فرهنگ امروز: مقالهی حاضر نقدی است بر مواضع سیاسی-اجتماعی مهدی حائرییزدی که داود مهدویزادگان در کتاب خود با عنوان «کدام حکمت، کدام حکومت» به طور مفصل به آن پرداخته است. در این کتاب به طور مفصل به نقد آرا و اندیشههای وی و همچنین مواضع سیاسی-اجتماعی پرداخته است که مجموع آن نقدها به طور خلاصه در این مقاله آمده است.
۷ـ جفاها و دُرشتیهای غیراخلاقی حائری یزدی نسبت به ساحت فقیهان امامی، نابخشودنی است. بهویژه که ایشان فرزند یکی از بزرگان عالم فقاهت (مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی) بود و از نزدیک سلوک مردمی و زی طلبگی فقهای امامیه مشاهده كرده بود. مهمتر از آن، التزام ایشان بر انبعاث رفتارها از حکمت عملی است، هیچ دلیل منطقی، عقلانی و عقلایی به ما اجازه نمیدهد اینگونه درصدد تخریب شخصیت مردان خدا و تحقیر و ناچیز شمردن مقام فقاهت برآییم. حائری در مخالفت با شرکت فقیهان در حکومت و رهبری سیاسی به مقام شامخ فقهاء تمسّک کرده است. اگر او معتقد به رفعت مقام فقاهت است؛ دیگر چه جای تحقیر آن است. در بزرگی و کرامت فقهای امامیه همین انداره بس که فقهای عظیمالشأنی که در مقام پاسخ به او برآمدهاند نسبت به این بخش از گفتههاي وی غمض عین کرده احترام ایشان را به بزرگی نگه داشتند.
حائری یزدی، مرحوم ملا احمد نراقي (فاضل نراقي) ـ از فقهاي تراز اول شيعه در قرن ۱۳ هجري قمري، صاحب كتاب فقهي بسيار گرانسنگ مستند الشيعه و معراج السعاده و استاد مرحوم شيخ مرتضي انصاري ـ را مبتكر نظريه ولايت فقيه دانسته ايشان را متهم نموده كه شايد اين ابتكار فاضل نراقي به خاطر حمايت و پشتيباني از پادشاه وقت، فتحعلي شاه قاجار بوده باشد. به زعم وي، در تاريخ فقه اسلامي، احدي از فقهاي شيعه و سني بحثي درباره حق حاكميت و رهبري سياسي فقيه را طرح نكرده است. (حكمت و حكومت: ۲۲۱) اما وي در قسمتي ديگر از گفتههايش به صراحت چنين انگيزهاي (حمايت و پشتيباني از پادشاه) را نفي كرده است: «اينان (فقيهان)خواستهاند به هر نحوي كه شده و از هر راهي كه ميسر است، تجاوزارت و سركشيهاي پادشاهان و قدرتمندان وقت كشور را كه در ظلم و ستم و دستبرد به اموال و نواميس مردم دريغ نميكنند، مهار كردن و پيوسته يك حربه كنترل كننده معنوي را بالاي سر اين ظالمان و ستمكاران بي خبر از خداو وجدان نگاه دارند تا هر گاه كه جان مردم از نابكاريهاي اين قدرتمندان به سرآمد، با يك حكم انقلابي آنان را به جاي خود بنشانند» (همان:۲۵۴) ... حربه كنترل معنوي، دقيقاً همان چيزي است كه در نظريه مالكيت شخصي مشاع وجود ندارد.
حائري يزدي در بيان خاطرات خود گفته كه دوران تحصيلات خود (اجتهادي) وي پانزده سال (از سال ۱۳۱۵ تا ۱۳۳۰ش) طول كشيد به طوري كه پس از آن خود را بي نياز از تحصيلات اجتهادي احساس كرده است. (مهدي حائري يزدي، ۱۳۸۱: ۲۳) بزرگان فقاهت، همگي اذعان دارند كه فقه اسلامي درياي بي كران و عميقي است كه هرگز نميتوان احساس فارغ التحصيلي را داشت. اينگونه احساسها است كه موجب چنان برداشتي درباره مرحوم فاضل نراقي شده است. گروهي از پژوهشگران با اشراف آيه الله صادق آملي لاريجاني در پاسخ به بي اطلاعي حائري يزدي از بحث ولايت فقيه در تاريخ فقه اماميه (از قرن سوم تا قرن سيزدهم هجري قمري) تحقيق ارزشمندي انجام دادهاند. (ر.ك: محمدعلي قاسمي و همكاران، فقيهان امامي وعرصههاي ولايت فقيه، ۱۳۸۴، دانشگاه علوم اسلامي رضوي، چ اول، مشهد)
حائري يزدي با اين پيش فرض واهي كه فقيهان نه در گذشته و نه در هيچ زمان ديگري، تجربه و آزمودگيهاي لازم براي سياستمداري و حكومت كردن را ندارند. لذا حتي اگر مردم آنان را براي انجام امور كشورداري انتخاب كنند؛ بايد به هر وسيله شده آنان را بر كنار كرد: «ضرورت عقل عملي ايجاد ميكند كه مردم او را به هر وسيله شده از اين مقام بركنار دارند و به جاي اصلي خود كه انديشه گرايي در عقل نظري براي فيلسوف و استنباط احكام شرعي ـ فرعيه براي فقيه است، باز گردانند. زيرا تصدي آنها در يك حرفه تجربي كه آنان آزمودگي ندارند، هم خود به نفسه ظلم و تجاوز از حد است و هم موجب ظلم به ديگران و اختلال نظام جامعه و فساد انگيزي و افسار گسيختگي در ميان كشور خواهد بود» (حكمت و حكمت: ۱۰۸). در تاريخ دولتها، غالباً افرادي روي كار آمدند كه نه فقيه بودند و نه حداقل آزمودگيهاي لازم براي ملك داري را داشتند و در نتيجه مفاسد و خرابيهاي غير قابل جبران زيادي را بر امت اسلامي تحميل كردند؛ ليكن براي كمتر موردي از آنها تعابير بالا آمده است. حائري يزدي با كدام تجربه عيني اينگونه