شناسهٔ خبر: 7140 - سرویس اندیشه
نسخه قابل چاپ

خوانشی انتقادی بر آراء مراد فرهادپور؛

تفکر سانتریفیوژی

مراد فرهادپور مراد فرهادپور با تأسی از عامل بیرونی پسامدرنیته، «خصیصه­‌ی سانتریفیوژی» برای خود دست‌وپا کرده است؛ بدین معنی که وی یک هویت فکری گریز از مرکز و بی­‌ثبات دارد و ذرات بی­­‌شماری از هویت­‌های «پاره‌پاره» در فرهادپور گرد آمده است که در چند حوزه­‌ی گوناگون به فعالیت می‌­پردازد. چنین خصیصه­‌ای البته نه تنها نکوهیده نیست، بلکه جذاب و کارگشا نیز هست، اما نکته­‌ی مهم...

 

فرهنگ امروز/مصیب قره­‌بیگی: پس از برافتادن تشت رسوایی استالینیسم، هواداران چپ در ایران (چپ نه به معنای مصطلح و مشهور در ایران امروز که اصلاح­‌طلبان را دربر می­‌گیرد، بلکه به همان معنای دیرین و نژاده که از زمان انقلاب فرانسه مشهور شد و غالباً گروه‌­های مارکسیستی به ویژه سوسیالیسم را دربر می­‌گیرد) روزگار درازی را در گوشه­‌ی عزلت گذراندند. این دوران سکوت، گهگاه به ترجمه­‌هایی از اندیشمندان چپ، آن هم در قالب چند ده‌ صفحه منتهی می­‌گشت، اما یک «عاملیت» مهم و رویدادهای برآمده از آن، سبب فعالیت دوباره­‌ی چپ­‌های ایران شد و آن هم دو عامل بیرونی و درونی بود که عبارتند از:

  1. پدیدآییِ پسامدرنتیه در غرب (و به تبع آن، شاخ و برگ یافتن پسامارکسیسم)
  2. ظهور نواندیشی دینی در ایران

عامل اول، موجی از خوانش‌­های تازه را در «مارکسیسم» پدید آورد و اندیشمندان بی­‌شماری به بازتقریر آرای مارکس و زدایش کاستی‌­ها و تنگی­‌های آن مبادرت ورزیدند. مراد فرهادپور در همین بحبوحه پدیدار گشت و با چند ترجمه از شاخص­‌ترین چهره‌­های چپ نو در اروپا (جورجیو آگامبن، اسلاوی ژیژک و آلن بادیو)، فضایی دوباره برای تنفس اندیشه­‌ی چپ در ایران باز گشود. عامل دوم برخلاف عامل نخست، نوعی واکنش پدافندی برای چپ نو در ایران ایجاد کرد. «چپ نوِ» ایران با چنگ‌اندازی به آموزه­‌های پیشین مارکسیستی، با هرگونه اندیشه­‌ی دینی میانه­‌ی چندانی ندارد و گهگاه نوعی ستیز سرسختانه نیز در رویکرد هوادارن چپ به این حوزه دیده می­‌شود. از همین رهگذر، مراد فرهادپور به مثابه­‌ی یکی از نمایندگان چپ نو در ایران، با انتقاد از نواندیشی دینی[1] (که آن هم یکی از برآیندهای پسامدرنیته در ایران است) کوشید تا پایه­‌های «مکتب فرانکفورت» را به‌زعم خود در ایران (و در واقع پایه­‌های پسامارکسیسم) را استوار سازد. ستیز مراد فرهادپور با نواندیشان دینی از یک جهت به آرمان­‌های ایدئولوژیک وی نیز باز می‌گردد؛ زیرا اساساً کسانی چون «کارل پوپر» و «ماکس وبر»[2] (که نماینده‌­ی فکری گروه کثیری از نواندیشان دینی به شمار می­‌روند)، در میان چپ‌اندیشان، چهره‌ی ناخوشایندی دارند. آن هم به این دلیل که این دو اندیشمند به ویژه پوپر با روی­گردانی از مارکسیسم و نقدهای تندوتیز خود، سهم مهمی در ریزش اقبال اروپاییان به مارکسیسم (به ویژه کمونیسم) داشتند.[3] پس می‌­توان تا اندازه­‌ای نقد مراد فرهادپور به نواندیشان دینی را برآمده از نقد و یا شاید دلخوری او از پوپر دانست که در میان نواندیشان دینی ایران بارگیری فکری از این اندیشمند، چشمگیر است.

