرد محض»7 عنوان اطلاقشده به اين سرچشمههاي نخستين دانش بود كه گاليله و نيوتن هر دو بدان متوسل شدند تا به آنچه كه ما اكنون با نام ابداعات علمی «اصيل» و برجستهی ايشان میشناسیم، اعتبار بخشند. كاملاً روشن است كه اين افكار مدرن با مأموريت روشنفكري خودگماشته براي ابهامزدايي از مذهب انس گرفتهاند. علوم طبيعي در طول انقلابِ به اصطلاح علمي با بنگاههاي صنعتي و نظامي كه مكمل و نه رقيب مذهب بودند، همسو بودهاند. اين امر نه تنها در منشور انجمن سلطنتي كه اعضاي خود را از ورود به نزاعهای مذهبي منع میکرد كه در غياب عمومي علوم در دورههاي دانشگاهي تا دو قرن پس از خود، همچنان مشهود بود.
تا سال 1850، علوم طبيعي به طور جدي به دنبال كشف واقعيات نهايي طبيعت، آن گونه كه امروزه در تعقيب آن هستيم، نبود. اين كوشش، عمدتاً در تصرف انديشمندان الهیات بود كه در آن موقع، هنوز رياست دانشگاهها را در دست داشتند. علوم، صرفاً سرچشمهاي از نكات مفيد براي بهبود اختراعات و كنترل بخشهای محدودي از محيط بود. ظرافت رياضي، توصيف نيوتن از جهان مادي به عنوان نشانهاي از آفرينش خداوند، به خوبي میتوانست نقش خود را در دعاي روز یکشنبهی كليسا بازي كند، اما از پسِ شيطنت اين بدطينتي ساير علوم حقيقي نمیتوانست برآيد. بر خلاف تصويري كه «توماس كوهن» ترسيم نمود «فيزيكدانان» و «شيميدانان» این دوره، خود را وقف حل مسائل خویش، تعريف بر طبق افاضات پارادايم نيوتن نکردند. در حقيقت، به طور دقيق میتوان گفت كه فيزيكدانان و شيميدانان هنوز به مفهوم شاغلان حرفهاي در اين زمینهها وجود نداشتند. با اينكه واژهی دانش مدت مديدي و عمدتاً به جهت ارجاع به موضوعات هنرهاي آزاد كلاسيك استعمال میشده، لغت «دانشمند» به معناي شاغلِ تمام وقت متخصص در علوم طبيعي، تا سال 1833 هنوز وارد زبان انگليسي نشده بود.
وضعيت غیرحرفهایِ و آماتور علم تا اينجا خيلي مدنظر نيست. كما اينكه اين مسئله، موجب سردرگم شدن مورخاني شده است كه علاقهمندند جريانِ اطلاعات را تا سرچشمهی اصلي «تحقيق و توسعه»8 که انقلاب صنعتي ناميده میشود، دنبال كنند. با وجود اين، ما میتوانیم از طريق مقایسهی خصیصهی اجتماعيِ علم از 200 سال پيش تا آنچه كه امروزه در ظهور فرهنگ كامپيوتر [هاي] شخصي به آن رسیدهایم، به دورنمايي از اين موضوع دست يابيم. در اينجا با جريان شديدي از فعالیتهای علمي مواجه هستيم، اما تنها مقدار بسيار كمي از اين جريان از دروازهی سازوكارهاي آكادميك و محيط دانشگاهي میگذرند. بدون تعارف، جالبترین توسعهها در فرهنگ در كامپيوتري خارج از دانشكدههاي علوم كامپيوتري رخ داده است. هرچند تعداد زيادي از «هكرها» در زمينههاي مختلفي فعاليت میکنند كه در اين توسعهها نقش بسزايي داشتهاند و مشخص كردن آنها كار دشواري است. به عنوان مثال، [میتوان پرسيد] كجا يك برنامهی كاربردي جديد به وجود میآید، چگونه گسترش مییابد يا حتي اينكه آيا اصلاً قابل اعتماد است؟ نشريات و مجلههاي كامپيوتري محبوب، با علاقهی زيادي كه در تبليغ كردن آنها به عنوان يک «پدیدهی» چشمگير دارند، خودبهخود به عنوان يك منبع خيالي و نادرست همچون معلومات موثق كامپيوتري عمل میکنند. با اين حال، موضوعاتي چون «آزمون و خطا»، «تمركززدايی» و ماهيت كار شخصي با كامپيوتر، به ندرت براي جلوگيري از رشد هكرها مورد استفاده قرار میگیرد، برعكس، اين مسئله میتواند منبع الهامبخشي براي تازهواردان اين عرصه باشد تا براي تفريح يا احياناً سود، به بخشهای فضاي مجازي خودشان تقسيم شوند. با اين حال، بسيار گمراهكننده خواهد بود اگر بگوييم دوستداران فرهنگ كامپيوتري همگي مشغول جستوجوي منظم براي حل مشكلات اساسيِ واقعيت مجازي هستند.