درباره كار اجرايي فقيهان قضاوت كرده است. اگر پذيرش مسوليت اجرايي توسط فقيهان منجر به فساد انگيزي و افسار گسيختگي ميشود؛ چرا ايشان از خود شروع نكردند. چرا ايشان در اوايل انقلاب اسلامي عهده دار سفارت ايران در امريكا ميشود. چرا ايشان باحكم انتصابي دكتر مصدق به عنوان «مجتهد جامع الشرايط» عضو شوراي عالي فرهنگ ميشوند. مگر ايشان نميدانستند كه با عنوان فقاهت، وارد شدن در دستگاه اجرايي منجر به فساد انگيزي و افسار گسيختگي ميشود. آيا حائري يزدي فراموش كردند كه در شأن فقيه و مجتهد جامع الشرايط نيست كه وارد مناصب اجرايي شوند. وي نقل كرده است كه در روز ۲۸ مرداد ۱۳۳۲،آيت الله سيد جعفر بهبهاني از او ميخواهدكه به قم رفته درباره خطر جمهوري شدن ايران و به قدرت رسيدن كمونيستها با مرحوم آيت الله بروجردي گفت و گو كند و ايشان را به اقدام عملي ترغيب نمايد. ايشان هرگز به آيت الله بهبهاني نميگويد كه در شأن فقيهان نيست كه وارد امور اجرايي شوند بلكه سفر به قم را مشروط به آنكه ديدگاه خود را نيز به عرض آيه الله بروجردي برساند، مي پذيرد. (مهدي حائري يزدي ۱۳۸۱: ۴۸)
حائري يزدي با وجودي معاشرت با بزرگاني از فقهاي اماميه و مشاهده آزمودگي بالاي آنان در امور اجرايي، معتقد است كه دخالت فقيه ـ به دليل ناآزمودگي او ـ در امور اجرايي موجب فساد و افسار گسيختگي و اختلال در نظام جامعه ميشود! وي درباره استاد خود با عنوان فقيه مدبّر ياد كرده است:
آقاي بروجردي يكي از مشخصاتش اين بود كه همان طوري كه عرض كردم، خيلي آدم مدبري بود و خودش را توي دست و دهان احزاب و روزنامهها نميانداخت و كارهايي كه ميكرد البته كارهاي نامرئي بود.
عرض كنم حضورتان كه البته همان نحوي كه بهايي ها را مخل امنيت و استقلال ايران مي دانست، تودهاي را هم ميدانست و به همان ترتيبي كه با بهايي ها مبارزه ميكرد، (با تودهاي ها هم) ـ البته به وسيله عوامل خودشـ فعاليت ميكرد. مثلاً اگر تودهاي ها در يك شهري رئيس فرهنگ باشند كه در آن شهر موجب كارهاي غير مذهبي فرهنگ بشوند. سعي ميكرد كه آنها را تبديل كند. آنها را از بين ببرد. كس ديگري كه صلاحيت مذهبي دارد بياورد روي كار. همين طور از اين كارها زياد ميكرد. ولي بيايد و رسماً يك كاري كند كه مثلا بيانيه صادر كند، اعلاميه صادر كند، ايشان اهل شعار و اينها نبود. (همان: ۵۱)
حائري يزدي، فقيه را نه تنها در آزمودگي و تجربه و تدبير مملكت داري بلكه در ساحت علم و دانش نيز تحقير كرده است. به عقيده وي، واژه به كار رفته «علما» در روايات مانند «العلماء ورثه الانبياء»، «العلماء امناء الرسل» شامل هر كس غير از فقيه ميشود. زيرا «علم / به معناي صورت ذهنيه مطابق با واقعيت عينيه است، هر گز شامل اصول عمليه و امارات ظنيه كه تنها معذّر و منجّز تكاليف علميهاند، نميشود. و فقها كساني ميباشند كه آراء و نظريات آنان از طريق اصول و امارات ظنيه است كه به نحوي از سوي شرع معتبر و مجزي عمل شناخته شده و هيچ گونه دلالتي بر كشف حقايق جهان هستي ندارد و نمي توان آنان را دانايان به حقايق جهان يا علماي بالله دانست. و اتفاقاً بيشتر و حتي اكثريت قريب به اتفاق فقيهان رضوان الله عليهم نه تنها از علوم عقليه و دانش الهي بي اطلاعاند، بلكه از تحصيل و اشتغال بدان بيزاري ميجويند و احياناً ديده شده كه برخي از آنان دست يازي به معقولات را برخود و پيروان تحريم كردهاند و در اصول اعتقاديه، تنها به دين عجايز افتخار و مباهات ميورزند» (حكمت و حكومت: ۲۲۴) حائري يزدي بي اطلاعي فقيه از علوم عقلي را به حساب ناتواني عقلاني او ميگذارد: «فقيه به معناي مجتهد در احكام عمليه، از آن جهت كه فقيه است وارد به مسايل عقليه و اصول اعتقاديه كه تماماً براساس قواعد عقليه استوار است، نمي باشد و در اصول دين و مسايل ما بعدالطبيعي آموختگي و توان عقلاني ندارد تا بتواند پاسخگوي نيازمنديهاي فكري و اعتقادي جوامع خود باشد». (همان: ۲۳۷)
به راستي برابر اينگونه سخنان ناروا چه مي توان گفت. آيا بايد به مضمون آيه شريفه «اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاماً (فرقان: ۶۳)، عمل كرد ؟! شايد سكوت بزرگاني كه با وي وارد گفت و گو شدهاند؛ از همين باب باشد. ولي، حائري يزدي كه جاهل نيست. ممكن است او تجاهل كند ولي جاهل نيست. آيا او ميتوانست بگويد استادان و ولي نعمتان معنوي او در علوم اسلامي به دليل ناتواني عقلاني از علوم عقليه بهرهاي نبردند و لذا نميتوان آنان را علماي بالله بر شمرد؟! به نظر ميرسد افرادي كه تجاهل مي ورزند بايد به تقواي الهي و ترس از روز جزا دعوت كرد.