به‌ هر روی، دو عامل بیرونی (پسامدرنتیه) و درونی (نواندیشی دینی) سبب شد تا چپ نو در ایران شکل گیرد و دوباره به عرصه­‌ی نقد و نظر بازگردد. مراد فرهادپور با تأسی از عامل اول، «خصیصه­‌ی سانتریفیوژی» برای خود دست‌وپا کرده است؛ بدین معنی که وی یک هویت فکری گریز از مرکز و بی­‌ثبات دارد و ذرات بی­­‌شماری از هویت­‌های «پاره‌پاره» در فرهادپور گرد آمده است که در چند حوزه­‌ی گوناگون به فعالیت می‌­پردازد. چنین خصیصه­‌ای البته نه تنها نکوهیده نیست، بلکه جذاب و کارگشا نیز هست، اما نکته­‌ی مهم درباره‌­ی خصیصه­‌ی سانتریفیوژی مراد فرهادپور این است که وی مرکزیتی خارج از منظومه­‌ی فکری خود بنا کرده است و به ناگزیر همه­‌ی ساختارِ موزاییک­‌وار (یا به گفته­‌ی خود فرهادپور، پاره‌پاره) اندیشه­‌ی وی به یک مرکزیت سفت‌وسختِ ایدئولوژیک، فرجام می­‌یابد. این مرکزیت ایدئولوژیک (که من می‌خواهم آن را پساسوسیالیسم[4] بنامم)، از «تئودور آدورنو» بارگیری و تغذیه­‌ی فکری می­‌کند به گونه‌ای که مراد فرهادپور در همه­‌ی نقدهای خود (از ادبیات و سینما[5] گرفته تا جامعه­‌شناسی و فلسفه) از این اندیشمند مکتب فرانکفورت (که پس­‌زمینه­‌ی مارکسیستی نیز دارد) مدد می­‌جوید. روی­‌هم‌رفته، مراد فرهادپور همانند بیشتر اندیشمندان پسامدرنیست ایران دارای ویژگی‌های گریز از مرکز فراوانی است که دسته‌بندی و گردآوری قطعی افکار و آرای آن را دشوار می­‌سازد. با این حال، مهم‌ترین ویژگی­‌های مراد فرهادپور به عنوان نماینده­‌ی فکری «چپ نو» در ایران را می­‌توان فهرست‌وار به نقد کشید. در ادامه به توضیح هریک از مهم‌ترین خصیصه­‌های فکری فرهادپور خواهیم پرداخت.