اگر علوم طبيعي 200 سال پيش بسيار شبيه فرهنگ كامپيوتري امروزه بوده است، آنگاه به راحتي میتوان تصور كرد، نبرد دشوار روابط عمومي براي تبديل آنها به موضوعات مناسب دانشگاهي همچنان باقي مانده است. بدگماني بر همهی جوانب سايه افكنده است. بسياري از دانشمندان، آزادانديشانِ دينيِ خودرأی بودند كه اين ديدگاه روشنگري را پذیرفتهاند كه دانشگاهها، آخرين تكيهگاههاي آموزههاي منسوخ و دگم بودهاند. روحانيون به دليل عدم شباهت كار آزمايشگاهي با كار كارگران يك كارخانه، نه تنها به طرفداری و تمجيد از آن نپرداختند، بلكه زبان به طعن آن نيز گشودند. تا اينكه ويليام ويول9 استاد دانشکدهی تثليث دانشگاه كمبريج (1866- 1794)، يك كشيش انگليسي باسابقه كه استاد كانيشناسي بود، به اين وادي قدم گذاشت، به عنوان طرف انتقاديِ فارادي، ميل و داروين. او سلطانِ مداخلهی ميانرشتهاي بود. همو بود كه علم را به عنوان يك رسالت با ساختن کلمهی «دانشمند» نامگذاری كرد. علاوه بر اين، ويول جايگاه بهتري نسبت به همعصرِ فرانسوي نابغهاش، آگوست كنت، براي ابداع دوبارهی تاريخ علم در شكل و صورت داستان رستگاريِ مسيحي، داشت.
در برخی از جزوههاي چاپي و نقدنامهها كه در دهههای 30 و 40 قرن نوزدهم منتشر شد، ويول آشكارا بيان كرد كه اگر بنيان الهياتي «دانشگاههای قديمی» (آكسفورد و كمبريج) نتوانسته علوم را در برنامهی درسي هنرهاي آزاد داخل كنند، دانشجويانشان آمادگی كافي براي به دست گرفتن زمام امور جامعهی سراپا صنعتيشدهی امروز را ندارد. در واقع بسياري از صنعتگران ثروتمند، از مدتي پيش، ابتكار وقف و كمك مالي به دانشگاههای بزرگ كلانشهرهاي بريتانيا را در دست گرفته بودند. [بنابراين] بنيان اين دانشگاههای جديد، بر اساس اين منطق صنعتگران شكل گرفت كه علم موظف است چه چيزي را به بشريت ارائه كند. برنامهی درسي آنها بر محور مهارتهای تجاري، نه بر رشتههاي تئوريمحور ايجاد شد. اين مسئوليت به عهدهی ويول گذاشته شده بود تا اين رويه را از طريق رواج تصويري از پيشرفت علمي كه بتواند شديداً بر همهی مورخان بعدي و فيلسوفان علم اثر بگذارد، به مسير اصلي خود بازگرداند. در واقع اين تصوير، [اكنون] تا حد زيادي به ماهيت ثانوي خود بدل شده است تا آنجا كه ارزش پژوهش اينكه چگونه به كار نيازهاي ضروري ساختمان دانشگاه قديمي «ويول»10 آمده بود را دارد.
حركت اصلي و اساسي عبارت از تئوريمحور شدن علم بود. «تئوری» به معناي دانش نظاممندی كه برگرفته از زمينههاي عيني، مورد توجه علم است. از اين رو بيشتر به فلاسفه و متأهلان مربوط میشد (ریشهی يوناني لغت «theology» و «theory» با «theos» مشترك است) تا با مهندسين مكانيك و ديگر دانشمندان واقعی.11 امروزه به تبعيت از «کوهن» است كه ما میتوانیم به روشني از وجود علم عادی سخن بگوييم كه در سایهی حمايت يك «پارادايم» اجرا میشود. يك تئوري جامع كه اساساً به مثابهی زمينه و طرح تحقيقات بعدي است. هرچند، با پذيرش چنين تصويري، ما به طور ضمني منظور ويول را پذیرفتهایم كه يك دانشمند شايسته، پيش از آنكه مجوز فعاليت علمي بگيرد، كم و بيش میبایست در فضاي آكادميك سنتي آموزش ببينند.
ويول براي آنكه نشان دهد چرا بنيان علم، اغلب خارج از دانشگاه، در شرايط نسبتاً گوناگون مورد آزمون واقع شده است، نيازمند داستاني است كه چگونه شكلگيري يك پارادايم را نشان دهد. در اين داستان تصوير شاخههایی كه به يك رود اصلي میریزند به عنوان يك تصوير بديعِ اثرگذار به نمايش گذاشته شده است. ويول براي اينكه نشان دهد چگونه اصول دانش توسط كوپرنيك، گاليله و كپلر كشف شده بود، موضوع «مكانيك نيوتنی» را در برنامهی سخنرانیهای یکشنبههایش قرار داد تا بدين وسيله بنياد متمركزي براي پیشرفتهای بعدي در تاريخ فيزيك را فراهم كند. هركدام از پيشگامان نيوتن كه از آنها نام برده شد، محققان حاشيهاي بودند كه اکتشافاتشان به تنهايي نامعقول به نظر میرسید. هرچند در كنار يكديگر میتوانند به عنوان تكههاي ضروري يك تصوير جهاني بزرگتر، عقلاني و منطقي جلوه كنند. ويول، پيشنهاد كرد كه اكنون كه اين علم به تخصصهای بسيار متفاوتي تقسيم شده است، بيش از هميشه الزامي است كه دانشگاهها اين سيل فعالیتها را به سمت تعاليبخشي هدايت كنند. نه تنها دانشگاهها میبایست برنامهی درسیای براي فعاليت دانشمندان تنظيم كنند، بلكه بايد آماده باشند تا با توجه به بدنهی بزرگتر دانش علمي مشترك، قضاوت دربارهی درستی اكتشافات مورد ادعاي خود را از سر بگذرانند.