اگر بخواهيم همچون حائري يزدي از باب مجادله وارد شويم؛ ميتوان اينگونه با وي سخن گفت كه حاملان علوم عقليه مصداق علماء نيستند. زيرا در قرآن كريم خداوند سبحان به علم و عالم توصيف شده است ولي هرگز با مشتقات عقل، موصوف واقع نشده است. خداوند در قرآن كريم به عاقل بودن توصيف نشده است. بنابراين، حامل علوم عقليه از مصاديق علماء نمي تواند باشد. ليكن؛ هرگز خود و ديگران را در گفت و گوهاي علمي به وارد شدن از باب مجادله، فرا نميخوانيم بلكه آنچه نيكو و مرضي خداوندسبحان است؛ «جدال احسن» است. «و جادلهم بالتي هي أحسن» (نحل: ۱۲۵). نه آنگونه سخن گفتن جدال احسن است نه اين گونه.
حاملان علوم عقليه و علوم شرعيه و احكام عمليه، هر دو به يك اندازه مصداقي از علماء الهي ميتوانند باشند. امام صادق (ع) معيار عالم رباني را كه خرد ورزي و تعقل ميكند بيان فرموده است. آن حضرت درباره عقل ميفرمايد: «ما عبد به الرحمن و اكتسب به الجنان» (محمد بن يعقوب كليني، الاصول الكافي، ۱۴۰۵ ق، دارالاضواء، بيروت، چ اول، ج ۱: ۱۱). اگر درعلم عقلي دعوت به عبوديت و بندگي نباشد و به وسيله آن نتوان بهشت را كسب كرد؛ بايد در علم عقلي بودن آن ترديد كرد. اگر نظريه سياسي ابتكار شود كه مستند به دلايل عقلاني باشد ولي عبوديت و بندگي از آن ظهور نكند؛ بايد در انبعات آن از حكمت عملي و عقلاني بودنش ترديد كرد. حكومت و جامعه سياسي كه از پرتو نظريه سياسي مالكيت شخصي مشاع پديد خواهد آمد؛ عاري از هر گونه دعوت به عبوديت و بندگي است. زيرا محتواي اين نظريه از سخن خدا شروع و به سخن خدا ختم نشده است.
هر عالمي، به ويژه علماي دين، همواره بايد مراقب پيامدهاي گوناگون سخنان خود باشند. اينگونه تعابير و توصيفات حائري يزدي درباره فقيهان در ميان مردم پيامدهاي ناگواري دارد. تا آنجا كه ممكن است اسباب دوري گزيدن مردم از علما را پيش آورد. ليكن پيامد اينگونه سخنان به همين فرار كردن مردم از علماء ختم نميشود. بلكه همين فرار كردن مردم به نوبه خود پيامدهاي ناگوارتري دارد. رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم فرموده است كه زماني خواهد آمد كه مردم از علماء مانند فرارگوسفند از گرگ، فرار ميكنند، خداوند آن مردم را به سه چيز مبتلا خواهد كرد: ۱ـ رفع بركت از اموالشان ۲ـ مسلط شدن سلطان جائر بر آنها ۳ـ خارج شدن از دنيا يا مرگ بدون ايمان:
قال النبي صلي الله عليه و آله وسلم: سيأتي زمان علي الناس يفرّون من العلماء كما يفر الغنم من الذئب، ابتلا هم الله تعالي بثلاثة اشياء: الأول يرفع البركة من أموالهم و الثاني سلّط الله عليهم سلطاناً جائراً، و الثالث يخرجون من الدنيا ـ بلا ايمان. (شيخ عباس قمي، سفينه البحار،۱۴۲۷ ق، دارالاسوه، تهران، چ چهارم، ج ۶: ۳۴۷)
۸ ـ جفاي حائري يزدي نسبت به علماي دين، به ويژه فقيهان، هيچگونه مبناي عقلاني ندارد. هيچ توجيه عقلي و شرعي با او همراه نيست. تمام استدلال هاي وي در اين كاري كه پيش گرفته است، واهي و ناموجه است. گفتار وي مشحون از آموزههاي مغالطه آميز است. بنابراين، اگر جوياي دليل يا عاملي براي چنين جفايي باشيم؛ بايد امر غير عقلاني و نفساني را سراغ گرفت. كدام عامل غير عقلاني باعث اينگونه تفسير و تحليلهاي غير منصفانه درباره فقيهان امامي شده است؟ به نظر ميرسد نوعي خود بزرگ بيني در وجود حائري يزدي اسباب اينگونه سخن گفتها شده است. آگاهان به علوم اسلامي و معارف حوزوي، ميدانند كه هيچ طلبه حوزوي، هر اندازه كه از هوش و زكاوت بالايي برخوردار باشد؛ هرگز با سپري كردن ۱۵ سال تحصيل حوزوي، بينياز از علم آموزي و زانوي تلّمذ زدن پيشگاه علماء نخواهد شد تا چه رسد به آنكه خود را برتر از اساتيدش بداند. اين احساس بينيازي،مستندي غير از خود بزرگبيني نميتواند داشته باشد. حائري يزدي، در بيان خاطراتش از اين احساس بينياز در خود خبر داده است.