  1. مالیخولیای جمعی؛ وجه مشترکِ بیشینه‌­ی اندیشه­‌های مراد فرهادپور، خصیصه­‌ی مالیخولیایی و ناامیدی از همه­‌ی جریان­‌های فکری در ایران است؛ زیرا وی به مثابه­‌ی یک مارکسیست، شاهد روی­گردانی همگان از «گریزناپذیری انقلاب» است. وی خود را در میان «بی­‌جانان»، تنها می­‌بیند.[6]
  2. برداشت مغرضانه و یک‌سویه از صنعت فرهنگی؛ مراد فرهادپور با آنکه همه­‌ی دیدگاه‌­های فرهنگی خود را در چارچوب ایدئولوژی پسامارکسیسم می‌­بیند، اما باز هم معتقد است که «فرهنگ در ایران، [به ویژه سینما] تحت تأثیر نظام سرمایه­‌داری غرب به یک کالای بی­‌ارزش تجاری تبدیل شده است». شاید بخشی (و نه همه) از این انتقاد وی بجا باشد، اما باید پرسید که آیا «صنعت فرهنگی» و «چیزواره شدن (شی‌وارگی) فرهنگ» در برابر ایدئولوژیزه کردن فرهنگ، سخنی ندارد؟ پاسخ روشن است، از نظر مکتب فرانکفورت، فرهنگ نباید با بازی­‌ها و ایدئولوژی­‌های تنگ، حالتی امری و ساختگی یابد. البته نقد مراد فرهادپور، بیشتر اتکای یک‌سویه بر آرای لوکاچ است. شی‌وارگی از نقطه‌نظر لوکاچ به معنی کالایی شدن است، کالایی شدن روابط انسانی یا به تعبیری چیزواره شدن روابط انسانی و اجتماعی. هنگامی که همه چیز تبدیل به کالا می­‌شود، و کالا می­‌شود همه چیز. از نظرگاه لوکاچ چون عقلانیت مدرن به ویژه پوزیتیویسم هیچ‌گاه درباره­‌ی حقانیت خود تشکیک نمی­‌کند؛ لذا این تمامیت مغفول، همچنان مغفول باقی می­‌ماند. در این دیدگاه، پوزیتیویسم «تمامیت مدرنیته» قلمداد می­‌شود و از یک «گزاره­‌ی جزئی» نتیجه­‌ی «همگانی و جهان­‌گستر» برون کشیده می‌­شود. حال آنکه در مکتب فرانکفورت درست بر باژگونه­‌ی این روند تأکید می­‌شود. این هم یکی از شگردهای نقد مغرضانه و تک‌بعدی است که فقط آن گزاره‌­ای برجسته می‌­شود که باب طبع شخص است.

3-خنثي بودن و ديگر هيچ؛ مراد فرهادپور در کسوت یک مترجم تا حدی توانسته است جریان فکری پسامارکسیسم را در ایران معرفی کند (آن هم با انگشت گذاشتن بر چند چهره‌­ی شاخص، شاید بهتر آن است که بگوییم اندیشمندان پسامارکسیست را در ایران معرفی کرده است)، اما از نظر داشته­‌های «خودی» همچنان خنثی است و بیانش درباره­‌ی اندیشه­‌ی چپ، واگویی همان افکار چپ کهنه در ایران و گهگاه سخنان پسامارکسیست­‌های اروپایی است.

4-مینیمالیسم؛ شاید نکته­‌ی جدید در آرای مراد فرهادپور، نقد ادبی وی باشد که البته آن هم ملهم از «مینیمالیسم» (تقلیل­‌گرایی) ساموئل بکت[7] است. ادبیات مورد نظر فرهادپور، ادبیاتی ناهمسان است که به‌زعم خود، موفق به شکست سد ایده‌آلیسم شده و راهی «رهایی‌بخش» را پیش رو گذارده است. اما آیا این پرسش فرهادپور که «ما اصلاً رمان خوب نداریم و در جهان حرفی برای گفتن نداریم» و «ادبیات ما شکست خورده است» و سایر گزاره­­‌های سلبی، تخریبی از سوی وی می‌­تواند بستری جدید از فعالیت ادبی و انتقادی را باز بگشاید که بر پایه­‌ی آن ادبیات مدام خود را از حلقه­‌ی مفاهیم بیرون کشد و خود را در فرایندی دگرگون‌شونده قرار دهد؟ یا باز با ارزشی تلقی کردن ادبیات بِکِت­‌گونه و ویران‌سازی فرمی به شعارزدگی فرمی و همسان­‌سازی مفهومی می‌­رسیم؟ 