بنابراين او به طور مشابهي كار تفكيك فلسفي بستر «اكتشاف»12 از بستر «توجيه»13 را آغاز كرد. ويول معتقد است يك كشف، هيچگاه به طور شايستهاي علمي نمیشود مگر اينكه به وسیلهی مرجع آكادميك شايستهاي توجيه شود؛ يعني بر اساس تصوير ديگر ويول، فردي بعدها [پيدا شود و] آن را بر روی «نقشهی دانش» نشان دهد. سرايت كردن اين ذهنیت به دستگاه اداري كشور، منجر به استقرار دفتر ثبت اختراع به عنوان بخشي از موزهی بريتانيا شد كه مختص ثبت اختراعات جديد و صدور رأي براي ادعاي مالكيت معنوي افراد بود. در بخش بعد به تمايز مشهور ويول باز خواهيم گشت.
با وجود تمام اثرگذاریهای ويول بر معاني و حساسیتهای علمي مدرن، چه بسا وي در روزگار خود به عنوان مدافع تطابق علم و الهیات معروفتر بوده است. مانند بسياري از دانشمندان مخترع در زمان ما (كه بيشتر شامل شیمیدانها و مهندسان است تا الهيدانان). ويول معتقد بود كه علوم طبيعي، مهندسي معكوس طرح جهانِ ساعتوار خداوند است. اگرچه بدان گونه كه منطق عرفيگرايي نشان میدهد، کفهی «علمی» اظهارات سازگارپذيري او سنگینتر از کفهی «دينی» آن است. همان طور كه الهیات انحصارش را بر مسائل غايي از دست داده است، حرفههاي علمي نيز در معرض گرماي فرزانگي ديني قرار گرفتهاند. تنها زمان كوتاهي وجود داشت پيش از آنكه علم بتواند شروع به بازسازي الهیات در شكل و شمايل خود كند و از آن به عنوان مبنايي براي به چالش كشيدن مرجعيت ديني استفاده كند.14
در حقيقت اين جريان پيش از اين در آلمان و با ظهور الهیات تاريخي، انتقادي و تصوير چندگانهی زندگي عيسي مسيح و اطلاعاتي چند راجع به كليساي اوليه آغاز شده بود. اين الهيدانان به واسطهی شخصيت اثرپذير جواني بنام، يعني كارل ماركس كه موقتاً دنبالکنندهی اين جريان بود، تحت عنوان «هگلیهای چپ» ناميده میشدند. آنها جريان عرفيگرايي را با اعلام جدايي كليسا از حكومت و نيز جدايي مرجعيت ديني و بازگرداندن الهیات به سرمنزل غايي خود به انجام رسانند. قلمرو الهیات، با اين قرائت از كتاب مقدس كه عيسي را بيشتر به عنوان نمادي از تلاش معنوي بشر ميدانست تا نماد پادشاهي الهي -كه فرزندانِ معنویاش در طبقهی اشرافيت آلمان قابل مشاهدهاند-، از قيد محدودیتهای اعتقادي كليسا آزاد شد. به طور خلاصه، قرائتهای نوظهور، منجر به زوال سیطرهی كليسا بر مناصب دانشگاهي شد كه همين امر منجر شد بسياري از هگلیهای چپ، كرسي استادي خود را از دست بدهند. [حتي] خود ماركس از حرفهی دانشگاهیاش با اين اقدامات ارتجاعي محروم شد. اگرچه چنين واکنشهایی نتوانست براي مدت طولاني دوام بياورد. موفقيت ملموس علم در بخش صنعتي اجازه داد تا الهيدانان ليبرال بيشتري شیوهی ناتوراليستيِ علم را در تحقيقات خود وارد سازند و از اين طريق، مسير جذب كامل علوم طبيعي به درون دانشگاه هموار شد. بدين ترتيب در اواخر سال 1898 بيشتر دانشجويان دانشگاههاي آلمان در رشتهی الهیات، نامنويسي كردند تا در همهی شاخههاي علوم طبيعي در كنار يكديگر باشند. با اين حال شخصيت كليدي در تأسيس نخستين مؤسسات تحقيقي جهان براي متمركز كردن منابع «علوم» و «صنعت»، «دولتِ» يكي از همين الهيدانان روشنفكر به نام «آدولف. ون. هارناک»15 بود، كسي كه بنيادهاي شركت «کايزر ويلهلم گزلشفتن»16،اسلاف مؤسسههاي «ماكس پلانک»17 امروزي را بنا نهاد.
موج دوم سكولاريزاسيون
تا به اينجا شرح دادم كه علم چگونه به عنوان ابزاري براي سكولاريزاسيون در جوامع مدرن غربي بوده است. وراي از ميان بردن مشروعيت مرجعيت ديني، جريان عرفيسازي نيازمند آن است كه علم، عنان بسياري از جنبهها و مؤلفههایی كه در گذشته، منشأ مرجعيت ديني بودهاند را دوباره به دست گيرد. تركيب ناهمگون و متناقض «انتقاد علمي و تكاليف جزمي و دگممحور» (كه نيازمند حفظ نقش مدني و مقدس درون محدودههاي سازماني خود است) در مباحثات فلسفهی علم، طي دههی 1960 ميان «کارل پوپر» و «توماس كوهن» منعكس شده است كه پيامدها و دلالتهای ناشي از آن در سراسر بسياري از رشتهها محسوس بوده است.