ازسال ۱۳۱۵ شمسي (۱۹۳۶) تا در حدود ۱۳۳۰ (۱۹۵۱) در قم مشغول تحصيل بودم. بعد از اين كه به كلي بينياز شدم از تحصيلات اسلامي، حتي احساس كردم كه ديگر احتياجي به هيچ يك از مراجع ندارم، احتياجي به اساتيد بزرگ ندارم و خودم را از نظر قدرت علمي در همان هنگام برتر از تمام مدرسين و تمام مراجع و اساتيد فن فقه و اصول و حتي معقول ميدانستم، چون از تحصيلات حوزه سلب احتياجم شده بود، آمدم به تهران.(مهدي حائري يزدي، ۱۳۸۱: ۲۳)
حائري يزدي از اينكه به هر مناسبت شده بتواند برتري علمي خود را به رخ ديگران بكشد،هيچ ابايي ندارد،حتي اگر آن فرد از ميان عالماني باشد كه فاصله سني زيادي با او داشته باشد.نمونهاي از چنين رفتار ميان او و آيةالله سيدابوالقاسم كاشاني(۱۲۶۲ـ ۱۳۴۰ ش) رخ داده است:
يك روزي باز دنبال همين موضوع به آقاي كاشاني از منزلم تلفن كردم. آقاي كاشاني پشت تلفن اوقاتش تلخ شد به من گفت تو آن وقت كه دكتر مصدق خانة مرا سنگ باران ميكرد، كجا بودي؟ چطور صدايت درنمي آمد؟ ولي حالا كه اين سيد(رضا) زنجاني را گرفتند، افتادي به كار و مشغول فعاليت؟ من هم اوقاتم تلخ شد. قدري با تندي كه از رسم ادب خارج بود به آقاي كاشاني پشت تلفن گفتم. گفتم «آقا» شما اشتباه نكنيد، من خودم را از شما خيلي ا علم ميدانم و افضل ميدانم. اگر قبول نداريد، يك مجلسي ترتيب بدهيد كه باشند فضلاي قوم بحث بكنيم. معلوم شود من از شما دانشمندترم يا شما از من؟ شما به كي تحكم ميكنيد؟» (همان: ۵۳)
حائري يزدي حتي پيش از آنكه فارغ التحصيل از علوم اسلامي شود؛ خود را جزء اهل علم ميدانسته است. مرحوم آيهالله بروجردي بنا به درخواست علماي قم در سال ۱۳۲۵ ش از بروجرد به قم مهاجرت كردند. اين درخواستها از چندسال قبل شروع شده بود. بنابراين، ميبايست حائري يزدي در آن زمان طلبة جوان بيست و دو يا سهسالهاي باشد كه در اواسط تحصيل حوزوي به سر ميبرد؛ يعني در دوره سطح بوده است. او در اين سن و مقام علمي آنچنان خود را با ميپندارد كه در دو نوبت حامل پيام خود و ديگران براي درخواست از مرحوم آيهالله بروجردي ميشود:
(سالها) بعد از فوت پدرم، عرض كنم كه يك عده از آقايان اساتيد نسبتاً شاخص قم كه از جمله مثلاً مرحوم برادر من و خود من و اينها بوديم و آقاي خميني و ديگران بودند، اينها احساس خلايي كردند در حوزه، كه در اثر نبودن سرپرستي، بهتر اين است كه ما دعوت كنيم و به هر وسيلهاي هست آقاي بروجردي را از بروجرد بياوريم به قم... من خودم رفتم بروجرد و از ايشان تقاضاي آمدن به قم كردم و در آن هنگام تقاضاي مرا اجابت نكردند. بعد از يك سال، ايشان در اثر پارهشدن فتق و بيرون ريختن فتق و كسالتهاي ناشي از اين مرض، از بروجرد آمدند به تهران مريضخانة فيروزآبادي براي اين كه فتقشان را عمل كنند. در همان مريضخانه عمل كردند و عرض كنم كه اگر يادتان باشد محمدرضا شاه پهلوي هم در همان مريضخانه به عيادت ايشان رفت.
در اين هنگام بود كه ما دو مرتبه تقاضاي خودمان را تكرار كرديم، من هم خودم باز دو مرتبه حامل پيام بودم ـ هم (از طرف) خودم و هم از طرف ديگران.(همان: ۶۲)
خود بزرگبيني به فرد اجازه ميدهد تا با ديگران به درشتي سخن بگويد و ادب بزرگي و كوچكي را رعايت نكند. چنانكه حائري يزدي خاطرهاي از اين اتفاق ميان خود با حسين مكي نقل كرده است:
عرض كنم كه آقاي حسين مكي داشت با آقاي كاشاني داد سخن ميداد. آقاي كاشاني هم خيلي خوشش ميآمد از صحبت او. او ميگفت كه من اولين كسي بودم كه شير نفت را به روي انگليسها بسته و چه كار ميكردم و از اين قبيل سخنان حماسهآميز. ما هم آنجا ساكت بوديم. هيچ حرف نميزديم. نه لا و نه نعم. عرض كنم، اين آقاي مكي از سكوت ما مثل اين كه يك قدري ناراحت شد. آقاي مكي روي به بنده كرده و گفت«بله» شما نظرتان چيه، جناب آقاي حائري آقاي مكي از من نظر خواست.