5-معصومیت بر باد رفته؛ چپ­‌های نو در ایران در حوزه­‌ی جامعه­‌شناسی کاربردی وارد نمی‌­شوند و تنها به ارائه­‌ی نظریاتی در حوزه‌­های نظری صرف، دل خوش می­‌کنند. شاید چنین سیاستی، الزامی برای ادامه­‌ی زیست فکری آن‌هاست و یا شاید هم به دلیل راضی نگاه داشتن و جذب همه­‌ی مخاطبان باشد! اما مراد فرهادپور از این خصیصه­‌ی معصومیت کودکانه، فاصله گرفته است و می‌­کوشد تا از این «تصویر جعلی» فاصله بگیرد، «تصوير جعلي همان تصويري است که در عقل سليم و سنت و افکار عمومي رايج است؛ يعني تصوير کودک به عنوان نماينده­‌ی بي­گناهي، پاکي، معصوميت و بري بودن از همه­‌ی پيچيدگي­هاي آميخته با شري که بزرگ‌سالان را درگير رقابت و حسد و طمع و پول‌دوستي و اين گونه مسائل مي‌­کند، اما تصوير واقعي هماني است که کودکان از خودشان دارند. از منظر اين نگاه، کودک اتفاقاً موجودي خودخواه، بي­‌مسئوليت، بي‌­عاطفه، شرور و خشن است که بايد با او در نهايت خشونت رفتار کرد» (تهران، پاریس، ص 99).

6-دردنمونِ[8] گروه سوم؛ مراد فرهادپور به‌زعم خود، نماینده­‌ی فکری کسانی است که از لحاظ فکری از دو حزب راست (اصول­گرایان) و چپ (اصلاح‌طلبان) ایران تخلیه­‌ی فکری شده‌­اند و در پی بارگیری فکری از «گروه سومی» هستند که حرف‌های تازه‌­تر و کاراتری داشته باشد. وی در این راستا، نخست به سراغ «زنان» می­‌رود، «مسئله‌­ی زنان، گِره‌­گاه به هم پيچيدن روابط و تناقضات سنتي و مدرن است. زنان به راستي نقش سيمپتوم يا علائم درد و بيماري جامعه را ايفا مي‌کنند، پس زن مي­‌تواند سيمپتوم يا دردنشان يک جامعه­‌ی بيمار و بحران‌زده محسوب شود و حذف و غيبت او به صورت کامل يا نسبي مي­‌تواند يک سرپوش ايدئولوژيک بسيار مؤثر باشد» (تهران، پاریس، ص 88).

7-پساسوسیالیسم؛ این مکتب فکری (که از آن با نام پساکمونیسم[9] نیز یاد می­شود) کوششی است که اغلب از سوی گروه­‌های سوسیال و در راستای پسامدرنیسم صورت می­‌گیرد. به سخنی رساتر، با فراهم آمدن فضای نقدِ مدرنیسم و پدیدار شدن پسامدرنیسم، گروه­‌های سوسیال و کمونیست با بازخوانی شماری از گزاره‌­های پیشین خود به پی افکندن پساسوسیالیسم همت گماشتند. نکته­‌ی جالب توجه این است که پایگاه فکری این مکتب همانند مراد فرهادپور، بیشتر برگرفته از «مکتب فرانکفورت» است.

8-شکست و شهرت؛ یکی از خوانش‌­های فرهادپور درباره­‌ی شهرت رمان­‌نویسان، اشاره به فرایند «شکست» است، فرایندی که در آن به وضعیت انسان‌ها عمیقاً بدبینانه‌ نگریسته می­‌شود. این حس بدبینی[10] اغلب با قریحه­‌ی طنزپردازی نیرومند و غالباً نیش‌دار همراه است (مانند آثار ساموئل بکت، صادق هدایت و...).[11] به نظر می­‌رسد که خود وی نیز برای «شهرت» از همین شیوه استفاده می­کند و نقدهای تند و آتشین وی به هنرمندان، نواندیشان و دیگران در همین فرایند قابل بررسی است.[12]