پوپر معتقد بود نظريههاي علمي، فقط تا آنجا خوب و مفيد هستند كه فرد، عموماً با مورد آزمون قرار دادن آنها، نتايج و دریافتهای روشنگرانهاي به دست میآورد، درحالیکه كوهن معتقد بود از نشانههاي دانشمند خوب، آن است كه در مواجهه با شواهد و نتايج متناقض، همچنان بر روي نظریهی خود استوار باقي بماند. [به عبارتي پوپر، علم را وسیلهی روشنگري میداند اما كوهن حقيقت را از پيش مفروض میگیرد] از ديدگاه پوپر «تعهد» و «ايمان» كلماتي هستند كه به واژگان علمي تعلق ندارند، حال آنكه اين كلمات براي درك ديدگاه كوهن از علم، كاملاً ضروري است. در اينجا دو سوي سكولاريزاسيون را آشكارا میبینیم، در يك سو (پوپر) دين را حذف میکند و در سوي ديگر (كوهن) آن را جايگزين میکند.
مورخان بعدي از مباحثهی پوپر و كوهن كه هم اكنون ذكر آن مطرح شد، به عنوان خلاصهاي از جريان سكولارسازي علم ياد خواهند كرد. برخي از نشانههاي اوليه را پيش از اين میتوان مشاهده كرد. ما تدريجاً به جدايي علم و دولت عادت کردهایم. به عنوان مثال، اين ذهنيت در ما وجود دارد كه اگر کنگرهی آمريكا تأمين بودجهی شتابدهندهی ابررسانا را در سال 1993 متوقف میکند، اصولاً نه به دليل بياعتمادي ذاتي به علم، بلكه به دليل بار مالي آن است، همان طور كه دولت مجبور شد تا هزینهی نيازهاي تأمين اجتماعي را تقبل كند تا دست به دامان راه حلهای بازارمحور نشود. علوم، به طور خاص در قالب تحقيقات «بنيادی» يا «غيربنيادی» میبایست به شكل، مستقیمتری براي تأمين بودجه با ديگر مراكز كه آشكارا به رفاه انساني مربوط هستند، رقابت كنند. به عبارت ديگر، شرايط مادي كه استغنا از حمايت دولت براي علم را میطلبد، ربطي به هيچ يك از ناکامیهای بهبارآمده يا سوءاستفادههاي بخش علمي ندارد (هرچند چنين شکستهایی واقعيت داشته است، مثلاً مبارزه عليه سرطان، ايدز، انواع سوءاستفاده و تقلبها، قطعاً جايگاه علم را به عنوان مرجعيت مقدس بالا نمیبرد).
آنارشيست معرفتشناختي متأخر «پاول فيرابند»18، با ارائهی اين عقيده كه استغنا و بينيازي رسمي علم از دولت (حكومت)، میتواند بهترين اتفاق ممكن براي علم باشد، دورهاي نوين را به وجود آورده است. علم، نيروي بسيار مخرب و تهديدكنندهاي را در جامعه دارا است، تنها بدين خاطر كه دولت میتواند منابع و قدرتهای بسياري را بر روي پروژههاي مورد نظرش متمركز كند. هرگاه چنين تمركزي از جانب دولت بر علم تحميل نشود، علم میتواند در مقياس کوچکتری به سطحي از پاسخگويي و مسئوليتپذيري اجتماعي -كه منطقاً میتواند از يك جامعهی پرسشگر انتظار برود- جامهی عمل بپوشاند. روشن است كه علم «نامتمركز»، هرگز نمیتواند ما را به رقابت تسليحات اتمي سوق دهد، درست همان گونه كه مسيحيت پروتستاني در قرون وسطي نمیتوانست تمهيدات مادي و معنوي مورد نياز براي راهاندازي جنگهای صليبي عليه جهان اسلام را بسيج كند. به علاوه، علم «نامتمركز»، همزمان میتواند در مسيرها و مقاصد گوناگوني گام بردارد، بيآنكه دانشمندان احساس فشار كنند كه چون بسياري از منابع و امكانات صرفاً بر روي يك مسير سرمايهگذاري شده است، [پس] بايد همان مسير را ادامه دهند. [همچنين] در اين رابطه، دانشمندان از طرح نظرات و ارائهی انتقادات اساسي بر روي برنامهی کاریشان كمتر سختگیر خواهند بود؛ زيرا تحقيقات هرگز به لحاظ مالي به نقطهی «بن بست» نخواهد رسيد.
به همان ميزان، جدايي علم و دولت از يكديگر به نفع دولت، يا دستكم به نفع كساني كه مطيع قوانين آن هستند، نيز میباشد. درست همان گونه كه دين يك منشأ سركشي در قرون 16 و 17 جامعهی اروپايي بود، علم در دنياي امروزي نيز عامل «بيثباتی» شده است. نیمهی تاريك پذيرش وعدهی دانش معتبر جهاني علم، اين است كه بشريت را در يك شرايط دائميِ خطرپذيري [(ريسك)] قرار میدهد. با این حال، موافقت كمي دربارهی ماهيت اين خطرپذيري وجود دارد، تنها امر مورد اتفاق آن است كه اين خطرپذيري از نوع «جهانی» و كاملاً «حقيقی» است. به عنوان يك نمونهی بارز، هواشناسان اكنون زنگ هشدار يك گرمايش جهاني را به صدا درآوردهاند، اما كمتر از 20 سال پيش، برخي از همين افراد يك زمستان اتمي را پيشبيني میکردند. به اين میاندیشم كه چه بسا آنچه «جامعهی در خطر»19 ناميده میشود، حاصل اشتباه ما از بيثباتي قضاوت علمي در خصوص برخي از ناامنیهای هستيشناختيِ عمیقتر باشد.