گفتم آقاي مكي «ما در يك مرتع ديگري ميچريم» به همين لحن گفتم «ما در يك مرتع ديگري ميچريم، غير از آن مرتع شما، اصلاً من سخنان شما را نميفهمم» آقاي مكي در حالي كه از پاسخ من ناراحت بود، گفت «بله، از سكوت شما روشنفكرهاست كه ملتي بدبخت ميشوند.» دقت كرديد؟ (من هم) گفتم «و يا از حماقت يك مشت رجال خلق الساعه كه خيال ميكنند واقعاً رجوليت دارند. رجل هستند. ولي فكر نميكنند كه اين مردانگي آنها، يا شهرت آنها به مردانگي، در اثر جريانات ديگري است نه در اثر لياقت و صلاحيت خودشان.(همان: ۵۵)
فرد خود بزرگبين، هرگز از ديگران انتظار ندارد همان جسارت و گستاخي كه خود با ديگران روا داشته است؛ با او انجام دهند. حائري يزدي با سكوت كردن براي حسين مكي رنجش خاطري ايجاد ميكند. اما اگر ديگري حتي اگر ديگري استادش باشد اينگونه عمل كند، تاب نميآورد و ابزار ناخرسندي ميكند. حائري نقل كرده است كه در همان ماههاي اول پس از پيروزي انقلاب اسلامي خدمت امام خميني رفته نظر خود را درباره عدم نياز به مجلس موسسان براي تدوين قانون اساسي جديد و لزوم ابقاي قانون اساسي مشروطيت، ابزار ميدارد. او ميگويد در اين اظهار نظرش به قاعدهاي در علم اصول فقه استناد كردم. حائري يزدي در ادامه نقل اين خاطره چنين گفته است:
ايشان هيچ حرف نزدند تا يك چند دقيقهاي كه گذشت. سكوت ايشان به من برخورد كرد. من چون هيچ وقت از ايشان انتظار نداشتم و اين عادت را هم هيچ وقت من از ايشان نديده بودم تا آن وقت، چون از بيست سال پيش به اين طرف با ايشان هيچ آمد و شدي، ديداري نكرده بودم، سكوت كرد. سكوتش به من برخورد كرد.(همان: ۱۰۸)
۹. بارزترين مصداق براي گفتههاي حائري يزدي دربارة فقيهان،خود او است. به عقيدة وي بايد، فقيه آزمودگي، تدبير و توانايي درك واقعيات عيني را دارا باشد. اما چون چنين نيست، بايد فقيه را از وارد شدن به اين امور منع كرد. يك مصداق اين قانون، حائري يزدي است. او ميبايست در همان فضاي گفتوگوها و مباحثات فلسفي باقي ميماند و هرگز وارد جريانات سياسي نميشد. از خاطرات وي كاملاً پيداست كه او با رجال سياسي و اجتماعي زيادي در ارتباط بوده است؛ ليكن اين ارتباط به او درك عميقي از شناخت حوادث سياسي و اجتماعي نداده است.
شايد همان عامل خود بزرگ بيني در حائري مانع آموختن پندهاي سياسي شده بود. او هيچگاه به توصيههاي سياسي اساتيدش عمل نكرده است. او دربارة گروگانگيري در سفارت آمريكا نقل ميكند كه با يكي از ملتزمين سناتور آمريكايي،ادوارد كندي، درباره ايران و مساله گروگانگيري، گفتوگويي انجام داده است. او به خيال اينكه گفتوگوهايش روي سياستمدارهاي آمريكايي اثر خواهد گذاشت و با يك تير دو هدف را زده است؛ يكي گروگانها را آزاد كرديم و ديگر آنكه مسايل ايران و بخصوص مسايل اقتصادي به حلّ نهايي خواهد رسيد. به همين خاطر به واسطه آيتالله شهيد صدوقي براي امام خميني (ره)، پيغام ميفرستد كه قصد انجام چنين كاري را دارد. امام خميني ره، به او پاسخ منفي داده اين نكته مهم را يادآور ميشوند كه: «فلان كس(حائري يزدي) هم آمريكاييها را درست نميشناسد و به فلان كس هم بگوييد كه در اين كار مداخله نكند» (مهدي حائري يزدي، ۱۳۸۱: ۱۱۲).