9-کاپیتالیسم + امپریالیسم؛ مراد فرهادپور همانند بسیاری از همگنان چپ خود در ایران، هیچ‌گاه به «کاستی‌های درونی» و «تک‌بعدی بودن» مارکسیسم اعتقاد ندارد. ویژگی شگفت‌آور این گروه، چنگ در انداختن به «اما و اگرها» و البته «توهم توطئه» است. از نظرگاه مراد فرهادپور آنچه مارکسیسم، کمونیسم و استالینیسم را با شکست مواجه ساخت، توطئه­‌های امپریالیسم و فرزند فکری آن، کاپیتالیسم بود. جالب­‌تر آنکه، فرهادپور اقبال نه چندان درخشان نسل امروزی ایران به پسامارکسیسم را نیز به جذبه­‌ها و قدرت «نئوکولونیالیسم» ارتباط می­‎دهد. این قرائت «رمانتیک» از مارکسیسم، به سبب «شکست عشق دیرین» آن‌ها است.[13]

 

 

 

منابع:

آدرنو، تئودور (1385)؛ علیه ایده‌­آلیسم، ترجمه‌­ی مراد فرهادپور، انتشارات رخداد نو.

بدیو، آلن (1387)؛ منتخبی از آثار آلن بدیو؛ گزینش و ویرایش مراد فرهادپور، صالح نجفی و علی عباس ‌بیگی، انتشارات رخداد نو.

بکت، ساموئل (1374)؛ آرنولد آلوارز، ترجمه­‌ی مراد فرهادپور، انتشارات طرح نو.

فرهادپور، مراد (1380)؛ نشانه‌شناسی یازده سپتامبر؛ نیویورک، کابل؛ گفت‌وگو با یوسف اباذری، انتشارات طرح نو.

فرهادپور، مراد (1384)؛ دیالکتیک روشنگری؛ تئودور آدورنو و ماکس هورکهایمر، برگردان به همراه امید مهرگان، انتشارات رخداد نو.

فرهادپور، مراد (1385)؛ منتخبی از آثار اسلاوی ژیژک، انتشارات رخداد نو.

فرهادپور، مراد (1387)؛ پاریس، تهران؛ نقد سینمای عباس کیارستمی؛ به همراه مازیاراسلامی، انتشارات فرهنگ صبا.

فرهادپور، مراد (1388)؛ پاره­های فکر، جلد 2، انتشارات طرح نو.

فرهادپور، مراد؛ شیطان، ماخولیا و تمثیل؛ بازنشر در تارنمای اندیشه‌سرا؛

http://www.andishesara.com

فرهادپور، مراد؛ داستایوفسكی، نیهیلیسم و نیچه؛ بازنشر سخنرانی در؛

http://www.prospect.blogfa.com/post-91.aspx

 Erjavec, A. C. (2003). Postmodernism and the Post-Socialist Condition: politicized art under late socialism. Berkeley, Calif; London, University of California Press

 

 

[1] - یکی از برساخته­‌های جالب مراد فرهادپور، اصطلاح «آبغوره­‌ی فلزی» است که به‌زعم خود برای ترکیب متناقض «روشنفکری دینی» ابداع کرده است.

[2] - ماکس وبر از زمره­‌ی نخستین اندیشمندانی است که توانست دیدگاه تک‌بعدی و یکسویه­ی مارکس را بر مبنای روش­های جامعه‌شناختی نشان دهد. کتاب «اخلاق سرمایه‌داری و روح سرمایه‌داری» کوششی در همین راستا است که نشان داد مناسبات اجتماعی و تاریخ، تنها بر ماتریالیسم مبتنی نیست، بلکه مجموعه‌­ی پیچیده­ای از تعامل دین، فرهنگ، آیین و... در کنار مناسبات تولیدی، تاریخ و زیست انسانی را می‌سازند.

[3] - کتاب «جامعه­ی باز و دشمنان آن» اثر پوپر، به همین نیت نوشته شد. این کتاب دربردارنده­‌ی انتقادهای سفت‌وسخت به مارکسیسیم است. كتاب «ظلمت در نيمروز» آرتور كوستلر نیز در فرانسه تأثير گذاشت و ضربه­‌ی محكمي به حزب كمونيست در فرانسه زد. گروهی برآنند که با نوشته شدن کتاب «جامعه­ی باز»، کمر مارکسیسم در اروپا شکست!