اينكه دانشمندان میبایست آشكارا مخالفت خود را [با اين موضوع] اعلام كنند، در اينجا مسئله نيست، مسئله اين است كه سیاستهای دولت [احتمالاً] میبایست به طور كامل به فرازونشیبهای اين مباحثات گره خورده باشد. اگرچه كه سياستمداران، آنچه كه دانشمندان میگویند را به همان اندازه كه ناديده میگیرند به همان ميزان اطاعت میکنند، با وجود اين، توسل و اعتماد به يافتههاي دانشمندان (تقريباً به همهی یافتهها)، از خوشايندترين و مؤثرترين ابزار ايدئولوژيك براي حكومت بر مردم است كه تنها میتواند در اختيار دولتهای دموكراتيك باشد. اين بدين معني نيست كه حوزهی سياست بايد كلاً از قضاوت علمي اجتناب كند، [بلكه] بسيار با اين تصور فاصله دارد. با وجود اين، دولت بايد قدرت گسترش دانش علمي را از قدرت توليد آن جدا سازد. بدون ترديد، علم سكولارشده، قدرت گسترش را «عمومی» نگه میدارد ولي قدرت توليد را «خصوصی» میکند. در ميان كاركردهای «توزیعی» دولت كه میتواند توسعهيافته باشد، دو نکتهی برجسته وجود دارد:
1) آزمون سنجش، تأييد، ميزان تأثير و ايمني ادعاهاي دانش و محصولات آن، همراه با انتشار منظم عمومي آن نتايج.
2) بنياد آموزش علمي شهروندان كه دانشجويان را براي مشاركت منتقدانه با مسائل علمي در مجامع عمومي قدرتمند میسازد، در كنار تمهيد وسیعتری از اين مجامع.20
با وجود اين، دولت نبايد ملزم به تأمين بودجهی تحقيقات علمي باشد مگر جايي كه واقعاً نياز است به مشكلي در سياست عمومي رسيدگي شود. حتي در چنين مواردي نيز ما بايستي آمادهی پرسوجو و كاوش اين مطلب باشيم كه آيا چنين تقاضاهايي، نهايتاً متمايل به تسريع يا تأخير نتايج سياسي شناختهشدهی خاصي است. بدين گونه، دستاوردهاي علمي میتواند به شرکتها، اتحادیهها، سازمانهای خيريه و ساير گروههای ذينفعِ خاص واگذار شود كه لازم است مشوقهای مالياتي براي صرفنظر از حقوق انحصاري به مالكيت معنوي، به آنها ارائه شده باشد.
درحالیکه دولت به تدريج از زير بار تأمين بودجهی تحقيقات علمي كنار میکشد، يك دورهی «بشارت علم»21 يا «اونجِليسم علمی» ممكن است به ظهور برسد كه قابل مقايسه با نخستين موج از سكولاريزاسيون است. اين مسئله میتواند دانشمندان را مجبور سازد تا فعالانه به دنبال حمايت از بخشهای مختلف ديگر جامعه باشند. «پرداخت يارانه»22 میتواند به روح تبليغ مذهبي تبديل شود كه موارد و سابقههایی از آن را میتوان در شخصیتهای مشهور علم در قرن 18 و 19 يافت. «جوزف پرايستلی»23 و «مايكل فارادی»24 از جمله اين افراد بودند كه رهبري كارآموزان آن دوره را به عهده داشتند. اين مسئله كه اعتبار علم، وابسته به معنايي است كه حوزهی انتخابي مورد نظر میتواند به آن دست يابد، ممكن است به اين معنا باشد كه علم، برخي از ویژگیهای برگزیدهی دانش عصر جديد را به خدمت گرفته است. در نتيجه، اصل مهم تأمين بودجهی علم از اصل «پرداخت براي تلاش»25 به اصل «پرداخت براي نتايج»26 تغيير كرده است.
پرداخت براي تلاش، علم را به صورت يك نهاد نسبتاً خودكفا نشان میدهد كه بر اساس سيستمي فعاليت میکند كه غالباً از کمکهای مالي مبتني بر اعتبار دانشمند و پیشینهی كاري او تأمين میشود تا مبتني بر وعدهی تحقيقاتي كه او را در شرايط خوبي از بهرهبرداري ظرفيت و توان پروژه قرار میدهد. در مقابل، طرح «پرداخت براي نتايج» ترسيمکنندهی فعالیتهایی است كه مرزهاي سازماني آنها، نفوذپذيرتر هستند. پارادايم پرداخت، عبارت از پاداش اعطاشده به نخستين فردي است - بدون در نظر گرفتن اعتبار يا سابقهی كاري او- كه يك مسئلهی مطرح شدهی عمومي را با معيارهاي مجموعه حل كند.