حائري يزدي با بيتفاوتي از كنار نهضت امام خميني گذر كرده است. بلكه او نسبت به اين نهضت موضع منفي داشته است، چنانكه خود گفته است انقلاب اسلامي حركتي بدون مقصد و مبهم است. او واقعهاي را كه پس از حوادث ۱۵ خرداد سال ۱۳۴۲ اتفاق افتاده بود،نقل ميكند. از نقل اين وا قعه كاملاً پيداست كه وي تا چه اندازه نسبت به قيام ملت بياعتناء بوده است. اما بر خلاف ايشان، مرحوم آيتالله شيخ مرتضي حائري يزدي(اخوي ايشان) كاملاً همسو بانهضت امام خميني(ره) بود:
آقاي ملاعلي همداني كه از علماي بسيار مبرز بود در ايران محلش در همدان بود. چون كه از جمله شاگردان خوب مرحوم پدرم بود، آمد تهران در همان واقعة پانزدهم خرداد و به منزل من وارد شد. مردم خيلي ميآمدند به ديدنش؛ دولتيها، رجال، از جمله رئيس ساواك آن وقت، پاكروان ميآمد آنجا ولي من در مجالس آنها هيچ شركت نميكردم با اين كه آقاي ملاعلي خيلي اصرار ميكرد كه شركت كنم و اظهارنظر كنم. ولي من چون از اول معتقد بودم كه اين انقلاب با اين جهشي كه به راه افتاده بود يك جهش بدون قصد است، يك جهش مبهم است از اين جهت به هيچ وجه خودم شركت نميكردم. در هيچ يك از جرياناتش شركت نميكردم. مرحوم آقاي اخوي بودند كه از طرف خودشان اصالتاً و از طرف من به عنوان صاحبخانه (شركت ميكردند) ولي من گاهي ميرفتم به عنوان صاحب خانه آن كنار مينشستم دم در، براي اينكه بعضي از محترمين كه ميآمدند از شان پذيرايي بكنم. بيشتر از اين شركت نميكردم. حتي در ملاقاتها، بازديدها، مرحوم آقاي اخوي به جاي من تشريف ميبردند، همراه با آقاي ملاعلي (مهدي حائري يزدي، ۱۳۸۱: ۱۲۵)
اما دليل بياعتنايي حائري يزدي با نهضت امام خميني و قيام ملت ايران در سال ۱۳۵۷ ش چيست؟ از گفتههاي وي، لااقل، دو دليل را ميتوان استنباط كرد. نخست آنكه، او از علاقمندان به نهضت ملي و شخص مصدق بود. حائري يزدي دربارة نهضت ملي نفت ميگويد: «زمان ملي شدن صنعت نفت بنده با اين كه البته رسماً جزو جبهة ملي نبودم، و اصولاً هيچ وقت مايل هم نبودم كه در هيچ حزبي و در هيچ گروهي رسماً مشاركت كنم، وليكن نسبت به جبهة ملي خيلي علاقه زياد داشتم و بخصوص نسبتاً به شخص مرحوم دكتر مصدق» (همان:۳۳) بنابراين، حائري يزدي از نظر ايدئولوژي سياسي، فردي ملي گرا بود. حال آنكه امام خميني، نه با مليگرايي و نه با رجال مليگرا ـ مانند دكتر مصدق ـ موافق نبود. حائري يزدي در اين باره چنين گفته است:
از اول آقاي خميني به طوري كه يادم هست ـ اتفاقاً اختلافش هم با ما سر همين مسئله آقاي دكتر مصدق بود ـ با آقاي مصدق زياد رابطهاي نداشت، يعني معتقد نبود به روش وي. و به هيچ وجه از دكتر مصدق و آقاي كاشاني كه با دكتر مصدق بود طرفداري نميكرد. بلكه شايد تخطئه هم ميكرد. معتقد نبود كه آقاي كاشاني بايد اينطور از دكتر مصدق طرفداري كند.(همان: ۹۱)
اما دليل دوم، عادت به سلطنت است. حائري يزدي از سنتي در ميان علماء و روحانيون حكايت كرده است كه گويا جز خود او و معدود افراد از روحانيون، كس ديگري چنين عادتي نداشتند. او در تحليل دليل مخالفت علماء و روحانيون با جمهوري خواهي رضاخان، اشاره به اين عادت آنان به سلطنت كرده است. به عقيدة وي، علماي دين رابطهشان با حاكمان را در قالب سلطنت تعريف كردهاند و گذشت زمان اين تعريف به عادت تبديل شده است. شاه قصد خرق اين عادت را داشت ولي علماء با آن مخالفت كردند و خواهان حفظ سلطنت بودند:
اين يك جريان سنتي قديمي بود كه شاه هميشه با علماء يك رابطة مستقيمي داشت از زمانهاي بسيار پيشين از زمان صفويه به اين طرف بخصوص زمان صفويه و روابط روحانيت با دربار ايران بسيار قوي بود و بسيار به اصطلاح محكم بود. داد و ستد بسيار عميقي ميداشتند. بعد هم در زمان قاجاريه اين رابطه همينطور با شدت بيشتري داشت يا بالاخره به همان شدت زمان صفويه بود و تا زمان پهلوي اين جريان ادامه داشت. از اين جهت روحانيون و مراجع عادت كرده بودند به سيستم سلطنت وقتي كه انسان به يك سيستمي عادت بكند، البته ميل دارد كه تا اندازهاي كه توان دارد آن سيستم را حفظ بكند. (همان: ۱۱۸)
به دليل اينگونه تحليل كردنهاست كه ميگوييم حائري يزدي اساساً نميبايست وارد عرصه سياست می شدند. عموم مراجع و روحانیون با شروع نهضت امام خمینی در پانزدهم خرداد ۱۳۴۲ و وقوع انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷ و تأسیس جمهوری اسلامی در دوازدهم فرودین ۱۳۵۸ و مشارکت مجلس موسسان و تدوين قانون اساسی، آشکارا نشان دادند که هیچ عادتی به سلطنت نداشته بلکه اگر فرصتی الهی پیش آید درجهت براندازی نظام سلطنت از هیچ اقدامی کوتاهی نخواهند کرد. مخالفت آنان به جمهوری خواهی رضا خان از روی عادت نبوده است. بلکه از روی بینش و تحلیل عمیق سیاسی بوده است. مراجع و علما باتوجه به شناختی که از شخصیت رضا خان پیدا کرده بودند. فهمیده بودند که سلطنت می تواند در اندازه ناچیزی حرص و تمنای جاه طلبی و اقتدارگرایی مطلق رضاخان را محدود و مشروط نماید. حال اگر سلطنت هم برداشته شود این مقدار از محدودیت هم در کار نخواهد بود. می توان از سلطنت مشروطه سخن گفت ولی سخن گفتن از جمهوری مشروطه بی معنا است. می توان از شاه بخواهیم که فقط سلطنت کند نه حکومت، اما از رئیس جمهور که شخص اول مملک است، چنین چیزی را نمی توان درخواست کرد. پس مخالفت علما و مراجع با جمهوری خواهی نه از روی عادت که از روی بینش و تحلیل عقلی بوده است. همین که آن فرصت الهی توسط امام خمینی (ره) فراهم آمد و مراجع و روحانيون احساس كردند كه ميتوان بساط شاه و شاه بازي را از مملكت اسلامي ايران برچيد؛ ساكت ننشستند و به تائيد امام خميني(ره) آمدند.اگر آنان به سلطنت عادت داشتند هرگز در پی ولایت فقیه نبودند که حائری یزدی گفته است: مسئله این نیست که بخواهند مملکت را اداره کنند، بلکه می خواهند ولایت فقیه درست کنند». آری، حائری یزدی هنگامی که از ناحیه قاطبه روحانیت خرق چنین عادتی را احساس کرد راه محافظه کاری و ماندن بر عادت موهوم را پیشه کرد و گفت : «من دیگر از آن تاریخ (اهتمام امام خمینی برای تشکیل مجلس موسسان) به بعد واقعاً از ایشان ناراحت شدم. دیگر از ایشان قطع رابطه کردم. (همان: ۱۰۹).