[4]- Post-Socialism

[5] - شاخص­ترین اثر فرهادپور درباره‌­ی سینما، كتاب «پاريس، تهران» است که حاوي گفت‌وگوي صريح و انتقاد تندوتیز مراد فرهادپور و مازيار اسلامي درباره­ی سينماي عباس كيارستمي است. اساس نقد در این کتاب، آمیزه‌­ای است از اندیشه­هاي ژاک لاکان، اسلاوي ژيژک، آلن باديو و تئودور آدورنو.

[6] - به باور مراد فرهادپور، نقاشی ماخولیا (melancholia) اثر آلبرشت دورر (Albrecht Dürer)، مجموعه‏ای است از نشانه‏‌های تمثیلی که به واسطه­ی شماری از نسبت‏ها، تناظرها و تقابل‏ها، ایده یا مثال ماخولیا را در دیالکتیکی ساکن تجسم بخشیده است و ازاین‌رو می‏توان آن را یک «تمثیل بصری» یا نوعی‏ «تاریخ بی‌جان» دانست.

[7]- Samuel Beckett

[8]- Symptom

[9]- Post-Communism

[10]- Pessimism

[11] - در ادبیات انگلیسی به این نوع از ژانر ادبی که با نقد ویرانگرانه همراه است و یا نقدی است بنیان‌فکن با زبان تمسخر و سرکوفت که از مرز شوخی و مزاح نیز بسیار فراتر می‌رود، satire می­گویند.

[12] - یکی از نواندیشان دینی، مراد فرهادپور را این گونه وصف کرده است: «دريافت من اين است که مراد فرهادپور به افکار چندان اهميت نمی‌‌دهد که به حواشی آن­ها. آشکارتر بگويم، وی‌ جرئت رويارويی با فکر و قدرت نقد معرفتی آن را ندارد و اين بی‌‌قدرتی‌ و بی‌‌جرئتی را در لفافی از انگيزه‌خوانی­ها، سياست‌مالی­‌ها و ماست‌مالی­ها، تخفيف و تمسخرها، طعن و کنايه‌ها، شماتت‌ها و ملامت­ها، حرمت‌شکنی‌ها و فرافکنی‌‌ها فرو می‌‌پوشاند و در اين ميدان چنان گردوخاکی به پا می‌کند که چشم خودش را هم نابينا می‌کند.»

[13] - این عبارت را از «پیر بوردیو» وام گرفته­ام، آنجا که می­گوید؛                                                                                                                

“…le ressentiment de l'amour déçu porte à inverser la vision dominante, en diabolisant ce qu'elle divinize” (P. BOURDIEU, Les règles de l'art, p. 270).

 

نظرات مخاطبان 0 7

  • ۱۳۹۲-۰۸-۲۶ ۱۱:۰۷Hamid 11 7

    آقای قره بیگی عزیز
    برآمدن دوبارۀ چپ در ایران (به زعم شما) زمینه های عینی ای در داخل کشور نیز دارد: شکاف طبقاتی، بیکاری و فقر. شما این مسأله را به یک عامل خارجی (ظهور پسامدرنیه) و یک عامل داخلی (روشنفکری دینی) نسبت داده اید که هر  دو در سطح نظر و ایده اند.
    اما یک عامل مهم در همین سطح ذهنی نیز وجود دارد. اقبال به رویکرد چپ فقط مربوط به ایران نیست. در دانشگاههای جهان از اوایل دهه 1990 به این سو مارکسیسم را به عنوان یک تئوری و رهیافت در اقتصاد، فلسفه و جامعه شناسی بیش از گذشته جدی می گیرند و خود این مهم نیز به زمینه های عینی و مادی در جهان وابسته است.
                                