تغيير كلي روند پرداخت از پرداخت پاداش به صورت كمك مالي به علم در قرن 19، همزمان بود با آغاز حرفهاي شدن و از اينجا نياز به ارائهی پرداخت مالي براي كارهاي علمي تمام وقت شكل گرفت. همچنان که علم، به سرعت در حال سکولار شدن است و از این طریق «غیرحرفهای» میشود، استدلالهای اقتصادی بیشتری برای بازگشت به سیستم قدیمی مبتنی بر پاداش به گوش میرسد.
اگر چه پيشنهاد من براي علم سكولار تا كنون مؤثر به نظر میرسد، قابل مقايسه با ايجاد اصل ظرفيت و سعهیصدر ديني، بدون در نظر گرفتن نظام ارتدكس ديني است. بنابراين مسئوليت دولت، به نشان دادن چشماندازهاي علمي جايگزيني -هرگاه كه به اندازهی كافي توسعه يافته باشند- افزايش مییابد، ليكن نه بر اساس توسعهی واقعي آنها. پيشفرض حياتي طرح پيشنهادي بنده اين است كه براي بيشتر مشكلات اجتماعي و حتي علمي، هم اكنون مبناي دانش كافي وجود دارد، اما پتانسيل آن تاكنون به شكل مفيدي در بحث و اجراي سياست عمومي استفاده نشده است.27 اين واقعيت كه «نوآوري پايانناپذير» به عنوان خواستهی اصلي سياست علوم ملي مسلم انگاشته شده، نشاندهندهی اين واقعيت است كه تا چه حد، دستور كار سياست عمومي از طريق ويژگي رقابتي بخشهای نظامي و صنعتي جامعه مورد توجه قرارگرفته است. عملكرد اين بخشها حول محور تصور «بازي با حاصل جمع صفر»28 مبتني بر مقايسههاي بینالمللی است كه تأثير محسوسي بر دغدغهی رفاهي بيشتر شهروندان دارند. براي مقابله با اين گرايش، دولت نيازمند حمايت دوباره از مقاصد خود، به خصوص سطح كيفيت زندگي شهروندانش است.
ضرورت [اجراي] سیاستهای نظامي و صنعتي، بايد سياست علوم ملي را در جريان فعالیتهای خود گذارد، [البته] تنها تا آنجا كه آنها نيز مقاصد شهروندان را به پيش ببرند. غير از اين، هيچ چيز ديگري براي حركت بيپايان در جهت نوآوري ثمربخش نخواهد بود. تلاشهای تكراري براي عذرتراشي و بهانهگيري بيمورد پيرامون يادگيري جمعي، تنها موجب رها كردن و كنار گذاشتن بخش عظيمي از تحقيقات بررسي نشده میشود.29 به عنوان يك تلقي شخصي از موضوع، به نظر میرسد كه استعداد علمي در مسابقهی دشواري براي «اكتشافات اصيل» گسترش يافته است، درحالیکه بهتر است اين استعداد، صرف پيشرفت و توسعهی كتابخانه و ديگر امكانات جستوجو در پايگاه شود كه دانشِ هم اكنون موجود (ازجمله بومي) را بيشتر در دسترس مطالعه و استفاده قرار میدهد.
از نقطهنظر فلسفي، با يادآور شدن بحثمان در مورد ويول، ارتباط ميان «اكتشاف» و «توجيه»، نيازمند آن است تا مجدداً مورد فهم قرار گيرد. ويول در اصل، فرآيند توجيه علمي را به مانند يك رودخانهی بزرگ كه تعداد زيادي رود به آن میریزد، تصور میکرد. هر كشفي (از راه مقايسه با زیرشاخههایش) همچون چالش غيرمنتظرهاي در نظر گرفته میشود كه بايد در شرايط پارادايم غالب توجيه شود (از طريق تشبيه به رودخانهی اصلي). زماني كه اين نسبت موجه شد، همهی اکتشافها، حس اتصال به خاستگاههايشان را از دست داده و در بدنهی كليِ دانش استحاله مییابند. مدل جايگزيني كه در نظریهی سكولاريزاسيون من اشاره شده، به طور خلاصه آن است كه در واقع منشأ اكتشافات علمي، معمولاً ناشناخته نيستند، بلكه در حال حاضر با روند غالب در علم آشنا هستند (در غير این صورت، شناسايي آنها به عنوان اكتشاف مشكل میبود).
اصلیترین هدف توجيه ادعاهاي دانش، آن است تا «کشف» را درون هر تعداد از باورها و رفتارهاي گذشته بگنجاند تا در نتيجه هر گونه مزيتي كه از فرهنگ اصليِ كاشف به دست میآید را از ميان ببرد. چنين كاري میتواند به معني ارائهی «نظریهی تكامل» در قالب نظريهاي سازگار با آفرينش الهي نيز باشد. بدين ترتيب است كه قياسِ ويول به ذهنش خطور میکند. به جاي اينكه شاخههایی وجود داشته باشند كه به يك رودخانهی اصلي بريزند، ارتباط ميان بستر اكتشاف و توجيه در نظر وي، همچون يك رودخانهی بزرگ (كشف مغرضانه) است كه به يك دلتا (توجيههاي متعدد آن) سرازير میشود.