۱۰. مهدی حائری یزدی در میان محافل روشنفکری و غرب باوران، ارج و قرب خاصی دارد و از وی به بزرگی یاد میشود. عناوینی چون فیلسوف معاصر ایران، فیلسوف سیاسی، نظریه پرداز سیاسی و فیلسوف ما، نمونه ای از اینگونه یاد کردن های محفل روشنفکری از ایشان است (برای نمونه ر.ک : مسعود رضوی، سیاست گری و سیاست اندشی، ۱۳۸۷، نشر علم، چ اول) برخی جریانات سیاسی معارض با نظام اسلامی، وی را نظرپرداز خود دانسته کتاب «حکمت و حکومت» را تبلیغ می کنند. این امر، پرسش برانگیز است. چرا محافل روشنفکری و تجدد خواه با حائری یزدی از در دوستی و رفاقت وارد شده اند. سیره فکری سیاسی این جریان بر عدم رفاقت و گفتگوی سازنده با روحانیت و علمای دین است، جریان روشنفکری در همه جا براصل ضروری گسست همه جانبه از سنت استوار است. تاریخ معاصر گواه بر این مطلب است که این جریان هیچگاه از روی اعتقاد قلبی حاضر به گفتگوی سازنده با روحانیت نبوده است. اگر چنین بود که در اعدام شیخ شهید آیت الله فضل الله نوری شتاب نمی کردند. بنابراین، پرسش از دلایل اقبال روشنفکران به حائری یزدی مهم است. گمان میرود، پاسخ این پرسش را می توان از گفته های سعید حجاریان، معلوم ساخت.
سعید حجاریان، انقلاب اسلامی ایران در سال ۱۳۵۷ را غلبه پروژه مدرنیت بر پروژه مدرنیزاسیون دانسته است. به عقیده وی همه جوامع به سوی مدرن شدن سیر خواهند. اما آنچه مهم است ماهیت فرایند مدرن شدن است. زیرا فرایند ممکن است باعث تشدید مقاومت برابر مدرن شدن شود و در نتیجه جامعه بیش از پیش گرفتار خشونت و حکومتهای دیکتاتوری خواهد شد هم چنانکه ممکن است جامعه از طریق نوع دیگری از فرایند مدرن شدن، خیلی سهل و آسان در آستانه تجدد قرارگیرد، بی آنکه مجبور به تجربه استبداد و خشونت شود. هر اندازه فرآیند مدرن شدن برون زا باشد. حس مقاومت برابر آن تشدید میگردد. درمقابل، فرآیند درون زا، به استقبال تجدد میرود. فرآیند برون زا، تحمیلی از بیرون است. حال آنکه فرایند درون زا تحمیلی از درون است و اساساً احساس تحمیل در کار نیست. امر دورن زا رضامندی و سازگاری را در خود دارد. فرآیند برون زا عمل مصنوعی، برنامه ریزی شده است. حال آنکه فرآیند دورن زا عملی طبیعی خود جوش و پیش بینی نشده است. حجاریان میان دو مفهوم مدرنیت و مدرنیزاسیون تفاوت می گذارد. هر دو فرایندی از مدرن شدن ایرانیان را تعقیب می کنند. لیکن مدرنیت مبتنی بر فرآیند درون زا است و مدرنیزاسیون فرایند برون زا را تعقیب می نماید. به عقیده وی جامعه ایرانی تا پیش از انقلاب اسلامی با پروژه مدرنیزاسیون مواجه بود و دقیقاً به همین خاطر تجدد در ایران سرعت بطی داشته است. اما با وقوع انقلاب اسلامی و تاسیس جمهوری اسلامی مبتنی بر ولایت مطلقه فقیه پروژه مدرنیزاسیون کنار گذاشته شد و پروژه مدرنیت بر آن غلبه کرده است. زیرا انقلاب اساساً یک پدیده مدرن است. انقلاب یک خواسته مردمی است و دولت برآمده از انقلاب هم مردمی خواهد بود و هر امر مردمی؛ درونی تلقی میشود. رژیم شاهنشاهی خواست ملت نبود. درنتیجه فرایند مدرن شدن که از سوی رژیم پهلوی تعقیب شده بود؛ مبتنی بر درخواست و میل درونی مردم نبوده است. حال آنکه انقلاب اسلامی به دلیل حضور مردم در آن مبتنی بر خواست درونی بوده است. (ر.ک: سعید حجاریان، از شاهد قدسی تا شاهد بازاری، مقاله انقلاب اسلامی، مدرنیت علیه مدرنیزاسیون، انتشارات طرح نو، چ اول)