  • ۱۳۹۲-۰۸-۲۶ ۱۲:۵۰Arash 0 11

    جناب آقای Hamid
    بدون اینکه بخواهم از نویسنده این نقد طرفداری کنم، اما باید عرض کنم که کدام یک از چپ های نو در ایران (فی المثل همین آقای فرهادپور) به مسائل اجتماعی که شما فرمودید (از قبیل فقر و بیکاری و ...) پرداخته اند؟ اتفاقاً من موافقم که چپ نو در ایران فقط از جنبه ذهنی و ایده ظهور کرد و کارکرد عینی نداشت.
                                
  • ۱۳۹۲-۰۸-۲۶ ۱۴:۲۴AmirHesaM 2 9

    Hamid جان
    این مطلب شما که «اما یک عامل مهم در همین سطح ذهنی نیز وجود دارد. اقبال به رویکرد چپ فقط مربوط به ایران نیست. در دانشگاههای جهان از اوایل دهه 1990 به این سو مارکسیسم را به عنوان یک تئوری و رهیافت در اقتصاد، فلسفه و جامعه شناسی بیش از گذشته جدی می گیرند...» را خود نویسنده همین نقد ذکر کرده است. فکر کنم شما فقط چند سطر اول این نقد رو مطالعه فرمودی ولی اگر همه متن را از نظر می گذراندید می دیدید که نویسنده نوشته؛ «عامل اول، موجی از خوانش‌­های تازه را در «مارکسیسم» پدید آورد و اندیشمندان بی­‌شماری به بازتقریر آرای مارکس و زدایش کاستی‌­ها و تنگی­‌های آن مبادرت ورزیدند...» این یعنی ظهور پسامارکسیسم. چیزی که شما فرمودید همان پسامارکسیسمه که در اوایل دهه 1990 رشد کرد! 
                                
  • ۱۳۹۲-۰۸-۲۶ ۱۵:۴۷حمید 10 0

    آرش عزیز
    با نقد شما بر عمدۀ چپهای جدید وطنی همدلم. اما نویسندۀ مقالۀ فوق، در پاراگراف نخستِ مطلب به طور کل دربارۀ چپ در ایران صحبت می کند نه چپ نو از نوع فرهادپوری اش! وی احکامی کلی دربارۀ کلیت چپ در ایران صادر کرده و نقد من هم بر همین بخش است.
                                
  • ۱۳۹۲-۰۸-۲۷ ۰۱:۲۹سعیدی 5 4

    اینکه چپ نو در ایران خوانده می شود و حتی به واسطه فعالیتهای آنان، آثار کلاسیک چپ نیز خوانده می شود، بی ربط با واقعیت اجتماعی نیست. یعنی در خلا هیچ اندیشه ای زیست نمی کند. اما مشکل اینجاست که اهل اندیشه در ایران اعم از چپ و راست، دارای رابطه ای واقعی با جامعه اشان نیستند. این بیماری مزمن همه گیر کسانی است که تلاش می کنند راهی در میان اندیشه های مدرن و پست مدرن و ترنس مدرن و ...بیایند. به همین دلیل است که هنوز پرقدرت ترین اصناف موثر در تحولات اجتماعی ایران روشنفکران نیستند و شاید بشود گفت که نخواهند بود.
                                
  • ۱۳۹۲-۰۹-۱۳ ۰۳:۴۵philsoph 0 0

    یکی میتونه جمله ی پیر بوردیو که در پی نوشت شماره ی 13 اومده رو برام ترجمه کنه؟
    le ressentiment de l'amour déçu porte à inverser la vision dominante, en diabolisant ce qu'elle divinize
                                
  • ۱۳۹۳-۱۲-۲۱ ۱۲:۵۰known nomad 1 3

    آفای فره بیگی دلخوری و دشمنی شما با اندیشه چپ و ایدولوژی شما هیچ ارزشی برای نوشته شما فراهم نمی سازد. این نوشته جز کم مطالعه بودن و غرض ورزی و ناراحتی شما را نمی رساند باشد که زمانی فرا رسد امثال شما هم اگاه گردند
                                

نظر شما