به مانند روزگار ويول، دانشگاهها نقش مهمي در اجراي اين شكل جديد از توجيه دارند. هرچند، اين مسئله مستلزم آن است كه رسالت «روشنگری» خود را از منبع تفكر انتقادي و تعليم و تربيت شهروندان، دوباره بررسي كنند. مؤسسه از طريق حساس كردن دانشآموزان به دیدگاههایی كه مكمل و گاهي اوقات متناقض ارزشهای غالب زمانه است، مسئول انجام «اقدامهای مثبت» در روان جامعه است. رضايت از اين مأموريت بزرگ، دانشگاهها را مجبور میسازد تا دوباره پيوندهايشان را با كاركردهاي رفاهي دولت به كار اندازند و نقششان را به عنوان تنها ارائهدهندهی يك فهم نظاممند و عامل توانمندسازي دموكراتيك در جهاني كه به طور فزایندهای تكه تكه و بخش بخش شده است، جدي بگيرند.
از زمان اصلاحات (جنبش پروتستانها) دولت، ابزاري بوده است كه از طريق آن بيشتر جنبشهای فكري غرب، تأثيرات عظيم اجتماعي داشتهاند. از زمان تأسيس انجمن سلطنتي، اين نكته براي دانشمندان مشهود بوده است. هرچند از زماني كه علم، عرفيسازي (سكولاريزه) شد، دانشگاهها از طريق جدا كردن منافعشان از منافع كساني كه درگير ارتقای يك رشتهی خاص بودند، بيشتر به شكل سمبوليك با دولت ارتباط داشتند؛ زیرا برنامههاي تحقيقاتي آنها همواره ممكن بود به شدت توسط بودجههایی از بيرون، تحت تأثير قرار گيرد. چنين اقدامي، دانشگاهها را آزاد میسازد تا وظايف و كاركردهاي توزيعيشان كه متعلق به سياست علم سكولار است را به گونهاي كه در بالا ذكر شد، انجام دهند.
تصويري كه من در نظر دارم، دانشگاهي است كه ثروتهایی كه در آموزش-به ويژه آموزش عمومي و در مقطع كارشناسي- وجود دارد را دوباره احيا كند. اگرچه ممكن است شاهد به زوال افتادن برنامههاي تخصصي علوم كارشناسي ارشد و محروميت از حقوق مالكيت معنوي باشد. به طور خلاصه، دانشگاهي كه در آن علم سكولار يا عرفي شده باشد، چون مؤسسهاي است كه استقلال نسبي مالي -البته بيشتر از طريق قناعت تا ثروت- او را قادر میسازد تا استقلال انتقادیاش را دوباره به دست آورد.
با وجود پيشبيني آیندهی ايدهآل دانشگاه، همچنان ممكن است اين اتفاق رخ دهد كه دانشگاههایی كه از لحاظ اقتصادي نااَمن هستند، به برنامهی درسي مبتني بر محور «معامله» و «تقاضا» بازگردند، دقيقاً مشابه زماني كه مؤسسات آموزش عالي در دوراني كه آموزشهاي آزمايشگاه، محور برنامهی درسي هنرهاي آزاد نامناسب به نظر میرسید، با آكسبريج در قرن 19 رقابت میکردند. هرچند با توجه به پايگاه اقتصادي فراصنعتي ما، در حال حاضر شغلهای مرتبط را بيشتر میتوان در مديريت يافت تا در توليد.
میتوان دريافت كه اين مؤسسات، به ويژه هنگامي كه به طور عمده زير نظر يك شركت واحد هستند، در ارائهی آموزشهای شغلي بسيار مؤثرتر از دانشگاههاي سنتي عمل میکنند و چه بسا منطقي باشد كه اين مؤسسات بستر سوددهيِ سنتي را در اختيار دانشگاهها قرار ندهند. از اين رو میتوان آنها را در درجهی نخست به پرورش سرمايههاي انساني مورد نياز براي حفظ نگرانیهای كسب و كار خاص اختصاص داد. علاوه بر اين، اگر دانشگاههاي سنتي از طريق درگیر شدن در تحقيقاتي كه براي توليد محصولات انحصاري طراحي شده است، مايل به ادامهی رقابت با صنعت شوند، آنگاه آنها نيز شایستهی از دست دادن بستر سوددهي خواهند شد، يا حداقل براي حق امتياز متعلق به آن اختراعات مشمول ماليات میشوند. با وجود آنكه دانشگاهها عموماً علاقهمندند نحوهی اختراعات «مهندسيِ معكوس» را نشان دهند -و چه بسا به همين دليل، سهلالوصولتر باشند-، روشن نيست كه علاقهی عمومي بر آنچه كه به عنوان اكتشافات اصيل شناخته میشود، تعلق گيرد، به ويژه زماني كه آنها پتانسيل تمركز ثروت و افزايش آسيبپذيري بخش بيشتري از اعضای محروم جامعه را دارند (مثلاً با ارائهی مشاغل اضافي).
در ادامهی مطلب، زماني كه در مورد سابقهی تاريخي سياست علم سكولار كه توسط «قرارداد نوين»30 تعيين شد، بحث میکنیم -سياست رئيسجمهور «فرانكلين روزولت» براي بازسازي اقتصاد ايالاتمتحده بعد از ركود بزرگ دههی 1930- و دوباره به شرح اين مسئله باز خواهيم گشت.