حجاریان بر مبنای همین تحلیل سراغ نظریه ولایت مطلقه فقیه رفته معتقد است که این نظریه فرآیندی از عرفي شدن را موجب شده است. هیچ امر عرفی کننده ای به اندازه خورشید ولایت فقیه مشعشع نیست. زیرا فرآیند عرفی کنندگی ولایت فقیه درون زا است. حجاریان با این تلقی به تبیین وجه عرفی کنندگی درونزایی ولایت مطلقه فقیه پرداخته است. (همان: مقاله فرایند عرفی شدن فقه شیعی) حال ممکن است مشابه همین تحلیل را درمورد پروژه حائری یزدی طرح کرد. قطعاً در یک جامعه مذهبی روحانی بودن حائری یزدی در نفوذ کلام و جلب طبیعی نظر مردم ایران به خود موثر تر از شخصت غیرروحانی روشنفکران است. اگر مردم از سوی علمای دین به تجدد فراخوانده شوند بیشتر موثراست تا آنکه روشنفکران چنین دعوتی را پیش کشند.لیکن قطع نظر از شخصیت روحانی، نظریه مالکیت شخصی مشاع واجد وجه عرفی کنندگی درون زا است. زیرا بیناد نظریه وکالت یا مالکیت شخصی مشاع برآموزه قرارداد اجتماعی استوار است. تمام تلاش حائری یزدی در کتاب «حکمت و حکومت» بر استخراج نظریه وکالت از فلسفه و حکمت اسلامی استوار است. به عبارت دیگر وی کوشیده است آموزه قرارداد اجتماعی را که یک آموزه مدرن است از دورن حکمت عملی استخراج نماید. بدين ترتیب حائری یزدی توانسته است راه را برای همدلی حکمت اسلامی با دولت مدرن هموار سازد.
ممکن است نظریه وکالت یا مالکیت شخصی مشاع رقیب جدی برای فرضیه سعید حجاریان تلقی شود. درنتیجه او برای استحکام فرضیه خود ناچار از نقد نظریه وکالت خواهد بود. اين نقد هم لاجرم معطوف به وجه درون زا بودن نظریه مالکیت شخصی مشاع است. ليكن، حجاريان نيز در تحليل نهايي خود نسبت عرفيكنندگي ولايت فقيه از درون فقه را مردود دانسته است و به ظن خود، رجه عرفيكنندگي را به مشرب عرفانی امام خمینی نسبت داده است. بنابراین هر دو تحلیل وجه درونی بودن عرفی شدن را به دانشی غیر از علم فقه اسلامی نسبت داده اند.
تردیدی نیست که فقیه امامیه هیچگونه زمینه و بستری مناسب برای عرفی شدن را ندارد. اگر به گفته امثال سعید حجاریان ولایت فقیه در قیاس با سایر آموزه های فقهی در عرفی سازی فقه شیعه مشعشع است. چگونه است که تمامی جریانات فکری ـ سیاسی عرفی گرا برابر آن ایستادگی ميکنند. آنان که تمنای عرفی شدن فقه شیعی را دارند باید موید جدی ولایت فقیه باشند نه مخرب آن. اما این رویارویی با عرفی شدن اختصاص به فقه امامیه ندارد تمامی دانشهای شیعی اعم از فلسفه کلام عرفان و فقه امامیه اینگونه است. مذهب تشیع با همه معارف و دانشهای اصیل خود برابر عرفی شدن ایستاده است. چنانکه این مطلب در عرصه های سیاسی و اجتماعی معاصر کاملاً آشکار است. عرفی گرایی مدرن در دوران معاصر با موفقیت وارد هرجا شده است. ولی تنها حصنی که توانایی نفوذ در آن را پیدا نکرده حصن تشیع است.
عرفی گرایان و علاقمندان به سکولاریسم دیر یا زود پی می برند که هیچ راهی از دورن نه در فقه امامیه و نه در سایر علوم شیعی برای عرفی شدن مکتب تشیع وجود ندارد. افرادی مانند حائری یزدی که عمری را در آموختن علوم و معارف شیعی سپری کرده اند از همان ابتدای کار می دانند که راه دروني منتفی است. از این رو آنان خود را به زحمت نیانداخته اند. برای رسیدن به مقصود سراغ آموزه های دینی نرفتند. اما افرادی مانند سعید حجاریان که از فهم سطحی نسبت به علوم شیعی برخوردارند در پایان پروژه عرفی سازی به چنین نتیجه ای میرسند. او چندسال بعد از نوشتن مقاله «فرآیند عرفی شدن فقه شیعی» در سال ۱۳۷۴ مقاله دیگری با عنوان «امام خمینی؛ فقیهدورانگذار» را مینویسد. وی در مقاله دوم اذعان کرده است که فقه شیعه از موهبت درونی عرفی سازی محروم است. (سعید حجاریان ۱۳۸۰: ۹۲) به هرحال پروژه حائری یزدی نیز محکوم به شکست است. زیرا مفاهیم و چهارچوبهای نظری فلسفه سیاسی مدرن تنها از طریق گسست از آموزه های اسلامی و حکمت عملی میسر است. چنانكه در فصول اینده معلوم خواهیم ساخت مفهوم قرارداد اجتماعی و دولت مداري از حکمت عملی قابل انتاج نیست. تلاش های حائری یزدی برای انجام این مقصود تماماً بیهوده بوده است. حکومتی که مقصود وی است از حکمتی که مورد نظرش است در نمی آید. چنانکه از حکمت عملی هم حکومت عرفی در نمی آید. «ماقصد لم یقیع و ماوقع لم یقصد» پس یکبار دیگر باید از حائری یزدی پرسید که: «کدام حکمت، کدام حکومت»
نظر شما