پینوشتها:
1. براي خوانندگاني كه با اين ادبيات و بحث آشنا نيستند، بدترين برداشت آن است تصور كنند كه شاخههای «علوم طبيعی» با عميقنگریهای جامعهشناختي چندان هماهنگ نيست و نمیتوان آن را تحت «علم بزرگ» به سبك كارهايي كه در کتابخانهها صورت میگیرد و يا با فیزیک فراانرژي قرابت نزديكي دارد، جمعبندي كرد. چنين آثاري در حوزهی مدل «صنعتی» میگنجد كه از قرن 19 ميلادي و در قالب علم شيمي مطرح شد و در قرن بيستم به شكل عامتری رواج يافت. زيستشناسي مولكولي شايد واپسين رشتهاي باشد كه از اين مدل در سطح گستردهاي به ويژه در ارتباط با طرح ژنوم انسان استفاده میکند. با اين حال، نقدهاي جامعهشناختي در اين رشتهها نفوذ یافتهاند و تعداد كساني كه باور دارند چنين مدلهایی نيازمند گرايش به سمت نقدهاي جامعهشناختي هستند، رو به افزايش است. همين حس ايدئولوژيك است كه در اين مقاله بيشتر بدان پرداختهایم.
Positivism. 2
scientism. 3
postmodernism. 4
Westphalia. 5
(مكتب پروتستانهای بنيادگرا كه بيشتر بر تفاسير عهد عتيق و اسطورههاي يهودي تأكيد دارد) Evangelism.6
Prisca sapientia. 7
R & D» (research and development). 8.
William Whewell . 9
Whewell. 10
proto‐scientists. 11
Discovery. 12
Justification. 13
14. اين ايده كه «علم» و «مذهب» داراي ناسازیهای اساسي و نهادي هستند، برآيندي از انگارههاي تاريخي قرن 19 است. تنها يك علم به سمت همگوني با مذهب معتقد است و به نفوذ آن در دانش غربي اذعان دارد. اين نوع نگاه علمي هم در طي چند دههی اخير با نگاههایی انتقادي مواجه شده و احتمال اينكه از مباني ديني اولیهی خود كنار بكشد، زياد است. يكي از نوشتههايی است كليدي در اين زمينه، اثري از «اندرو ديكسون» با نام «تاريخ رفاه علمي با توجه به الهیات مسيحی» ( 1895 ). در اين كتاب بيان شده است كه هر چند كه شماري از قهرمانان مثل گاليله، هرگز ايمان خود را انكار نكردند، اما بر اين نكته نيز تأكيد کردهاند كه علم مورد حمايت كليسا، نمیتواند جايگزيني نهادي براي مذهب باشد، اما در اين كتاب هم به مواردي از نشانهها كه سازگاري علم و مذهب را مشكوك میکند، اشاره شده است.
Adolf von Harnack. 15
KaiserWilhelm Gesellschaften. 16
Max Planck. 17
Paul Feyerabend. 18
risk society. 19
20. استدلالهایی كه تسهيلات دولتي براي علم را توجيه میکند، به ترتيب از اين قرار است:
1) به كارگرفتن دوبارهی آزمایشگاهها براي تحقيقات «ناحیهای» مجاز مي شمرد.
2) اين عقيده كه آزمایشگاهها بايد تقويت شوند تا آموزش علمي پشتيباني و درجات و مدارك دانشگاهي بازيابي و بازبيني شود. يكي از مهمترین راهها كه بر اساس آن میتوان حاكميت را در حوزهی عمومي گسترش داد و آن را به يك موضوع علمي تبديل كرد، گنجاندن بحثهای علمي در مسئلهی رأیهای انتخاباتي در پارلمانها است.
science evangelism. 21
Grantsmanship. 22
Joseph Priestley. 23
Michael Faraday. 24
pay‐for‐effor. 25
pay‐for‐results. 26
27. يك آزمون جدي براي معقول بودن اين نوع فرضيات، پيوند دادن آنها با تحقيقات پزشكي است، به ويژه در مورد بیماریها. لازم به ذكر است كه اهميت تحقيق براي يافتن چنين علتهایی، بسيار زجرآور و آزار رساننده است. به ويژه در مفاهيمي كه نوعي برداشت سياسي را با خود به همراه دارد (مثل تأثير سيگار بر روي سلامتي) و اغلب به باز شدن منابع ارزشمند، اما واگرا منجر میشود كه ابزارهاي اندازهگيري محافظهكارانه -بر اساس اينكه چه چيزي از قبل به عنوان پيشزمينه يا پيشفرض پذيرفته شده است- را رواج میدهد.
28. zero‐sum games
(بازي مجموعهی صفر يك نمايش رياضي از موقعيتي است كه در آن به دست آوردن يا از دست دادن امتياز يك شركتكننده در تعادل با از دست دادن يا به دست آوردن امتياز براي شركتكنندههاي ديگر میباشد. به عبارتي، اگر مجموع امتياز كسبشدهی نهايي همهی شركتکنندهها را محاسبه كنيم و مجموعه امتياز از دست دادهی نهايي شركتکنندهها را از آن كسر كنيم، نتيجه صفر میشود-. م)
29. تشكيلات نظامي و صنعتي، با اشتياق بسيار وافري درصدد هستند تا از ريشه كردن چنين دیدگاههایی به شدت پيشگيري كنند. در زمان اتحاديه شوروي تلاش شد تا شبكهاي از يك دانش متمركز ايجاد شود تا از هر گونه كار گروهي و تكثيري جلوگيري شود. تشكيلات دفاعي آمريكا نهادي به نام «سازمان اطلاعات علمی» تأسيس كرده است تا هر گونه ردپاي علمي و تلاشهای مرتبط با آن را با نيات خود همسو سازد.
New Deal. 30
نظر شما